موضع گیری تند دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا، علیه حکومت ایران و برقراری مجدد تحریم‌های گسترده آمریکا، این روزها بازار سیاست ورزی و گفت‌وگوهای دیپلماتیک، و به تبع آن ارائه تحلیل‌های سیاسی رنگ و وارنگ را پر رونق کرده است. دولت ترامپ ضمن احیای تحریم‌های قبلی با وضع تحریم‌های جدید علیه فرماندهان بسیج و سپاه، گروه “حزب الله”، نقض کنندگان حقوق بشر، دست اندرکاران قوه قضائیه و افراد مرتبط با هسته مرکزی قدرت در ایران می‌خواهد موضع تقابلی آشکارتری را در برابر جمهوری اسلامی بگیرد. وضع این تحریم‌ها نه تنها حکومت ایران بلکه دولت‌های اروپایی و حتی نهاد‌های مستقل سیاسی و اقتصادی اروپا را مورد خطاب قرار داده است.

دونالد ترامپ و مایک پومپئو، وزیر جدید امورخارجه آمریکا، به اروپائیان مسائلی همچون عدم رعایت حقوق بشر در ایران، حضور مداخله‌گرانه و ماجراجویانه ایران در یمن، سوریه، عراق و لبنان، دشمنی علنی با اسرائیل و بالاخره توسعه صنایع موشکی ایران را گوشزد می‌کنند تا به اروپائیان بگویند حمایت از برجام، توجه محض به یک روی سکه است، توجهی که باعث نادیده انگاشتن روی دیگر شده است.

باری آنچه مسلم است و در سخنان دیپلمات‌های ایرانی و البته تذکرات رهبر نظام نمود بارز دارد این حقیقت است که جنگ میان اروپا و آمریکا بر سر ماندن یا خروج از برجام به زودی به پایان خواهد رسید. منافع شرکت‌های اروپایی و همچنین منافع ملی آن کشورها، دولت‌های اروپایی را وادار خواهد کرد که از این جنگ کناره‌گیری کنند. به زودی گردانندگان حکومت اسلامی از این رویای شیرین، یعنی ایجاد اختلاف بین اروپا و آمریکا و بهره برداری از آن به نفع خود، بیدار خواهند شد. زیرا آنچه تعیین کننده اهداف و جهت گیری سیاسی در جهان سرمایه داری است، نه لج‌بازی‌های دونالد ترامپ و جان بولتون است و نه خشم و غضب خانم موگرینی و نه یکی به نعل و یکی به میخ زدنهای امانوئل مکرون. محور اصلی هر گونه گرایش و هدف‌گذاری سیاسی حفظ منافع شرکت‌های چند ملیتی و قانون مقدس حداکثر کردن سود است. جمهوری اسلامی خودش به قوانین این بازی سیاسی آگاه است و نتیجه نهایی را می‌داند. به همین دلیل هم علیرغم روی خوش اروپائیان، از پایان کار واهمه دارد.

کارگردانان نمایش «مرگ بر» و «پرچم‌سوزی»

یکی ازابزارهای حکومت اسلامی برای گذر از پرتگاهی که خود در مقابل خویش حفر کرده، به غیر از چانه زنی‌های سیاسی، به تن کردن جبه‌ی «مبارزه با امپریالیسم» است، جبه‌ای که با هر مقیاس و اندازه‌ای به تن این حکومت گشاد و ناساز است. اما به هرحال داعیه برازندگی‌اش را دارد و از همین موضع حضورش در منطقه را موجه جلوه داده و به آن مشروعیت می‌بخشد.

جمهوری اسلامی مدعی پرچمداری مبارزه علیه آمریکا و علیه توسعه طلبی‌های اسرائیل در منطقه است. طرفه اینکه این داعیهء مبارزه با امپریالیسم نه تنها تعدادی از تحصیلکردگان و قلم‌زنان هوادار حکومت را متقاعد ساخته، بلکه برخی از روشنفکران مخالف نظام را نیز به اشتباه انداخته است، چنانکه می‌پندارند گفتار رهبر نظام از موضعی ضد امپریالیستی و دعوت به «مقاومت علیه نظام سلطه» است. بخصوص که در آن طرف ماجرا به غیر از آمریکا و اسرائیل تعدادی از مرتجع‌ترین حکومت‌های خاورمیانه‌ای مثل عربستان سعودی، امارات متحده عربی، بحرین و حتی اردن نیز حضور دارند.

