جنگهای داخلی اعراب، دعوای میان قوم و خویشهاست و درست به همین خاطر، مدل عربی جنگ داخلی انتها ندارد. موضوع جنگ ایدئولوژی به معنای مدرن آن نیست. سنیها، شیعهها، علویها، مسیحیها و… باقی میمانند، همان طور که عربها، کردها و سودانیهای جنوبی… و ستیز ادامه پیدا میکند.
از سوریه تا عراق، لبنان، یمن و سومالی، و قبل از آن، لبنان، سودان و الجرایز، جهان عرب روی خط جنگ داخلی افتاده است. جنگها متوقف میشوند، صرفاً برای آنکه دوباره از سر گرفته شوند. بهترین مثال، سریال جنگ داخلی در لبنان است. میتوان گفت حتی دورههای به ظاهر ثبات و آرامش نیز در این منطقه از جهان، در واقع دوران جنگ داخلی «سرد» رژیمها علیه مردم خویشاند. دست آخر، خود ثبات و امنیت در جهان عرب پیامد و درواقع، روی دیگر حکمرانی نظامیها و پلیسهای مخفی است.
اگر در انگلیس و آلمان، جنگ داخلی ستیر میان شهروندان است، پایه مفهوم عربی جنگ داخلی، دوستان و خویشاوندان است. این مسأله یادآورد بحثهای مربوط به «جامعه مدنی» به عنوان میانجی فرد و دولت (در قالب احزاب، اتحادیههای کارگری و انجمنهای داوطلبانه) در جهان عرب است. در سناریوی عربی، کالبدهای اجتماعیای که میان دولت و فرد وساطت میکنند، قبایل، طایفهها و نهادهای مذهبی هستند، که جملگی به گروههای خویشاوندی –و نه نهادهای مدرن و ساختارهای مدنی— مربوط میشوند. درست به همین خاطر، در این بحتها مفهوم اجتماع برای ایجاد تمایز میان جامعه مدنی و شکل جنینی یا مفقود آن به کار گرفته شد. بحث در مورد جامعه مدنی و اجتماع یک پدیده ناب عربی باقی مانده است.
در مورد جنگ داخلی نیز، جهان عرب الگوی خاص خویش را دارد. جنگهای داخی غیر-عرب (روسی، فرانسوی، اسپانیایی، یونانی و الی آخر) میان شهروندان اتفاق میافتد. و گروههایی که هویتشان را از نهادها و ایدئولوژیهای مدرن میگیرند، میکوشند بر گروههای رقیب پیروز شوند. در واقع، میتوان آنها را نوعی نبرد جمعی موقتی و درحال گذار تلقی کرد.
در مقابل، جنگهای داخلی اعراب –اگرچه به نظر هنوز در مراحل اولیه آن هستیم— جنگ میان خویشاوندان است. گروههای اجتماعی در قالب فرقه، قبیله، حزب سیاسی با گروه قومی به دار و دستههای متعصب بدل میشوند. تفاوت کلیدی میان این جنگها ونمونههای غیر-اعراب آنها در این است که جنگ داخلی اعراب انتها ندارد. در جهان غیر-عرب، این ایدئولوژی است که شکست میخورد، اما در جهان عرب موضوع دعوا ایدئولوژی به معنای مدرن آن نیست. سنیها، شیعهها، علویها و مسیحیها باقی میمانند، همان طور که عربها، کردها و سودانیهای جنوبی… و ستیز ادامه پیدا میکند.
دو الگوی سیاسی شدن در جهان عرب
جنگهای داخلی اعراب را جنگسالارانی پیش میبرند که جنگ برایشان منبع ثروت، غارت و سلطه است، و منفعتشان در تداوم جنگ است. آنها، برخلاف طرفین درگیر در جنگهای داخلی دیگر، در فکر ایجاد ساختارهای اقتصادی برای تأمین منابع و تضمین پیروزی نیستند.
طنز ماجرا این که این الگوی درآمد-زا به شیوه کار معمول اقتصاد اعراب شبیه است.
