اکبر گنجی − شاه هرچه که بود، اسلام ستیز نبود. او خود را فردی به شدت متدین قلمداد می‌کرد. اما تدین به معنایی که خود می‌فهمید و قبول داشت. او یک “سلطان خودکامه‌ی سکولار” بود، یعنی مطابق میل خودسرانه‌اش حکومت می‌کرد. رضاشاه و محمد رضاشاه پهلوی، سلاطین مسلمان سکولار دیکتاتور بودند، آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، سلاطین مسلمان مدعی حکومت دینی بودند. “سلطانیسم” هر چهار تن، نشان دهنده‌ی این بود و هست که استبداد ۹۳ سال اخیر ایران، ریشه‌های بس عمیقی داشته که به راحتی نمی‌تواند به یک عامل فروکاسته شود.

طرح مسئله

افراد و گروه‌های زیادی به دنبال اسلام ستیز قلمداد کردن رضا شاه و محمد رضا شاه پهلوی بوده و هستند. تبلیغ این مدعا در دوران قبل از انقلاب توسط روحانیت ضد شاه قابل فهم (نه قابل توجیه) است، اما تبلیغ این مدعا توسط برخی افراد و گروه‌ها در شرایط کنونی نه قابل فهم است و نه قابل توجیه.

البته اگر قصد این باشد که اسلام و تشیع به عنوان علت العلل مسائل و مشکلات ایران قلمداد شود، یا همه‌ی مسائل و مشکلات به اسلام و تشیع فروکاسته شوند، این رویکرد تبلیغاتی قابل فهم می‌شود. اما شاه واقعاً چنان نبود. مهم‌تر از این، چهره‌ای که شاه – خصوصاً در آخرین کتابش قبل از مرگ، ” پاسخ به تاریخ” – از خود به تصویر می‌کشد، نه تنها چهره‌ی یک پاسدار اسلام و تشیع است، بلکه مدعی ارتباط ویژه‌ای با ائمه شیعیان می‌شود که حتی مرجع تقلید مسلم و مدرس عرفان – آیت الله خمینی – هیچ‌گاه چنان مدعیاتی مطرح نساخته بود.

مقاله نه تنها مدعای اسلام ستیزی شاه را رد می‌کند، بلکه شاه را اسلام گرا به شمار می‌آورد. البته اسلام و تشیع شاه، اسلام بنیادگرایانه یا ایدئولوژیک نبود. در بخش اول نوشتار ناظر به اسلام و تشیع شاه، به روایت شاه است. پرسش یا مسئله این است: شاه چه تصویری از اسلام و تشیع و مسلمانی خود و پدرش ارائه می‌کرد؟ او چه روایتی از اسلام‌های رقیب می‌ساخت؟

بخش دوم ناظر به رفتار شاه – به اقتفای او فرح – در این زمینه و پیامدهای آن است. آن چه آنان کردند، آماده ساختن زمینه‌ها و بسترهای انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بود.

یکم – حافظ تشیع و مجری تعالیم عالیه‌ی اسلام

شاه به آغاز سلطنت خود بازگشته و از سوگندی که یاد کرده و عمل به این سوگند در تمام مدت پادشاهی اش سخن گفته است. می‌گوید:

“هنگامی که پس از استعفای پدرم به سلطنت رسیدم، من نسبت به حفظ و صیانت قانون اساسی و مذهب شیعه‌ی اثنی عشری سوگند یاد کردم و از آن پس همواره در ایفای تعهد خود کوشیدم و انحرافی از اجرای تعالیم عالیه‌ی اسلام مبنی بر عدالت و صداقت و رأفت نداشتم و همیشه خداوند متعال را حافظ و راهنمای خود دانستم”[۱].

حفاظت و صیانت از تشیع و اجرای تعالیم عالیه‌ی اسلام، در تمام مدت تحت حفاظت و راهنمایی خداوند متعال قرار داشت. شاه می‌افزاید:

“آیا لازم است یادآور شوم که طبق قانون اساسی ایران، پادشاه حافظ و نگاهبان مذهب شیعه‌ی اثنی عشری است و من همواره در این زمینه کوشا و به سوگند خود سخت پایبند بوده ام…من هرگز از انجام تعهد و سوگند خود در حفظ و صیانت مذهب شیعه‌ی اثنی عشری و دفاع از آن در مقابل حملت مادی گرایان، باز ننشستم”[۲].

