صالح نظری − در این مقاله به انشعابات درشیعه واثرات باور شیعی درباره مهدویت، غیبت و طولانی شدن باور به غیبت امام غایب و اینکه چه کسانی متولی تشیع در این دوران هستند ونیز تفکر تشکیل حکومت شیعی در نیم قرن اخیر پرداخته میشود.
این مقاله در پنج قسمت عرضه میشود.
I. انشعاب در شیعه
ابتدا به نحوه شکل گیری و انشعابات و علل آن در مذهب شیعی پرداخته میشود:
بعد از وفات پیامبر گرامی و انتخاب ابوبکر توسط بعضی از صحابی آن حضرت، گروهی از صحابی علاقمند به خاندان پیامبر و گروهی از مخالفان خلافت ابوبکر و عمر و خصوصأ مخالفان خلافت عثمان، به حمایت از امام علی برخاستند و نقش مؤثری در خلافت او داشتند، ولی به عنوان شیعه شناخته نمیشدند. اما با شکست علی در حکمیت و رسمیت یافتن خلافت معاویه دو دستگی بزرگی در اسلام بوجود آمد و پایههای تشکیل تشیع شکل گرفت، گروهی که علیرغم نتیجه حکمیت همچنان مدافع امام علی باقی ماندند و بعد از شهادت او به پیروی از امام حسن ادامه دادند، پایه گذار تشیع شدند و بعد از وفات امام حسن، از پیروان امام حسین شدند .
اولین انشعاب در شیعیان علی بعد از شهادت امام حسین اتفاق افتاد، در میان پذیرش امام سجاد فرزند امام حسین و محمد حنفیه فرزند امام علی و برادر امام حسین، گروهی محمد حنفیه را برگزیدند. محمد حنفیه مردی مبارز و پارسا بوده و در جنگهای زمان امام علی رشادتهای بسیاری از خود نشان داده بود و امام علی توصیه او را مرتبأ به امام حسن و امام حسین مینمود که متن آن در نهج البلاغه موجود است. او بعد از خلافت یزید در مدینه خود را خلیفه نامید و بعد از مرگش پیروانش که به “کیسانیه” معروف هستند، او را مهدی موعود نامیدند.
دومین انشعاب در شیعه توسط، شیعیان پیرو زید، فرزند امام سجاد و برادر امام باقر به وجود آمد، زید بن علی بن حسین که هم مردی پارسا و هم مبارز بود با نزدیک به چهل هزار پیرو در کوفه به قیام برخاست و کشته شد اما پیروان وی او را مهدی نامیدند، این گروه را شیعیان ” زیدی ” مینامند و اکنون نیز پیروان زیادی دارند.
سومین انشعاب توسط شیعیان پیرو محمد نفس زکیه فرزند عبدالله نوه پسری امام حسن و نوه دختری امام حسین به وجود آمد، او میان کتفش همچون پیامبر خال بزرگی داشت، لذا میان شیعیان از احترام ویژهای برخوردار بود و پیروانش او را مهدی موعود دانستند.
چهارمین انشعاب توسط شیعیان پیرو اسماعیل بن جعفر فرزند امام صادق بوجود آمد و او را که امام صادق امام بعد خود خوانده بود همان مهدی موعود خواندند و سلسله فاطمیون را این فرقه بوجود آوردند و “اسماعیلیه” نامیده شدند. اکنون بعد از شیعه دوازده امامی بیشترین پیرو را دارند. لازم به ذکر است پسر دیگر امام صادق نیز مهدی نامیده شد و فرقه افطحیه بوجود آمد .
البته بعد از فوت امام عسکری اختلاف آرا درباره جانشین او نیز به وجود آمد. گروهی او را بی فرزند دانستند و به برادر امام عسکری به امامت جعفر بن علی معتقد شدند و گروهی به فرزند داشتنش باورمند شدند و کودکی پنج ساله را امام خود قرار دادند و غیبتی برای او قایل شدند و از میان دسته اخیر گروهی به وکالت وکلای امامان عسکریین امید بستند و گروهی برای او نایب خاص تعریف کردند که گروه اخیر پیروان بیشتری یافتند که به نیابت خاص عثمان بن سعید و بعد به نیابت خاص فرزندش محمد بن عثمان وپس از آن به دو نایب خاص دیگر به نامهای حسین بن نوح و علی بن محمد ایمان آوردند.
همیشه دو عامل اساسی سبب انشعاب در شیعه میشد، یکی فشارها و مظالم حکومتها و انتظار جامعه از پیشوایان خود جهت مبارزه با ظلم و امید به نجات از دست ستمکاران – که اساس مهدویت بر آن استوار است – و امامان شیعیان دوازده امامی خود را مکلف به مبارزه و تشکیل حکومت نمیدانستند و دوم عدم وجود نصی صریح – بر خلاف باور شیعیان- نسبت به امامت مورد قبول شیعیان دوازده امامی.
.II رفتار فقهای شیعه در دوران غیبت تا مشروطه
بعد از فوت امام عسکری، دوران رکود تشیع به جهت از دست دادن حضور عینی امام (بنا به عقیده شیعه غیبت امام دوازدهم ) آغاز و تا دوران صفویه قریب ششصد سال در کنار سایر فرق شیعه، فعالیت چشمگیری از علمای شیعه مشاهده نمیگردد، هر چند فقهای بزرگی در قرنهای سوم تا پنجم ظهور میکنند مانند شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی که با نگارش کتب فقهی شیعه، باعث انسجام فقه شیعه میشوند. اما با تسلط صفویه دوران شکوفایی شیعه و فعالیتهای اجتماعی شیعه آغاز میگردد، علما در کنار شاهان قرار میگیرند و ضمن حمایت صریح از آنان، از حمایتهای حکومتی بهره مند میشوند، در مجالس شاهان در صدر مینشینند، شاه را دارای قدرت خداوندی واعمال حکم حکومتی و خود را مرجع صدور احکام شرعی میکنند و قضاوت و آموزش و تبلیغ را برای خود انحصاری میکنند، این روش هم به نفع حکومت بود، تا با استفاده از نفوذ علمای دین از اعتراضات و مخالفتها رهایی یابند و هم به نفع علما بود که میتوانستند برای بقا و گسترش شیعه تلاش کنند، لازم به ذکر است که مراد از علمای دین، فقهای شیعی میباشد، نه عالمان فیلسوف و متفکران شیعی .
تقسیم کار صورت گرفته که، شاه اداره دنیای مردم و فقها اداره دین مردم را داشته باشند، هم بقای قدرت حاکم را تضمین میکرد وهم بقای قدرت فقهای دین را، این شرایط بیش از سه قرن و تا دوران مشروطیت همچنان پابرجا میماند، در این دوره، هم گروههای مخالف و معترضین حکومت و هم منتقدان و اندیشمندان مخالف نظر فقهای دین، در میان دو لبه قیچی حاکمان ظالم و فقهای متحجر قرار میگرفتند و با عنوانهای ” قیام بر علیه حکومت دینی” و یا ” ارتداد از دین” از صحنه روزگار حذف میشدند .
آنچه مسلم است هیچ کدام از علما و فقهای شیعه خود را نظرأ و عملأ موظف و مکلف به تشکیل حکومت نمیدانستند و همچون امامان شیعه، وظیفه تشکیل حکومت را فقط منوط به ظهور و حضور امام غایب میدانستند .