توهم روشنفکرانه در باره سیاست خارجی

افراد و گروه‌هایی در ایران این باور را تبلیغ می‌کنند که منازعه بین ایران وآمریکا، به مقاومت یک حکومت مستقل برمی‌گردد که قلدری آمریکا و نیات نظام سرمایه داری را برنمی تابد و به همین دلیل آمریکا حضور ایران مستقل و البته طرفدار مردم مظلوم فلسطین را تحمل نمی‌کند. یا از آنجا که ایران مانعی جدی برای توسعه‌طلبی‌های اسرائیل و عربستان است، مدام هدف تحریم‌ها و فشارهای اقتصادی آمریکا و مقامات سیاسی آن کشور قرار گرفته و تمام رسانه‌های آمریکایی و امپریالیستی هر روز ایران را مورد حمله قرار می‌دهند و اتهام حمایت از تروریسم وانواع اتهام‌های ریز و درشت را علیه ایران طرح کرده و به دروغ‌های بی پایه واساس دامن می‌زنند.

این تفسیرکه ظاهرا دلایل روشن وغیرقابل انکاری دارد، برخی از روشنفکران چپ که در خارج ایران زندگی میکنند و از شرایط زندگی مردم درک بی واسطه‌ای ندارند را نیز متقاعد کرده است که سیاست خارجی ایران سویه‌ای ضد امپریالیستی دارد و ضد سلطه نظام سرمایه داری بخصوص درشکل نئولیبرال آن است. آنان استدلال می‌کنند که در پانزده سال گذشته ردپای هیچ ایرانی در حملات تروریستی علیه غرب دیده نشده و حمایت ایران از رژیم اسد و حزب الله لبنان در واقع علیه گروه‌هایی همچون داعش و سلفی‌‌هایی است که با پول عربستان و ثروتمندان عرب دست به حمله و کشتار مردم بی دفاع در عراق و سوریه می‌زنند. این افراد به نوعی با حمایت از سیاست خارجی ایران که مستقیما در بیت رهبری طرح ریزی می‌شود، حضور ایران در عراق و در سوریه را دفاع از ایران در پشت مرزهای خاک ایران قلمداد کرده و می‌گویند در شرایط امروز خاورمیانه، ایران جزیره ثبات و امنیت است. و حکومت با جنگ در آن سوی مرزها به منافع ملی ایرانیان خدمت می‌کند.

اما پرسیدنی است که:

آیا واقعا چنین است؟ آیا سیاست خارجی ایران سیاستی “انقلابی” و “ضد امپریالیستی” است؟ آیا حکومت جمهوری اسلامی اگرچه در داخل کشور حکومتی ارتجاعی و سرکوبگر است اما همین حکومت در سیاست خارجی انقلابی، ضد سلطه و ضد نظام سرمایه داری است؟ آیا، آن گونه که ادعا می‌کنند، بعد از سقوط اردوگاه سوسیالیسم، تنها حکومتی که  علیه سلطه آمریکا قد برافراشت، جمهوری اسلامی است؟ آیا حکومت اسلامی حقیقتا از آرمان فلسطین حمایت می‌کند؟ آیا طرفدار مردم بی دفاع منطقه است؟

لازم است با طرح مسئله‌ای اساسی زاویه‌ای روشنگر برای پاسخ به پرسش‌های بالا بگشاییم:

آیا حکومتی را که سرکوب‌های سیاسی دهه ۶۰، انقلاب فرهنگی، اعدام‌های سال ۶۷، قتل‌های زنجیره‌ای، سرکوب و اعمال محدودیت علیه زنان، سانسور نشریات، پایمالی حقوق اقلیت‌ها و این همه فساد و دزدی و خیانت و ندانم کاری را در پرونده خویش دارد می‌توان حکومتی ضو سلطه به حساب اورد؟ آیا رواست که بین سیاست داخلی و سیاست خارجی یک حکومت مرزبندی کرد؟