دوم – پدر معتقد به اسلام

شاه از پدر خود – رضاشاه – نیز چهره‌ای “عمیقاً خداشناس” و “معتقد به اصول دیانت” اسلام به تصویر می‌کشد. مدعی است در زمان رضا شاه، هیچ لطمه‌ای در ساختار سیاسی به “مقام والای جامعه‌ی روحانیت” وارد نیامد. می‌گوید:

“پدرم با روحانیون قشری و مرتجع مخالف بود، نه با روحانیت. وی عمیقاً خداشناس و معتقد به اصول دیانت بود، چنان که من هستم. در زمان او به اعتبار و نفوذ معنوی و اخلاقی جامعه‌ی روحانیت و مقام والای آن در نظام مملکتی لطمه‌ای وارد نیامد…رضاشاه با روشن بینی و اعتقادات مذهبی که داشت می‌دانست که نقش یک رهبر تنها سازندگی مادی نیست و جامعه بدون ایمان و اخلاق پایدار نمی‌ماند”[۳].

سوم – ارادت رضاشاه به امام رضا

شاه می‌گوید که پدرش “احترام و اعتقاد خاص”‌ی به امام رضا داشت. به همین دلیل:

“رضاشاه، اسم کوچک همه‌ی پسران خود را با ترکیبی از نام رضا، امام هشتم شیعیان که مورد احترام و اعتقاد خاص وی بود، انتخاب کرد. او غالباً به زیارت مرقد این امام جلیل می‌رفت و در مرمت و تزیین بارگاهش کوشش‌های بسیار کرد و آن را از حال ویرانی نجات داد”[۴].

چهارم – دفاع رضاشاه از اسلام در برابر مادی گری

محمد رضا به نوعی دفاع پدرش از اسلام را به مبارزه‌ی با مادی گرایی نیز ارتباط می‌دهد. می‌گوید:

“پدرم نیز عقیده داشت که باید از مذهب در مقابل هجوم مادی گرایی و افکار کسانی که می‌خواهند “مساجد را با خاک یکسان کنند” دفاع کنند. اما نه به قیمت بازگشت به قرون گذشته و قبول ادعای‌های ارتجاعی معدودی از روحانیون که با ترقی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی به هر صورت مخالف بودند”[۵].

پنجم – رضاشاه سرمشق مذهبی بودن

محمد رضا شاه مدعی است که پدرش سرمشق او در باورهای دینی و عبادات بوده است. می‌گوید:

“به پیروی از سرمشق و نمونه‌ی پدرم بود که من از نوجوانی به اهمیت و تأثیر اعتقادات مذهبی و راز و نیاز با خداوند، البته تنها به صورت جملات تکراری و اجباری ، پی بردم”[۶].

رضاشاه میان تجدد و اسلام تعارضی نمی‌دید. به عنوان نمونه در زمستان ۱۳۱۵، در مراسم عید غدیر در کاخ گلستان، خطاب به زمامداران کشور گفت:

“خیلی‌ها در اشتباه هستند و تصور می‌کنند معنی تجدد و اخذ تمدن امروزی دنیا این است که اصول دیانت و شرایع را رعایت ننمایند و یا کسب تجدد و تمدن مغایرتی با دین و مذهب دارد و حال آن که اگر مقنن بزرگ اسلام در حال حاضر در مقابل این ترقیات عالم وجود داشت موافق بودن اصول شرایع حقه‌ی خود را با وضعیت و تشکیلات تمدن امروز نشان می‌داد؛ متأسفانه آن افکار روشن و بزرگ به مرور زمان وسیله‌ی سوء استفاده‌ی اشخاص قرار گرفت و بالنتیجه کشور را به قهقرا کشانیدند و در سیزده قرن که هر قرن می‌بایستی کشور تکان بزرگی برای ترقی و تکامل به خود بدهد ساکت و عقب ماند و ما اکنون در برابر نواقص گذشته قرار گرفته و باید این خمود گذشته را جبران نماییم”[۷].

ششم – معجزات و رویاهای شاه

مدعای شاه محدود به مسلمانی و دفاع از تشیع نیست، او خود را مورد توجه ویژه‌ی ائمه‌ی شیعیان قلمداد می‌کند. این عنایت ویژه، از دوران کودکی نصیب او شده است. به موارد زیر بنگرید:

۱ – ۶ – دیدار با امام علی و نجات یافتن توسط او : “اندکی بعد از تاج گذاری پدرم، من مبتلا به حصبه شدم و در اوج بیماری بود که شبی علی بن ابی طالب را به خواب دیدم، با وجود خردسالی می‌دانستم که علی، در دست راست خود شمشیر دو دم معروفش ذوالفقار را داشت و در دست چپش جامی محتوی یک مایع که به من داد تا بنوشم و من چنین کردم. فردای آن شب تب من فرو نشست و حالم رو به بهبود رفت”[۸].

۲ – ۶ – نجات از مرگ توسط حضرت عباس : “اندکی بعد، در تابستان هنگامی که به زیارت مرقد امامزاده داود می‌رفتیم، از اسب به زیر افتادم و بیهوش شدم. همراهان تصور کردند مرده ام. ولی حتی خراشی برنداشتم. در حال سقوط از اسب بود که شمایل حضرت عباس بن علی را مشاهده کردم که دستم را گرفته حفاظتم می‌کند”[۹].