سیاسیشدن گروههای اجتماعی در جهان عرب به دو طریق رخ میدهد، به شکل آشکار به واسطه اسلام سیاسی (شیعه و سنی) و مارونیسم سیاسی، که در واقعی نوعی سیاسیشدن پیوندهای فرقهای است. شکل دیگر سیاسی شدن را در بالماسکه حسابشده رژیم قبلی عراق و رژیم فعلی سوریه، و همینطور حزب سوسیالیست ترقیخواه لبنان میتوان مشاهده کرد؛ در این مورد، اگرچه به ظاهر با ایدئولوژیهای مدرن سروکار داریم، اما در واقع باز پیوندهای اجتماعی قبیلهای رانه اصلیاند. آدم یاد جنگهای داخی آفریقا میافتد که در آنها هر قبیله ویترین و جبهه دموکراتیک ترقیخواه یا لیبرال خودش را میسازد.
چرا جنگ اعراب قبیلهای است و نه مدنی؟ یا به زبان دیگر، چرا هویتهای مدنی مدرن نتوانستهاند بر هویتها قومی عرب فائق آیند؟ اتخاذ هویتهای مدنی به خودی خود مانع وقوع جنگ نمیشود و قرن بیستم صحنه جنگهای به اصطلاح مدرن بسیاری بوده است. لیکن مسأله و معمای هویت مبتنی بر خویشاوندی این است که جنگهای داخلی آن پایان ناپذیر است.
هویت مدنی در عصر لیبرال
از پایان قرن نوزدهم تا دهه ۱۹۴۰، جهان عرب تحت هژمونی ایدههای لیبرال شاهد رشد و توسعه هویتهای مدنی بود. در این تغییر دو فاکتور تعیین کننده بود: نخست، رشد اقتصادی و استقلال به واسطه صنعتیشدن و مدرنیزاسیون. صنعی شدن امکان رشد در جنبههای دیگر، به ویژه در زمینه اجتماعی را فراهم آورد و از جمله، باعث ایجاد هویت طبقاتی شد. به واسطه درگیریهای اقتصادی که تجلی طبقاتی پیدا میکردند، هویت طبقاتی در این دوران دربرخی از کشورها از هویت مدنی پیشی گرفت و فراتر رفت. زحمتکشانی که در شرایط سخت و ناعادلانه کار میکردند، خود را به عنوان کارگر بازشناسی کردند، و علیرغم روابط فرقهایشان تلاش کردند علیه استثمار سرمایهداری مبارزه کنند.
دوم، نظام پارلمانی، مطبوعات آزاد و ظهور طبقه متوسط باعث ایجاد فضای عمومی و زبان مشترکی شد که فراتر از مناسبات اجتماعات قومی و قبیلهای عمل میکرد. ظهور این فضای عمومی به معنای ناپدیدی گروههای اجتماعی پیشین نبود؛ برعکس، اگر دقیق نگاه کنیم، این گروهها در احزاب و جنبشهای اجتماعی اعراب عمیقاً ریشه کردند.
با این حال، استقلال اقتصادی و شکلگیری فضای عمومی باعث رشد محیطهایی شدند که کم و بیش از قبود روابط قومی آزاد بودند. درست به همین خاطر، گروههای اجتماعی خونی مجبور بودند ظاهر و زبانی را اتخاذ کنند که نسبتاً به دیگران کمتر فرو بسته باشد.
تناقضات این دوران لیبرال، از جمله نابهسامانیهای اقتصادی، دستکاری نظام پارلمانی و دولت به نفع گروهی واجد امتیازات خاص از جمله دلایلی بودند که باعث افول این دوره و در نهایت محو آن به نفع رژیمهای اقتدارگرای پوپولیست شدند. این رژیمها با کودتا قدرت رسیدند، و اغلب بر پایه پیوندهای معتصبانه گروهی بنا شدند.
انهدام حوزه عمومی
از نیمه دوم قرن بیستم به این سو، رژیمهای پوپولیست جهان عرب از طریق ناسیونالیسم پایههای خود را مستحکم کرده و چتر نظارتی خود را بر جامعه رگستردند؛ و دیگر رژیمها، از طریق انحصاری کردن منابع ثروت. بدین ترتیب، بازار به جای حوزه عمومی حاکم شد. عرصه عمومی نابود شد و امنیت ملی همه چیز را به گروگان گرفت. دوت به عمله ثروت، قدرت و جایگاه اجتماعی بدل شد؛ کنترل بر دولت نیز تنها از طریق روابط متعصابه قومی ممکن بود. با نابودی حوزه عمومی، امکان اینکه هویتهای مدنی و ملی ورای روابط خویشاوندی پابگیرند، از بین رفت. حالا رشته همه چیز در نهایت به گروههای اجتماعیای ختم میشد که بر پایه وابستگیهای خانوادگی و فرقهای بنا شده بودند و زندگی روزانه محلهها، باشگاهها و شبکههای دوستی، و در نهایت پیوندها و حلقههای کسب و کار را سامان میدادند.
