راه انتخاب از انتصاب میگذرد
خرداد امسال جمعی از اصلاحطلبان موسوم به «جوانان اصلاحطلب» به محمد خاتمی نامهای انتقادی نوشتند و خواستار تغییراتی در سازماندهی درونی اصلاحات شدند. آنها در این نامه عملکرد اصلاحطلبان در چند سال گذشته و به خصوص «شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان» را که محمدرضا عارف رئیس آن است، نقد کردند و بابت باندبازی و خویشاوندسالاری در نهادهای اصلاحطلبی نزد خاتمی شکایت بردند. به بیان خلاصه، «انتخابی» به جای «انتصابی» شعار اصلی این نامه بود. صد نفر امضاکنندهی نامه چندی بعد دچار تناقضی درونی شدند. آشکار شد که امضاکنندگان از فرایند پاسخگویی خاتمی و جلسهی نویسندگان نامه با این رهبر اصلاحات کنار گذاشته شدند، و نویسندگان، به حکم جایگاه بالاترشان نسبت به امضاکنندگان، به توافقی حداقلی با بزرگان جریان اصلاحطلبی دست یافتهاند. با انتشار خبر «انتصاب» سه تن از نویسندگان نامه (عماد بهاور، مهدی شیرزاد، و پرستو سرمدی) در شورای عالی سیاستگذاری اصلاحات، قرار بود همهچیز ختم به خیر شود.
اما برخی از امضاکنندگان که نامه را اتمام حجت با خاتمی میدیدند، در واکنش به سهمخواهی همقطارانشان ترجیح دادند خروج خود از اصلاحات را اعلام کنند. عماد بهاور به جای تایید یا تکذیب خبر انتصابش در شورای عالی سیاستگذاری اصلاحات، در واکنش به انتقادها نوشت که این انتصاب موقتی است و برای فراهم کردن شرایط انتخاب صورت گرفته.
در یک ماه اخیر، بزرگان اصلاحطلبی به این نامه واکنش نشان دادند. عارف که بیش از همه در معرض انتقادات قرار دارد، درباره نامهی جوانان گفت که «کار خوبی کردند البته دیگرانی هستند که نظرشان متفاوت است». تاجزاده ضمن مثبت خواندن این حرکت و پاشیدن نور امید بر اصلاحطلبان نظر عارف را اینگونه تکمیل کرد: «من به این دوستان بابت نوشتن چنین متن متین و منطقی و پر از نکات درست تبریک میگویم. اگرچه ممکن است با برخی از موارد آن همدلی کامل نداشته باشم که مهم نیست.» مجید انصاری، عضو مجمع روحانیون مبارز، در برانگیختن خشم «جوانان» موفقتر عمل کرد. او انتظارات جوانان اصلاحطلب را «فراتر از توان و یا مصلحت ملی» دانست و آنها را تندرو و احساسی نامید. در همان اثنا نیز محمدرضا خاتمی با ادبیاتی مشابه با انصاری گفت اصلاحطلبان از بازی در نقش «سوپاپ اطمینان نظام» ابایی ندارند. به عنوان نمونهی آخر، سعید حجاریان را نام میبریم که اصل نامه را زیر سوال برد و نامه به خاتمی را نوعی پیشواگرایی دانست که با رویکرد نهادی به اصلاحات سازگار نیست.
