موضوع بحث نهضت غرب زدگی و بازگشت به خویشتن است. آرای کسروی و شادمان را در بخش اول بررسی کرده و توضیح دادیم که این دو در چه سیاقی دیدگاه خود را بیان کردهاند. تحولات جهانی به شدت در آرای این دو بازتاب داشت و نگاه آنان را متأثر از خود ساخت.
روشنفکرانی که در بخش دوم از آنها سخن خواهیم گفت، همین تأثیرپذیری را داشتند، اما تحولات مهم جدیدی در جهان رخ داده بود و این تحولات آنان را به تغییرات بنیادین امیدوار ساخته بود. اینان از این منظر، مدرن بودند و به نقش عاملیت انسانی در تغییر جهان اعتقاد راسخ داشتند. مارکس در تز یازدهم درباره فوئرباخ نوشت که فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر کرده اند، اما اینک سخن بر سر تغییر جهان است.
مدرنیته “طبیعی بودن” همه چیز را دود کرد و به هوا فرستاد. “تجدد آمرانه” با سرعت ادامه داشت، ولی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ که انقلاب پیروز شد، همچنان بیش از نیمی از مردم ایران روستانشین و بیش از نیمی بی سواد بودند. در سال ۱۳۵۷، ۵۲ درصد جمعیت کشور بی سواد بودند. اینک جمعیت بی سواد به ۱۰ تا ۱۵ درصد کاهش یافته است. جمعیت شهرنشین ایران از حدود ۴۷ درصد در سال ۱۳۵۷ به حدود ۷۰ درصد در سال ۹۲ رسیده است.
در حالی که کل جمعیت کشور از بیش از ۳۵ میلیون تن در سال ۱۳۵۷ به بیش از ۷۷ میلیون تن در سال ۹۲ افزایش یافته، تعداد دانشجویان از حدود ۱۷۰ هزار نفر در سال تحصیلی ۵۶-۵۷ به حدود چهار میلیون و پانصد هزار نفر در سال تحصیلی ۹۱-۹۲ افزایش یافته و ایران را جزو ۱۰ کشور اول دنیا- در نسبت دانشجو به جمعیت- قرار داده است. برای روشن شدن این تفاوت چشمگیر، میتوان از منظر دیگری هم به مقایسه همین ارقام پرداخت. در حالی که جمعیت ۲,۲ برابر گردیده، تعداد دانشجویان ۲۶,۴۷ برابر شده است. در سال ۵۷ از هر یکصد هزار نفر جمعیت، ۴۸۵ تن دانشجو بودهاند و در سال ۹۲ از هر یکصد هزار تن جمعیت، ۵۸۴۴ نفر دانشجو هستند. اکثریت مردم ایران تا سال ۱۳۵۷ فاقد تلویزیون و تلفن خانگی بودند. انقلاب ارتباطات در دهه ۱۹۹۰ میلادی رخ داد و این امر هم موجب تحول اساسی جامعه ایران شد.
روشنفکرانی که از آنان سخن خواهیم گفت، در عصر انقلابها و پیروزی جنبشهای ضد استعماری زندگی میکردند.
سیطره غرب زدگی جلال آل احمد
جلال آل احمد (آذر ۱۳۰۲ – ۱۸ شهریور ۱۳۴۸) در جوانی از مذهب دست شست و در ابتدای سال ۱۳۲۳ عضو حزب توده شد. در سال ۱۳۲۶ به همراه گروه خلیل ملکی از حزب توده جدا شد و هر دو به حزب زحمتکشان مظفر بقایی پیوستند. به دلیل حمایت از دکتر مصدق، به همراه خلیل ملکی، مسعود حجازی، محمدعلی خنجی، و… از حزب زحمتکشان جدا شده و در حزب نیروی سوم خلیل ملکی فعال شد. اگرچه روابط خوب او با خلیل ملکی تا آخر پایدار باقی ماند، ولی از حزب او هم جدا شد و فعالیت حزبی را کنار گذاشت. سیمین دانشور همسر او بود و دانشور در غروب جلال توضیح داده که الکل و سیگار موجب مرگ زودرس او شد. جلال بیش از هر چیز به خاطر غرب زدگی شناخته شده است.