در طی ۴۰ سال گذشته همواره دستگاه تبلیغاتی حکومت اسلامی علیه آمریکا سخن‌پراکنی کرده است. جمهوری اسلامی در دهه اول انقلاب بی محابا و بدون ارائه هیچ‌ گونه سندی تمام گروه‌های سیاسی را دست پرورده و نوکر آمریکا اعلام می‌کرد، در دوران جنگ نیز حکومت ایران صدام حسین را نوکر آمریکا و اسرائیل معرفی کرده و حمله عراق به ایران را در راستای دشمنی آمریکا با انقلاب ایران جلوه می‌داد. در طی سال‌های بعد از جنگ نیز همواره پیکان‌های تبلیغاتی حکومت، دولت آمریکا را نشانه رفته است.

تبلیغات ضد آمریکایی درواقع به دلیل ناکامی‌های حکومت در برقراری رابطه با آمریکاست. یکی از این موارد ناکامی با انتشار خبر سفر مک فارلین، مشاور امنیت ملی در دولت ریگان، برملاشد. متن مذاکرات این گفت‌وگوها حاکی از کوشش‌های پنهان حکومت برای نزدیکی به آمریکا و خرید اسلحه از اسرائیل و آمریکاست. در نهایت هم، آمریکا اسلحه‌های مورد نیاز ایران را به کنتراها (شورشی‌های مسلح که علیه دولت انقلابی ساندنیست‌ها در نیکاراگوآ می‌جنگیدند) داد تا دولت ایران آنها را با چند برابر قیمت از کنتراها بخرد. مذاکره کنندگان ایرانی سعی کردند خود را از اتهام گروگان گیری هیئت دیپلماتیک آمریکا در ایران مُبَرّا کرده و آن را به گردن کسانی بیندازند که اکنون «اصلاح طلب» خوانده می‌شوند. گرچه دولت آمریکا در برقراری رابطه بسیار مردد بود اما به فاصله چند ماه برای جلب نظر واشنگتن «دفتر جنبشهای آزادیبخش» در سپاه پاسداران تعطیل شد و درنهایت ماجرا به برکناری قائم مقام رهبری یعنی آیت الله منتظری منجر شد.

دولت ایران در «دوران سازندگی» نیز نقشه‌هایی برای نزدیکی به آمریکا در سر داشت، اما برخی از ماجراجویی‌های عوامل حکومت در خارج کشور − از جمله ترور بختیار، ترورهای رستوران میکونوس، انفجار آمیا و انفجار پایگاه نظامی آمریکا در ظهران عربستان − عملا ایران را با در‌های بسته مواجه ساخت. در دوران خاتمی نیز کوشش‌های اصلاح طلبانی که در دهه اول انقلاب ضد آمریکایی بودند برای نزدیکی به غرب بی ثمر ماند.

حمله آمریکا به عراق و افغانستان و همکاری نزدیک دولت ایران با آمریکا در جریان این حملات برهمگان آشکار است. این همکاری می‌توانست مقدمه عادی‌سازی روابط با غرب و با آمریکا باشد. اما حاکمان ایران به خوبی می دانستند که در آن شرایط اجتماعی، نزدیکی به آمریکا، گرچه می‌تواند منافع نظام را تامین کند، اما در نهایت موجب دگردیسی درونی جامعه ایران خواهد شد؛ ممکن است ورود سرمایه‌های خارجی به ایران موجب طرح مطالبات تازه‌ای از جانب مردم شود‌، مطالباتی که اقتدار نظام را نشانه رود و این به نفع نظام نخواهد بود. به همین دلیل هرگونه عادی سازی روابط تا مقاوم سازی پایه‌های نظام به تعویق افتاد. پروژه غنی سازی اورانیوم ودست‌یابی به سلاح هسته‌ای یکی از پروژه‌های مقاوم‌سازی نظام شد، تا مثلا از موضعی چون موضع کره شمالی با غرب برخورد کنند. حکومت اسلامی تصور می‌کرد دست‌یابی به بمب اتمی او را از نفوذ غرب و احیانا دخالت نظامی مصون می‌دارد، و مقاوم‌سازی در برابرتهدید خارجی می‌تواند عمر حکومت اسلامی را تا الی الابد تضمین کند. نتیجه این سیاست و باقی ماجرا را نسل امروز به خوبی می‌داند.