آیا این جنجالها و تضادهای آشکار شده در اصلاحات را میتوان بحران یا بنبست اصلاحطلبی نامید (آنگونه که رسانههای محافظهکار با رجوع به نظریات سعید حجاریان و محمدرضا تاجیک سعی در القاء و تشریح آن دارند)؟ یا فراتر از صرفاً یک بحران اصلاحطلبی، این جنجالها بحرانی در دامنهای گستردهتر را ترسیم میکند و نشان میدهد که «سوپاپ اطمینان نظام» یک جای کارش لنگ میزند؟
در این مطلب به طور کلی به این موضوع خواهم پرداخت که بحرانی که اکنون اصلاحطلبی با آن مواجه است یکی از پیامدهای بحران حاکمیت است و شیوهی جهتگیری جریان اصلی اصلاحات در نسبت با بدنهی حاکمیت این بحران را تشدید کرده. در بخش اول متن پیشرو به مهمترین تضادها و چندگانگیهای درونی اصلاحطلبان اشاره خواهم کرد که گرچه وحدت یکپارچهی آنها را به خطر میاندازند، در عین حال سازندهی گفتاری به نام اصلاحطلبی در ایران نیز بوده اند. در بخش دوم، شرایط و موقعیتی را توصیف خواهم کرد که به جدلها و تفاوتهای درونی اصلاحطلبان دامن زده است و آنها را با بحرانی داخلی مواجه ساخته. در بخش سوم و نهایی به این سوال خواهم پرداخت که با توجه به تضادهای درونی اصلاحطلبان چه پروژههایی برای وحدت و کارایی این جریان پیشنهاد شده و آیا هیچ کدام از آنها به نجات اصلاحطلبی و به تبع آن به نجات حاکمیت از بحرانی که درگیر آن است، کمک خواهد کرد.
دوگانههای اصلاحات
تنش میان اصلاحطلبان که با نامه اخیر آشکارتر شد نشان میدهد اصلاحطلبی به واسطهی بینشهای متفاوت یا خوانشهای گوناگون از قدرت سیاسی دچار چندپارگی است. بخشی از این جریان حاکمیتخواه هستند، و معتقدند حضور در قدرت تضمینکنندهی حیات اصلاحطلبی است، بخشی نیز بر نقش اپوزسیونی اصلاحات تاکید میکنند و تغییر در حاکمیت را با حفظ فاصلهی انتقادی از نهادهای فاسد بروکراتیک ممکن میبینند. این تفاوتها در گذشته به تضادی جدی منجر نشدند، زیرا جریانی که به حضور در قدرت گرایش داشت، برای کسب قدرت از پشتوانه جنبشی و انتقادی نیروهای دیگر بهره برد، و در عین حال نیز استدلال میکرد که حضور در قدرت شرط لازم برای ادامهی حیات جنبش اصلاحطلبی است. از طرف دیگر جریانی که کمابیش نقش انتقادی و جنبشی برای خود قایل بود، از حمایت شبکه اصلاحطلبانِ نهادی برای صیانت از خود و پروژههایش بهره برده.
تاجزاده دوگانگی در معرفتشناسی سیاسی اصلاحات را امری اساسی و بایسته میبیند. به نظر او «حرکت اصلاحی در ایران در دو دهه گذشته جریانی دوپا بوده است؛ یک پا در قدرت و یک پا در جامعه مدنی داشته و باید به این شکل هم باقی بماند. با این تأکید که زادگاه و تکیهگاه اصلاحات مردم و جامعه مدنی است، اما پیشبرد اصلاحات در گرو مشارکت جدی در قدرت است». دوگانگی در شیوهی بازی اصلاحطلبان (ضامن نظام یا رویکرد اپوزسیونی) در گفتارهای اصلاحطلبی توجیه کافی نیز داشته است. به عبارتی گفتارهای اصلاحطلبانه به حفظ این تفاوتها و تضادها به عنوان مشخصهی اصلی جریان اصلاحطلبی نیاز داشته است. اما اگر این نظر محمدرضا تاجیک را بپذیریم که تکثر و تفاوتهای درونی اصلاحطلبان نقطهی قوت آنها بوده است، چرا این بار تفاوتها و تکثر به بحران و تضادهای غیرقابل رفع منجر شدند؟
با یک نگاه کلی به گفتارهای اصلاحات و نظریات نخبگان آنها میبینیم که اغلب آنها بر اساس دوگانههای مفهومی امتداد یافته اند. به عنوان مثال، در مواجهه با بحرانهای متعدد اقتصادی و سیاسی، اصلاحطلبان تلاش دارند این شرایط را با توسل به شکاف میان دوگانهی ملت و حاکمیت توضیح دهند و خواستار وحدت و نزدیکی این دو شوند. آنها برای فهم شرایط اجتماعی شورش و نارضایتی اجتماعی به شکاف میان دوگانهی ذهنیت اجتماعی و وضعیت عینی متوسل میشوند، و کسانی از جمله تاجیک ادعا میکنند که ذهنیت اجتماعی وضعیت عینی را بدتر از آنچه هست میبیند. همچنین همانطور که از سخنان تاجزاده میتوان فهمید اصلاحطلبان عملکرد اصلاحطلبی در سیاست ایران را با دوگانهی حاکمیت و اپوزسیون توجیه میکنند و معتقدند باید در دو جبهه جنگید و هر دو را به یکدیگر نزدیک کرد.