۱. ابوجعفر محمدبن حسن شیخ طوسی (قرن چهارم) در باره همکاری فقیهان با سلطان گفته است:
“پذیرش ولایت از طرف سلطان عادل که امر به معروف و نهی از منکر نموده و هر چیزی را در جای خودش میگذارد، جایز و بجا است و گاهی ممکن است به حد وجوب نیز برسد … و اگر بداند یا احتمال قوی دهد که در صورت همکاری با سلطان جائر اقامه امر به معروف و نهی از منکر و حدود الهی ممکن است، و خمس و زکات را در راه پیوند برادران مؤمن مصرف میکند و خللی در امر واجب نمیشود و مرتکب کار زشتی نمیگردد، مستحب است که خود را برای پذیرش ولایت از طرف آنان عرضه کند، و در غیر این صورت جایز نیست. سلطان جائر اگر پیشنهاد همکاری بدهد که متضمن پارهای از ضررها باشد ولی ضرر مالی و جانی نداشته باشد، نپذیرد و اگر موجب ضرر و خطر مالی و جانی برای خودش و خانواده اش یا برخی از مؤمنین باشد، میتواند آن عمل را بپذیرد.”
۲. میرزای قمی (قرن دوازدهم) در کتاب الجهاد، میگوید:
“معروف از مذهب اصحاب ما این است که در حال تسلط سلطان جائر از مخالفین مذهب نیز حکم آن، حکم امام عادل است، یعنی آنچه را بگیرد به اسم مقاسمه و خراج، هر گاه بدهند به اهل آن حلال است…شرط نیست در حلیت آن، اخذ سلطان جائر، بلکه کافی است حواله کردن او یا بیع کردن او در حالی که در دست مالک است، یا در ذمهی او، در جایی که بیع در ذمهی جایر باشد.”
۳. سید جعفر کشفی (قرن دوازدهم) در کتاب “میزان الملوک و الطوائف” مینویسد:
“بدان که پادشاه و سلطان، خلیفه و ظل خداوند جل علاست و معنای مرتبه و ظلیت… آن است که صورت و مظهر صفات خداوند باشد و تمام صفات خداوند راجع به عدل است و عدل آن، منقسم به صفات لطف و قهر میشود.پس، سلطان آلت و مظهر لطف و قهر خداوند میباشد و شرافت، عزت و خساست و ذلت مردمان بسته و مرتبط به او میباشد و به هر کس که عنایت و التفات و مرحمت بنماید، آن کس عزیز و شریف به جمیع عزتها و شرافتها میگردد.”
این نوع همکاری بی ضررترین حالت ممکن برای علما بوده است، که تشیع توانست دوازده قرن به حیات خود، حتی در دوران غیبت ادامه دهد، اما گاهی ادعاهائی نیز مطرح شده که بسیار کم اهمیت بوده است .
۴. ملا احمد نراقی (قرن دوازدهم) در کتاب “عواید الایام” نوشته است:
“بدان به اینکه ولایت از طرف خداوند سبحان بر بندگانش، ثابت و مسلم است برای رسولش و اوصیاء رسول که دارای صفت عصمت (ع) هستند، ایشان (اوصیاء معصوم) سلاطین بر همه مردم میباشند و (نیز) آنها ملوک و والی و حاکم هستند. زمام امور به دست با کفایت ایشان است. و مردم رعایای آن بزرگواران میباشند. و اما غیر از رسول و اوصیای معصومش، پس شکی نیست به اینکه اصل عدم ثبوت ولایت کسی بر فرد دیگری است. مگر کسی که خداوند سبحان او را متولی قرار دهد، رسول الله یا یکی از اوصیاء معصوم را ولی قرار دهد بر دیگری در امر مخصوص و خاصی، که در این صورت آن فرد ولی هست در آنچه نسبت به آن ولایت عطا شده است”.” تمامى آنچه فقیه عادل بر آن ولایت دارد دو امر است: ۱. هر آنچه پیامبر و امام که فرمانروایان مردم و دژهاى استوار اسلامند در آن ولایت دارند، فقیه نیز در آن ولایت دارد؛ مگر مواردى که با دلیلى همچون اجماع یا نص یا غیر این دو استثنا شود. ۲. هر کارى که مربوط به امور دین یا دنیاى مردم است و از انجام آن گزیرى نیست … وظیفه فقیه است و او مجاز به تصرف در آن و انجام آن مى باشد”. “این دو قاعده کلی را نصب العین قرار ده و آن دو را جاری کن؛ در جمیع مقامات فرعی و موارد جزئی و تمامی آنچه که فقیهان در مسایل شخصی ذکر کرده اند، ذیل این دو قاعده قرار میگیرد و لذا لازم نیست همه آن موارد جزیی را بعد از اینکه قاعده بیان شد، در اینجا ذکر کنیم. در عین حال بعضی از مواردی که ذیل آن دو قاعده قرار میگیرد، به دلایل خاص بیان میکنیم”.
به تعبیر ملا احمد نراقی، سلطان واقعی امام معصوم است و اگر ائمه امری را در یک مورد خاص و مخصوص به کسی عطا کنند، او نسبت به آنچه عطا شده ولی است ولا غیر .
۵. شیخ مرتضی انصاری (قرن سیزدهم) در”مکاسب” در بحث بیع، گفته است:
“همانا آنچه از روایت مورد قبول عمر بن حنظله استفاده میشود این است که فقیه جامع شرایط مانند سایر حاکمانی است که در عصررسول خدا و صحابه منصوب میشدند، و مردم ملزم بودند که درشوون مذکور به او مراجعه کنند، و سرانجام، نظر او را بپذیرند، بلکه آنچه در عرف به ذهنها پیشی میگیرد این است که هرگاه کسی را حاکم به عنوان سلطان نصب کند، بر مردم واجب است در همه امور عامه و مطلوب مورد نظر سلطان، به او رجوع کنند”. “حکم فقیه جامع شرایط در موضوعات قضایی، نافذ و حجّت است، ولی تعلیلی که امام علیه السلام برای پذیرفتن حکم فقیه بیان داشته است، میرساند که این پذیرش در مسائل قضایی، فرع پذیرفتن در همهی احکام صادره از سوی فقیه است؛ زیرا وی نمایندهی امام معصوم است و هر چه حکم کند، نافذ است”. “اگر سلطان شیعه زمینی را از کفّار حربی، فتح کرد، احتیاط، بلکه قوی تر آن است، در باره غنائم از زمین و غیر آن باید به نایب غیبت مراجعه کند. البتّه این در صورتی است که فتح بدون اذن فقیه باشد وگر نه، حکم آن، حکم جهاد صحیح است”.
در اینجا، هرچند ادعای رسمی حق حکومت فقها وجود ندارد اما تلویحأ، با اعلام حق حکومت سلطان از حاکم شرع (فقیه) عملأ برای فقیه قدرتی هم شأن با سلطان و حتی بالاتر قائل میشود، یعنی سلطنتی غیر پاسخگو .
.IIIانشعاب در دوران غیبت
اولین انشعاب، با گذشت کمتر یک صد سال از دوران طلایی برای فقهای شیعه دوازده امامی، سخنان جدیدی در میان آنان به میان میآید، اولین انشعاب توسط شیخ احمد احسایی صورت میگیرد و روش نیابت عام فقهای شیعه را به چالش میکشد و”فرقه شیخیه” را پایه گذاری میکند. شیخ احمد از فقهای بزرگ کربلا است که در دوره فتحعلی شاه قاجار به ایران میآید و توسط شاه و دربار مورد استقبال قرار میگیرد. نظریات او درباره معراج و امام غایب، ولولهای در میان شیعیان بوجود میآورد. او معراج جسمانی پیامبر را منکر میشود، بدین صورت که، بر اساس باور زمان خود، میپنداشت عناصر عالم چهار عنصر است میگوید : “پیغمبر ما چون به معراج میرفت، در گذشتن از کره خاک عنصر خاکی خود را، و در گذشتن از کره آب عنصر آبی خود را، و در گذشتن از کره هوا عنصر هوائی خود را، و در گذشتن از کره آتش عنصر آتشی خود را انداخت، و این بود که از تن مادی رها گردیده، توانست از کرههای آسمان در گذرد.” خلاصه اینکه معاد جسمانی نبوده است و در باره امام غایب که در هورقلیاست، تلویحأ زنده بودنش را رد میکند ومی گوید او با جسم جدید ظهور خواهد کرد و استدلال او بر اساس باور شیعیان غالی است که آفرینش و روزی مخلوقات، نه به خاطر امامان بلکه توسط آنان صورت میگیرد، بنابراین همه چیز ما از جمله جسم ما انسانها از آنهاست و میتواند در جسم هر کدام از انسانها در آمده و ظهور نماید، بدین ترتیب دست خدا فقط از آستین ائمه بیرون میآید.