مرور لاس زدن‌های جمهوری اسلامی ایران با غرب طی چهل سال گذشته گواه روشنی است که این حکومت بارها و بارها سعی کرده روابطش با آمریکا را بهبود ببخشد، مشروط براینکه واشنگتن مشروعیت این حکومت پذیرفته شده و بقایش را تضمین کند. شرایط آزاد سازی گروگانها، پذیرش قطعنامه ۵۹۷ و غنی سازی اورانیوم و در نهایت امضای معاهده برجام همگی دال بر بی تدبیری حاکمان در انتخاب سیاست‌های غلط و درنهایت تسلیم شدن حکومت و کوتاه آمدن از ادعاهایش است. این روند شکست و تسلیم تا اضمحلال این حکومت تکرار خواهد شد.

بررسی مدعاهای ضدامپریالیستی حکومت اسلامی

اما بیایید به پرسش اصلی بازگردیم. آیا حکومتی با این درجه از فساد و تباهی و با این همه اعدام و سرکوب می‌تواند در سیاست خارجی انقلابی و ضد امپریالیستی باشد؟

پاسخ این پرسش روشن است، زیرا:

■ ۱- تصویری که برخی از چپ‌گرایان از مبارزه با امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا در ذهن دارند، مربوط به دوران جنگ سرد است. در آن زمان تمام سازمانها و جنبش‌های چپ اعم از اینکه «شوروی» و «اروپای شرقی» را به عنوان اردوگاه انقلاب می‌پذیرفتند، یا طرفدار سیاست‌های چین می‌بودند و یا اینکه اساسا مستقل از مناسبات برادرانه حزبی در چهارچوب مسایل و منافع ملی کشورخود می‌اندیشند همگی بر یک ایده اتفاق نظر داشتند و آن این بود که آمریکا بعنوان رهبر جهان سرمایه داری دشمن شماره یک عدالت و آزادی است، دشمن هرگونه جنبش استقلال طلبانه و آزادیخواهانه. حمایت آمریکا از حکومت‌های دیکاتوری نظامی از آمریکای لاتین گرفته تا آفریقا و آسیا، نقش «سیا» در کودتاهای نظامی بر علیه منافع مردم و دولت‌های ملی و مردمی، حمایت همه جانبه از اسرائیل به عنوان ژاندارم منطقه، تهدید مداوم کشورهای شرق اروپا و بالاخره دخالت‌های نظامی و لشگرکشی‌های متعدد به ویتنام، کره، کوبا و کشورهای آفریقایی، این دشمنی و نفرین را موجه می‌ساخت.

آن چنان که گفتیم این تصویر مربوط به شرایط دوران جنگ سرد و صف‌بندیهای روشن آن زمان است. اما بعد از فروریختن دیوار برلین و انحلال شوروی و حکومت‌های شرق اروپا، اگرچه سیاست‌های آمریکا در سی سال پس از آن تغییر چندانی نیافته است، اما آن نگاه و نگره حتی در شرایط امروز جهان خریدار چندانی ندارد. در دنیای امروز آن صف بندیها و آن دوگانه سفید و سیاه از بین رفته است. در واقع نفی و یا مخالفت با سیاست‌های آمریکا نتیجه‌اش انزواست. منافع ملی بسیاری از کشورهایی که با آمریکا تضاد منافع دارند ایجاب می‌کند که ضمن برقراری رابطه با آمریکا نظریات انتقادی خود را مطرح کنند، نه آنکه عملا هرگونه امکان تعامل فعال را از خود سلب کرده و مثل فرقه‌هایی نظیر القاعده و داعش با حرکات ایذایی موجودیت خود و در ایران منافع ملی کشور را به خطر بیندازند. مخالفت و مبارزه با سیاست‌های توسعه طلبانه آمریکا در خاورمیانه با شعار «مرگ بر آمریکا» و تعطیلی روابط سیاسی محقق نخواهد شد.