در واقع، دوگانگیهای مفهومی اصل مهمی در معرفتشناسی اصلاحطلبی است. اصلاحطلبان خودشان و جریانشان را نیز با توسل به این دوگانهها میفهمند. دوگانه میان جوانان و پیشکسوتان سیاسی، میان تصمیمگیران از یک طرف و فعالان اصلاحطلبی از طرف دیگر، میان مغز اصلاحات و بدن آن، و غیره.
این دست دوگانهها که از سوی گفتارهای اصلاحطلبی بازتولید میشوند، هیچگاه در توضیح وضعیت سیاسی اجتماعی ایران موفق نبودند. حتی این دوگانهپنداری یک استراتژی موفق برای دستیابی به آرمان اصلاحات یا حتی نزدیک شدن به آن نبوده است. بعد از بیست سال حضور جدیتر اصلاحطلبان به عنوان یک جریان سیاسی اوضاع جامعهی مدنی تکان مثبتی نخورده، و فاصلهی ایران با دموکراسی ادعایی اصلاحطلبان کمتر هم نشده.
میتوان در جایی دیگر به این موضوع پرداخت که دوگانههای اصلاحات چگونه به نرمالیزه کردن شرایط سیاسی اقتصادی در ایران کمک میکند و چگونه به سرپوشی اخلاقی برای سرکوب تفاوتهای درونی این جریان عمل کرده است. در اینجا از این بحث صرفنظر میکنم، و اما در ادامه تنها به لحظاتی بحرانی اشاره خواهم کرد که دوگانههای اصلاحطلبی فروپاشیدند و به نیروهای آنتاگونیستی غیرقابل رفع و یا حتی به چندگانگیهای نامتجانس بدل شدند. شرایطی که به بحران در تصمیمگیری و حتی بحرانهای هویتی در این جریان دامن زدند.
بحرانهای اصلاحات
دههی اخیر برای اصلاحطلبان حاوی دست کم سه وهلهی بحرانآفرین است. در این سه وهله، کنترل جریان اصلاحطلبی از دست «نخبگان» آن خارج شد، مشروعیت گفتارهای اصلاحطلبانه تزلزل یافت، و محبوبیت و پشتوانه اجتماعی این جریان ریزش کرد.
یک. انتخابات ۱۳۸۸ و شکست جنبش سبز:
جنبش ۸۸ آغاز یک دوره برای اصلاحطلبی است. با وجود آنکه هنوز پس از دو دهه خاتمی مرجع بلامنازع اصلاحطلبان در خصوص حل اختلافات داخلی و تصمیمسازی کلان این جریان است، به خصوص از سال ۸۸ به این سو محبوبیت او در میان بخشی از اصلاحطلبان موسوم به جوانان اصلاحطلب دچار افول شد. از جنبش سبز تا به امروز بحثهایی میان اصلاحطلبان وجود دارد که بر نقش میرحسین موسوی در احیای اصلاحات، سرمشق قرار دادن او برای حمایت از جنبشهای مدنی، و تفاوتهای شخصیتی و موضعگیریهای سیاسی قاطعانهاش در مقایسه با خاتمی تاکید میکند.