۳ – ۶ – دیدار با امام زمان : “به این دو واقعه، اتفاق دیگری را باید افزود. چندی بعد در کاخ تابستانی تصویر امام دوازدهم، امام غایب را دیدم. این قبیل رویاها و اندیشه‌های اسرارآمیز، طبیعتاً برای کسانی که از اعتقادات مذهبی عمیقی برخوردار نباشند، قابل تصور و فهم نیست”[۱۰].

شاه پس از ذکر این موارد، تأکید می‌کند که این نوع امور رازآلود و اسرارآمیز، برای آنان که فاقد اعتقادات عمیق مذهبی هستند، قابل تصور و فهم نیست. بدین ترتیب، راه هرگونه انکاری پیشاپیش بسته خواهد شد. تکلیف بی دینان و ملحدان بدون بحث روشن است، برای این که آنان اساساً به این گونه امور باور ندارند. اما آدم‌های مذهبی منکر، به دلیل عمیق نبودن اعتقاداتشان، نه فهمی از این امور دارند و نه می‌توانند چینین تجربه‌هایی داشته باشند.

۴ – ۶ – نجات از سانحه‌ی هوایی : “اقلاً در چهار مورد تفضلات خاص الهی شامل حال من شد و ایمان عمیق مذهبی مرا یاری داد. نجات خود از یک سانحه‌ی هوایی به هنگام پرواز در حول و حوش اصفهان و بازدید از فعالیتهای احداث تونل کوهرنگ که هواپیمایم در یک ناحیه‌ی خطرناک دامنه‌ی کوهستان سقوط کرد اما آسیبی به من نرسید و نیز زنده ماندنم را…فقط مرهون رحمت خداوندی می‌دانم و بس”[۱۱].

۵ – ۵ – نجات معجزه آسا از ترور: در بعدازظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، در مراسم جشن سال روز دانشگاه تهران، ناصر فخرآرایی، “چند گلوله به سوی من شلیک کرد که چهارتای آن به من اصابت کرد و خراش‌هایی در ناحیه‌ی گردن و صورت وارد آورد…شکست معجزه آسای این سوء قصد و نجات من، مرا در ایمان به این که از تفضلات و عنایات خاص خداوندی برخوردار هستم، استوارتر کرد”[۱۲].

هفتم – انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی

شاه نه تنها خود را حافظ دائمی اعتبار و حیثیت اسلام معرفی می‌کند، بلکه مدعی است که انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی مبنتی بوده است. می‌گوید:

“علاوه‌ی بر اعتقاد شخصی، در مقام رئیس مملکت من همواره به ضرورت حفظ و صیانت و حیثیت و اعتبار آن کوشا بوده ام. تمدنی که بر پایه‌ی خدانشناسی و عدم رعایت اصول اخلاقی و معنوی استوار باشد، فاقد اصالت و رسالت است. انقلاب سفید ما نیز کاملاً براساس تعالیم اسلامی مبتنی بود که مورد احترام هر خانواده‌ی ایرانی است”[۱۳].

شاه در ۲۴ مرداد ۱۳۵۰ فرمان تأسیس “سپاه دین” را صادر کرد. شاید این حرکت یکی از شواهد او در تأیید مدعایش باشد که “انقلاب سفید براساس تعالیم اسلامی مبتنی بود”. شاه در فرمان خود نوشت:

“نظر به این که بزرگداشت شعائر دین مقدس اسلام و ترویج احکام دین و حفظ معنویت جامعه پیوسته مورد توجه خاص ما بوده است و معتقدیم که جامعه‌ی ایرانی باید در زمینه‌های مادی و معنوی هماهنگ پیشرفت کند، به موجب این فرمان مقرر می‌داریم سپاه دین از مشمولان خدمت وظیفه‌ی عمومی که در رشته‌های دینی و علوم و معارف اسلامی تحصیل کرده‌اند تشکیل شود و به اجرای وظایف خود بپردازد. مسئوولیت اجرای این فرمان و اداره‌ی سپاه دین به عهده‌ی سازمان اوقاف خواهد بود”.

آیت الله خمینی در ۲۱ آبان ۱۳۵۰ این عمل شاه را هم طی بیانیه‌ای ، توطئه‌ای استعماری قلمداد کرد و نوشت:

