شکوفه تقی − متکلمین، عرفا و فلاسفهی اسلامی با گرایش نوافلاطونی در این رأی که انسان غریبهای است تبعیدی، وحدت نظر دارند، در این که انسان در یک معنویت آسمانی ریشه دارد و به شادی نمیرسد مگر اینکه راه آمده را در نوردیده، به جایگاه اصلی خویش باز گردد. اختلافشان اما بر سر تعریف رابطهی انسان و خدا، علت جدایی و نحوهی برگشت او به بهشت، و تعریف کامیابی است.

 
در این مقاله سعی بر این است که نشان داده شود کلام، کامیابی انسان را در برخورداری از غریزه می‌داند − البته به نام خدا −  و تأکیدش بر شکم و عضو جنسی است. عرفان، کامیابی را در درک عشق می‌داند و تأکیدش به روی دل و به معرفت رسیدن آن است. فلاسفه درک حقیقت و پیوست به عقل کل را یگانه کامیابی میشناسند، و تاکیدشان به روی قوای ذهنی و کمال بخشیدن آن است.
 
درد جدایی و کلام
 
تصویری که متون شرعی و کتب دینی از آدم میدهند یادآور موجود ضعیف، نازپرورده و بی ارادهای است که بیرون از حیطهی اقتدار خدا نمیتواند زندگی کند. خدایی هم که تصویر میشود پدر یا حاکمی است، که ارتباطش را با وابستگانش در یک خط عمودی تعریف میکند. به این معنا که او در قلهی هرم قدرت قرار دارد و دیگران به میزان اطاعتی که از او میکنند در قدرت، نزدیکش قرار میگیرند. بنابراین تمرد در قاموس شریعت کلمه‌ای است که بیانش مجازاتی سنگین به دنبال دارد. در این رابطه خدا برای اینکه رعایایش را زیر نفوذ خود نگاه دارد، برای آنها امکاناتی فراهم میکند که در آن عظمت او و ناتوانی ایشان ملحوظ است. مادامیکه رابطه بر اساس اطاعت و رعایت عظمت خدا تعریف میشود، ارباب و رعیت در نقش تعریف شدهی خود بازی میکنند، و رابطه به چرخش خود ادامه میدهد. اما وقتی نقش مورد نظر، به طور مثال به دلیل سرباز زدن یکی از رعایا از ادامه بازی، دچار وقفه میشود، ارباب یا خدا با تمام قدرت وارد صحنه میشود تا با شکستن ارادهی زیر دست، عامل وقفه را از میان بر دارد.
 
از آنجایی که در چنین روابطی تمنیات مادی حضوری پر اهمیت دارند، محرومیت و برخورداری از مواهب مادی بزرگترین عامل دردکِشی و کامیابی، در زندگی انسانی است. و شریعت، «درد غربت» انسان را در این قالب ترسیم میکند. به طوری که پیرو شریعت یاد میگیرد به شوق مواهب بهشت از نعمت زندگی در این دنیا بگذرد. به همین دلیل بهشت شریعت، بهشتی است پر از برخورداری شکمی و جنسی.
 
در رابطهای که شریعت از خدا و انسان ترسیم میکند میتوان دید خدا دیکتاتوری است که برای وابسته نگاه داشتن رعیت به خود، او را به یک زندگی نازپرورده آغشته می‌کند. نمی‌گذارد او برای یک زندگی سالم و پر مسئولیت که نتیجه در استقلال فرد میدهد تربیت شود. از این رو در داستان آفرینش تورات، آدم وقتی مجبور می‌شود روزیِ خود را از طریق کشت پر زحمت زمین به دست آورد به جای لذت بردن از کاشت و برداشت، و لذت از جذبهی استقلال، این همه را تنبهیی سخت تلقی می‌کند، آرزوی بازگشت به زندگی خود در «بهشت» را در دل می‌پرواند.
 
بنیاد شریعت بر اطاعت بی چون و چرا از فرامین و احکام الهی است، که یا در کتاب آمده، یا به صورت عرف جریان دارد. در چنین رابطهای یک سو اطاعت و برخورداری از آسایش و لذت قرار میگیرد و یک سو تمرد و رنجِ محرومیت از لذائذ. انسانی که در این چنین نظامی تربیت میشود، برای برخورداری از تنعم میبایست فاقد ارادهی مستقل و آزاد بار بیاید.
 
به این ترتیب آدمی که شریعت ترسیم میکند، در اعمالش پاداش و مجازات نقش مهمی دارد، نمونهاش رفتار آدم در داستان آفرینش است که وقت روبرویی با خدا، جسارت ندارد مسئولیت عملش را به عهده بگیرد. «گناه» را به گردن دیگری میاندازد. دیگر اینکه نمیتواند ببیند زندگی مستقلش در زمین شرف دارد بر زندگی پر از ترس و اطاعتش در بهشت.
 