شیخ احمد احسائی معتقد است “آقای ما صاحب الزمان چون از دشمنان خود ترسید، گریخت و به جهان هور قلیائی رفت”. هور قلیا همان عالم برزخ است که به باور مسلمانان ارواح انسانها پس از مرگ در آن عالم هستند تا روز رستاخیز، و به این صورت عملأ منکر زنده بودن امام غائب و مشکل عمر هزار ساله را حل نموده است، اما با پیچیدگی خاصی آن را بیان کرده به این صورت که “امام غائب دارای دو جنبه است، جنبه حقیقت و جنبه صورت و حجاب، جنبه حقیقت که روح اوست همیشه ثابت است و در جسم هورقلیائی زندگی میکند اما صورت و حجاب او که همان جسم عنصری باشد همواره در حال تغییر است، از این رو هر کس به مقام شیعی کامل برسد میتواند قابلیت آن را داشته باشد که جسمش محل حلول حقیقت و روح امام غائب باشد و یا با کلامی دیگر میتواند این شیعی کامل، جنبه حجاب و صورت امام غائب را به خود بگیرد.”
به عقیده شیخیه، شیعیان کامل در هر مقطعی از زمان مظهر او هستند، بنابراین عنوان “امام زمان” و واسطه میان امام غائب و خلق برای چنین افرادی است و این عقیده را برگرفته از حدیثی از امامان باقر و صادق که فرموده اند: “ایمان بنده کامل نیست مگر آنکه خداوند و پیامبر او و امامان و امام زمان خود را بشناسد” .
لذا شیخ احسائی امام غائب، امام دوازدهم شیعیان و امام زمان (وقت) را شیعه کامل و رکن رابع (پایه چهارم) میداند که حجتهای خدا بر خلق و واسطه میان امام غائب و شیعیان هستند و این چنین زمین از حجت خدا خالی نخواهد ماند.
شیخ احسائی معتقد است “امام غائب در قالب هورقلیائی میباشد و زندگی روحانی دارد و هنگام ظهور ممکن است در قالب اصلی خود نباشد و روح او در قالب شخص دیگری ظاهر گردد.”
ایده او مشکل طول عمر امام غایب را حل کرده و جامعه را آماده پذیرش امام در هر جسمی میکند. عقیده او شیعیان بسیاری را جذب خود نموده و از آنجا که هم فقیه بزرگی است و هم عالم پارسایی است پیروان قابل توجهی را به خود جلب میکند، وی قدمی بالاتر از نایب عام گذاشته و مدعی ملاقات با امام غایب را داشته است.
راه شیخ احمد توسط شاگردش سید کاظم رشتی در کربلا دنبال شده و نفوذ شیخیه باز هم افزایش مییابد، او همچون استادش، خود را نایب ویژه امام غایب میدیده و از طرفی چون زمان ظهور را نزدیک میدانست برای خود جانشینی تعیین نمیکند، اما در کرمان کریمخان خود را جانشین شیخ احمد و سید کاظم معرفی و ادعای نیابت خاص را با صراحت بیشتری مطرح میکند، او به رکن رابع عقیده داشت به این معنا که چهار رکن اساسی وجود دارد “خدا، رسول، امام، نایب امام (رکن رابع)”. لذا هدایت بشر باید از همین مجرا صورت گیرد، این باور ادامه باور شیعیان بود که همه چیز را در سیطره و تیول خدا، رسول و امام میدید و او رکن چهارمی را به سه رکن قبلی اضافه کرده است، عقیده به رکن رابع اکنون به شکل دیگری مطرح شده که خواهد آمد .
دومین انشعاب توسط سید علیمحمد باب صورت میگیرد. او که جوانی بیست و چند ساله و از شاگردان سید کاظم است و مختصر آشنایی با عرفان اسلامی داشته، ابتدا ادعای باب امام غایب (برگرفته از انا مدینه العلم و علی بابها) نموده و به همین عنوان شناخته شده و او را سید علیمحمد باب و فرقه او را ” بابیه ” مینامیدند. سپس ادعای مهدویت و بعد رسالت و در نهایت ادعای اولوهیت میکند. البته ادعای اولوهیت او از جهت “روا باشد انا الحق از درختی چرا نبود روا از نیکبختی” بوده و استوار نسبت به عقیده هم نبوده و بارها توبه نامه نوشته است. مسئله انتظار سبب میشود گروهی از شیعیان ادعای مهدویت او را بپذیرند و در مناطق مختلف ایران میان پیروان او و دیگر شیعیان درگیری رخ داده و قریب دویست هزار نفر مسلمان شیعه (بابی و غیر بابی ) کشته میشوند و در نهایت او را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر اعدام میکنند. قبل از اعدام سید علیمحمد باب در تبریز، ادعای مهدویت باب سبب تشکیل جلسات مناظره میان باب با علمای شیعه اعم از شیخی و متشرع (سایر علمای شیعه) میگردد، استدلال طرفین در نوع خود خالی از لطف نیست .