“نغمه‌ی “سپاه دین” در شرایطی ساز می‌شود که دستگاه جبار هر روز ضربه‌های پیگیری به پیکره‌ی اسلام وارد می‌کند، و دست جنایتکار اسرائیل را در تمام شئون اقتصادی، سیاسی و نظامی ایران بازگذاشته است . بسیاری از علمای اعلام، خطبای عظام، محصلین علوم اسلامی و ملت شریف ایران در زندان، تبعید و تحت شکنجه به سر می‌برند، و جوانان غیور وطنخواه، اعدام و تیرباران می‌شوند و یا مقدمات محاکمه و اعدام آنها فراهم می‌شود…اینجانب به ملت محترم ایران اعلام خطر می‌کنم که اگر خدای نخواسته، ایادی اجانب و دشمنان اسلام در این مقصد شوم و کمرشکن توفیق پیدا کنند، اولا علمای اعلام و وعاظ و مروجین اسلام را کنار زده، و ثانیا اسلام و احکام آسمانی آن را محو و نابود می‌نمایند. خطر این سپاه نامیمون که باید در خدمت استعمار، جمیع حقایق اسلام را به نفع آنها توجیه و تاویل کند، بزرگترین خطری است که مسلمین و در راس آنها علمای اعلام با آن مواجه شده‌اند. آنها در تجربه‌های طولانی خود فهمیدند که علمای معظم اسلام و وعاظ محترم با مجاهدات پیگیر خود ملتها را به نفع اسلام و قرآن سوق داده هیچ گاه با تهدید و تطمیع به نفع دستگاه جبار و اجانب چپاولگر قدمی برنداشته اند، و با کمال قدرت پستهای خود را حفظ کرده و مساجد و مجامع را در خدمت قرآن کریم و اسلام عزیز در دست دارند، و اگر چند نفر معمم بی حیثیت و از خدا بی خبر به نفع دستگاه جبار قدمی بردار، مطرود جامعه‌ی علمیه و جوامع اسلامی است . لهذا این نقشه‌ی خطرناک را کشیده‌اند تا به خیال باطل خود دست علمای اعلام و مبلغین را کوتاه کرده و اسلام را به وسیله‌ی عمال خود بازیچه قرار دهند و اساس دیانت را برچینند تا به مقصد خود که قبضه کردن تمام ذخایر کشور است برسند، و ملت مسلم را عقب مانده و استعمارزده نگه دارند…اینک بر مسلمین غیور و خصوص نسل جوان روشنفکر است که با کمال جدیت از این نغمه ناموزون خانمانسوز اظهار تنفر کنند، و مساجد و محافل دینی را هرچه بیشتر گرم کنند، و علاقه‌ی خود را به اسلام و علمای اعلام و وعاظ و خطبای محترم بیش از پیش ابراز نمایند، و با این اظهار علاقه مشتی محکم به دهان عمال استعمار بکوبند…برکافه‌ی علمای اعلام وعاظ محترم است که اگر گلایه‌هایی از هم دارند، نادیده گرفته و خود را مجهز نموده صفوف خود را فشرده تر کرده و د صف واحد در این امر حیاتی چاره جویی کنند. و بر آنان و سایر دانشمندان و علاقه مندان به اسلام و استقلال کشور است که ملت مسلمان، خصوصا ساکنین قرا و قصبات را از این فکر شیطانی که با نام فریبنده‌ی “سپاه دین” می‌خواهند دین و استقلال کشور را پایمال کنند، آگاه سازند و با هر وسیله ممکن مفاسد این نغمه شوم را به مردم برسانند”[۱۴].

هشتم – به عظمت رساندن مرقد امام رضا

عظمت یافتن حرم امام رضا و جهانی شدن آن در دوران محمد رضا شاه صورت گرفته است. شاه می‌گوید:

“در زمان سلطنت من، آستان قدس رضوی و مرقد حضرت رضا به اوج عظمت و اعتلا رسید و در شمار مهمترین بنیادهای مذهبی جهان اسلام قرار گرفت. نوسازی آستان قدس رضوی مرهون نذور و وجوهی بود که شیعیان، از جمله خود من، به این بنیاد تقدیم می‌داشتند”[۱۵].

نهم – مخالف صریح اصول مقدس اسلام

یکی از وظایف شورای نگهبان، تشخیص مخالفت قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی با اصول مقدس اسلام است. فقیهان خود را مکلف به اجرای “اصول مقدس اسلام” می‌دانند و اساساً هدف جمهوری اسلامی را همین قلمداد می‌کنند. اما شاه قبل از این که چنین نهادی به وجود بیاید می‌گوید:

“آنچه امروز در ایران انجام می‌شود صریحاً مخالف اصول مقدس اسلام است…آرزومندم که این اشخاص هر چه زودتر متوجه خطاهای خود بشوند و به راه راست بازگردند و دریابند که انقلاب امروز ایران در راه خدا و قرآن نیست، بلکه در خدمت بدکاران و بداندیشان است. آنها به روشنی می‌بینند که اکنون همه‌ی آشوبگران حرفه‌ای مخالفین دیانت و اسلام به اردوی آنان پیوسته اند”[۱۶].

دهم – حمایت روحانیت حقیقی از شاه

شاه مدعی است که روحانیت همیشه پشتیبان حکومت او بوده است. فقط تعداد اندکی روحانی دسته دوم مخالف او بوده‌اند. به عنوان نمونه می‌گوید:

“هنگامی که در بهار ۱۳۵۷ برای زیارت مرقد امام هشتم شیعیان به مشهد رفتم، جمعی کثیر از روحانیون وفاداری و پشتیبانی خود را نسبت به من ابراز داشتند و در این شهر مقدس با استقبالی عظیم روبرو شدم”[۱۷].