در واقع میتوان دید انسانی که شریعت میپرورد موجودی است که بهترین صورت مثالیش آدم است: مردی نازپرورده، ترسو و وابستهی تمنیات که قدرت بریدن و کندن از سرچشمهی قدرت را ندارد. در خفا زنش حوا را دوست دارد و او را مادر جهانیان مینامد. اما در حضور خدا قدرت ندارد از او دفاع کند. چنین کسی اگر میخواهد به بهشت برگردد برای پیوستن به ذات قدرت و برخورداری از نعمات است. شریعت رابطه انسان و خدا را در قدرت، تنعمات شکمی، و جنسی تعریف میکند. اطاعت از خدا یا ارباب سبب تحقق این سه میشود و سرپیچی، محرومیت میآورد. محرومیت از تنعمات بزرگترین انگیزه درد کشیدن آدم است.
 
درد جدایی و عرفان
 
در عرفان درد انسان، جدایی از معشوق است و بهشت مکان و خاستگاه عشق. زمین مکان کثرت است؛ زندانی که جدایی عاشق و معشوق در آن رقم زده‌اند. و غریزه که اسباب تن سپردن به تمنیات را فراهم میکند، بزرگترین معاند به حساب میآید. نفس هم بخش خودبین و منفعت‌اندیش انسان است که او را در همه حال به سوی منافع کوتاه مدت سوق میدهد.
 
از این رو عارف با محروم کردن نفس در صدد اصلاح و تربیت این وجود معاند در خود بر میآید، تا جایی که بتواند سنگی را که دیوار بین او و معشوق است، چنان صیقل دهد که از آن نورِ وصال بدرخشد. بعبارت دیگر اگر چه عارف از سوی غریزه تشویق میشود با توالد و تناسل، اندوختن مادیات و چراندن شکم برای بقای خویش بجنگد، برای رسیدن به این خواستها دست به هر دسیسه و نیرنگی بزند، و از در هر رقابت و حسادتی در آید، اما با توسل به ریاضت و تمرین، خود را از آمیختن با نفسانیات باز میدارد. و پس از گذر از امتحانات سخت به غریزه خود میآموزد بقا را در حیطهای نوین تجربه کند.
 
سالک باور دارد با رها شدن از توهمات، به روشن‌بینی می‌رسد. بی غرض نگاه کردن، دشمنی نورزیدن و از خود به دیگری بخشیدن، نگران قحطی نبودن پیامدهایی است که این رهایی بدنبال دارد. و این رهایی سبب پیوستنِ بی واسطه‌ی عارف به حقایق میشود، حقایقی که درکشان انسان را از کینه ورزی و خشونت و جنگ بر سر نان و آب و موضوع جنسی و پول بی نیاز میکند. مضافا نتیجه در آفرینشی میدهد که بیرون از قلمرو غریزه است. از این رو عارف همه تاکیدش برای نجات از زندان ماده کوشش در پاک کردن دل است. عرفا تاکیدشان بر اطاعت مرید از پیر است. داستان پادشاه، کنیزک و طبیب غیب در مثنوی معنوی و قصه صورتگران چین و آینه پردازان گواه این مطلب است (رک به دفتر اول مثنوی).
 
درد جدایی و متون فلسفی متأثر ازجریان  نوافلاطونی
 
در فلسفهی اسلامی متاثر از فلسفه‌ی نوافلاطونی، انسان پرندهای آزاد ترسیم می‌شود، که در جوار سرچشمهی دانش و خرد زندگی میکند. دردی که او را میسوزاند و فریادش را در میآورد درد جدایی از این سرچشمه‌ی آگاهی، و زندانی شدن در میان کسانی است که توانِ فهمیدنِ حقایق را به شیوهی او ندارند.
 
در فلسفه‌ی نوافلاطونی، آنچه انسان را زندانی این ظلمت میکند لذائذی است که غریزهی زندگی برای گردش چرخهی آفرینش در انسان گذاشته. و برای گول زدن انسان و تن سپاری او به این چرخش، چشمش را نه تنها به روی رنجهایی که پیآمد تن سپردن به غریزه است، بسته، که آن امیال را خواستنیترین پاداش برای او جلوه داده است. به طوری که انسان به وقت غلبهی آن امیال بی چون و چرا از در اطاعت در میآید و تنها وقتی متوجه سقوط خویش در دام میشود که مجال پرواز از او گرفته شده است.
 
بهشتی که فلاسفهی نوافلاطونی ترسیم میکنند، مکانی است، که پرنده، فارغ از توهمات، مجال فهم حقایق را دارد . خدا همان سرچشمهی خرد ناب است که نزدیکی به او برخوردازی از سرچشمهی دانش و کمال را بدنبال دارد. از این رو درد فیلسوف، درد دوری از این سرچشمهی آگاهی است.
 
از این رو فیلسوف می‌کوشد با فراگیری علوم و تمرینهای مداوم، بر کوریی که غریزه بر انسان تحمیل میکند غلبه کرده، تدریجا به بهشت حقایق باز گردد.
 