“نخست اورا بمنزل ملا محمّد ممقانی بردند د و او چون در مقام پرسش مدّعای او را خواست آن حضرت در پاسخ کما فی السابق فرمود منم آن کسی که یکهزار ودویست وشصت (۱۲۶۰) سال بود که انتطار ظهورش داشتید وبرای ظهورش العجل العجل یا صاحب الزّمان میگوئید (صفحه ۴۹۴) پس ملا محمّد ممقانی درمقام رد و ایراد گفت موافق اخبار مرویه چون قائم موعود طهور نماید ناقۀ صالح پیغمبر را از میان گوشت وناخن انگشت ابهام خویش بیرون آرد و آن حضرت در جواب او چنین خطاب فرمود جناب اخوند میان گوشت وناخن شتر خانه نیست که از آنجا شتر بیرون بیاید واخبار مرویه را در صورت صحّت سند باید دانست که معنی وحقیقتی غیراز ظواهر غیر معقوله مراد ومقصودی باشد وملاّ محمّد از شنیدن این سخن برآشفت وکلمۀ تکفیر وتحقیری در حق وی بر زبان راند پس ملاّ مرتضی قُلی که در آنجا حضور داشت رو به آن مظلوم نموده گفت در اخبار مرویه علامات بسیاری برای ظهور موعود مأثور است وهیچیک از آنها آشکار نشد واز آنجمله طلوع شمس از مغرب میباشد آیا کی آفتاب از مغرب طلوع نمود وکه دید یا شنید و آن حضرت در پاسخش فرمود اگر با دیدۀ بینا وبا عقل خالی از غرض وتعصّب وبا نظر انصاف بنگرید میبینید جمیع آنها ظاهر شدند و آن شمس حقیقت منم که از مغرب آن یعنی از سلاله طاهره نبویه طلوع کرده ام وامّا طلوع کردن آفتاب مشهور از مغرب خود محال وغیر معقول است دراین وقت ملا محمد وملاّ مُرتضی قلی وسائر ارباب عمائم از شیخیه که در آن خانه حاضر بودند شروع به خنده وسخره نمودند ویک گفت همه معجزات مرویه از انبیا واولیا از امور غیرمعقوله است پس بنا براین باید همه را انکار کرد وتأویل نمود وبا یکدیگر لختی بدین نَمط صحبت داشتند وسخنانشان بطول انجامید وفرّاش باشی رو بملاّ محمّد نموده پرسید نتیجۀ این گفتگو وتکلیف ما چه شد او گفت اگر از من میپرسید میگویم این شخص کافر ومرتد و واجب القتل است و آن مظلوم از این سخن سخت محزون و متأثّر و متغیّر شد و ملاّ محمّد را محلّ توجّه وطرف قبله وخطاب خود ساخته وباطن رقّت انگیزی فرمود قبلۀ من آیا فتوی بقتله من میدهید واو در جواب با حال اعراض قاسیانه گفت قبلۀ شما من نیستم شیطان است پس آن حضرت (صفحه ۴۹۵) آن حضرت از این سخن وی انزجار وتالّم شدید یافته فرمود منهم با او سخن میگویم”. (شرح مفجعۀ عظمی یعنی شهادت حضرت نقطۀ اولی)
سید علیمحمد باب برای استخلاص از حکم ارتداد، توبه نامهای برای ولیعهد مینویسد:
توبه نامه سید علیمحمد باب به ولیعهد ناصر الین میرزا (در آن زمان والی تبریز بود )
“فداک روحی الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده. بحمدالله ثم حمدالله که مثل آن حضرت را ینبوغ رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و تستر بر مجرمان و ترحم بر یاغیان فرموده اشهدالله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد اگر چه بنفسه وجودم ذنب صرف است ولی قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول او (ص) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضای او بوده از قلمم جاری شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تایبم حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه علیه السلام را محض ادعای مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعای دیگر مستدعی است از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنانست که این دعاگو را با لطافت عنایات و بسط رافت و رحمت خود سرفراز فرمایید والسلام .”
سومین انشعاب، انشعاب شیعه توسط باب راه را بر ادعای نبوت میرزا حسینعلی نوری – که خود از بابیان بوده – باز کرد، باب که برادر میرزا حسینعلی به نام میرزا یحیی معروف به “ازل” را یک سال قبل از اعدام به جانشینی انتخاب کرده بود و فرقه “ازلیه” را به وجود میآورد، در بغداد میان دو برادر و پیروانشان درگیری بوجود میآید و از طرفین تعدادی کشته میشوند، و دولت عثمانی بابیان را ابتدا به استامبول و سپس به اردنه تبعید میکند و در آنجا میرزا حسینعلی دعوی “من یظهره اللهی” میکند، “من یظهره الله” لقبی است که باب نوید ظهور او را داده بود. باب در کتاب بیان عربی خود نوشته بود “اگر پادشاهی از میان بابیان برخاست باید نود و پنج تکه گوهر بیمانند بدست آورد و به تاج خود زند که اگر من یظهره الله در زمان او پدید آمد، برود و به پیشگاه او سجده کند و آن تاج را با جواهراتش به پای او گذارد”. پس جنگ و ستیز میان دو برادر و پیروانش و با رای دادگاه دولت عثمانی هر دو تبعید شده و در نهایت میرزا یحیی راهی قبرس میشود و میرزا حسینعلی سر از حیفا (فلسطین) در میآورد و با ادعای نبوت دین جدیدی بوجود میآورد که ” بهائیه” نامیده شده و از نظر پیرو در میان ادیان در ایران – تا قبل از سال ۱۳۵۷ – رتبه اول را بعد از اسلام کسب میکند.
IV. رفتار فقهای شیعه در دوران غیبت بعد از مشروطه
گفته شد تقسیم کار نانوشتهای صورت گرفته بود که شاه اداره دنیای مردم و فقها اداره دین مردم را داشته باشند، فقها، شاه را دارای قدرت خداوندی واعمال حکم حکومتی و خود را مرجع صدور احکام شرعی کرده وقضاوت و آموزش و تبلیغ را برای خود انحصاری کرده بودند .
انقلاب مشروطه که با وزش نسیم آزادیخواهی، جان تازهای در کالبد ایران زمین بوجود آورده بود، دارای ثمراتی بود که به مذاق شاه و فقیه خوش نمیآمد، مشروطیت هم قدرت شاه – با ایجاد مجلس شورای ملی – را در حد یک سمبل پایین آورد و هم دست فقها را از قضاوت – با ایجاد دادگستری – و فرهنگ )مکتب خانه ) – با ایجاد مدرسه – کوتاه کرد، لذا جز معدودی از فقها، اکثریت آنان با مشروطه به مخالفت برخاستند، حتی تعدادی از آنان از نتایج مشروطه اطلاع چندانی نداشتند. در راس فقهای معترض شیخ فضل الله نوری بود، مشروطه خواهان مدعی بودند که مشروطیت موجب تقویت اسلام خواهد شد. اما شیخ فضل الله از آنان میپرسید اگر:”مقصود همه اینها تقویت دولت اسلام بود، چرا این قدر تضعیف سلطان اسلام پناه را میکردند”.به گفته شیخ فضل الله نوری، مشروطه خواهان، “تعرضات احمقانه به سلطان مسلمین کردند”، اما سلطان، “الحق، حلم و بردباری و رعیت پروری فرمود”.
فقهای سنتی شیعه که نمیتوانستند در برابر فضای آزادیخواهی و ایجاد پارلمان به صراحت مخالفت کنند، سعی کردند با شعار مشروطه مشروعه عملا انقلاب مشروطیت را از مسیر واقعی خود به مسیر دلخواه خود تغییر جهت دهند، چنا نچه در متم قانون اساسی مشروطه، از موضع اسلام خواهی تصویب قوانین را مشروط به تایید نمایندگان فقها دانسته و در متمم با گنجاندن تایید ۵ نماینده فقیه، از جهت تطبیق قوانین با شرع و تعیین دین رسمی اسلام و مذهب حقه جعفری سعی در تسلط بر قوانین کشوری داشتند. هر چند استبداد رضاشاه، خصوصأ با قضیه کشف حجاب و منع عزاداری، عملا دست فقها از قدرت کوتاه کرد اما همین دو امر سبب شد تا فقها با تحریک دینی عوام شیعه، مردم را در برابر حکومت قرار دهد، با رفتن رضا شاه و آمدن شاه جوان و با تغییر سیاست شرایط به شکل عادی باز گشت و ارتباط میان فقها و شاه دوباره زنده گشت.
ولی در کل باز هم فقها همانند امامان شیعه، خود را مکلف به تشکیل حکومت نمیدانستند و نهایت تلاش آنها نفوذ در مجلس شورای ملی به شکل مستقیم و در دولت به شکل غیر مستقیم بوده، و ابزارهای تبلیغاتی سنتی مانند مساجد و منابر را داشتند و با تکیه به بنیه مالی خمس به حیات خود ادامه میدادند.
با رشد مدارس و نشریات و خصوصا رادیو ابزار بیداری ملت در حال افزایش بود و همین امر از انحصار فقها بر ابزارهای تبلیغاتی میکاست، با گسترش نشریات دور جدیدی از انتقاد به فقها و حتی باورهای دینی و شیعی شکل گرفته بود به طوری که فقها را در پاسخ به شبهات در منگنه قرار میداد، لذا فقهای غالی , شروع به استفاده از ابزار ارتداد و عملی کردن آن کردند. در این میان تعدادی از روشنفکران و نواندیشان دینی هدف قرار گرفتند که احمد کسروی شاخصترین آنان است .