این اختلاف صرفاً بین دو انتخاب رهبری نیست، بلکه جلوهای از اختلافات مفهومی و رویکردی در گفتمانهای اصلاحطلبی نیز هست. از انتخابات ۸۸ به این سو، اصلاحطلبان دیگر نتوانستند شکاف عمیقی را که در دوگانه حاکمیت و ملت میدیدند پر کنند . در دوران جنبش سبز، بسیاری از اصلاحطلبان خود را در جبههی ملت ارزیابی میکردند، و در عین حال دستشان نیز از قدرت کوتاه شده بود. اصرار موسوی و کروبی به تقلب در انتخابات و تاکید بر ضرورتِ اعتراض کار را برای بسیاری دیگر از اصلاحطلبان محافظهکار و بروکرات مشکلتر کرد. در نهایت و پس از شکست جنبش سبز، جریان اکثریتی اصلاحطلبان چاره را در این دیدند که با یک فرایند تدریجی و واپسگرایانه مسیر بازگشت خود به قدرت را هموار کنند. این موضوع به نارضایتی اصلاحطلبانی انجامید که در این دوران هزینه دادند و نسبت به حاکمیت و رهبری رویکردی انتقامجویانه داشتند. در واقع بدل شدن «دوگانهی» دولت و ملت به «تضاد» دولت و ملت در گفتارهای اصلاحطلبانه به شکافی درون خود اصلاحات منجر شد و نگذاشت که اصلاحات نقش سنتی خود برای نزدیکی ملت و دولت را به خوبی ایفا کند.
در مجموع جنبش سبز و بحران مشروعیت نظام باعث شد که بحثهای جدیدی بر سر رهبری اصلاحات و شیوهی تعامل با حاکمیت در بگیرد، و آنها را دچار اختلافات درونی اساسی کند. اختلافاتی که با روی کارآمدن روحانی و پسروی در اوضاع اقتصادی و اجتماعی به بحرانهای جدیتری درون اصلاحات منجر شد.
دو. انتخابات ۱۳۹۶ و تکرار روحانی:
در انتخابات ۱۳۹۲پس چهارسال ناامیدی و یاس، اصلاحطلبان موفق شدند که با محافظهکاران بر سر گزینه روحانی به توافق برسند. این موفقیت اما برای اقلیتی از اصلاحطلبان نشانهی شکست آرمانهای ۸۸ بود. در سالهای پس از انتخاب روحانی، مسئلهی سازماندهی درونی برای اصلاحطلبانِ منتقد دولت اهمیت بیشتری پیدا کرد. آنها مشروعیت درونی این جریان را زیر سوال بردند و نقدهای اساسی بر سر شیوهی سازماندهی و تصمیمگیریهای کلان مطرح کردند. اصلاحطلبی ناگهان به خود آمد و دید که همان فسادها و مشکلات حکومت گریبانگیر خودش است. نه خبری از دموکراسی داخلی هست و نه کسی برای جوانان تره خرد میکند. آن دوگانههایی که اصلاحطلبان را به هم نزدیک میکرد، نظیر جوانان و پیشکسوتان، نه دوستانی همدل و همراه که دشمن یکدیگر شدند. اگر تعقیب و زندان اصلاحطلبان پس از ۸۸ آنها را برای دورهای، علیه حکومت با یکدیگر همدل و همراه کرد، اتفاقات پس از انتخاب روحانی، آنها را به جان هم انداخت و برخی را به این نتیجه رساند که ممکن است اصلاحطلبی فرقی با محافظهکاری نداشته باشند.
سه. بحران حاکمیت ۹۶-۱۳۹۷:
شورش دیماه و اعتراضها و اعتصابهای مدنی در یک سال اخیر اصلاحطلبان را ناچار کرد که در شرایط بحران حاکمیت بار دیگر بین دوگانههایشان دست به انتخاب بزنند و این بار به جای «ملت» و «مردم»، طرف «حاکمیت» را بگیرند. موضوعی که باز هم مورد تایید اقلیتی از اصلاحطلبان نبود. با مسجل شدن بحران حاکمیت و قرار گرفتن نظام بر لبه پرتگاه، اصلاحطلبان متوجه شدند که پشتوانه اجتماعی آنها چند سالی است که ریزش کرده و هر لحظه سرنوشت آنها به سرنوشت حاکمیت گره خورده است. در پیِ واکنشهای نابهجای اصلاحطلبان سرشناس نسبت به جنبش دی و چشمپوشی آنها از سرکوب و کشتار معترضان، معدودی از نیروهای مترقیتری که در گذشته خود را همراه و متعهد به اصلاحطلبی میدیدند، به نتیجهای که باید رسیدند: عبور از خاتمی، و عبور از اصلاحات. میتوان انتظار داشت که نتیجه این گسست عبور از حاکمیت نیز باشد.