رضا براهنی در مقدمه تاریخ مذکر نوشت: “به طور کلی از سال ۴۰ تا ۵۷ روشنفکری که بیشترین تأثیر را بر روی تفکر اجتماعی- فلسفی تحصیل کردههای ما گذاشت، جلال آل احمد بود. تأثیر حرکت فکری جلال بر این کتاب، هم به علت زمینههای تاریخی- اجتماعی مشترک روشنفکران و هم به علت نزدیکی خود من به جلال امری بدیهی است… نه من و نه هیچ نویسنده دیگر نسل من نمیتوانیم اثر تلنگری را که غرب زدگی جلال به ذهنیت ما زده نادیده بگیریم.”[ ۴۹]
اگرچه غرب زدگی جلال آل احمد مشهور و تأثیرگذار است، اما خود نویسنده آن میگوید که در طرح مسئله “فضل تقدم” با شادمان است[۵۰]. در عین حال اذعان میکند که واژه غربزدگی ساخته احمد فردید است. آل احمد غربزدگی را نوعی بیماری قلمداد میکند که در بدن مستعد نشسته است، درست مانند “وبازدگی”[ ۵۱]. غرب زدگی، فرایند غربی کردن جامعه توسط رژیم دست نشانده امپریالیسم را نقد و طرد میکرد[۵۲]. دولتهای غربی به دنبال نفوذ و چپاول بودند و افراد فاقد اصالت و بی ریشه مزدور خود را به حکومت و رهبری میرساندند[۵۳].
نکته جالب توجه این بود که غرب زدگی توسط ناشری که بودجه اش از سوی حکومت تأمین میشد، منتشر گردید. یک سوم غرب زدگی در کتاب ماه در خرداد ۱۳۴۱ منتشر شد. آن مجله به همین دلیل دیگر منتشر نشد، اما متن کامل غرب زدگی در همان سال به صورت کتاب منتشر شد و قبل از توزیع توقیف شد. به گمان جلال انتشار آن توسط یک ناشر دولتی، برای خریدن او از سوی حکومت بود و آل احمد از این فرصت استفاده کرد و از آن به عنوان “یک شلاق” برای زدن رژیم بهره برد تا جای سوزش آن برای سالها بماند[۵۴]. به راستی این شلاق، چنان بود که پس از ۵۵ سال هنوز سوزشش احساس میشود. آل احمد میگفت روحانیت آخرین سنگری است که میتوان از طریق آن در برابر غرب زدگی مقاومت کرد.
آل احمد میگفت که در جهان کهن پیامبران از سوی خداوند وحی را دریافت کرده و در اختیار مردم میگذاشتند. اما اینک، در قرن بیستم، روشنفکران جانشین پیامبران شده و نقش پیامبری را دارند که از دردهای مردم و راه حلهای آن سخن میگویند. این نوع روشنفکران بومی در مناطق فاقد عدالت و انصاف- یا به تعبیر مارکس “هر جا که مبارزه طبقاتی فقرا با اغنیا هست”- زاده میشوند. این نوع روشنفکران “بار پیمبران را به دوش میبرند”[ ۵۵]. سخنان آنان فقط شلاق نیست، سلاح است. اسلحهای علیه حکومتهای وابسته و برای تخریب آنان. میگفت:
“شاید تو هم میخواهی من در چهار دیوار قصه نویسی بتمرگم همچون خیلی ها- و خودم برای تو به داربست تفنن و تخیل و فرار از این صراحت وقایع که دیگر به وقاحت کشیده، به صلابه بکشم…نه رئیس! ما این کاره نیستیم. “غرب زدگی” باید چشمت را باز میکرد. و پیش تر از آن باید معنی “تعهد” و “وظیفه” را میفهمیدی. قلم این روزها برای ما شده یک سلاح…و بریده باد این دست اگر نداند که این سلاح را کجا به کار برد…ما در این راهی که میرویم همه کاره ایم و هیچ کاره. بس که وقت تنگ است. مأمور خدمات اجتماعی هستیم- مأمور تخریب هستیم- مأمور قطع و وصل رابطهها و جریانها هم…و دست آخر شاید سازنده گری و معیاری نه بیگانه”[ ۵۶].