یازدهم – روحانیت حاکم، روحانیت درجه دوم است

شاه روحانیتی که پس از انقلاب زمامداری سیاسی را در دست گرفت، روحانیت درجه دوم و فاجعه آفرین به شمار می‌آورد:

“میان رهبران جامعه‌ی تشیع، اتحاد نظر وجود ندارد. کسانی که به نام جامعه‌ی روحانیت بر ایران حکم می‌رانند، اقلیتی کوچکتر از روحانیون متعصب و درجه دوم بیش نیستند که به کلی از آرمانها و تعالیم مقدس اسلام به دورند…ارعاب و وحشت و تفتیش عقاید و آرأ مانع آن شد که مراجع روحانی علناً در مورد فجایعی که به نام اسلام صورت می‌گیرد اظهار نظر و قضاوت کنند”[۱۸].

دوازدهم – دل نگران اصول و تعالیم دین مقدس اسلام

به گفته‌ی شاه، اعمال آیت الله خمینی زیان آور و مخالف صریح اصول و تعالیم دین مقدس اسلام است:

“ورشکستگی کامل و خونین “آن شخص” ممکن است برای دین اسلام به طور کلی، به خصوص مذهب شیعه زیانها و مخاطرات بسیار در پی داشته باشد. ویرانی یک کشور توانای اسلامی که ضامن صلح و امنیت خاورمیانه بود، چگونه می‌تواند برای دنیای اسلام زیان آور نباشد؟ افکار مالیخولیایی دیکتاتوری خمینی که به یاری تنی چند از همدستانش اکنون بر ایران حکومت می‌کنند کاملاً و صریحاً مخالف اصول و تعالیم دین مقدس اسلام است“[۱۹].

سیزدهم – مارکسیستهای اسلامی

شاه در اواخر دهه‌ی چهل و پنجاه عنوان “مارکسیستهای اسلامی” را برای مخالفان خود – خصوصاً گروه‌های چریکی – برگزیده بود. در اینجا آغاز آنها را به حرکت اعتراضی خرداد ۱۳۴۲ باز گردانده و می‌گوید که این برساخته‌ی التقاطی طی ده سال بعدی درست شد ، رشد کرد و در نهایت با انقلاب ۵۷ بر کشور مسلط شد. می‌گوید:

“در ده سال متعاقب این حوادث بود که “مارکسیسم اسلامی” در ایران پدیدار شد. برای هر مسلمان معتقد این ترکیب غیر قابل تصور است زیرا مارکسیسم مکتبی است مبتنی بر مادی گرایی مطلق و نفی و انکار وجود پروردگار و دین را “افیون و مخدر ملتها” می‌خواند. خوشبختانه در میان روحانیون فقط آشوبگران و متفکران مالخولیایی یافت نمی‌شود، بسیارند آنهایی که جداً و صمیمانه به رسالت معنوی و روحانی و اخلاقی خود در اعتلای انسان‌ها ، عمل می‌کنند. اما این گروه نتوانستند مانع فعالیت مارکسیستهای اسلامی بشوند که تصور می‌کنند می‌توان میان کمونیسم و اسلام تلفیق و تألیفی به عمل آورد…چگونه می‌توان بر اندیشه‌های مالیخولیایی و عوام فریبانه‌ی کسانی که می‌خواهند کمونیسم را با اسلام تلفیق کنند و سخنان پیامبر خدا را هم تراز نوشته‌های ضد دیانت قرار می‌دهند، صحه نهاد”[۲۰].

در این که سازمان مجاهدین خلق ایدئولوژی ای برساخته بود که در همدلانه‌ترین شکل می‌توان آن را “خوانش مارکسیستی اسلام” نام نهاد، شک و تردیدی وجود ندارد. آن زمینه‌ها در نهایت به تغییر ایدئولوژی سازمان و ترور جمعی از همرزمان مسلمان سازمان منتهی شد. گفتمان چپ، گفتمان مسلط بود و نواندیشان دینی آن دوره – عموما – تفسیر/روایت‌هایی چپ از اسلام عرضه می‌داشتند. اما دو خطا در سخن شاه وجود ندارد، نه همه‌ی مخالفان او را می‌توان “مارکسیستهای اسلامی” قلمداد کرد، نه آیت الله خمینی و طرفدارانش کمترین نظر مثبتی به کمونیسم داشتند.