عباس ولی درباره اصلاحطلبی در ایران نظر جالبی دارد. او میگوید که اصلاحطلبان پیش از این دموکراسی را فرمی از حاکمیت میدیدند، در حالی که دموکراسی نوعی ماهیت قدرت است. پیش از این اصلاحطلبان میخواستند با مردمسالار کردن حکومت بین جامعهی مدنی و نظام نوعی آشتی و همراهی به بار بیاورد. با ظهور جنبش دی، انگارهی ملت همگون آنها به کلی در هم شکست و حضور طبقات و ناهمگونی اقلیتهای جنسی، قومی و مذهبی به سطح خیابانها آمد.
شاید بحران اصلاحطلبی و سقوط دوگانههای آن، نیروهای اصلاحطلب را به مسیری سرتاسر ناشناخته بکشاند: بازتعریف ماهیت قدرت و دریافتن دموکراسی به عنوان فهمی از قدرت و نه شکلی از حکومت. عباس ولی اما خوشبین نیست که این روشنگری در سطحی گسترده در ایران رخ دهد. به عبارتی بعید است که جریانی انقلابی و دموکراتیک از دل اصلاحطلبی برخیزد و آن را دگرگون کند.
وحدت اصلاحات
اصلاحاصلاحات و نامهی منتقدان به خاتمی برخلاف تصور محافظهکاران میتوانست نه یک بحران که شاید یک چاره برای اصلاحطلبان باشد. متن نامه مهمترین ضعف اصلاحات را فقدان سازمانی «پویا» میداند، خواستار افزایش «فراگیری، کارایی و دموکراسی در اصلاحات» است و از بیاطلاعی نیروهای فعال اصلاحطلب از جریان امور ابراز نارضایتی میکند. در حالی که پیام اصلی این نامه مبارزه با فساد درونی، خویشاوندسالاری، و سلسلهمراتب میان «مغز و بدن» این جریان است، واکنش اصلی اصلاحطلبان محافظهکار و بروکراتها به این نامه لزومِ ایجاد «وحدت» و یکپارچگی بوده است.
قطعاً در این شرایط بحرانی، جریان اصلی اصلاحطلبی به فکر نهادسازی و سازماندهی درونی به منظور بقا است. آنها برای حفاظت از حاکمیت دم از ایجاد «وحدت ملی» و سازش با محافظهکاران میزنند و برای حفظ خود و سرکوب صداهای مخالفخوان درون اصلاحات نظر به نهادسازی آن هم در قالب ایجاد هستهی سخت تصمیمگیری دارند.
در ماهای اخیر پیشنهادهای متعددی برای وحدت از سوی نمایندگان اصلاحطلبان و احزاب مختلف مطرح شده است. از پارلمان اصلاحات تا شورای عالی سیاستگذاری اصلاحات طرحهایی بوده اند که یا اصلاً شرایط عملی شدن ندارند و یا حتی اگر عملی شده اند، برای اکثریت اصلاحطلبان فاقد قدرت مرجعیت هستند. هیچکدام از پیشنهادات و تلاشهای یک سال گذشته برای ایجاد پارلمان اصلاحات به بار ننشسته که سعید حجاریان این بار با استراتژی «هستهی سخت» به نجات اصلاحطلبان آمده.
