جون والاک اسکات، مورخ آمریکایی، متولد ۱۹۴۱، استاد بازنشسته دانشگاه پرینستون
جون والاک اسکات، مورخ آمریکایی، متولد ۱۹۴۱، استاد بازنشسته دانشگاه پرینستون

جون والاک اسکات، یکی از تاریخ‌نگاران مطرح در زمینه مطالعات جنسیت است. کتاب تازه او، که در سال ۲۰۱۷ زیر عنوان “سکس و سکولاریسم” انتشار یافته بسیار بحث‌انگیز شده است، آن هم از این نظر که او در این کتاب علیه این تز برخاسته که سکولاریسم تضمین‌کننده برابری جنسیتی است و خواست برابری دو جنس در بنیاد آن بوده است.

با نظر به اهمیت پیوند میان بحث سکولاریسم و آزادی زن، در بخش اندیشه زمانه به کتاب خانم جون والاک اسکات توجه ویژه‌ای خواهیم کرد. ابتدا با خود کتاب آشنا می‌شویم، آن هم از زبان خود نویسنده. پیشتر بخش‌هایی از مقدمه آن را منتشر کردیم. اینک چند صفحه از کتاب را می‌خوانیم (صص ۱۷۹-۱۸۳) که به توصیف رابطه سکس و سکولاریسم از منظر رابطه جنسیت و سیاست اختصاص دارد. پس از آن نقدی به قلم عبدی کلانتری بر کتاب جون والاک اسکات منتشر می‌شود. سپس گفت‌وگویی را خواهیم خواند میان جون والاک اسکات و  جودیت باتلر.

سکس و سکولاریسم

همانطور که در این کتاب بحث کرده‌ام، سکولاریسم نه توصیف عینی نهادها و سیاست‌ها که اصطلاحی جدلی است و معنای آن بسته به زمینه‌های مختلف کاربردش، تغییر می‌کند. من در این کتاب معناهای مختلف و کاربردهای سیاسی گفتمان سکولاریسم را بررسی کرده‌ام. پرسش‌هایی که تاریخدانان و دیگران باید بپرسند این نیست که معنای ازلی سکولاریسم چه بوده و در کجا یافت می‌شود، بل باید بپرسند که مطالبه‌ی سکولاریسم در شرایط خاص تاریخی چه کاری انجام می‌دهد و درک ما را چگونه و در راستای چه اهدافی سازمان می‌دهد؟

پرسش جنسیت (gender) نیز به همین قرار است؛ زیرا مقوله‌های مردانه/زنانه و نرینگی/مادینگی نیز تغییرپذیر هستند و در زمینه‌های خاص ملت‌سازی و هویت‌های نژادی و آموزه‌های مذهبی و جنبش‌های اجتماعی و سیاسی تعریف می‌شوند. جنسیت و جنس و سکسوالیته (و معناهایی آنها) مفاهیمی تغییرپذیر هستند چون همگی به یک معمای پیچیده‌ی روانی اشاره دارند: از این تفاوت‌های سکس نهایتا هیچ معنایی برنمی‌آید. مطالبه‌ی تفاوت‌های ازلی یا طبیعی یا ثابت بین مردان و زنان، برای تسکین دادن اضطراب برآمده از این بلاتکلیفی [در یافتن معنای نهایی جنسیت] است و [این مطالبه] می‌خواهد الگویی برای سازمان اجتماعی و سیاسی فراهم کند. الزامات بدن نیست که نقش‌های اجتماعی را بر جنسیت سوار می‌کند؛ بل، جنسیت همانا اقدامی (از نظر تاریخی و فرهنگی متنوع) است برای ایجاد نقشه‌ای برای فهم‌پذیری سکس و ورای سکس؛ برای فهم‌پذیری نظام‌های حاکمیت سیاسی. اینگونه نیست که جنسیت و سیاست چیزهایی ثابت باشند که با هم برخورد کرده و یکدیگر را تحت تاثیر قرار می‌دهند. بل، همین تغییرپذیری و بی ثباتی آنهاست که برای [دستیابی به] قطعیت، به یکدیگر چشم می‌دوزند: نظام‌های سیاسی به تغییرناپذیری جنسیت متوسل می‌شوند تا نابرابری‌های قدرت را مشروع سازند؛ همین توسل به تغییرناپذیری جنسیت است که تفاوت‌های سکس را به شیوه‌ای «تثبیت» می‌کند که آن بلاتکلیفی ای که سکس و سیاست را آشفته می‌سازد، انکار شود.