در تبین مطلب بالا می‌توان مثالی از رساله ۴۸ از رسائل اخوان صفا آورد. در این رساله آمده است که نفس، معادل روح، حکیم غریبی است، که در عالم جسمانی، شهر غریب، به بلاهای جسد و فساد هیولی، زنی فاسد، دچار شده است. آن زن شبانه روز مشغول خوردن و نوشیدن است. لباس‌های فاخر میپوشد. در مسکن گران زندگی میکند. مرد حکیم از فرط عشقی که به او دارد همه تلاشش را بر آن میگذارد که زن را اصلاح کند. برای تحقق این امر او شب و روز به زن میپردازد. چنان در پرداختن به زن شب و روزش را میگذراند، که به کلی فراموش میکند که از کجا آمده، و قصدش از اقامت در شهر غریب چیست. (رک رسائل اخوان صفا جلد چهارم ، ۱۸۳).
 
ابن‌سینا نیز در رسالة الطیر، خاستگاه روح را مکانی قدسی میداند، که به نیرنگ صیاد به شوق دانه در دام، جهان ماده، افتاده است. غریزه سبب میشود پرنده در دام اسیر شود و گذشته خود را از یاد ببرد (دوبال خرد، ۳۱).
 
از دید فلاسفه اسلامی بی‌خبری و غفلت مادامی که فرد ندای هاتف غیب را نشنود، ادامه خواهد داشت. و صیاد هر آن در کمین او خواهد بود. تنها در صورت با خبر شدن و کسب کمالات است که روح بیدار میشود. بیداری هم معمولا با درد همراه است. از آن رو که فرد متوجه شرایط خود در زندان دنیا میشود و بر ناتوانی خود واقف میگردد، ملاقات با کسانی که پریدن را آموختهاند، او را به یاد آن دوران قدسی میاندازد. این در رسالهالطیر با نماد پرنده، دام و مرغانی که آموختهاند با بندی در پا به پرواز در آیند ترسیم شده است.
 
با استناد به فلسفه مشاء یادآوری یعنی فراگیری از حکما و بکار گرفتن تعالیم آنها سبب فزونی شوق در دل زندانی میشود. تا جایی که از یک طرف درک اسارت، غم غربت را در دلش افزون میکند و از طرف دیگر شوق بازگشت به خاستگاه و جمع شدن با یاران همگن قرار از او میرباید. تا آنگاه که با «یاران حقیقت» جمع شده قصد بازگشت به شهر زادوبوم خود میکند.
 
اخوانصفا و ابنسینا همانند بسیاری از فلاسفه اسلامی بر این اخوت و اتحاد یاران حقیقت همواره تاکید فراوان داشتهاند. هم ابنسینا خود حلقهای از یاران همدل را همیشه بر گرد خود داشته است، و هم اخوانصفا در چنین حلقهای بودهاند. آنها باور داشتهاند که تنها در صورت پیمودن مراتب کمال انسانی در جهت ملاقات با عقل است که مرغ روح آرام میگیرد.
 
همان گونه که ذکرش رفت فلاسفه اسلامی متاثر از فلسفه نوافلاطونی، راه برگشت یا پیمودن قوس صعود را کسب خرد و عمل بدان میدانند. و باور دارند فرد با ورزدیدن صداقت و خلوص در کار تکامل خود، مرتبه به مرتبه از تاریکی که به او بر اثر زندگی در زندان ماده افزوده، کاسته میشود. و نزدیکیش به عقل کل و درک حقیقت چنان بر روشن بینی و حکمت او میافزاید که توان دیدن آینده را مییابد.
 
به این ترتیب میتوان دید که کلام، کامیابی انسان را در برخورداری از غریزه، به نام خدا میداند و تاکیدش به روی شکم و عضو جنسی است. عرفان، کامیابی را در درک عشق میداند و تاکیدش به روی معرفت و هشیاری دل است. فلاسفه اما درک حقیقت و پیوست به عقل کل را یگانه کامیابی میدانند، و تاکیدشان به روی قوای ذهنی و کمال بخشیدن عقل است.
 
مراجع
 
ابن‌سینا، احوال‌النفس، تصحیح الاهوانی، بیروت ۱۳۷۱ قمری.
ابن‌سینا، رساله‌نفس، تصحیح عمید، تهران ۱۳۳۱ شمسی.
ابن‌سینا، حی‌بن‌یقظان، تصحیح امین، قاهره ۱٩۵۲ میلادی.
ابن‌سینا، قصیده‌العینیه، تصحیح غلامحسین صدیقی، تهران ۱۳۳۲ شمسی.
شکوفه تقی، دو بال خرد، تهران، ١٣٨١ شمسی.
ابوالفتوح رازی ، تفسیر روح‌الجنان، ج. ۷-۱٠ تهران ۱۳۸۵ قمری.
رسائل اخوان‌صفا، ۴ جلد، بیروت ۱۳۷۶ قمری.
جلال الدین محمد رومی، مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، تهران ۱۳۶۳ شمسی.