برخلاف این هویتهای قومی، هویتهای مدرن انتزاعیتر، غیرملموستر و کمتر روالمنداند. هویتهای مدرن برمبنای تعلق به «جمع» هایی تعریف میشوند که مستقیماً بخشی از روابط روزمره افراد نیستند. «ملت» یک مثال روشن است که وجودش مستلزم جمعی خیالی است که ورای روابط روزمره شکل گرفته. همان طور که بندیکت اندرسون میگوید، ملت در امتداد مسیری که از حوزه عمومی میگذرد، رشد میکند.
همین مسأله در مورد چشمانداز طبقاتی صدق میکند که تنها در چارچوب نبرد طبقاتی قابل مشاهده است. وانگهی، هویت طبقاتی تنها به پشتوانه منطق استقلال اقتصادی نقشی مؤثر میتواند بازی کند، وگرنه جای آن را نوعی نظام دولتی میگیرد که با افزایش درآمدها برای بازتویع ثروت، ضمن خرید حمایت و وفاداری تنها خود را فربه میکند.
دهههاست که دولتهای عرب با انحصاری کردن اقتصاد به جادههای کسب ثروت بدل شدهاند. هرکس میخواهد ثروتمند شود، چارهای جز معامله با دولت برای بستن قرارداد یا به دست آوردن مجوز صادرات و واردات، یا ورود مستقیم به دولت ندارد. چنین وضعیت و چنین تعاملاتی به تقویب روابط خویشاوندی و قومی در امتداد شبکه حامیان دولت منجر شده است.
دولتهای عرب، چه انواع پوپولیست و چه انواع درآمدزای آن، هرگز به معنای هنجاری کلمه دولت مدرن نبودهاند. جامعه مدنیای، در کار نبوده که بخواهد ملت بسازد. در یک کلام، کار این دولتها چیزی جز جمعآوری ثروت برای گروههای اجتماعی مسلط و از این طریق، حمایت قوم و خویشها نبوده است.
منبع: قنطره
مثلا جنگ داخلی آمریکا جنگ دعوای قوم و خویش ها نبوده؟
جنگ داخلی آمریکا از هر جنگ دیگری در آمریکا تلفات بیشتر داشت, در برخی مناطق جنگی خانواده ها در روزهای یکشنبه با سفرهء پیک نیک بیرون میرفته اند و جنگ را (شامل مقدار زیادی نبردهای یک به یک خونین) برای “تفریحشان” تماشا می کردند.
طبق روایت های تاریخ رسمی و مدون, جنگ داخلی آمریکا ۱۵۳ سال پیش (۱۸۶۵) با آزادی سیاهان و شکست جنوب به پایان رسید. اما در طی این همه دوران نه سیاهان آنچنان آزادند و نه جنوب چندان شکست خورده, حداقل تا زمانی که ترامپ ساکن کاخ سفید است. به هزار و یک دلیل و مدرک جنگ داخلی آمریکا هنوز در جریان است.
در این مقالهء نه چندان نفیس, نادیده گیری جنگهای داخلی قوم و خویشها در غرب, همراه است با مقدار زیادی کلی گویی و اوریانتالیزم نامطلع در مورد جهان عرب. مسلما این تز ” جنگ داخلی/جنگ دعوای قوم و خویش ها” هیچ تطابقی با کشوری مانند تونس ندارد, یا مراکش, یا الجزیره, یا…اما
“جهان عرب” اینچنان است و آنچنان است, حرف مفت هم که مالیات ندارد.
در مورد لبنان هیچ اشاره ای نمیشود به کارزارهای انتخاباتی فرا-فرقه ای در بیروت و دیگر شهرها, که در آخرین انتخابات شرکت آبرومندانه ای داشتند (ائتلافی از نیروهای سکولار و فمینسیت, منجمله حزب کمونیست لبنان) , تنها نکته ای که در مورد لبنان برجسته می شود فقط هراس پراکنی است از یک جنگ داخلی دیگر و…
این همه مقالات خوب و جالب در “العربی الجدید” و “الجزیره” و ده ها منبع معتبر دیگر در مورد جهان عرب موجود است, مثل اینکه این دفعه نوبت جرجیس بود؟!
هوشنگ / 15 July 2018