این کتاب با بررسی گفتمان سکولاریسم از سده‌ی نوزدهم (با خاستگاه‌های کلیساستیزش) تا وضعیت فعلی اش (در کارزارهای اسلام‌ستیز)، می‌خواهد نشان دهد که جنسیت و سیاست چه طور متقابلا یکدیگر را می‌سازند. همین که زمینه‌های تاریخی و اهداف سکولاریستی تغییر کردند، بازنمایی‌های تفاوت جنسی نیز تغییر کرد. این به ویژه درباره‌ی جایگاه و وضعیت زنان صادق است. در سده‌های نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم، برتری فرهنگی و نژادی زنان دولت-ملت‌های غربی بر همتایان شان در گذشته و در مستعمره‌ها به رضایت دوستانه‌ی ایشان به انقیاد و پذیرش نقش‌شان به عنوان بچه‌آور و مدیر خانه ربط داشت؛ به این ربط داشت که ایشان نوش‌دارویی («مامنی در جهان سنگدل») برای زخم و رنجی فراهم می‌کردند که پدران و شوهران و پسران ایشان در اثر تاخت و تاز سیاست و بازار متحمل می‌شدند. تمایز بین امر خصوصی و امر عمومی، فضای زنانه و مردانه‌ی فعالیت، در مرکز این بازنمایی قرار داشت چون اصرار بر این بود که سکسوآلیته‌ی زنان محدود به تولیدمثل شود. تباین [سکسوآلیته‌ی زنان جوامع سکولار] با سکسوآلیته‌ی ولنگارانه‌ی زنان دیگر نژادها و فرهنگ‌ها (برده ها، «هندوها»، عرب ها، آفریقایی ها، مسلمانان)، به تامین برتری اخلاقی زنان سفیدپوست مسیحی کمک کرد. در سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم، جنبه‌ی «ابتدایی» بی‌طرفی مذهبی دولت-ملت‌های مدرن غربی، نه برابری جنسیتی که نابرابری جنسیتی بود.

در سده‌ی بیست و یک، تقسیم عمومی/خصوصی ناپدید شده و تصویری که از زنان در غرب ارایه می‌شود ایشان را از نظر جنسی آزاد نشان می‌دهد که آزادند تا تمایلات خویش را هر جور خواستند ارضا سازند، و گفته می‌شود همین نیز معیاری است برای برابری‌ای که ارمغان «سکولاریسم» است؛ که منظور از آن گاهی گشودگی زیاد در قبال تنوع کنش‌های جنسی است («دمکراسی جنسی»)، گاهی موضعی دین‌ستیزانه، گاهی یک اعتقاد پروتستانی، و معمولا نیز مفهوم لیبرال آزادی است که کنش خودگردان و خودخواسته و فردی را دلالت می‌کند. اما دقیقا روشن نیست که این [گشودگی جنسی] چه طور (و در چه قلمروهایی) برابری را ایجاد می‌کند.

من بحث کرده ام که این نگاه به رهایی جنسی، تحقق آزادی جهانشمول نیست، بل یک برساخته‌ی مشخص تاریخی است: تصور طبقه‌ی متوسط غربی از آزادی است. افزون بر آن، آن آزادی از نوعی است که ضرورتا برابری را تفویض نمی‌کند؛ عدم تقارن تفاوت جنس، هم در خصوصی‌ترین رابطه‌ها و هم در بازار کار و ایده‌ها ادامه دارد. فقط در تقابل با وضعیت زنان مسلمان است که این ایده معنایش را به دست می‌آورد؛ زیرا تصویری که از زنان مسلمان ارایه شده ایشان را از نظر جنسی سرکوب‌شده و قربانی خشونت مردانه و محروم از عاملیت در مسایل شخصی و مذهبی نشان می‌دهد. نمونه‌ی افراطی آن مورد فرانسه است؛ گفته شده که کل تصور هویت ملی بر این اساس بنا شده که بدن جنسی‌شده زنان در معرض نگاه مردان قرار دارد. با این که به سختی می‌توان این را نشانگر برابری ساختاری [جنسیتی] دانست، اما همین ایده حتی از سوی برخی سیاستمداران سوسیالیست نیز تصدیق شده است.

تباین شرق/غرب، جنبه‌ای از گفتمان سکولاریسم است که از ابتدایی‌ترین صورت سکولاریسم تا صورت فعلی آن حضور داشته است. تغییراتی در این زمینه وجود داشته اما خود این تباین تداوم یافته است. تداوم آن به مرکزیت تفاوت جنسی (من در جای دیگری از این مرکزیت تفاوت جنسی با عنوان «سکسوآلاریسم» یاد کرده ام)، تمرکز خاص روی جایگاه زنان، و به باور لیبرال به انتخاب یا رضایت فردی ربط دارد. در این گفتمان همچنین جنبه‌ی پایدار مسیحی نیز حضور دارد. تغییرات گفتمان سکولاریسم اما به محتوای واقعی این مفاهیم مربوط می‌شود: تغییر محتوای واقعی سکس از چیزی که در راستای بازتولید خانواده و نژاد و ملت است به چیزی که ارضای میل فردی است؛ تغییر محتوای واقعی زنان از موجوداتی محرم و عاطفی به عامل‌های عمومی که حق انتخاب دارند؛ تغییر تاکید بر مکمل بودن جنس‌ها به تاکید بر «برابری» بین آنها. ضمانت این دیدگاه‌های آرمانی‌شده، بیش تر با ارجاع به تباین بین [«خودی» و] «دیگری» ناخودی خیالی («زن مسلمان شرقی») تامین می‌شود تا با ارجاع به واقعیت‌های روانی و ساختاری زیست مردان و زنان. این زن [مسلمان شرقی] که همیشه عاری از عاملیت فردی است، در ابتدا تحت عنوان تجسم سکسوآلیته‌ی اسرافی ارایه شد و حالا تحت عنوان سرکوب غیرطبیعی سکسوآلیته. در بازنمایی‌های سده‌ی نوزدهمی، او سلطه‌جو و ولنگار است و حالا بیشتر به عنوان ابزار منفعل پدران و برادران تروریست‌اش تصویر می‌شود. وضعیت ذلیل‌بودنی که به وی نسبت داده می‌شود، آنتی‌تز همان چیزی است که در غرب «برابری» معنا می‌دهد؛ به راستی نیز ذلیل بودن مفروض زنان مسلمان کارش تعریف کردن برابری غربی در معنای کل آن است؛ تاکید بر برخی چیزها (حق رای، دسترسی به تحصیلات، آزادی انتخاب جنسی) و نه چیزهای دیگر (نابرابری اقتصادی، سقف‌های شیشه‌ای [یا موانع ساختاری برای ارتقای حرفه‌ای زنان]، زن‌ستیزی، خشونت خانگی).