شاه باز در این مورد می‌گوید:

“برای من که عمیقاً خداپرست و متدین هستم، حتی تصور تلفیق میان معنویت مذهبی و مادی گرایی مطلق مارکسیسم میسر نیست. مارکسیسم اسلامی چیزی نیست جز جمع اضداد. مگر نه این است که لنین و پیش از او مارکس کذهب را افیون توده‌ها می‌خواندند…چه طور می‌توان قبول کرد که انقلابی هم از مرام اشتراکی الهام بگیرد و هم از دیانت مقدس اسلام که مادی گری را به هر شکل و هر نوع و هر صورت محکوم می‌کند؟ چطور می‌توان آیات مقدس قرآن و سخنان پیامبر اسلام را با نوشته‌های متفکرینی که هدفشان مبارزه‌ی با دین و اشاعه‌ی مادی گری بوده است در یک سطح قرار داد”[۲۱].

چهاردهم – اسلام ضامن رعایت حقوق زنان

اسلام قرن‌ها پیش از کشورهای پیشرفته حقوق زنان را به رسمیت شناخت و حقوق زیادی برای زنان قائل شد. اجباری کردن چادر نیز عملی نارواست، باید زنان در پوشش آزاد باشند و اگر زنانی مایل به چادر بر سر نهادن بودند، آزاد باشند:

“اسلام و قرآن، برخلاف آنچه غاصبان کنونی حکومت و قدرت در ایران تصور و عمل می‌کنند، مخالف احترام و رعایت حقوق زنان نیست. حقوق زن در اسلام، به مراتب بیش از آن است که غالباً تصور می‌شود. از جمله‌ی این حقوق مسلم، یکی استقلال کامل مالی و حق اداره‌ی ثروت و دارایی شخصی است که تا این اواخر در بسیاری از ممالک مترقی اروپایی به طور کامل وجود نداشت. ما با الهام از فرهنگ و تمدن کهن ایرانی که برای زنان مقامی والا قائل شده و با الهام از فلسفه و معنویت اسلام، عقیده داشتیم که باید در جامعه‌ی نوین ایران برای زنان ایرانی سهم و مقامی فراخور تعداد و امکانات آنان به وجود آورد، و به این راه رفتیم…دین مقدس اسلام نیز مخالفتی با حقوق سیاسی و اجتماعی ندارد…اکنون بار دیگر چادر در ایران عملاً اجباری به خواهران و مادران ما تحمیل شده…اگر بعضی از زنان، خود آزادانه بخواهند چادر به سر کننند، امری طبیعی است و من هرگز مخالف آن نبوده‌ام”[۲۲].

پانزدهم – اسلام، دین عدالت و انصاف و رحمت و مروت و معنویت

آن چه آیت الله خمینی و دیگر فقیهان در ایران به اجرا نهاده اند، “اسلام واقعی” نیست. شاه تفاوت اسلام حقیقی و اسلام آیت الله خمینی را به شرح زیر بازگو کرده است:

اسلام، دین عدالت و انصاف و رحمت و مروت است. در حکومت اسلامی امروز ایران، نه از عدالت نشانی است، نه از انصاف و نه از عفو و رحمت. هرچه هست نفرت و انتقام و کشتار است که هیچ ارتباطی با معنویت دین اسلام ندارد. نظام امروزی ایران صریحاً خلاف شرع مقدس و مخالف اسلام است. هم چنان که دوران تفتیش افکار و عقاید، به زیان مذهب کاتولیک تمام شد، متأسفانه این خشونتها و جنایتها نیز ممکن است به زیان اسلام باشد. من تردید ندارم که اسلام واقعی ، احترام به تعالیم مقدس دین حنیف است، نه خشونت و تعصب و بی اعتنایی به عدالت. آیا سلب آزادی و حقوق زنان و تجدید تعدد زوجات را می‌توان مواففق روح اسلام دانست؟ برعکس، آزادی زنان و برابری حقوق آنان با مردان و حرمت به شئون اجتماعی و انسانی آنان است که با اصول واقعی اسلام توافق دارد. آیا تازیانه زدن و سنگ باران کردن و دست بریدن، به این بهانه که از قرون وسطا رایج بوده، اسلامی است و کوشش برای اعتلا و تربیت انسان‌ها و اتخاذ سیاست عفو و گذشت و جوانمردی ، مخالف اسلام”[۲۳].

شاه تا آنجا پیش می‌رود که که تفسیر خود از اسلام را متکی بر متون معتبر دینی به شمار آورده و تفسیر آیت الله خمینی و پیروانش از اسلام را منفعت طلبانه، و تبدیل دین به بازیچه قلمداد می‌کند. می‌گوید:

“برداشت من از اسلام، همواره دقیق و مستند به متون معتبر بوده است، حال آن که شخص حاکم بر قم [آیت الله خمینی] و بعضی دیگر از “روحانیون” ایران دین را به نفع شخصی و مادی و اغراض و هوی و هوسهای خود تفسیر و به بازیچه‌ای تبدیل نموده‌اند. نص صریح قرآن و روح و معنویت اسلام شدیداً کینه و نفرت و انتقام و آدمکشی و غارت و دزدی را که از زمستان ۱۳۵۷ تاکنون بر ایران نگون بخت حکومت دارد محکوم می‌کند. اساس عصاره‌ی اسلام چیزی جز عدل و انصاف نیست و انقلاب شاه و ملت که برای تحقق عدالت اجتماعی و مشارکت ملی بنیان نهاده شد، مستقیماً از اصول و تعالیم اسلام الهام گرفته است“[۲۴].