در ۴۵ سال اخیر و از سال ۴۸ نظریه جدیدی در بخشی از فقها شکل گرفت که بنیان گذار آن سید روح الله خمینی بود و آن “نظریه ولایت فقیه” بود. این گروه اندک از فقها بر این باور شدند که ظهور امام غایب ممکن است هزاران سال دیگر طول بکشد و همچنان احکام قرآن و پیامبر بر زمین بماند، لذا تعطیلی احکام خداوندی که ضامن سعادت بشر است، بر خلاف عقل وخواست خدا و رسول میباشد، بنابراین تکلیف فقهاست که برای اجرای احکام خداوند، تشکیل حکومت دهند و وظیفه شیعیان است که برای آن بکوشند .
اساس نظریه بیش از تکیه بر شرع، تکیه بر عقل بود، سید روح الله خمینی معتقد بود که “تصور ولایت فقیه موجب تصدیق آن است” و بر اساس این نظریه، فقیه به نیابت از امام غایب وظیفه ولایت و سرپرستی بر شیعیان را دارد و میتواند تمام حدود و تعزیرات را به اجرا گذارد و چون چنین امری بدون در اختیار داشتن قوه قهریه ممکن نیست، لذا تشکیل حکومت ضروری است .
این نظریه، با اساس رفتار امامان شیعه در تضاد کامل قرار داشت، امامان شیعه خود را مکلف به تشکیل حکومت نمیدیدند و این وظیفه را منحصرأ مربوط به امام موعود میدانستند و از طرفی این نظریه با سیره تمام فقهای شیعه در دوران غیبت در تناقض بود، لذا این نظریه مورد استقبال عموم فقهای شیعه قرار نگرفت و جز اندکی از فقها بر آن مهر تایید نزدند. اما از طرف نواندیشان شیعی که با حکومت استبدادی مشکل داشتند و با آن مبارزه میکردند مورد استقبال قرار گرفت و با گسترش مبارزه به توده مردم، رهبری سید روح الله خمینی مورد تایید عامه مردم و شیعیان قرار گرفت و او را “امام خمینی” نامیدند و فقهای سنتی شیعه که بر همان باور قبلی بودند، عملا تسلیم شرایط ایجاد شده قرار گرفتند و نفوذ کلامشان را در عامه شیعیان از دست دادند، اما از عقاید ریشه دار خود دست بر نداشتند و با پیروزی انقلاب اسلامی، طبیعتأ در تنگنای آن قلیل از فقهای مدافع نظریه ولایت فقیه که اکنون صاحب قدرت قهریه شده بودند، قرار گرفتند و آسیبهای زیادی هم دیدند، که در راس آنان آیت الله سید کاظم شریعتمداری قرار داشت .
از آنجا که مبانی این نظریه توسط آیت الله سید روح الله خمینی بنیانگذار نظریه در کتابی تحت عنوان ” ولایت فقیه ” بیان شده است و خود وی علاوه بر طرح موضوع، عملأ هم موفق به اجرا در آوردن آن بوده است، نقد کتاب فوق بسیار ضروری است.
ادامه دارد
اینکه نویسنده محترم دیانت بهائی یا به فرمایش ایشان “بهائیه” را انشعاب از شیعه می دانند همانند این است که کسی دیانت مسیح را انشعابی از دیانت یهود بداند. تفاوت های بین مذهب شیعه و دیانت بهائی بیش از آن است که بتوان یکی را انشعابی از دیگری دانست.
حسن / 06 February 2012
آقای نظری،
مقاله شما که از منظر درون دینی نگاشته شده است بایستی محدود به مقبولات و مسلمات شیعه باشد و البته از این منظر می توانید ادیان(یا به قول شما فرقی) را که ادعایی دیگر دارند نقد نمایید. اما به نظر منطقی نمی رسد که به ادله ای چون توبه نامه باب ارجاع دهید که نه صحت انتساب ان به سید باب از نظر تاریخی قابل اثبات است و نه دقت مندرجاتش از منظر ادعای باب و نه از منظر شیعی تقیه دلیلی بر کذب ادعاست.
به علاوه شما از انشعابات صدر اسلام (سده اول هجری) به سرعت گذشته و به زمان معاصر امده و به نقد نظریه “ولایت فقیه” رسیده اید، که بیشتر شما را بر ان خواهد داشت که از منظر جامعه شناسی (و نه نگاه درون دینی) به نقادی بپردازید.
فکر می کنم باید در جهت جامعه مقاله خود به ویژه در قسمتهای بعدی تجدید نظر نمایید.
موفق باشید
میلاد / 07 February 2012
آقای نظری
اگر از مدارک مستدل استفاده کنید بهتر از مدارک جعلی ایست که ساخته و پرداخته مخالفین یک باور مذهبیست .توبه نامه ای که ذکر کرده اید از این نوع مدارک جعلیست که حتی احمد کسروی که منتقد بهائیت بود هم ان را جعلی دانسته است آیا این همه بهایی که در دنیا پخش هستند و یا بهاییان ساکن ایران که جان و مال و تحصیلشان را برای این باور مذهبی داده اند این توبه نامه را ندیده اند چون اگر توبه ای بود دیگر اینقدر محرومیت کشیدن دلیلی نداشت
نکته بعدی اینستکه بهاء الله خود اظهار نبوت کرده همانطور که خودتان هم نوشته اید پس انشعاب دیگر بی معنی است
میترا / 07 February 2012
چند نکته:
1- محمد حنفیه هرگز ادعای خلافت نکرد. مسئله قیام مختار و نسبت آن قیام با او همچنان مبهم است. همچنین بعید است که او خود را مهدی نامیده باشد. شواهد تاریخی نشان نمی دهد ادعاهای مختار و پس او کیسیانیه درباره محمد حنفیه صحیح باشد.
2- شاخه اسماعلیه , شاخه از شیعه بود که به مدعای اصلی آنها در ابتدا تداوم امامت در فرزندان اسماعیل بود. مفهوم مهدی بعدا در این شاخه ایجاد شد
3- اصولا فرقه های منشعب از شیعه وسیع تر از آن چیزی است که در این مقاله آمده . برای مطالعه شاید کتاب تشیع تالیف هاینس هالم به ترجمه محمد تقی اکبری مناسب باشد.
4- در تعریف معمول از انشعاب درون یک فرقه نمی توان مدعیات بها را انشعابی در شیعه دانست گرچه مدعیات او را تنها می توان ذیل تاریخ شیعه مطالعه نمود اما بی شک عقاید باب انشعابی متاخر در شیعه بود؛ همچنان که عقاید شیخیه نیز چنین بوده است.
5- در مورد توبه نامه باب , اختلاف نظر وجود دارد اما نه تا ان اندازه که هیچ مورخی ان را نپذیرفته باشد. احتمال صدق این توبه نامه با توجه به شواهد متعدد در تغییر عقیده باب بعید نیست. و بی شک وجود معتقدین به مدعیات باب و بها دلیلی بر صحت مدعیات ایشان نیست.
کاربر مهمان / 08 February 2012
اولین و مهمترین وظیفه هر مورخ یا وقایع نگار و یا محقق دینی و اجتماعی بی طرفی, صداقت, سعه صدر و نتیجةً خالی بودن از هر گونه حب و بغض است زیرا تاریخ را امروز مینویسند فردا میخوانند و آیندگان قضاوت میکنند ,همچنانکه ما اکنون صداقت و عدم صداقت مورخین ووقایع نگاران گذشته را مورد قضاوت قرار میدهیم. اگر در گشته دسترسی به منابع متقن دشوار بوده و در ذکر واقعه ای خلاف آن گذارش شده است اکنون به مدد اینترنت دسترسی به منابع صحیح ومورد اعتماد چندان مشکل بنظر نمیرسد وکوتاهی در آن شکوه انگیز است.