به رغم وجود ادبیات غنی ای که سعی در مبارزه با این انگاره‌هایی دارند که کلیشه‌ای هستند و تجربه و عاملیت زنان مسلمان و آزادی زنان در غرب سکولار مسیحی را به درستی بازنمایی نمی‌کند، گفتمان سکولاریسم همچنان دارد سند برتری شیوه‌ی زندگی «ما» را برای این انگاره‌ها فراهم می‌کند. قدرت این گفتمان اهمیت می‌یابد چون تاثیر نیرومندی بر سیاستمداران و رسانه‌ها و همچنین مردم عادی می‌گذارد.

هدف این کتاب آن بوده که فهم دقیق تری از کارشیوه‌ی گفتمان سکولاریسم ارایه کند و ادعاهای اغراق‌آمیز و دلالت‌های سیاسی آن ادعاها را نقد کند. به خصوص این که من فکر می‌کنم مهم است ببینیم گفتمان کنونی سکولاریسم چه طور از تباین [«غرب»] با «شرق» کاریکاتوری شده منتفع شده و ببینیم در صورتی که ادعاهای سکولاریسم را از این تباین جدا کرده و آنها را همچون فرآورده‌های تاریخ به شمار آوریم، چه درکی از این ادعاها خواهیم داشت. حالا که مبهم شده [و از تباین شرق و غرب خالی شده]، چه می‌بینیم؟ چه دشواری‌ها و چه ناسازگاری‌هایی پدیدار می‌شود؟

اول از همه خواهیم دید که سکولاریسم مجموعه‌ای از اصول ازلی نیست، بل اصطلاحی جدل‌آمیز است که در زمینه‌های مختلف کارکرد مختلفی پیدا کرده است. در درجه‌ی دوم جنسیت را اقدامی مصرانه اما نهایتا بیهوده برای حل چیستان دیرپای تفاوت جنس خواهیم دانست. ارتباط جنسیت با سیاست نیز راه حل مرجحی برای آن چیزی می‌شود که کلود لفور بلاتکلیفی حکومت نمایندگی می‌نامد.

تحلیل من از تاریخ گفتمان سکولاریسم نشان می‌دهد که سیاست چه طور جنسیت را فرامی خواند و جنسیت نیز متقابلا چه طور توسط سیاست تامین می‌شود. جنسیت و سیاست از یک دیگر استفاده کرده تا مشروعیت خودشان را برقرار ساخته و قوانین خود را اعمال کرده و نابرابری‌ها را پدیده‌هایی طبیعی توجیه کرده (نابرابری‌هایی که ورای جنسیت رفته و با نژاد و طبقه و قومیت و دین ارتباط پیدا می‌کنند). از نظر من، کارشیوه‌ی این ارتباط متقابل در گفتمان سکولاریسم یک پروژه‌ی انتقادی است؛ البته نه فقط به این خاطر که افشا می‌کند ادعاهای خاص درباره‌ی برابری چه طور به دایمی شدن نابرابری کمک می‌کنند. مسئله‌ی دیگری که اهمیت دارد تاکید بر تاریخیت این گفتمان و بر بلاتکلیفی معانی جنسیت و سیاست دمکراتیکی است که جنسیت بر آن [سیاست دمکراتیک] تکیه زده؛ این معناها به طور دایم و به طور مقاومت ناپدیری در حال تغییر هستند. به این نحو، نقد سکولاریسم به ما اجازه می‌دهد تا درباره‌ی رابطه‌ی گذشته با اکنون و درباره‌ی دشواری‌هایی که ما در درک آینده‌ی منصفانه تر و برابرگرایانه تر با آنها رو به رو هستیم، جور دیگری بیاندیشیم.


در همین زمینه