دو روز پیش ویدئوی اعترافات ستاره‌های اینستاگرامی سروصدا به پا کرد. مائده هژبری، الناز قاسمی، کامی و شاداب روی آنتن‌های تلویزیون آمدند. برای مدت بیش از یک ماه طرفداران (یا به قولی فالوئرهای) آنها خبر نداشتند که چه اتفاقی برایشان افتاده. بالاخره انتظارها به سر آمد و زنجیره‌ای از کنش‌ها ‌و واکنش‌ها باز هم این ستارگان را به صدر فضای مجازی کشاند.

برنامه‌ یادشده که در شبکه یک صداوسیما به نمایش درآمد، همچون نمایش‌های مشابه عبرت‌آموز، از دستورالعمل‌ها و کلیشه‌های برنامه‌سازی این نهاد تبعیت می‌کند. از یک طرف روایت‌های افراد را قطعه‌قطعه کرده و در هم آمیخته‌اند‌ تا تصویر پیچیده و خارق‌العاده از زندگی نسل جوان القاء کنند. نت‌های موسیقیایی در پیش‌زمینه فضایی دراماتیک می‌سازد که از وقوع فاجعه‌ای قریب‌الوقوع خبر می‌دهد. سوت‌های تکراری روی بعضی کلمات از جمله «مشروب»، و روی «اسامی افراد» اینطور القاء می‌کنند که اصل مطلب همان کلمه‌ای است که پشت سوت پنهان شده.

از طرف دیگر، بینابین این قطعات کارشناسان به فهم ما از اعترافات جهت می‌دهند. کارشناس روانشناسی نظریه خود مبنی بر اینکه «زنان بیشتر رفتارهای نمایشی نشان می‌دهند» را به اشکال مختلف بیان می‌کند؛ و کارشناس فرهنگی دادگستری تهران با لفاظی‌های گوش‌خراش خود در رسانه‌ی ملی می‌خواهد نشان دهد که رسانه‌های مجازی تا چه حد برای فیزیک و روان افراد مضر و آسیب‌زا هستند.

بیراهه یکی از چند برنامه تلویزیون ایران برای «اعتراف‌گیری» است.

از لحظه استقرار جمهوری اسلامی، روش اعتراف‌گیری و تواب‌سازی برای در هم شکستن صداهای ناهمساز اجتماعی و سیاسی به کار رفته است. اعتراف‌گیری نیروهای روانی فرد را در هم می‌شکند تا بازجو و کارشناس در فرایند تواب‌سازی، گذشته و سرنوشت فرد را برای او فرموله کنند. اعتراف‌کننده در این فرایند آموزش می‌بیند تا واژگان و مفاهیم ساخته‌شده از سوی نهادهای دولتی و ایدئولوژیک را برای توصیف وضع حال خود به کار بگیرد. با نمایش عمومیِ اعترافات ضرورتاً قابل استفاده بودن و کاربرد این اصطلاحات و واژگان برای مخاطبان نیز روشن می‌شود.

بنابراین حکومت می‌خواهد در نمایش عمومیِ اعتراف با یک تیر چند نشان را بزند. اول سرمایه اجتماعی فرد را به چنگ بیاورد، یعنی او را به عروسک خیمه‌شب‌بازی برای نمایش عمومی خود بدل کند؛ و دوم، اجتماع‌ای را که از خلال این فرد ناهمساز شکل گرفته است از هم بپاشاند و با ایجاد وحشت و دادن درس عبرت، از حرکت‌های مشابه جلوگیری کند.

در ادامه توضیح خواهم داد که حاکمیت و نهادهای امنیتی دارند به ورشکستگی بیشتر خود دامن می‌زنند و اگر کوچکترین عقلانیتی در این نظام باقی مانده باشد، این اعتراف‌گیری آخرین مورد از نوع خود خواهد بود.

شکست حکومت و ناهمسازی اجتماعی

تا چند ماه پیش فعالیت‌های هنری و سرگمی در اینستاگرام کمتر مورد لطف و توجه دستگاه‌های حاکمیت قرار گرفته بود. همزمان با خیزش دی‌ماه و حرکت دختران خیابان انقلاب نهادهای امنیتی بیش از پیش متوجه شدند که دنیای مجازی موجودیتی موازی و خودتنظیم‌کننده را در برابر حاکمیت قرار داده است. شاید به همین خاطر، ناگهان تریبون‌های رسمی با جزییات و تفصیل‌های فراوان به این پدیده تخصیص داده شد و برای اولین‌بار رسانه‌ی رسمی جمهوری اسلامی با ستارگان عرصه اینستاگرام مصاحبه‌‌ای به سبک برنامه‌ی «هویت» کرد و از آنها درباره‌ی رمز موفقیت و انگیزه‌های فعالیت‌شان پرسید.