ذیلاً تذکرچند نکته جهت اطلاع نویسنده محترم(جناب نظری) و خوانندگان گرامی این مقاله لازم به نظر میرسد:_
١- سید علیمحد باب هیچگاه شاگرد شیخ احمد احصائی و سید کاظم رشتی نبوده اند فقط در سفریکه بمنظور زیارت عتبات عالیات به کربلا نموده بودند درجلسه درس این بزرگواران حظور یافته بودند, نه قبل و نه بعد از آن.
٢- دیانت های بابی و بهائی دو دیانت مستقل وپی درپی در سلسله ادیان الهی بوده وهستند مانند ادیان زرتشتی, بودائی,یهودی ,مسیحی واسلام و انشعاب از هیچ مذهبی نیستند گرچه هردو قبل از قیامشان مسلمان بودند.
٣- این توبه نامه منسوب به حضرت باب کاملاً مجعول است و مورخین بیطرف جعلی بودن آنرا تأیید نموده اند. آنحضرت تا آخرین لحظه حیات بر ادعای خود ثابت بودنند که حتی درنامه ایکه فرزند ملا محمد ممقانی(یکی ازسه مجتهد تبریزکه فتوای قتل سید بابرا داد) به ناصرالدین شاه نوشته به اینموضوع شهادت میدهد.
کاربر مهمان mansoor / 08 February 2012
سند توبه نامه باب اولین بار در سال 1916 در کتاب ادوارد براون به نام “مواد لازم جهت تحقیق آئین بابی” آمده، یعنی 60 سال پس از محاکمه سید باب و تا آن زمان خبری از این توبه نامه نبوده؛ در صورتی که این مدرک می توانسته به راحتی جلو ایمان مردم به این آئین را بگیرد و هیچ اقدامی در این خصوص صورت نگرفته!! سندی به خط ناصرالدین شاه خطاب به علاءالدوله موجود که می نویسد: “چوب زیادی به او زده محبوس و بعد مقتول شد” (اصل سند بخط ناصرالدین شاه در صفحه 357 کتاب عهد اعلی ابوالقاسم افنان گراور شده) و در آن اشاره ای به توبه نامه نشده!
رضا قلی خان هدایت در روضه الصّفا؛ سپهر نویسنده ناسخ التّواریخ و محمد تقی ممقانی نویسنده ناموس ناصری نیز که به جلسه محاکمه اشاره کرده هیچ چیز راجع به توبه نامه نگفته اند.
نفس این عمل که دو سال بعد از این محاکمه علماء مجدداً جمع شده و با آن حضرت مباحثه کرده و اصرار می کنند تا سید باب در مجلس ولیعهد توبه کند خود دلیلی بر رد وجود چنین توبه نامه ای در آن زمان بوده است. ملّا محمد تقی ممقانی پسر ملا محمد ممقانی در خصوص مجلس ولیعهد می نویسد: « در سنه 1266 هجری که سال دوم جلوس میمنت همایونی بود از جانب علیای دولت قاهره به مرحوم حمزه میرزای حشمت الدّوله حکمران آذربایجان فرمان رفت که سید باب را از چهریق به تبریز آورده اوّلاَ در محضر علماء او را تکلیف توبه و انابت از دعاوی خود بکنند و در صورت امتناع او را به کیفر اعمال خود برسانند » (ناموس ناصری، ص 58).
در ادامه همان مأخذ، صفحات 59 – 61، آمده است: « صبحی مشارالیه را به ازدحام تمام بلد و به همراهی ده نفر از اتباعش … به خانه والد ماجد حجّت الاسلام محمد ممقانی آوردند و این داعی (نویسنده ناموس ناصری ) حقیر آنوقت خود در آن مجلس حضور داشت سیّد باب را در پیش روی والد مرحوم نشانده آن مرحوم آنچه نصایح حکیمانه و مواعظ مشفقانه بود با کمال دلسوزی به مشارالیه ( باب ) القاء فرمودند . در سنگ خواره (خارا) قطره باران اثر نکرد… والد فرمودند حال درآن دعاوی که در مجلس همایونی در حضور ما کردی از دعوی صاحب الامری و افتتاح وحی تاسیسی و اتیان به مثل قرآن و غیره آیا در سر آن ها باقی هستی ؟ گفت (باب ) : آری فرمودند (والد) : از این عقاید برگرد خوب نیست خود و مردم را عبث به مهلکه نینداز . گفت : حاشا و کلّا و رو به والد کرده عرض کرد حالا شما به قتل من فتوی می دهی ؟ گفت : … بلی مادام که در این دعاوی باطله و عقاید فاسده که اسباب ارتداد است باقی هستی به حکم شرع انور قتل تو واجب است ولی چون من توبه مرتد فطری را قبول می دانم اگر از این عقاید اظهار توبه نمایی من تورا از این مهلکه خلاصی می دهم . گفت : حاشا حرف همان است که گفته ام و جای توبه نیست». تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل!
پیام / 09 February 2012
ضمن تشکر از نویسندۀ محترم، در این مورد استاد عباس اقبال آشتیانی تحقیق مفصلی کرده اند که لابد نویسندۀ محترم دیده اند: کتاب خاندان نوبختی. پیشنهاد می کنم آن را ملاحظه فرمایند. در مورد ادیان بابی و بهایئ باید ذکر کرد مدعای آنها فرقۀ اسلامی بودن نیست. هر دو خود را دین نامیده اند. اولی خود را مبشر دومی هم دانسته است. همچنین اگر چه هر دو در بستر اسلام و در ایران ظاهر شده اند ولی ریشه در ادیان دیگر هم دارند. اصولاً همۀ ادیان اساسشان یکی است و تحقیقات تطبیقی ثابت می کند که حتی بعضی تعالیم و آیات در همۀ آنها مشابه است. همانطور که فرهنگ های مختلف بشری ریشه در یکدیگر دارند، ادیان هم همینطور هستند. البته هر یک بسته به بستر و فضایی که در آن دعوت خود را آشکار کرده اند، بیشتر به زبان و فرهنگ قومی که در بینشان ظاهر شده اند گفته اند چون مردم با آن فرهنگ انس داشته اند و به زبان قوم گفتن یکی از معانیش همین است. اما در مورد توبه نامه بحثهای مفصلی تا حال صورت گرفته، ولی حقیقت این است که حضرت باب توبه نکردند و متونی که در مقاله ارائه شده از نظر سندیت مخدوش است. در این باره از جمله رجوع شود به:
http://www.velvelehdarshahr6.info/node/58
http://www.velvelehdarshahr6.info/node/76
