شاید وقتی پیر شدم جور دیگری فکر کنم و از مهاجرت پشیمان شوم، اما فعلاً فقط به زندگی فکر میکنم، به اینکه باید بدوم، بپرم، برقصم و بخوانم. به عنوان یک زن ایرانی ۳۰ ساله میخواهم حاکم بر سرنوشت خودم باشم. میخواهم خودم برای تمام جزئیات روزمره زندگی و آیندهام تصمیم بگیرم
مهاجرت انتخاب خودم بود و همراه زندگیام هم مخالفتی نداشت.ما چاره دیگری نداشتیم. نمیتوانی پس ازسالها درس خواندن بازهم محتاج کمک مالی پدر و مادرت باشی و هم مطیع اوامر آنها و هم هزارمحدودیت و بدبختی را بیرون ازخانه هم تحمل کنی. آدم فقط یک بار زندگی میکند. من دیگر قادربه تحمل نبودم. باید کاری میکردم، باید همه چیز را عوض میکردم. حتی اگر قراربود که خیلی چیزها را زیر پا بگذارم.
من اینجا میبینم که یک دختر شانزده ساله هلندی از سیزده سالگی میخواسته با یک قایق و تنها به مسافرت دوردنیا برود و به همین دلیل دوسال نه تنها با پدر و مادرش بلکه با تمام قوانین و دادگستری درافتاده تا بالاخره بتواند این اجازه را به طور قانونی بگیرد و سفرش را شروع کند. این دخترک یعنی لورا دکر، در پانزده سالگی این سفر را شروع کرد. الان پس از یک سال که با قایق از اروپا به آفریقا و تا آمریکا رفته، به هلند برگشته است. فکرش را بکن، چه دل وجرئتی! دختری نوجوان تنهای تنها روی اقیانوس، ماهها ناخدای قایق و زندگی خودش است و ککش هم نمیگزد. آن وقت من با ۳۰ سال سن، برای کوچکترین کاردر زندگیام مدام چشم به دهان والدینم داشتم و به هزارجور ملاحظه فکر میکردم.
من می خواهم خودم باشم و این خواسته بزرگی نیست. حداقل در اینجا می توانیم خودمان باشیم و ازهزارنوع دخالت، کنترل، اما و اگرها خلاص شویم. وقتی فیلم “جدایی نادر از سیمین” را دیدم، باز بیشتربه خودم حق دادم و هم خیلی دلم گرفت. از اینکه در زندگی ناچار به انتخابهای سخت هستی. این البته سیمین بود که میخواست از نادرجدا بشود ولی خوب کارگردان شاید فکر کرده باید سلسله مراتب رایج را رعایت کند. دخترهمکلاسی افغانیام بعد ازدیدن این فیلم گفت: چرا نادرمیخواهد ازسیمین جدا بشود؟ کلمه طلاق برای او تابوی بزرگی است و وحشتناکتر اینکه زنی خواهان طلاق باشد. برای همین هم عنوان فیلم توی ذهنش مانده بود و فکر میکرد که دراصل نادر تقاضای طلاق کرده است.
ازهمه مهمتر اینکه اینجا هیچکس توجهای به سر و وضع من ندارد و سایه به سایهام راه نمیرود. دوستی که خیلی هم زیبا است میگفت: انگار نه انگار که تو یک زنی. آنقدربه زنانگی تو بیتوجهاند که آدم حرصش میگیرد. نه دم به دم راجع به سر و ظاهرت اظهار نظرمیکنند و نه تعریف و تمجید از دماغ خوش ترکیب عمل شدهات در کار است. من گفتم: خدا را شکر اینها که اغلب دماغهایشان سربالا است و مثل ما کشته مرده دماغ نقلی نیستند.