■ ۲- پیش از فرو ریختن دیوار برلین و در دوران جنگ سرد مخالفت و مبارزه با آمریکا از نگاه اندیشه‌ها و مفاهیم سوسیالیستی معنا پیدا می‌کرد. مخالفت با آمریکا در عرصه جهانی مخالفت با سیاست‌های سرکوبگرانه سرمایه داری بود، مخالفت با استثمار و بهره‌کشی‌، مخالفت با کالاسازی همه چیز حتی انسان،‌ مخالفت با تخریب محیط زیست، مخالفت با حمله نظامی یا کودتا. از این دیدگاه مخالفت با آمریکا به عنوان قدرتمند‌ترین کشور جهان سرمایه داری، نمادی بود از مخالفت با فرمانروایی مطلق سرمایه، مخالفت با تفکری که تنها به بیشینه کردن سود می‌اندیشد.

در مقابل، بدیلی که اندیشه سوسیالیستی ارائه می‌کرد، چنین بود: پایان دادن به بهره کشی، پایان دادن به سرمایه‌سالاری و مالکیت فردی بر وسایل تولید، برابری حقوق زنان و مردان، رفع هرگونه تبعیض، الغای سیستم‌های امتیازوری ناعادلانه، داشتن آزادی و حق انتخاب برای تعیین سرنوشت خود، داشتن حق تشکل و تشکیل سندیکاها و احزاب و تجمیع اراده‌های مردم برای دفاع از حقوق خود و صدها مطالبه دیگر.

در حقیقت مبارزه با آمپریالیسم درراستای مطالبه آزادی و استقلال و به دست آوردن حقوق فردی و اجتماعی در چهارچوب مرزها و منافع ملی هر کشور و همچنین حمایت از مبارزات آزادیخواهانه و استقلال‌طلبانه دیگر کشورها معنا می‌یابد. اما حکومت اسلامی با این مفاهیم و مطالبات بیگانه است و به آن وقعی نمی‌نهد. نه تنها برای حقوق ملت اعتباری قائل نیست، بلکه هرگونه مطالبه‌ای را به شدت سرکوب می‌کند. «جمهوری اسلامی» عنوان نظامی است که هیچ تشکل صنفی یا سیاسی را به رسمیت نمی‌شناسد، اموال ملی را غارت می‌کند، حقوق اقلیت‌ها را به رسمیت نمی‌شناسد، برای زنان هیچ حقی جز انقیاد و اطاعت قائل نیست‌ آزادی مطبوعات در آن یک رویاست، «قانون کار»ش و قراردادهای کار کوتاه‌مدتش باعث مبسوط الید شدن سرمایه داران و نابودی نیروی کار در کشور شده است. با سیاست‌های غلط محیط زیست ما را تبدیل به مزبله و یا بیابان کرده است؛ جنگلها، معادن، پروژه ها، کارخانجات، صنایع نفت، بازرگانی خارجی، مخابرات، راه آهن، حمل و نقل و هرفعالیتی که درآمد زاست را در انحصار الیگارشی خودش گرفته و دست مردم را از آن کوتاه کرده است. چنین حکومتی به چه دلیل و بر اساس چه تفکری مخالف سلطه سرمایه داری و مخالف آمریکاست؟

اتفاقا از نظر بی قانونی، آزادی تجارت، محدود کردن قدرت دولت، شکستن انحصار دولت در معادن و ذخایر نفتی، مبسوط الید شدن سرمایه، دور زدن و یا بی اعتبار ساختن قانون کار، عدم پرداخت مالیات توسط ثروتمندان و از مابهتران، محدود کردن حمایت‌های اجتماعی دولت نظیر بیمه و درمان و آموزش، انحلال صندوق‌های بازنشستگی، بی توجهی به از کارافتادگان و بی سرپرستان و بسیاری موارد دیگر، حکومت جمهوری اسلامی تبلور تفکر نئولیبرال‌های آمریکا و گروه «تی پارتی» است. آنچه برای سرمایه داری آمریکایی یک رویاست، در ایران متحقق شده است.