در مورد ازلیه هم باید عرض کنم چون حضرت باب فرموده بودند در سال نهم از ظهور بابی، موعود بابی یعنی حضرت مَن یُظهرُهُ الله ظاهر خواهد شد، لذا نیازی به جانشین و وصی نبوده است. برای همین در مهم ترین کتاب خود یعنی کتاب بیان فارسی، باب 14 از واحد شش، حضرت باب می فرمایند: « چونکه ذکر نبی و وصی در این کور نمی گردد به مؤمنین اطلاق می شود.» یعنی مثلاً اگر جانشینان حضرت موسی انبیاء بنی اسرائیل نامیده شدند و یا جانشینان حضرت محمد وصی و امام نامیده شدند، در دور یا کور بابی این طور نیست و چون ظهور بعد بلافاصله انجام خواهد شد نیازی به وصی نیست و همه صرفاً به لفظ «مؤمن» نامیده خواهند شد. اما در مورد این که چرا فاصلۀ این دو ظهور بابی و بهائی کم بوده است، توضیحاتی از خود حضرت باب و حضرت بهاءالله موجود است که باید مراجعه کرد. اما برای بحثی مختصر در بارۀ آن رجوع شود به: http://www.velvelehdarshahr6.info/node/219 و http://www.velvelehdarshahr6.info/node/230
با تشکر و آروز ی توفیق
نوید / 09 February 2012
ضمن تشکر از نویسندۀ محترم، در این مورد استاد عباس اقبال آشتیانی تحقیق مفصلی کرده اند که لابد نویسندۀ محترم دیده اند: کتاب خاندان نوبختی. پیشنهاد می کنم آن را ملاحظه فرمایند. در مورد ادیان بابی و بهایئ باید ذکر کرد مدعای آنها فرقۀ اسلامی بودن نیست. هر دو خود را دین نامیده اند. اولی خود را مبشر دومی هم دانسته است. همچنین اگر چه هر دو در بستر اسلام و در ایران ظاهر شده اند ولی ریشه در ادیان دیگر هم دارند. اصولاً همۀ ادیان اساسشان یکی است و تحقیقات تطبیقی ثابت می کند که حتی بعضی تعالیم و آیات در همۀ آنها مشابه است. همانطور که فرهنگ های مختلف بشری ریشه در یکدیگر دارند، ادیان هم همینطور هستند. البته هر یک بسته به بستر و فضایی که در آن دعوت خود را آشکار کرده اند، بیشتر به زبان و فرهنگ قومی که در بینشان ظاهر شده اند گفته اند چون مردم با آن فرهنگ انس داشته اند و به زبان قوم گفتن یکی از معانیش همین است. اما در مورد توبه نامه بحثهای مفصلی تا حال صورت گرفته، ولی حقیقت این است که حضرت باب توبه نکردند و متونی که در مقاله ارائه شده از نظر سندیت مخدوش است. در این باره از جمله رجوع شود به:
http://www.velvelehdarshahr6.info/node/58
http://www.velvelehdarshahr6.info/node/76
در مورد ازلیه هم باید عرض کنم چون حضرت باب فرموده بودند در سال نهم از ظهور بابی، موعود بابی یعنی حضرت مَن یُظهرُهُ الله ظاهر خواهد شد، لذا نیازی به جانشین و وصی نبوده است. برای همین در مهم ترین کتاب خود یعنی کتاب بیان فارسی، باب 14 از واحد شش، حضرت باب می فرمایند: « چونکه ذکر نبی و وصی در این کور نمی گردد به مؤمنین اطلاق می شود.» یعنی مثلاً اگر جانشینان حضرت موسی انبیاء بنی اسرائیل نامیده شدند و یا جانشینان حضرت محمد وصی و امام نامیده شدند، در دور یا کور بابی این طور نیست و چون ظهور بعد بلافاصله انجام خواهد شد نیازی به وصی نیست و همه صرفاً به لفظ «مؤمن» نامیده خواهند شد. اما در مورد این که چرا فاصلۀ این دو ظهور بابی و بهائی کم بوده است، توضیحاتی از خود حضرت باب و حضرت بهاءالله موجود است که باید مراجعه کرد. اما برای بحثی مختصر در بارۀ آن رجوع شود به: http://www.velvelehdarshahr6.info/node/219 و http://www.velvelehdarshahr6.info/node/230
با تشکر و آروز ی توفیق
نوید / 09 February 2012
پس از ارسال مطلب فوق متوجه شدم که مبحث فوق اندکی توضیح بیشتر نیاز دارد و مطلب را خوب بیان نکردم. کسانی که به سند توبه نامه استناد می کنند مدعی اند که سید باب در سال 1264 هجری در مجلس ولیعهد توبه کرده و توبه نامه نوشته؛ لیکن مطالبی را که از ملا محمد تقی ممقانی نقل کردم مربوط به سال 1266 هجری است که قبل از اعدام سید باب علما سعی می کنند تا او را از ادعایش منصرف کنند و او را توبه دهند؛ و چنانچه ملاحظه شد ممقانی می نویسد: ” در محضر علماء او را تکلیف توبه و انابت از دعاوی خود بکنند و در صورت امتناع او را به کیفر اعمال خود برسانند”. که این نشاندهنده آن است که در آن تاریخ (یعنی سال 1266) توبه نامه ای در کار نبوده؛ وگرنه توبه دوباره چه معنایی داشته! و اینکه ملا محمد ممقانی به سید باب قول می دهند که اگر توبه کند جانش حفظ می شود و …
یعنی اینها نوشته پسر ملا محمد ممقانی است که خود شاهد ماجرا بوده که سیّد باب در آخرین لحظات حیات خود توبه نکرد. محمد مهدی خان ملقب به زعیم الدّوله نیز استقامت سید باب بر دعاوی خود را بدین شکل می نویسد: « باب را به تبریز آوردند … آنگاه والی علما را برای مناظره با باب و مشورت در امر او دعوت کرد ولی آن ها دعوت والی را اجابت نکردند و گفتند این مردِ امروز همان مردِ دیروزی است که ما با او مناقشات و مناظرات طولانی داشتیم و از نظر ما فساد معتقداتش در نزد ما محکوم به اعدام شد پس اگر هنوز بر معتقدات فاسد خود باقی باشد باید او را اعدام کرد … » ( مفتاح باب الابواب، صص 155-156)؛ و در خصوص آخرین لحظات سید باب می نویسد: «پدرم هم با جمعی از دوستان بالای جایی که مردم را به میدان می رسانید قرار داشتند و همانجا هم محل توقف باب بود پس پدرم با رفقایش جلو آمدند و از وی خواهش کردند که از دعاوی خود دست بردار و در شهری که اشتهار دارد که مردم آن بیش از مردم سایر بلاد سادات و اشراف اهل بیت را احترام می کنند ، خون خود را نریز . ولی او به گفته پدرم اعتنایی نکرد و همچنان ساکت و آرام بود»( مفتاح باب الابواب، ص 159). بنابراین، مورخینی که مخالف سید باب بوده و در آن زمان و آن محل حضور داشته هیچ اشاره ای به سند توبه نامه نمی کنند. گو آنکه واقعه شهادت سید باب که بسیاری از مورخین بدان اشاره نموده اند خط بطلان بر این سند بوده که مطلب مفصلی است و در این مختصر نگنجد! با تشکر
پیام / 09 February 2012
آقا من معذرت مي خوام ولي همون پاراگراف اول رو خوندم ديگه نتونستم بقيه ش رو بخونم…
محمد حنفيه ، كيسان !!!! خود را خليفه خواند !
آقا لطف كنيد كمي با مدرك و سند صحبت كنيد. از كدام منابع چينين نقل مي كنيد.
