نه! این کراوات سرخ نمیتواند
چون بلاگردانی
ترا حفظ کند
و سر میزِ افطارِ دولتِ شرعی
از تو روشنفکری عرفی بسازد
و خوانِ خونینِ ولایت را
به سفرهی سادهی بلقیس برگرداند.*
عرفی بودن
به سادگیِ تراشیدن ریش
و بستن کراوات نیست
باور داشتن به جدایی دین از دولت است
ارزش نهادن به آزادی دینی و بیدینی است.
وقتی روبروی آینه
ریش میتراشیدی
و کراوات میبستی
آیا از خود نپرسیدی چرا
با تیغی به تیزی ریشتراشت
سلطانپور را پیش از تیرباران
شکنجه کردند
و با ریسمانی به درازای کراواتت
گلوی مختاری را فشردند؟
ایکاش روزهات را
در خانه گشوده بودی
هر چند یکبار گفتهام:
“در سرزمینی که دین
برچسبِ جنایتهای دولتی است
روزهخواری از روزهداری
پرمعناتر مینماید.
۶ ژوئن ۲۰۱۸
*- بلقیس نام مادرِ گلمحمد در رمان “کلیدر” اثر دولتآبادی است.
بیشتر بخوانید:
شعزی که شعر نیست ،دشنام و زبان تلخی است به تلخی آن چه بر این سرزمین رفته است،به قول زنده یاد محمد مختاری تراوش ذهنی استبداد زده که خود را حامل حقیقت مطلق می داند.این چگونه بر خوردی است که با بکی از بهترین و زحمتکش ترین نویسنده این سرزمین می شود.کسی که بخش بزرگی از تاریخ ادبیات این سرزمین را رقم می زند .مگر چند نویسنده مانند دولت آبادی داریم؟که چنین بی مهابا بر او می نازیم .جناب نفیسی در شرحی بر خود از کازتان در کانون پرورش کودکان نوشنه اید و از نوشتن شدن شعرتان در لو آنجلس من عنیقا خوشحالم و تبریک می گویم .انا چطور است همکاری شما با کانون زمان شاه که در آن جزنی ها اعدام می شدند و دولت آبادی ها زندان امری درست ؟ )من به شخصه درست می دانم )اما نشستن دولت آبادی بر سر میز شام روحانی جنایت ؟ما را چه می شود ؟وقتی روشنفکری چون شما چنین می کند چه انتظازی از غیر می ت،ان داشت .تایپ تلفنی سخت است .تلاش می کنم نظر دقیقم را در فرصت دیگر بنویسم .با احترام
ابوالفضل محققی / 11 June 2018
آقای نفیسی عزیز
از شما به عنوان یک انقلابی قدیمی و بازنشسته بیش تر از این انتظار می رود.
دستگاه های حکوکتی و امنیتی با شایعه افکنی و در آمیختن راست و دروغ می خواهند وانمود کنند که شاعران و نویسندگان مستقل با آنها همکاری می کنند.این کار به هدف
1-تبلیغات به نفع مشروعیت برای خود
2.ایجاد تفرقه و چند دستگی در صف مخالفان خود
و دلایل مشابه انجام می گیرد.از نظر ادبی باید متوجه ضعفتان باشید!
لطفا از راه دور درباره مسائل وطنتان که چل سالی است در آن زندگی نمی گنید به سرعت قضاوت نفرمایید.
ضمنا آنچه نوشته اید اگر نامش را شعر می گذارید، بدانید که شعر نیست بلکه نثر زیرهم است و بس.
رضا / 11 June 2018
شعر عالی و «خنجرگون» در برابر روشنفکران وجدانباختهای که به گفته شاملو :
دستهی شلاق دژخيم تان را می تراشيد
از استخوان برادر تان
و رشتهي تازيانه ي جلاد تان را مي بافيد
از گيسوان خواهر تان
و نگين به دسته ي شلاق خودکامه گان مي نشانيد
از دندان هاي شکسته ي پدر تان!
کسانی که به خوان خون و جنایت رفته حربه تبلیغاتی رژیم ضددموکراتیک و آزادیکش میشوند، در جمله دشمنان ملت اند.
فرزاد / 11 June 2018
با تشکر و سپاسهای بی پایان از مجید جان عزیز برای این اثر سترگ.
جالب است که بیان دادخواهی در این شعر برای برخی “ناسزا” حساب می شود, اما حقیقت امر هنوز کاملا به جای خود باقی است.
شعر به نثر و شعر سپید, (مانند “اشراقها” از آرتور رمبو, با ترجمه بیژن الهی) از ژانر های متفاوت شعر نو هستند که در ادبیات ایران نیز سابقه دارند.
مانند این قطعه از دفتر “آیدا در اینه” شعر “سرود پنجم”:
“گرچه از قافیههای لعنتی در این شعرها نشانی نیست؛ [از آنگونه قافیهها بر گذرگاهِ هر مصراع، که پنداری حاکمی خُل ناقوسبانانی بر سرِ پیچِ هر کوچه برگماشته است تا چون رهگذری پا به پای اندیشههای فرتوتِ پیزُری چُرتزنان میگذرد پتک به ناقوس فروکوبند و چرتش را چون چلواری آهارخورده بردرند تا از یاد نبرد که حاکمِ شهر کیست] ــ اما خشمِ خوانندهی آن شعرها، از نبودِ ناقوسبانانِ خرگردنی از آنگونه نیست. نیز نه ازآنروی که زنگولهی وزنی چرا به گردنِ این استر آونگ نیست تا از درازگوشِ نثرش بازشناسند. نیز نه بدان سبب که فیالمثل شعری از اینگونه را غزل چرا نامیدهام:
باری، خشم خواننده ازآنروست که ما حقیقت و زیبایی را با معیارِ او نمیسنجیم و بدینگونه آن کوتاهاندیش از خواندنِ هر شعر سخت تهی دست بازمیگردد.”
تقی رفعت / 11 June 2018
مگر این آقای دولت آبادی چه جایگاهی در ادبیات جهان دارد که می گویید بر او نتازید؟ مگر او کیست؟ مارتین هایدگر در زمان خودش و حتی تا اکنون فیلسوفی یگانه و بی بدیل محسوب می شد و می شود اما وقتی به حزب نازی پیوست عظمت فلسفی خود را تحت تاثیر قرار داد و روشنفکران، دوستان و شاگردانش بر او تاختند و شوریدند… جامعه ی مدنی و دموکرات و آزاد یعنی حق نقد برای همه….حال این جماعت اقل اندک در ایران هنوز دنبال بت سازی و بت پرستی هستند و می گویند نگویید بالای چشم فلانی ابرو است چرا که چهارتا قصه نوشته است، اینان بدون بت نمی توانند زندگی کنند… بت پارچه به سر ریشوی 40 سال پیش یا بت پارچه بر گردن بی ریش امسال…اینان بت پرستان اند!!!
منتقد / 15 June 2018