جلال آل احمد تحت کنترل ساواک بود. مطابق اسناد ساواک، جلال چند روز پیش از مرگ به فردی گفته بود که باید برای انقلاب و مسلح کردن مردم آماده شد[۵۷].
آری وقت بسیار تنگ بود. فرغ فرخزاد در ۳۲ سالگی در بهمن ۱۳۴۵ درگذشت. صمد بهرنگی در ۲۹ سالگی در شهریور ۱۳۴۷ درگذشت. جلال آل احمد در ۴۶ سالگی در سال ۴۸ درگذشت. علی شریعتی در ۴۴ سالگی در سال ۱۳۵۶ درگذشت. مخالفان هم میگفتند که همه اینها را ساواک به دستور شاه کشته است.
ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگی هم تأثیری تاریخی بر نسل مبارز داشت.
داریوش آشوری و غرب زدگی
داریوش آشوری (متولد ۱۱ مرداد ۱۳۱۷) در دوران نوجوانی به حزب توده متمایل شد و مدتی عضو سازمان جوانان حزب توده بود. در سال ۱۳۳۶ به نیروی سوم خلیل ملکی پیوست. در دوران دانشجویی عضوِ هیئت اجراییهٔ «جامعهٔ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» به رهبری خلیل ملکی بودهاست.
آشوری از روشنفکرانی بود که نقدی جدی بر غرب زدگی آل احمد نوشت و نشان داد که از نظر فلسفی و اقتصادی و اجتماعی و تاریخی و فرهنگی بر پایههای محکمی بنا نشده است. خلیل ملکی در این نزاع، جانب آشوری را گرفت[۵۸]. با این همه، آشوری هم تحت تأثیر همان فضای عمومی جهان سوم گرایی، پست کلنیالیسم، ضدامپریالیسم، انقلابهای روسیه و چین و الجزایر و کوبا بود. در کلاسهای احمد فردید هم شرکت میکرد و سپس مستقیم به سراغ آثار مارتین هایدگر رفت. کتاب شعر و اندیشه او کاملاً این تأثیر را نشان میدهد.
آشوری خاطرات فیدل کاسترو (۲۰۱۶- ۱۹۲۶)- تحت عنوان “تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد”- را ترجمه و در چند شماره مجله فردوسی منتشر کرد که پس از سه شماره حکومت جلوی ادامه نشر آن را گرفت. آشوری میگفت، دستاورد انقلاب الجزایر این واقعیت است که “روشنفکر شهری را در کنار چوپان صحرایی” قرار داده بود[۵۹]، و این اتحاد هدف، آنان را مطمئن ساخت که در مسیری درست گام نهادهاند. انقلاب الجزایر شاهد و قرینهای برای این مدعا است که انقلابهای فرمایشی در کشورهای توسعه نیافته [انقلاب شاه و مردم]، حتی اگر با نیت خیر صورت گرفته باشد، محکوم به شکست اند، چرا که قادر به ایجاد آگاهی سیاسی برای تغییرات بلند مدت نیستند.
آشوری، یک ماه بعد، صراحت بیشتری به ادعایش درباره اصلاحات ارضی- یا انقلاب شاه و مردم- بخشید. او گفت که حکومت قصد دارد از طریق اصلاحات ارضی کشاورزان را پشت خود گرد آورد و علیه روشنفکران بسیج کند. برخلاف نظر روشنفکران، دولت میخواهد یک طبقه جدید خرده بورژوا از دهقانان ثروتمند به عنوان “پایگاهی اجتماعی بر ضد روشنفکران شهری” بسازد[۶۰].