■ ۳- ضدامپریالیست بودن در مفهوم مترقی خود متکی بر تفکری سوسیالیستی است. اما حکومت جمهوری اسلامی به گواهی تاریخ چهل ساله اش و روشها و نگرش‌هایش حکومتی مرتجع است که مخالف خیلی چیزهاست، از جمله آمریکا. این حکومت به هیچ اخلاق و قانونی پای‌بند نیست، برای فریب مردم پشت سر دین پنهان میشود. از دین تفسیر به رأی می‌کند و اگر نگرشش با نص صریح متون دینی تضاد داشت به حکم حکومتی متوسل می‌شود. جمهوری اسلامی با هیچ خوانش انسانی متعارف از دین سازگار نیست. ایدئولوژی این حکومت حفظ خودش است.

تفکر «حفظ نظام» را در همه سیاستها و در همه قوانین و برخوردها می‌توان جست. مخالفت با حضور غرب در ایران برای حفظ نظام است، چون از نتایج آن آگاه است. دخالتش در عراق و در سوریه و در لبنان فقط و فقط برای حفظ نظام است. این حکومت دو سال با طالبان جنگید و به آمریکا برای سرکوب آنان کمک کرد. اکنون از خانواده‌های رهبران طالبان درایران نگهداری می‌کند. حکومت، «زیدی ها»ی ایران را سرکوب کرده و اجازه عبادت به آنها نمی‌دهد، اما برای زیدی‌های یمن مشاور نظامی (!) گسیل می‌کند. حکومت اسلامی درعراق و سوریه می‌جنگد تا میدان جنگ دور از مرزهای ایران باشد. به حزب الله کمک می‌کند چون اسرائیل دشمنی در دور دست است و خطری ایران را تهدید نمی‌کند. این را می‌داند که بروز جنگی دیگر به منزله سقوط نظام خواهد بود.

تمام متهمان دستگیرشده و یا در تعقیب قضایی، از روزنامه نگاران تا فعالان اجتماعی، از طرفداران محیط زیست تا درویشان همه و همه یک اتهام دارند: به خطر انداختن امنیت ملی. و منظور از امنیت ملی همان امنیت نظام است. حکومت دینی علی القاعده باید با برگزاری جلسات دینی و عرفانی موافق باشد اما در واقعیت این گونه نیست. به جلساتی که خود برگزار نکرده باشد، با بدبینی مطلق می‌نگرد، زیرا می‌داند در هیچ خوانش معقول متعارفی از دین، ولایت فقیه و حفظ نظام استنتاج نمی‌شود. وحکومت اجازه نمی‌دهد در محل کسب و کارش یکی بیایید و کرکره جدیدی بالا بکشد.

■ ۴-  عقلای نظام مقدس نیک می‌دانند که نگرش و تفکر رژیم‌شان برای هیچ ملتی و برای هیچ حزبی نه قابل فهم است و نه قابل گرته‌برداری. کوشش‌هایی نظام برای صدور ایده‌هایش با شکست مواجه شده است. حتی شیعیان و حزب الله لبنان نظریه حکومتی‌اش را قبول ندارند و ممکن نیست در عراق یا لبنان گروهی را بیابید که به «نظریه ولایت فقیه» باور داشته باشند. حتی فقها و علمای طراز اول شیعی در ایران و عراق و لبنان از قبول چنین باوری اعراض دارند. با وجود این، حکومت زیر عنوان حمایت از شیعیان لبنان و ایجاد پایگاه مقاومت شیعی میلیاردها دلار خرج مسکن و غذا و اموزش کودکان درمیان شیعیان آن کشور می‌کند. به عکس تصورات سران حکومت عربستان، حکومت جمهوری اسلامی انقلاب صادر نمیکند بلکه پول و اسلحه صادر می‌کند.