خلاصه در آمستردام میتوانم تا دیروقت درخیابانها پرسه بزنم. خیلی وقتها دوست دارم تنها راه بروم. شاید فکر کنی که عقدهای شدهام. بدون شک هم خیلی عقده دارم. دوست دارم به چیزهای غیر ممکن فکر کنم. مثلاً مسافرت به کره ماه. فکرمی کنم احمد شاملو در شعری نوشته بود: پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها. شاید دلیلش این باشد که درمدرسه و دانشگاه همیشه احساس خفگی میکردم و خیلی به فکر کارهای غیرممکن بودم که مثلاً اگر بروم بالای یک ساختمان وهمه را تهدید کنم که میخواهم خودم را پرت کنم پایین. فکرش رابکن فقط برای این که ثابت کنم من جرئتش را دارم تا آنها را بترسانم. اما در واقع من عاشق زندگیام و درهیچ شرایطی کوتاه نمیآیم. خیلی شانس آوردم که همسرم همه عقدهها و حسرتهای مرا خوب درک میکند. میگوید اگرخواستی میتوانیم مثل لورا دکر به سفر دور دنیا بریم. ما قایق نداریم، خوب پیاده راه میافتیم. هرچه بادا باد.
وقتی میخواهی زندگیات را مطابق میل و سلیقهات به پیش ببری باید دست به انتخاب بزنی و مثل زندگی همین نادر و سیمین در فیلم فرهادی، پیه عواقب تصمیمات را هم به تنت بمالی
همه از این آب و هوا دلخورند، اما من مشکلی ندارم. تابستانها، در پارک وسط شهر جایی که توریستها در رفت و آمدند، میتوانم زیر درختان دراز بکشم و به دختران بیکنیپوشی که برای آفتاب گرفتن دراز کشیدهاند خیره بشوم. روزهای اول ازبیتوجهی مردها به آنها حیرت میکردم. انگارنه انگار که این حوری و پریها وجود دارند. نه مزاحمتی، نه متلکی، نه دستگیری و نه بیحرمتیای. هیچ نگاهی متهم نمیکند و هیچکس مزاحم نمیشود. تنها من بودم که به آنها نگاه میکردم. حیرتزده، درست مثل وقتی که عکسهای جوانی مادرم را میدیدم که با لباس شنا درساحل دریای خزر دراز کشیده است و مجله زن روز میخواند.
درهمین مدت کوتاه خیلی چیزها دستگیرم شده است. به قول آقای هالوی فیلم داریوش مهرجویی، سفرآدم را پخته میکند. فکرش را که میکنم میبینم خب که چی؟ مگرما چند بار به دنیا میآییم و تا کی میتوانیم تحمل کنیم. من وهمسرم با داشتن دوتا مدرک دانشگاهی نمیتوانستیم یک زندگی معمولی در مملکت خودمان داشته باشیم. میدانم که درغربت هم زندگی خیلی سخت است و باید بتوانی تحمل کنی. اما درعوض آزادی حرکت دارم. برای همین حقهای پیش پا افتاده و ساده که اینجاییها اصلاً به آن فکر نمیکنند میبایست چقدر سختی بکشیم و تاوان پس بدهیم. وقتی میخواهی زندگیات را مطابق میل و سلیقهات به پیش ببری باید دست به انتخاب بزنی و مثل زندگی همین نادر و سیمین در فیلم فرهادی، پیه عواقب تصمیمات را هم به تنت بمالی.
مریم به اینجا که رسید آه بلندی کشید و گفت: البته من با واقعبینی به مسائل نگاه میکنم و میدانم که برای تغییر دنیا و هم مشکلات جامعه ما راه درازی در پیش است و نمیتوان همهچیزرا یکشبه درست کرد. درضمن میبخشی انگار دلم خیلی پربود. یک بند و یک نفس حرف زدم. خیلی وقت بود که تو را ندیده بودم. “
من هم سرم را به علامت تایید تکان دادم و گفتم: غصه نخور. به قول معروف درست میشود. فقط صدسال اولش سخت است.