آشوری در سال ۱۳۴۷ در نقد غرب زدگی آل احمد، به دفاع از مفهوم غرب زدگی پرداخت و گفت: “انسان غرب زده انسان “متمدن غربی” نیست بلکه کاریکاتوری است از شیوه زندگی و کردار غربی. خصوصیت اصلی او گریز از خود و دلخوش بودن به این است که شبیه چیزی باشد که به گمان او الگوی “متعالی” و “مترقی” و “متمدن” بودن است. او سازنده نیست فقط منعکس میکند. جامعه امروز ما…به این درد تاریخی مبتلا است و آن قدر مبتلاست که دیگر آن را احساس نمیکند”[۶۱].
آشوری منکر غرب زدگی نبود، میکوشید تا از نظر فلسفی و تاریخی آن مدعا را تقویت و مستدل سازد. میگفت: “استنباط من از این کلمه یک سیر تاریخی است که در آن در زیر فشار یک فرهنگ و تمدن مسلط گروه کثیری از اقوام و ملتها (از جمله ملت ما) خصوصیت انسانی خود را از دست میدهند و به شیئی تبدیل میشوند. این سیر بدین صورت اتفاق میافتد که انبوهی از فرهنگهای متنوع و زنده که هر یک برای خود حوزهای داشتند، یک باره از نیروی حیات و خلاقیت تهی میشوند…مسئله رابطه فرهنگ غربی و فرهنگهای دیگر این نبود که فرهنگی “مترقی” و “پیشرو” فرهنگهای متحجر و کهنه شده را از میدان به در کرده و خود جای آنها را گرفت، بلکه مسئله این است که آن فرهنگ به مدد افزارهای تکنیکی خود فرهنگهای دیگر و انسانیت متعلق به آنها را در زیر سنگینی خود خرد کرده و آنها را تابعی از متغیر خود ساخت و همان طور که سارتر میگوید انسانها را به دو دسته “انسان متمدن” و “بومی” تقسیم کرد. آن چه که تسلط فرهنگ غربی در مردم دیگر القا کرد عقده حقارت و ترس و احساس بیگانگی با خود و بیزاری از خود بود و اینها پایههای روانی آن حالت مرضی است که “غرب زدگی” نامیده میشود”[۶۲].
جهان سوم باید به خود متکی شود و از غرب و امپریالیسم دوری بجوید. جهان سوم چه بود؟ به نظر آشوری “گروهی از کشورها که تحت سلطه امپریالیسم بودهاند و اکنون میکوشند به استقلال سیاسی و جهش اقتصادی برسند. براساس این تعریف، میتوان جهان سوم را جهان استعمارزده نیز نامید، و مسئله فعلی این جهان دفع امپریالیسم غربی چه در شکل کلاسیک و چه در شکل مدرن آن است. یعنی هم امپریالیسم قدیم و هم امپریالیسم جدید. بنابراین، میتوان گفت که جهان سوم عبارت است از ملل فقیر و استعمارزدهای که در عین حال انقلابی نیز هستند”[۶۳].
حکومتهای جهان سوم- از جمله رژیم شاه- ظاهراً دارای استقلال اند، اما در واقع امپریالیسم جدید عوامل خود را در آنها حاکم کرده و از نظر سیاسی و اقتصادی تحت سلطه غرب قرار دارند. آشوری میگوید: “در شکل جدید رابطه استعماری کشورهای “جهان سوم” با داشتن حکومت مستقل و قانون اساسی و حقوق بین المللی از طریق رابطه پنهان استعماری استثمار میشوند. و برای حفظ این استثمار کشورهای استثمارگر پنهانی در ساختمان قدرت سیاسی این کشورها دخالت میکنند و با گذاشتن عوامل خود بر سر کارها، این کشورها را از لحاظ سیاسی و اقتصادی تحت انقیاد در میآورند”[۶۴].