شانزدهم – بخت زندگی ایرانیان در سایه‌ی اسلام

اسلام آوردن ایرانیان عامل فلاکت آنها نبوده است. بلکه بخت با ایرانیان یار بود که اسلام آوردند و همیشه از این منبع کسب فیض کرده اند:

“بخت بزرگ ایرانیان این بود و هست که در پرتو روحانیت و معنویت تعالیم مقدس و مترقی اسلام زندگی می‌کنند و در مراحل دشوار زندگی اجتماعی و تاریخ خود همواره از این منبع کسب فیض کرده‌اند. همه‌ی کسانی که برای تحقق و پیشرفت انقلاب اجتماعی و ملی کوشیدند، می‌دانستند و می‌دانند که تلاش آنها دقیقاً منطبق با تعالیم عالی اسلام و ملهم از آن بوده است و باید از این جهت مفتخر و سربلند باشند”[۲۵].

هفدهم – اسلام ایرانی

تا حدی که من اطلاع دارم هانری کربن اولین فردی بود که تشیع را به عنوان اسلام ایرانی مطرح ساخت. کربن به ایران رفت و آمد داشت. با افرادی چون داریوش شایگان و سید حسین نصر نیز رابطه داشت. از طریق آن دو با علامه‌ی طباطبایی هم مرتبط گردید و گفت و گوهایی با او داشت که منتشر شد.

روشن نیست که شاه تا چه اندازه از این نظریه و مباحث اطلاع داشت. اما او در پاسخ به تاریخ، تشیع را برساخته‌ای ایرانی به عنوان سپری در برابر تهاجم اعراب معرفی می‌کند. می‌گوید:

“در سال ۶۵۲ میلادی اعراب به ایران حمله کردند و تسلط آنان بر کشور ما در حدود دویست سال طول کشید. اما در حقیقت ایرانیان اعراب را تحت نفوذ و سلطه‌ی خود در آوردند. ایرانیان از یک سو اصالت فکری خود را با تدوین اصول مذهب شیعه عنوان کردند و از پذیرفتن استیلای خلفای عرب سرباز زدند و از طرف دیگر فرهنگ غنی ایرانی را از دستبرد و تسلط خارجیان نجات دادند”[۲۶].

شاه در ادامه از نوع دیگری از یاری رساندن ایرانیان به خاندان پیامبر اسلام سخن گفته است. مدعای او این است که ایرانیان بنی امیه را سرنگون و خاندان بنی عباس را جایگزین آنها کردند. می‌گوید:

“در زمینه‌ی سیاسی، نقطه‌ی آغاز تجدید استقلال ایران، قیام ابومسلم خراسانی بود که با سپاهی از ایرانیان، خاندان عباسی را که از احفاد پیامبر اسلام بودند، بجای بنی امیه بر تخت خلافت نشاند و بغداد را پایتخت آنان قرار داد”[۲۷].

شاه در توضیح تاریخ ایران به تهاجم مغول‌ها به ایران پرداخته و توضیح می‌دهد که در دوران تسلط آنها:

“بخشی بزرگ از میراث علمی ایرانی و اسلامی را منهدم گردید. مغولان آداب و سنن زندگی مدنی و فرهنگ ایرانی و اسلامی را از میان بردند”[۲۸].

نکته‌ی مهم در سخن او، همراه آوردن در عنصر “ایرانی و اسلامی” در کنار یکدیگر است.

هجدهم – تشیع عامل یکپارچگی ایرانیان

اقوام مهاجم یکپارچگی و وحدت ایران را از بین برده بودند. محمد رضا پهلوی می‌گوید که شاه اسماعیل – نخستین پادشاه صفوی – :

“بار دیگر به وحدت ایران تحقق بخشید…و به منظور تأمین یکپارچگی سیاسی و معنوی ایرانیان تشیع را به عنوان مذهب ایران اعلام و برقرار کرد”[۲۹].

باز هم شاهد تبیینی مثبت از نقش تشیع در وحدت و یکپارچگی ملی ایران از سوی شاه هستیم.

نوزدهم – معجزه، نه توهم و خیال

شاه این سخنان را وقتی بیان کرد که خود از قطعی بودن مرگ خود به دلیل ابتلای طولانی به بیماری سرطان آگاه بود. مدت‌ها از زمانی که امید به بقا را از دست داده بود می‌گذشت.