حجاریان در توصیف هستهی سخت میگوید: « افرادی که در این هسته قرار گرفتهاند، متر و معیار هستند. البته اعضای این هسته نمیگویند سایرین بد یا بدلی هستند ولی به ترتیب باید اختلاف مرکز و پیرامون هسته شفاف و مدرج شود؛ آنگونه که هسته یازده نفره در مرکز قرار بگیرد و سایرین لایههای بعدی بایستند.» و کارکرد داخلی این هسته را اینگونه توصیف میکند: «این هسته مانند مغناطیس عمل میکند تا افراد از مدار اصلاحطلبی خارج نشوند. کارکرد این هسته دووجهی است؛ وجه اول اینکه اصول اصلاحطلبی و خطوط قرمز آن مشخص شود و وجه دیگر اینکه آنهایی که مدعی اصلاحطلبی هستند، به این اصول التزام داشته باشند.» به این ترتیب، به زعم حجاریان با وجود چنین هسته ای مواضع جریان اصلاحات شفاف میشود و در لحظات بحرانی و «فشارهای خارجی» میتواند با سرعت بیشتری نسبت به تغییرات پاسخگو باشد.
در ایدهی «هستهی سخت» حجاریان، به جای «پویایی» مورد نظر امضاکنندگان نامه، سرعت تصمیمگیری و یکدستی در آرای اصلاحطلبان توصیه میشود، و به جای دموکراسی بر وحدت تاکید میشود. تلاشهای تئوریسینها و رهبران اصلاحطلب برای یکدست کردن این جریان سبب خواهد شد که جریان اصلاحات تکبعدی و صلب شود و جایی برای دگردیسیهای آینده اصلاحات باقی نماند. در واقع اگر نامه به خاتمی اتمام حجت با او بود، ایجاد هستهی سخت و همگون کردن سیاست اصلاحطلبی اتمام حجت با نیروهای جوان و منتقد اصلاحطلبی است.
این باور عمومی در اصلاحطلبی وجود دارد که فردگرایی میتواند در یک روند تدریجی جایش را به نهادگرایی بدهد. که انتصاب میتواند به واسطهی تعهدهای اخلاقی به تدریج راه به انتخاب بدهد. با توسل به این باور و به بهانهی نهادگرایی اصلاحطلبان بروکرات تلاش دارند جایگاه خودشان را تثبیت کنند و به بهانهی آماده کردن شرایط انتخاب، به انتصاب افراد در مناصب تصمیمگیری ادامه دهند.
اصلاحطلبان جوان که خواستار نهادگرایی به جای فردگرایی هستند، باید متوجه شده باشند که در گفتمان اصلاحات نهادگرایی و فردگرایی را میتوان در یک سبد یکسان قالب کرد، همینطور میتوان توتالیتاریسم و محافظهکاری را ذیل نام اصلاحطلبی به خورد مردم داد. مهمتر از هر چیز، مسئله نه ایجاد نهاد که چگونگی نهادسازی و زاویهی آن با نظام میلیتاریستی و مستبد حاکم بر ایران است.
از همین نویسنده:
- باید برای صداوسیما تسلیتی بفرستیم
- اعتراضات سراسری ایران و همبستگی سوریها
- مهتاب دهقان: دختران خیابان انقلاب را باید در پرتوی جنبش دی خواند
- لحظه فدرال – در کردستان و در اروپا
- جنبشهای اقلیتی و مسئله دولتمندی
در همین زمینه:
- گفتوگو با عباس ولی: آغاز بحران حاکمیت و پایان اصلاحطلبی
- اصلاحطلبان در پی «وحدت در حاکمیت»
- چرخش حزب اعتماد ملی به نفع اصلاحطلبان ــ طیف منتجبنیا: این کودتاست
- حمایت مراجع دینی سنتی از دولت روحانی – ناامیدی اصلاحطلبان
- رفع حصر: پافشاری اصلاحطلبان، بیتوجهی روحانی
- ابوالفضل قدیانی: نظام اصلاحناپذیر و اصلاحطلبیِ تسلیمطلبانه عقیم است
- «رابطه اصلاحطلبان با رهبر ایران به حداقل ممکن رسیده است»
- بهزاد نبوی: همراهینکردن اصلاحطلبان با اعتراضات دی «بسیار عاقلانه» بود
- اصلاحطلبان در جستجوی رابط جدید با بیت رهبری
- «مرجع تصمیمگیری اصلاحطلبان همچنان شورای عالی سیاستگذاری است»