■ ۵-  حمایت جمهوری اسلامی از «آرمان فلسطین» را فقط ساده‌لوحان باور می‌کنند.«آرمان فلسطین» با حدود ۷۰ سال سابقه مبارزاتی آرمانی است شناخته شده. آنها خواهان بازگشت به سرزمین مادری خود هستند. اما حکومت اسلامی با تغییر محتوی این آرمان آن را تبدیل به «جنگ مسلمان و یهود» کرده است. حکومت ولایی در مقابل «ساف»، «حماس» را تراشید و از آنها حمایت کرد تا بر «غزه» حاکم شوند. گروهی تبهکار مثل حماس را با پول فراوان تبدیل به رقیب سازمان آزادیبخش فلسطین کرد. ونه تنها با ایجاد تفرقه بین فلسطینیان، به اسرائیل یاری رساند بلکه با حمایت از حرکات ایذایی و موشک‌پرانی‌های حماس عملا زندگی مردم غزه را به جهنم تبدیل کرد. جالب اینجاست که با این حمایت‌های بی‌دریغ ایران از حماس و ریختن پول‌های بی حساب و کتاب به پای این تشکیلات، حماس در اجلاس سران عرب رأی به حذف بشار اسد داد.

■ ۶- نگاهی به تاریخ چهل ساله سیاست خارجی درجمهوری اسلامی و بررسی دوستی‌ها و دشمنی‌هایش در میان دولت‌ها و سازمان‌ها و گروه‌ها، برملا کننده این امر است که تاریخ سیاست خارجی ایران تاریخ شکست‌ها و ناکامی‌ها و مشت بر سندان کوبیدن‌های بیهوده است. تنها دوستان حکومت در خارج از ایران، تعدادی گروه‌های تبهکارند که چشم به بخشش‌های این حکومت دارند و به محض قطع شریان پول علیه همین حکومت موضع می‌گیرند.

کافی است نگاهی به اعضای شرکت کننده در اجلاس‌های بین المللی در ایران بیندازید. کافی است نگاهی به آرای دولت‌های موافق ایران در اجلاس‌های شورای امنیت یا مجمع عمومی بیندازید. چه کسی میتواند بگوید حکومتی که چنین متحدانی دارد، ضد امپریالیست است؟

■ ۷- این روزها از یک طرف روسیه و از طرف دیگر احزاب برنده انتخابات در عراق به صراحت خواستار خروج ایران از عراق و سوریه شده‌اند. ایران نیز همزمان سرگرم مذاکره برای قطع رابطه با حوثی‌های یمن و خروج از آن کشوراست. چه کسی باید از این حکومت بپرسد که نتیجه و دستاوردش از میلیاردها دلار هزینه در این کشور چه بوده؟ − آن هم در شرایطی که نرخ بیکاری در میان تحصیل کردگان به ۲۵ درصد رسیده است و آنهایی هم که شغل دارند قادر به گرفتن مزد خود نیستند چون خزانه خالی ست.

یک قرینه تاریخی

در سال ۱۳۵۷، سالی در دوران جنگ سرد که مفاهیمی همچون «اردوگاه انقلاب» و یا «سیاست ضد امپریالیستی» مابه ازای بیرونی داشت، بخش بزرگی از جریان چپ فریب مواضع ضد آمریکایی آیت الله خمینی را خوردند. احزاب این طیف تصور می‌کردند که کسانی چون روح الله خمینی، صادق خلخالی، سید محمد بهشتی، هادی غفاری و….. «دمکرات انقلابی» هستند و در آینده نه چندان دور در کنار انقلابیون واقعی قرار می‌گیرند. سیاست آشکار آن روز این احزاب و سازمانها، حمایت و تقویت مواضع ضد امپریالیستی حکومت اسلامی بود. خمینی منشاء تمام دشمنی‌ها علیه نظام را به آمریکا نسبت می‌داد و این احزاب این سخنان او را برجسته می‌کردند. در دوره‌ای کمتر از چهار سال خود این احزاب هم منتسب به آمریکا شدند و جمع بزرگی از اعضایشان به زندان افتادند. تعدادی به جوخه‌های مرگ سپرده شدند. تعدادی هم سالها مقیم اوین ماندند. تعداد کمتری نیز جان خود را برداشته و رفتند تا باقی عمر را در تبعید سپری کنند. لازم به ذکر است که پیش از آقای خمینی در حکومتهای جمال عبدالناصر، حافظ اسد و صدام حسین نیز، چپ‌گرایانی که به تصور انقلابی بودن از آنان حمایت کردند، دچار همین سرنوشت شدند. یک تجربه چندبار باید تکرار شود تا بتوان به آن اتکاء کرد؟