پاسخ‌های فرزندان اینستاگرام نشان می‌داد که آنها ستاره‌هایی از میان بی‌شمار ستاره‌ی دیگر هستند که صرفاً به یاری دست تصادف بیشتر درخشیدند. یکی برای دل خودش می‌رقصد، دیگری هیچوقت برایش برنامه‌ریزی نکرده بود و فقط برای چند نفر که از او خوش‌شان می‌آمد، ویدئو پر می کرد. هر کدام اما به نحوی ناگهان متوجه شدند که دیگران دوست دارند آنها را تماشا کنند، و در نتیجه درخشیدن در اینستاگرام برایشان «جالب شد».

کاربران زیادی در اینستاگرام فعال هستند که صفحه‌شان به روی عموم باز است. یکی در عین ناباوری می‌گوید که نمی‌دانست قرار است «قضیه انقدر جدی بشه وگرنه همان اول کات می‌کردم». در این اعلام ندامت کنایه‌ای نیش‌دار وجود دارد. جدی شدن قضیه یعنی دستگیری و مورد پیگرد قانونی قرار گرفتن. ندامت او این است که چرا نفهمید توبیخ خواهد شد.

برخلاف پیام اصلی این برنامه و نظر کارشناسان اش، هیچکدام از اعترافات در مورد آسیبی محتمل به خود یا دیگری نیست. در برابر این سوال که «آیا اینستاگرام فضای امنی ست؟» باز نمایشی تراژیک اما طنزآمیز به راه می‌افتد. یکی از دختران اینستاگرامی در پاسخ این سوال می‌گوید: «اصلاً، اصلاً، به هیچ وجه! یعنی من واقعاً اگه یه روزی می‌دونستم که یه همچین «اتفاقی» می‌افته، هیچوقت…! [اما] اینستا نصب می‌کردم، ولی پیج پایین! مثلاً خانواده ام، …دوستهای صمیمی‌م، مثلاً در حد دویست سیصدنفری که مربوط به خودم میشه، نه اینکه بخوام واقعاً پیجم رو باز بذارم، همه ببینن، من هیچوقت این کار رو نمی‌کردم». منظور او از این «اتفاق»، این بار نیز نه ارتکاب یک جرم، بلکه دستگیر شدن است. امنیت روانی این فرد در واقع با دستگیر شدن و اجبار به اعتراف سلب شده ‌است و نه به خاطر ارتباط‌های افسارگسیخته‌ی اینترنتی.

همه این افراد بدون اینکه از حال یکدیگر و از اعترافات دیگری خبر داشته باشند، در گوشه و کنار مصاحبه تاکید می‌کنند که در مورد محدودیت‌های قانونی کارشان آگاهند، اما خیلی‌های دیگر این کار را و بدتر از آن را می‌کنند. آنها واقعاً و در عمل کار «بد»ی نکرده‌اند.

قانون چنان دلبخواهی عمل می‌کند که دیگر نمی‌تواند حد و حدود هنجارهای اجتماعی را تعیین کند. سرکوب و انضباط دیگر برای ادامه حیات این حکومت و ساختن خوب و بد کارساز نیست. در حین تماشای این اعترافات لحظه‌ای به یاد پرسش و پاسخ‌های مدیر مدرسه افتادم که مچ‌ام را موقع نوشتن دشنام روی دیوارهای راهرو گرفت. دیوارهایی که گوشه‌گوشه‌اش پر از شعارها و دشنامهای ریز و درشت به مدیر و اهالی مدرسه بود. من نیز در آن لحظه باور نمی‌کردم که واقعا چرا باید توبیخ شوم در حالی که هر کس وارد این مدرسه شده دشنامی بر دیوارش ثبت کرده. در منطق فعلی جمهوری اسلامی جامعه مجموعه افراد بزهکار است. برخی در منظر عمومی می‌رقصند، برخی حجاب درست حسابی ندارند، برخی مشروب می‌خورند، برخی در مخالفت با سیاست‌های آن می‌نویسند، برخی ادعای پیغمبری می‌کنند، برخی درویش هستند، برخی روی دیوار شعار می‌نویسند و غیره. همه ما به نحوی از انحاء در برابر قانون و استئناهای قانونی مجرم و گناهکار هستیم.