برای اصلاحات هیچ راهکار و درمانی وجود ندارد و خودکرده را تدبیر نیست. به توئیت اخیر هیمن عماد بهاور جیره خور اصلاحات نگاه کنید: «…چقدر زمان میخواهیم؟
کمی بیشتر از زمان نابودی یک کشور در جنگ داخلی…»
برای این ها 21 سال زمان کمی محسوب می شود! مردم مدت هاست از این دوگانه ها گذر کرده اند و اکنون هم برخلاف نویسنده که در آن نامه میل به «پویایی» کشف کرده و مدعی است که این خرده اصلاح طلبان کاتولیک تر از پاپ ظرفیتی برای نجات این سوپاپ اطمینان نظام ولایت وقیح دارند، فهمیده اند که نویسندگان این نامه تنها به دنبال کسب و شغل و مقام و پست برای خودشان در دم و دستگاه اصلاح طلبان هستند. این جوانان همگی نیروی بدنۀ اصلاح طلبان حکومتی در دانشگاه ها بوده اند که برای اینان مغزشویی کرده و در موسم های انتخاباتی جوانان ناآگاه دیگر را به پای صندوق های رأی کشانده و در واقع دمانداران نمایش انتخابات بوده اند و 21 سال به یک جناح از رژیم خوش خدمتی کرده اند. آن ها اکنون به سن 30 تا 40 رسیده و اکثراً بیکار هستند و با حقوق روزنامه نگاری هم نمی خواهند زندگی کنند، بنابراین از سرانشان می خواهند که اگر بحران اشتغال مردم را حل نمی کنید، لااقل بحران اشتغال ما 100 نفر را حل کنید و ما را به نوایی برسانید که اگر ما نبودیم شما هم در آن جایگاه نبودید. مردم مدت هاست این را فهمیده اند و هیچ پویای در کار نیست، مسئله برای نویسندگان و امضاکنندگان این نامه ها فقط و تنها فقط تلاش برا ی«صعود طبقاتی» است. واقعیت همان است که در خیابان می شنوید: «دیگه تمومه ماجرا»!
کارو / 08 August 2018
زیباکلام: امروز هر جا میروم میخواهند من را سنگسار و تکهپاره کنند
▪️ صادق زیباکلام به روزنامه آرمان گفته است: «امروز من هر کجا که میروم مردم میخواهند من را سنگسار و تکهپاره کنند که تو باعث شدی که ما به آقای روحانی رأی بدهیم.»
▪️ این جامعهشناس و منتقد سیاسی میگوید بحران امروز کشور از نظر جامعهشناختی بسیار پیچیده است و دلیل نارضایتیها فقط اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی نیست.
▪️ زیباکلام معتقد است که طیف رادیکال اصولگرایان سعی میکنند دو نکته را به جامعه القا کنند: نخست اینکه، بحران کنونی جامعه را صرفا اقتصادی جلوه دهند، و دوم اینکه، دولت روحانی را مقصر اعلام کنند.
▪️زیباکلام در پاسخ به این پرسش که چرا حسن روحانی سکوت اختیار کرده و از بیان حقایق خودداری میکند، گفت: واقعا نمیدانم.
▪️ او در ادامه پاسخ خود افزود: در شرایط کنونی ایشان محبوبیت خود را از دست دادهاند و از سوی دیگر باعث تحت فشار قرار گرفتن اصلاحطلبان توسط مردم نیز شدهاند. امروز من هر کجا که میروم مردم میخواهند من را سنگسار و تکهپاره کنند که تو باعث شدی که ما به آقای روحانی رأی بدهیم. من حدس میزنم آقای روحانی تصوراتی درباره آینده سیاسی خود دارد. به همین دلیل نیز تلاش میکند رابطه خوبی با اصولگرایان داشته باشد. آقای روحانی به خوبی به این نکته آگاهی دارد که برای تحقق تصوراتی که برای آینده خود دارد به امثال صادق زیباکلام و اصلاحطلبان نیاز ندارد و در مقابل به اصولگرایان و حتی موافقت اصولگرایان رادیکال نیاز دارد. به همین دلیل نیز بوده که با اصولگرایان مماشات میکند و برحسب میل آنها ساز میزند.
کارگر / 09 August 2018