عكس ها ي توبه نامه باب هم به وفور با يك سرچ كوچك در نت پيدا مي شود…
نمونه:
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/6/62/Naseredinmirza.jpg
بنده خدا / 12 February 2012
دوست عزیز بندۀ خدا، مسأله سر دیدن عکس توبه نامه نیست چه که این عکس در ردیه های ضد دیانت بهائی موجود است و دهه ها است که بسیاری آن را دیده اند! مسأله بر سر صحت و سقم و سندیت آن است که مخدوش است. مقالاتی که در آدرس های فوق تقدیم شده به همین پرداخته است. در مباحث تاریخی و تحقیقات تاریخی هر سند و شاهدی از نظر صحیح یا جعلی یا مخدوش بودن ارزیابی می گردد. یکی از وظائف محققین همین ارزیابی هاست. مرحوم زرّین كوب می نویسند: «… آنچه مورّخ را در این همجوشی با تاریخ در نیل به حقیقت – نوعی از حقیقت – كمك می كند و از وقوع خطا – نوعی از خطا — در امان می دارد اتّكاء بر اسنادست و سعی در بررسی دقیق آنها… البته آنچه مخصوصاً مورّخ باید بشناسد «خطا» ست كه اجتناب از آن به اراده اوست نه «حقیقت» كه نیل بدان تنها به اراده او نیست.» در این زمینه به کتب مربوطه در خصوص تحقیق تاریخی مراجعه فرمایید. قربانتان
نوید / 13 February 2012
در تکمیل جواب فوق دوست عزیزم، نکتۀ مهم تاریخی دیگری هم در خصوص جعلی و مخدوش بودن توبه نامه وجود دارد که مورد توجه قرار نگرفته و آن این که حضرت بهاءالله حدود بیست سال پس از مجلس ولیعهد در تبریز (مجلسی که برخلاف واقع ادعا می شود پس از آن حضرت باب در سال 1264 ه ق توبه کرده اند) و شهادت مظلومانۀ حضرت باب در سال 1266 ه ق، لوح بسیار مهمی خطاب به ناصرالدین شاه نازل فرمودند که با عنوان “لوح مبارک سلطان ایران” در این آدرس موجود است: http://reference.persian-bahai6.info/fa/t/b/LS/
در این لوح حضرت بهاءالله ضمن بیان ادعای حضرتشان، چنانکه حضرت عبدالبهاء در کتاب “مفاوضات” فرموده اند به ناصرالدین شاه: “مي فرمايد من را احضار کن و جميع علما را حاضر نما و طلب حجّت و برهان کن تا حقّيّت و بطلان ظاهر شود. اعليحضرت ناصرالدّين شاه توقيع مبارک را نزد علما فرستاد و تکليف اين کار کرد. ولی علما جسارت ننمودند پس جواب توقيع را از هفت نفر مشاهير علما خواست بعد از مدّتی توقيع مبارک را اعاده نمودند که اين شخص معارض دينست و دشمن پادشاه . اعليحضرت پادشاه ايران بسيار متغيّر شدند که اين مسأله حجّت و برهانست و حقّيّت و بطلان چه تعلّق بدشمنی حکومت دارد افسوس که ما احترام اين علما را چقدر منظور نموديم و از جواب اين خطاب عاجزند.” عین بیان حضرت بهاءالله خطاب به ناصرالدین شاه چنین است: “ای كاش رأی جهان آرای پادشاهی بر آن قرار می گرفت كه این عبد با علمای عصر مجتمع می شد و در حضور حضرت سلطان، اِتیانِ حجّت و برهان می نمود. این عبد حاضر و از حق آمل كه چنین مجلسی فراهم آید تا حقیقت امر در ساحتِ حضرتِ سلطان واضح و لائح گردد و بعد، اَلْاَمرُ بِیدِكَ وَ اَنَا حاضِرٌ تِلْقاءَ سَریرِ سَلْطَنَتِكَ؛ فَاحْكُمْ لی اَوْ عَلَی (امر به دست توست و من در برابر تخت سلطنت تو حاضرم؛ پس حكم كن له یا علیه من). همانطور که ذکر شد شاه لوح مزبور را به علما از جمله حاج ملا علی کنی عالم مشهور طهران می دهد تا پاسخی به آن دهند. امّا نکتۀ مهم چنان که در فوق آمد این است که نه تنها علما پاسخی نتوانستند بدهند و بهانه آورند، بلکه نکتۀ مهم تر آن که خود ناصرالدین شاه هم دلیلی نتوانست بیاورد. نکته اینجاست که اگر توبه نامه حضرت باب حقیقی بود و ناصرالدین شاه حقیقتاً قبول داشت و به چشم و گوش خود دیده و شنیده بود که حضرتشان توبه کردند (چنانکه خود ناصرالدین شاه در 1264 ه ق ولیعهد بود و به عنوان یک شاهد در مجلس محاکمۀ حضرت باب در تبریز حاضر بود) کار برای وی سهل بود و کافی بود در جواب لوح حضرت بهاءالله خطاب به وی، استدلال می کرد که حضرت باب توبه کرده است و لذا دیانت حضرتشان باطل است و لزومی به تشکیل جمعی با حضور علما نخواهد بود. امّا ناصرالدین شاه نه تنها چنین جوابی نداشت بلکه علمای زمان او هم جوابی ندادند، و در عوض بجای پاسخ، از آنجا که سلاح عاجز خشونت و توهین است، دستور داد حامل آن لوح را که جوانی 17 ساله به نام بدیع بود پس ازسه روز شکنجه و داغ کردن کشتند(رجوع شود به: قسمت 33 تحت عنوان “داستان بدیع” از کتاب “بهاءالله شمس حقیقت” در این آدرس: http://reference.persian-bahai6.info/fa/t/o/BKG/)
نوید / 16 February 2012
با عرض ادب، شاید تذکر چند نکته برای نویسندهء محترم مقاله و همینطور ادیتور سایت محترم رادیو زمانه مقبول افتد.
این مقالهء تاریخی دارای ذکر هیچگونه ماخذ، منبع و یا پانویسی است نیست لذا نمیتوان آن را علمی نیست.
در چند جای مقاله تناقض وجود دارد برای نمونه: «او که جوانی بیست و چند ساله و از شاگردان سید کاظم است و مختصر آشنایی با عرفان اسلامی داشته…» سپس نویسنده میافزاید: « . مسئله انتظار سبب میشود گروهی از شیعیان ادعای مهدویت او را بپذیرند و در مناطق مختلف ایران میان پیروان او و دیگر شیعیان درگیری رخ داده و قریب دویست هزار نفر مسلمان شیعه (بابی و غیر بابی ) کشته میشوند » سوال از نویسندهء این مقاله این میشود که: چگونه است که افراد بیشماری جان و مال و هستی خود را در راه (به قول نویسنده) جوانی بیست و چند ساله که مختصر آشنایی با عرفان اسلامی داشته فدا میکنند؟ زیرا ما میدانیم که بیشتر پیروان و مؤمنین اولیهء حضرتش بر خلاف ادیانی چون کلیمی، مسیحی و اسلام از علمای صاحب نام و طراز اول آن دوره ایران بودهاند مانند ملا حسین بشرویهای، حجت زنجانی، وحید دارابی و صدها تن دیگر از علما. البته نتیجهء درست آنست که کلام حضرتش به دلیل بر حق بودن و الهی بودنش قابل تردید برای جویندگان حق نبوده و نیست.
نکتهء دیگری که ادعای نویسنده است طرح مسئلهء ادعای الوهیت از سوی حضرت باب میباشد که خوب جای بحث دارد و خلاصه آنکه ایشان هیچگاه همچین ادعایی نکردهاند مگر آنکه نویسندهء محترم، قران کریم را مطالعه نفرموده باشند آنجا که حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی ص چنین فرمود:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَـكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاء حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
ترجمهء ایات شریفه اینست:
شما آنان را نمی کشتيد ، خدا بود که آنها را می کشت و آنگاه که تير می ، انداختی ، تو تير نمی انداختی ، خدا بود که تير می انداخت ، تا به مؤمنان نعمتی کرامند ارزانی دارد هر آينه خدا شنوا و داناست
سورهٔ مبارکهٔ الانفال، آیهٔ شریفه ۱۷
اگر شخصی سرسری آیهٔ فوق را مطالعه نماید به این نتیجهء میرسد که حضرت رسول اکرم ص ادعای الوهیت نموده.
ممنون
حسین / 18 February 2012