شرایط پیش رو را می‌توان «جرم‌افزایی» نامید. کشور زندان بزرگی است که همه در آن بزهکارند و چند وقتی است که کشاندن عده‌ای به میانه میدان و بردن آنها به مکانی به نام زندان، و اعتراف گرفتن از آنها دیگر یک اقدام تنبیهی ناکارآمد محسوب می‌شود. نه کسی اعتراف در جمهوری اسلامی را نشانه همدلی و همراهی با این حکومت می‌بیند، و نه فرد با اعتراف کردن دچار تحولی عمیق و دگرگون‌کننده می‌شود. افراد و نسل‌های جوان‌تر یاد گرفته‌اند که چگونه واقعیت را بسازند و در کجا و برای کدام مخاطب، چه نمایشی را به اجرا بگذارند.

دست و پا زدن در مرداب «امنیت»

حکومت‌داری مدرن همواره بر اساس دوگانه خصوصی و عمومی قوانین خود را وضع و عملکردش را محدود می‌کند. حکومت توتالیتر ایران از این قاعده مستثناء نیست. در مورد ستاره‌های اینستاگرامی کارشناس برنامه تاکید دارد که خطای این افراد به معرض گذاشتن رفتارهای خصوصی خود در عرصه‌ی عمومی است. در این صورت، پس چرا خصوصی‌ترین لحظات و جنبه‌های زندگی این افراد را به نمایش عمومی درآوردند؟ تنها تمهید به کار رفته در این برنامه برای حفظ حریم خصوصی تاریک‌کردن چهره افراد و چند سوت نامربوط در میان حرف‌ها است. با این حال می‌توان در یوتیوب و با فالو کردن چند ویدئو از این ستاره‌های اینستاگرامی اعتراف‌های آنها را ردیابی کرد و از این طریق هویت هر یک از افراد را به راحتی تشخیص داد.

برای ادامه کارکرد دولت و غلبه بر ناهمسازی‌های اجتماعی، نهادهای امنیتی و پلیسی به طور مداوم در حال تولید استئناهایی بر دوگانه‌ی خصوصی‌ـ‌عمومی هستند. آنها خصوصی را به امری عمومی بدل می‌کنند تا بتوانند بر جریان‌های مخالف‌خوان خود در بخش‌های خارج از حوزه‌ی عمومی نظارت کنند. هم‌زمان با شکل‌گیری انبوهی از استئناها در موارد کثیری از موقعیتهای استثنایی-امنیتی، امر خصوصی و عمومی چنان در هم پیچیده که دیگر فهم چنین دوگانه‌ای عملاً مشکل است. امنیت به موضوع اصلی قانون و حاکمیت بدل شده، و همه چیز به موضوع گفتارهای امنیتی تبدیل می‌شود.

اما پیشروی تصاعدی در همین روند امنیتی‌سازی است که بالاخره گور تمامیت‌خواه‌ها را می‌کند. به قول فرانکو براردی (بیفو) [۱] تاریخ رژیم‌های تمامیت‌خواه نشان می‌دهد که چگونه این رژیم‌ها با ایجاد مانع در برابر نوآوری‌های اجتماعی به سقوط خود دامن زده اند. از این رو، ریزش نظمی که جلوی دینامیکِ عواطف اجتماعی را می‌گیرد و سعی در کنترل و امنیتی‌کردن این عواطف دارد، غیرقابل اجتناب است.

امنیتی شدن عرصه‌های اجتماعی و سیاسی مختص ایران نیست، گرچه کمتر مثالی در حد و اندازه ایران وجود دارد. کشورهای اروپایی که مهد کتاب‌های درسی در راه و رسم حکومت‌داری هستند و مفاهیم امنیت و مدیریت زیست‌سیاسی را برای اداره خود و دیگر ملت‌ها خلق کرده اند، گاهی برای افزایش احساس امنیت دست به جرم‌زدایی نیز می‌زنند. هلند با جرم‌زدایی از سبک زندگی و مصرف برخی مواد مخدر (نظیر ماریجوانا) توانست بسیاری را از بزهکاری نجات دهد و طی یک دهه ۲۵ درصد از آمار جرم بکاهد. جرم‌زدایی نه تنها به افزایش خشونت‌های اجتماعی منجر نشد، بلکه حتی از میزان آن کاسته است. آیا چنین تجربه‌هایی نمی‌توانند رابطه‌ی اشتدادی بین قانون و خشونت (و جرم‌زدایی و امنیت) را اثبات کنند؟

حاکمان در ایران قدم در راهی بی‌بازگشت گذاشته اند و وجود چنین تجربه‌هایی نیز آنها را به ملاطفت بیشتر ترغیب نمی‌کند. جرم‌افزایی در زمینه سبک زندگی چنان سرعتی پیدا کرده که برای خاموش کردن صدای رقص و آواز مردم و ایجاد امنیت عملاً باید یک سوت ممتد در بلندگوهای هر شهر پخش کنند. آیا این صدای یک سقوط نیست؟

پانوشت:

[۱] http://www.republicart.net/disc/realpublicspaces/berardi01_en.htm