نتیجه

حکومت جمهوری اسلامی هیچ درکی و هیچ تعلق خاطری به مفهوم «ضد امپریالیستی»، آنگونه که متفکران چپ مراد می‌کنند، ندارد. مواضع ضد آمریکایی جمهوری اسلامی بیش از هرچیز شبیه مواضع ضد آمریکایی ژنرال نوریه‌گا حاکم پاناما و قاچاقچی کوکائین است و اساسا این ضدیت بنیان فکری و اخلاقی ندارد. ایدئولوژی حکومت جمهوری اسلامی «حفظ نظام» است. تنها با نظر به این ایدئولوژی می‌توان سیاست‌های داخلی و خارجی رژیم را درک کرد.

جمهوری اسلامی با توجه به پیشینه سیاه حضور آمریکایی‌ها در ایران و با توجه به بیگانه‌ترسی ایرانیان می‌کوشد تا از طریق مواضع ضد آمریکایی برای خود مشروعیت بخرد و پشتیبانی مردم را به دست آورد. غافل از آنکه پرونده و پیشنیه این حکومت هیچ شانسی برای اقبال مجدد مردم باقی نگذاشته است. حکومت اسلامی هیچ کارتی در دست ندارد و به همین دلیل با اتخاذ این مواضع می‌خواهد کمی بیشتر بر سر میز باقی بماند.

جمهوری اسلامی بر هیچ اصل و قانونی پایبند نیست. چرخش‌های صد و هشتاد درجه‌ای، از دشمنی با طالبان تا دوستی با آنان، از شعار «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» تا التماس برای حفظ برجام، و هزاران نشانه دیگر از این دست، گواه این امر است. زمانی تداوم حکومت در گرو داشتن بمب هسته‌ای بود و امروز در گرو حفظ برجام.

سخن آخر اینکه جمهوری اسلامی هیچ طبقه یا طیفی را نمایندگی نمی‌کند‌، ازمنافع هیچ طبقه‌ای دفاع نمی‌کند. حکومت اسلامی در واقع حکومت یک گروه تبهکاراست. نه نماینده یک گروه و طبقه‌ دارای پایگاه مشروع اجتماعی است، و نه معتقد به یک نگرش یا اصول خاصی. نه با امپریالیسم مشکل دارد و نه با حکومتی چون حکومت عربستان. همه را می‌پذیرد، مشروط به اینکه آنها هم حفظ نظام ولایی را بپذیرند.

بسی جای تاسف است که روشنفکرانی این حکومت را نماد مبارزه علیه سلطه سرمایه داری بدانند و سیاست خارجی آن را تأیید کنند. سیاست خارجی و سیاست داخلی کامل‌کننده یکدیگرند و بدون هم معنایی ندارند. اتفاقا در نظام ولایت فقیه، سیاست خارجی هم‌راستا با سیاست داخلی است و هیچ گونه تباین آشکاری بین این دو مقوله نیست. هرکدام از آنها توضیح دهنده و مبین دیگری است؛ مرزبندی بین آنها خبط و خطای آشکارست. بنیان هر دو حفظ نظام است‌، یعنی تداوم غارتگری، جنایت، ظلم وفساد، تبعیض و سرکوب.


از همین نویسنده