برای فرد یا گروهی که همه‌ی امور را به ماده تقلیل می‌دهند، این نوع مدعیات “دروغ گویی محض” یا حاصل “توهمات” خواهد بود. اما لزوماً یک انسان مذهبی یا مسلمان یا شیعه نیز همه‌ی این نوع مدعیات را باور نخواهد کرد. شاه که خود به این امر وقوف داشت و با انکارهای اوریانا فالاچی – در گفت و گوی با او – روبرو شده بود، رویاهای خود را معجزات واقعی، نه “توهم” و “خیال” به شمار می‌آورد.

“من کاملا تنها نیستم ، چون من به وسیله‌ی نیروی دیگری همراهی می‌شوم که دیگران آن را حس نمی‌کنند. همان نیروی مرموز در من، و من همچنین پیام‌هایی نیز دریافت می‌کنم . پیام‌های مذهبی و من خیلی خیلی مذهبی هستم و من به خدا ایمان دارم و همیشه هم گفته ام که اگر خدا نبود، ما مجبور بودیم که او را خلق می‌کردیم ! آه من واقعا برای بیچاره‌هایی که به خدا ایمان ندارند ، متاسفم . شما نمی‌توانید بدون خدا زندگی کنید. من با خدا از زمانی که خدا آن رویاها را به من داد…هرکس می‌داند که من رویاهایی داشته ام…خیلی از مردم به آن عقیده ندارند. حتا پدرم هم آن را قبول نداشت . او هیچ وقت آن را قبول نکرد. او همیشه در این مورد می‌خندید. به هر حال خیلی از مردم – اگرچه محترمانه – از من سوال می‌کردند که آیا مطمئن هستم که آن‌ها وهم و خیال نبوده است . جواب من خیر است. خیر ، برای این که من به خدا ایمان دارم . به این حقیقت که من به وسیله‌ی خدا انتخاب شده که یک ماموریتی را به پایان برسانم. رویاهای من معجزه‌هایی بوده‌اند که کشور را نجات داده‌اند. دوران سلطنت من کشور را نجات بخشیده و این به خاطر این بوده که خداوند در کنارم بوده…خواب‌های مذهبی ، بر پایه‌ی تصورم و خواب‌هایی که من می‌دیدم مربوط به این بود که در دو یا سه ماه آینده چه اتفاقی خواهد افتاد . من نمی‌توانم به شما بگویم که این خواب‌ها در چه موردی بودند. آن‌ها لزوما چیزهایی نبودند که به شخص من مربوط شوند. آن‌ها در مورد مسایل داخلی کشورم بودند و بنابراین باید محرمانه باقی بمانند. شاید اگر من به جای لغت “خواب” “احساس قبل از وقوع” را به کار ببرم . شما حرف مرا بهتر درک کنید . من به این نوع احساس‌ها عقیده دارم . من این نوع احساس‌ها را مرتبا دارم…شما باید به معجزات ایمان داشته باشید“[۳۰].

هم اکنون اگر در کشور ما فقیهان یا احمدی نژاد و تیم همفکرانش مدعیاتی از نوع بند ششم بیان نمایند، به وسیله‌ی اکثر رسانه ها – خصوصاً مخالفان جمهوری اسلامی – به تمسخر گرفته خواهند شد. اگر آیت الله خامنه‌ای مدعی دیدار با امام دوازدهم شیعیان شود، جنجالی رسانه‌ای علیه او از سوی همگان به راه خواهد افتاد.

ادامه دارد

پانویس‌ها:

۱ – – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، به کوشش شهریار ماکان، نشر البرز، ص ۳۴۴ .

۲ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۲۰۳ – ۲۰۲.

۳ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۵۱ – ۵۰.

۴ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۱.

۵ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۵۲ – ۵۱.

۶ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۳.

۷ – سیروس غنی ، ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها ، ترجمه‌ی حسن کامشاد ، انتشارات نیلوفر، ص ۴۱۹.

۸ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۳.

۹ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۳.

۱۰ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۵۴ – ۵۳.

۱۱ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۴.

۱۲ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۵.

۱۳ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۱.

۱۴ – روح الله خمینی، صحیفه‌ی امام ، جلد ۲ ، صص ۳۹۸ – ۳۹۶.

۱۵ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۵۸.

۱۶ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۳۴۶ – ۳۴۵.

۱۷ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۳۴۵.

۱۸ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۴۸۲ – ۴۸۱.

۱۹ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۴۸۴.

۲۰ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۱۳۹ – ۱۳۸.

۲۱ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۲۳۱ – ۲۳۰.

۲۲ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۲۰۰ – ۱۹۹.

۲۳ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۴۸۷.

۲۴ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، صص ۲۰۴ – ۲۰۳.

۲۵ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۲۰۴.

۲۶ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۱۶.

۲۷ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۱۶.

۲۸ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۱۷.

۲۹ – محمد رضا پهلوی ، پاسخ به تاریخ ، ص ۱۹.

۳۰ – رجوع شود به این لینک.

عکس:

محمدرضا شاه پهلوی در حال خواندن نماز در حرم امام رضا