بیستوپنج سال از انتشار کتاب «فمینیسم و ملیگرایی در جهان سوم» میگذرد و این اثر اکنون تبدیل به کتاب پایهای ضروری در مورد تاریخ جنبشهای زنان در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست در آسیا و خاورمیانه شده است. در این پژوهش جامع و جالبتوجه کوماری جایواردنا چگونگی شکلگیری فمینیسم در جهان سوم را برمیرسد، یعنی آنطور که این فمینیسم از دل مبارزات خاص زنان بر ضد استعمار، فقر، نابرابری و برای دستیابی به امنیت، حق تحصیل و یا حق رأی سربرآورد. در اینجا گزیدهای از مقدمه کتاب را با هم میخوانیم. در این گزیده، کوماری جایواردنا توضیح میدهد که فمینیسم مفهومی وارداتی از غرب نیست.
جنبش دموکراتیک حقوق زنان و مبارزات فمینیستیای که در آسیا ظهور پیدا کردند را باید در بستر مقاومت دربرابر امپریالیسم و سایر اشکال گوناگون سلطه خارجی از یک سو و ازسوی دیگر مقاومت مقابل نظامهای پادشاهی فئودالی، حکام استثمارگر محلی و ساختارهای سنتی پدرسالارانه و مذهبی فهمید و بررسی کرد.
بر اساس مطالعات گسترده ما در مورد وضعیت کشورهای [جهان سوم]، مبارزات صورتگرفته برای رهایی زنان بخش ضروری و جداییناپذیر جنبشهای مقاومت ملی بودند. در تمامی این کشورها، «مسئله زن» در اوایل قرن بیستم بهطور برجستهای خود را نشان داد. البته مباحثات پیرامون نقش و جایگاه زنان پیشتر از این آغاز شده بودند، اما در عصر توسعه و بسط سرمایهداری و امپریالیسم این مسئله ابعاد تازهای به خود گرفت؛ رشد سرمایهداری نظم اجتماعی قدیم را تغییر داد و موجب پدید آمدن طبقات و اقشار جدیدی شد که زنان آنها مجبور بودند این مسئله قدیمی و کهن را در دینامیکی جدید مطرح کنند. بهطور خلاصه، این موضوع با حقوق دموکراتیک مرتبط بود.
برای سرمایهداران و زمینداران بومی، زنان ارزانترین منبع نیروی کار برای زراعت، کشاورزی و صنعت بودند. برای مقامات و مبلغان استعمار، زنان بومی باید تعلیم داده میشدند تا زنان و مادران خوبی (ترجیحاً مسیحی) باشند برای کارکنان یقهسفیدی که داشتند برای کار در اقتصاد استعمار آموزش میدیدند. بهزعم مردان اصطلاحطلب بورژوازی بومی، زنان باید به قدر کافی غربی شده و آموزش داده میشدند تا بتوانند تصویر مدرن و «متمدن» کشور و خودشان را تقویت کنند و الگو و تأثیر خوبی برای نسل بعد باشند؛ بدین ترتیب، تقاضا برای «زنان خانهدار متمدن» رشد یافت.
اهمیت کار زنانه تحت شرایط توسعه سرمایهدارانه در آسیا موضوعی است که باید بر آن تأکید کرد. این درست است که در مرحله پیشاسرمایهداری زنان در مزارع و زمینها و صنایع داخلی بهسختی زحمت کشیده بودند، اما با توسعه سرمایهداری در بافت و پیشزمینهای استعماری یا نیمهاستعماری بود که آنها به ارزانترین و بزرگترین ارتش ذخیره نیروی کار تبدیل شدند. بنابراین، کار زنان برای سرمایهداران خارجی و بومی بسیار مهم بود؛ بدین ترتیب، سنتها و رویههایی که تحرک زنان را محدود یا انزوا و گوشهنشینی آنها را تقویت میکردند به زیان سرمایهداری و جستجوی آن برای نیروی کار ارزان و «آزاد» بود.
با رشد صنایع —خصوصاً آن دسته از صنایع مرتبط با نساجی— تقاضا برای کار زنان در تمام کشورهای مورد بررسی افزایش یافت: چین (ابریشم و تولیدات همخانواده)، ژاپن (نساجی و کالاهای مصرفی)، ایران (فرش)، مصر (پنبه)، هند (نساجی) و ترکیه (قالی و نساجی). کار زنان در بخش زراعی (چای، شکر، کائوچو، نارگیل و غیره) و مزارع و کشاورزی داخلی نیز در این کشورها مهم و حیاتی بود. بنابراین انتظار میرفت اقداماتی در جهت «رهاییِ» بیشتر زنان برای توانمند کردن آنها برای کار و خدمترسانی بهتر به صاحبان صنایع، مزارع و کشاورزی صورت گیرد.