ایا ن که اززبان یک ایرانی مهاجر مشنویم میتواند نمونه خوا سته های ایرانیان ناراض وخارج نشین باشد هیچ غمی بالا تراز نوع لباس و عکس مادرش که در سالهای قبل از 57 میتوانسته با لباس شنا در ساحل دریای خزر بخوابد ندارد اینکه درایران اندیشیدن جرم است اینکه درمملکتی که فقر سبب کاهش متوسط سن فحشا به کمتر از 14 سال رسانیده اینکه اعتیاد روزگار مردم را سیاه کرده اینکه اکثریت جوانان المپیادی ما راهی خارج کرده اینکه دزدی غارت روز سیاه مردم را هر روز سیاهتر میگند اینکه سطح علمی دانشگاههای کشور ر رهرروز پائین تر میرود اینکه همه بها نه ها برای جنگ این حکومت فراهم میکند اینکه مردم به یارانه نقدی ودر واقع با گدائی عادت میدهند وهزاران درد بی درمان دامن مملکت را گرفته مهم نیست اگر حکومت لاحق وسابق این افرادرا آ زاد بگذارند وهر چه مخواهند ومیخواستند بکنند مورد اعتراض خیلیها قرار نمیگرفتند که البته این خواسته معقول ومنطقی است ولی مهمتر از اینها نیز وجود داشته ودارد نیز خیلی مهم است
کاربر حامد / 23 March 2012
می تونم بگم از این بهتر نمی شد گفت. نظر منم دقیقا همینه.
یاسمن / 23 March 2012
از صداقت مریم لذت بردم. ولی همانطور که حامد گفت، دغدغه های مریم و عللی که او را وادار به این مهاجرت کرده بود و مسبب لذت بردنش از ادامه شرایط بود، به نظر من هم خیلی بچه گانه بود. به نطرم این دلایل برای جلای وطن و ترک همیشگی عزیزان کافی نبود. امیدوارم بعدا پشیمون نشه ، یا بتونه دلایل بهتری پیدا کنه.
Anonymous / 23 March 2012
از صداقت مریم لذت بردم. ولی همانطور که حامد گفت، دغدغه های مریم و عللی که او را وادار به این مهاجرت کرده بود و مسبب لذت بردنش از ادامه شرایط بود، به نظر من هم خیلی بچه گانه بود. به نطرم این دلایل برای جلای وطن و ترک همیشگی عزیزان کافی نبود. امیدوارم بعدا پشیمون نشه ، یا بتونه دلایل بهتری پیدا کنه.
Anonymous / 23 March 2012
دست حق به همراهت آبجی
کاربر مهمان / 24 March 2012
شما یادتان رفت که آزادی را هم نام ببرید، من فکر می کنم منظور نویسنده آن است که نشان دهد نداشتن آزادی فردی و اجتماعی درزندگی آدم ها را عاصی می کند. درایران یک انقلاب فرهنگی و ارزشی درجربان است، علیه اتوریته پدر ومادر، علیه مردسالاری، علیه مذهب و هر نوع ساختاری فرهنگی که آزادی را ممنوع کرده است. این انقلاب درسال های شصت دهه گذشته در غرب اتفاق افتاد. مشکل روشنفکر سنتی چپ ایرانی آن است که اصولا برای آزادی فردی و حق انتخاب احترامی قائل نیست. مردم ایران همو ژن نیستند. و هرگروه و قشر اجتماعی خواسته های خود را دارد. در همین مطلب مریم می گوید که با وجود تحصیلات عالی نمی توانست در ایران زندگی اش را تامین کند. و از آزادی انتخاب هم محروم بوده است.
کاربر مهمان / 24 March 2012
حامد تو زن نیستی پس هرگز نمی فهمی …
زن / 27 March 2012
امیدوارم موفق باشی
ولی اینو بدون که هیچ وقت یک مرد احساس زنانه ای که الان داری رو درک نمی کنه
یک مرد همیشه مردانه به زن می نگرد(البته در ایران) که به عمق فرهنگ ما برمی گردد.
Asrin / 15 April 2012