فرآیند توسعه سرمایهداری، بورژوازی نوظهوری را نیز ایجاد کرد که تا حدودی برخاسته از نیازهای حکومت و ادارات امپریالیسم، یعنی مباشران و کارکنان بومی، بود، و تا حدودی برخاسته از نیازهای اشکال جدید تشکیلات و نهادهای اقتصادیای که در خدمت سرمایه خارجی بودند. با وجود این ، مردان این گروههای نوظهور «مسئله زن» را از زاویه کاملاً متفاوتی میدیدند. در حالی که زنان طبقه کارگر و دهقانان داشتند پرولتاریزه میشدند، زنان بورژوازی تربیت شدند تا نقشهای اجتماعی جدیدی را در تطابق با ایدئولوژی بورژوایی آن دوران بپذیرند. برای مثال، دیوانسالاران، مبلغین مذهبی و مردان اصلاحطلب اعتقاد داشتند که زنان باید از رسوم اجتماعیِ نادرستِ متعلق به یک گذشته «بیتمدن» —یعنی از رویههایی که از منظر هنجارهای غالبِ جامعه اروپایی زننده محسوب میشدند— رها شوند. و بدین ترتیب، حوزههای مشهود سرکوب و خشونت زنان برجسته شدند، مواردی نظیر سوزاندن زنان بیوه در هند، حجاب، چندهمسری، صیغه و گوشهنشینی زنان در مصر، ترکیه، کره، ویتنام، ایران و اندونزی و بستن پای زنان در چین. اما یک سری بهاصطلاح «رسوم وحشیانه» دیگر نیز به این موارد اضافه شد که با باورهای مسیحی –از جمله تکهمسری و کنترل خواهشهای نفسانی که اروپاییها بر زنان خودشان تحمیل میکردند— مغایرت داشتند. برای مثال، بقایای مادرسالاری، رسوم و عرف جنسیِ آسانگیر، چندشوهری و طلاق توافقی که همگی در ناحیه کَندی سریلانکا وجود داشتند، نه تنها از سوی حاکمان و مبلغین خارجی، بلکه از سوی مردان متعلق به بورژوازی بومی نیز مورد انتقاد واقع شدند. بسیاری از اصلاحطلبان متعلق به بورژوازی بومی مردانی بودند که زشتیها و آفات اجتماعی را همچون تهدیدی برای ثبات زندگی خانوادگی بورژوایی میدیدند، و بنابراین نه برای تغییر ساختارهای پایهای جامعه، بلکه برای تقویت آنها کارزار اصلاحات را به راه انداختند. در واقع، بسیاری از جنبشهای اصلاحی واجد نوعی سوگیری محافظهکارانه درونی و ذاتی بودند.
ماهیت جنبشهای مقاومت در این کشورها و ماهیت مبارزات فمینیستی درون آن جنبشها برحسب موازنه نیروهای منتج از توسعه سرمایهدارانه فرق میکرد. در بیشتر کشورها، نیروی بورژوازی بومی دست بالا را داشت. ولی باز هم دو نوع کشور وجود داشت: کشورهایی مانند هند و اندونزی که بورژوازیشان بسیج تودهها را لازم و ضروری برمیشمرد، و کشورهای دیگری نظیر سریلانکا و فیلیپین که در آنها بورژوازی بومی از طریق فرآیند مذاکره و اصلاحات تدریجی جایگزین حکمرانان امپریالیستی میشد. مبارزات زنان در بطن جنبشهای مقاومت هر دو دسته کشورها از محدوده اصلاحات محدود و گزینشی پا را فراتر نگذاشتند: اصلاحاتی نظیر برابری زنان با مردان به لحاظ قانونی و حقوقی، حذف رسوم آشکارا تبعیضآمیز، حق رأی، تحصیل و مالکیت، حق ورود به بازار کار و سیاست، و غیره. این اصلاحات تأثیر ناچیزی بر زندگی روزمره تودههای زنان داشت؛ و با مسئله پایهای و ابتدایی انقیاد زنان در خانواده و جامعه نیز کاری نداشتند. حتی وقتی که پای زنان طبقه کارگر نیز در میان بود، این مبارزه بزرگتر بود که تعیینکننده ویژگی و سمتوسوی مبارزات زنان بود؛ هدف اصلی مبارزه آنها معمولاً دستمزد برابر و تقاضاهای اینچنینی بود.
با وجود این، در کشورهای معدودی نظیر چین و ویتنام مشارکت دهقانان و کارگران در جنبشهای مقاومت مبارزه را به حوزههای وسیعتری سوق داد. دهقانان و کارگران که به جایگزینی نظامهای پیشاسرمایهداری یا امپریالیستی با یک بورژوازی بومی قانع نبودند، تحول اجتماعی رادیکالتری را هدف خویش قرار دادند، یعنی برپایی یک جامعه سوسیالیستی. عنصر فمینیستی موجود در این جنبشها قادر بود به نیروی انقلابیای تبدیل شود که همزمان هم به دگرگونی جامعه و هم به بهبود جایگاه زنان کمک میکرد. از این منظر، نمونههای این فمینیسم انقلابی در اوایل قرن بیستم شواهد ارزشمندی هستند دال براینکه فمینیسم نه یک کژروی و انحراف بورژوایی بود، و نه موضوعی که فقط باید پس از انقلابی سوسیالیستی به سراغ آن رفت؛ برعکس، فمینیسم فرآیندی بود که میبایست طی تمام مراحل مبارزه مستمر و مدام باشد.
جنبشهای زنان در خلاء روی نمیدهند، بلکه با جنبشهای اجتماعی گستردهتری که این جنبشهای زنان جزئی از آنها هستند متناظرند، یا تا حدودی توسط آنها تعیین میشوند. آگاهی عمومی جامعه در مورد خودش، آیندهاش، ساختارش و نقش زنان و مردان محدودیتهایی را برای جنبش زنان با خود به همراه دارد؛ اهداف و روشهای مبارزه زنان عموماً از سوی آن محدودیتها تعیین میشوند. زنان شجاعی در کشورهای آسیایی وجود داشتند که در طلب اهدافی که امروز فمینیستی تلقی میشوند آگاهانه برای فراروی از آن محدودیتها تلاش کردند اما بهدلیل پایینتر بودن سطح آگاهی عمومی ناکام ماندند.
منبع: ورسو
ممنون از معرفی این کتاب. آیا ممکن است اسم نویسنده را به لاتین و نام مترجم را هم ذکر کنبد؟
در ضمن اگر ممکن است نام کتاب ها یا تحقیقات دیگری از این نویسنده را همراه با بیوگرافی مختصری از خود او نیز بنویسد. با تشکر پیشاپیش
پرتو نوری علا / 15 October 2018