نظریه غرب زدگی در ضمن ادعا میکرد که جهان غرب رو به زوال و انحطاط است و این فرایند زوال و انحطاط امری است که خود روشنفکران بنام غربی آن را توصیف و تبیین کردهاند. آشوری میگفت:
“امروز تمدن غرب هم در مرحلهای است که فرزانگان آن نسبت به همه ارزشهای بنیادی آن به چشم تردید نگاه میکنند. روشنفکران غربی رو به زوال بودن تمدن غرب را خیلی بهتر از ما میدانند. این فکر در کتاب بزرگ اشپنگلر به نام انحطاط غرب از دید خاصی تشریح و توجیه شده است”[۶۵].
هرچه آشنایی آشوری با احمد فردید بیشتر شد، مفاهیمی چون غرب، شرق، غرب زدگی و…را بیشتر و بیشتر فردیدی به کار میبرد[۶۶].
رضا براهنی و غرب زدگی
رضا براهنی (متولد ۱۳۱۴) یکی از نویسندگان چپ گرا و متأثر از گفتمان غرب زدگی آل احمد بود. بحث شرق و غرب، خصوصاً شرق شناسی غربیان، یکی از مسائل مهمی بود که آشوری، براهنی، و دیگران به آن میپرداختند. از نظر مدعا، تفاوت زیادی بین ادعای آنان و ادوارد سعید- که بعدها کتاب شرق شناسی اش منتشر شد- وجود نداشت، اما از نظر محتوا نمیتوان ادعا کرد که بحثهای روشنفکران ایرانی در آن دوران به پای بحثهای ادوارد سعید میرسید. براهنی در همین مورد مینویسد:
“شرق باید به عنوان شرق دیده شود. ولی انسان غربی، با روشهای خاص خود، نخست شرق مرا به غرب تبدیل میکند و سپس این شرق غربی شده را همچون یک جسد در آزمایشگاه خود مورد معاینه قرار میدهد”[۶۷].
دفاع از شرق و سنت در برابر غرب، به دفاع از نظام ارزشی تحسین برانگیز اسلام کشیده بود. رضا براهنی در خاطرات سفرش به مصر نوشت که علی رغم فقر غالب در آن کشور، هیچ جرم و جنایتی به وقوع نمیپیوندد، زیرا “ذهنیت اسلامی مردم عادی چنان قوی است که اجازه تکدی به آنها نمیدهد…این سرمایه داری است که دزد و گدا میپرورد”[۶۸].
در آن دوران شاه و رژیمش، نماد غرب و نابودی همه سنن ملی و قومی قلمداد میشدند. براهنی نوشت:
“مردم کشور از ریشههای فرهنگی و قومی خود، و در نتیجه از هویت خود، جدا افتادهاند. در حالی که تمام ارزشهای آنها از بین رفته از تمام امتیازات غربی نیز بی بهره ماندهاند. بدین سان جداسازی جامعه از فرهنگش متضمن نوعی از خود بیگانگی مضاعف است که همچون غده سرطانی بافتهای زنده ما را نابود میسازد. شاه در حال نابود کردن هنر، ادبیات، موسیقی و زبانهای ملی ماست”[۶۹].
براهنی از موضع ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی از روحانیت و اسلام دفاع کرده و میگفت:
“علمای عالی قدر اسلام که به رغم برچسبهای بی شرمانه و دروغها و افتراء و تهمت و بهتان سرمایه داری و متحد پلیدش صهیونیسم، صدای آزادی خواهی در سراسر ایران در دادهاند، مردمان سراسر گیتی را یک سره متحیر و مبهوت کردهاند. امپریالیسم و صهیونیسم با تلاشهای مذبوحانه خود میکوشند مبارزات ملت ایران را مردمی ارتجاعی و قرون وسطایی جلوه دهند و با مخدوش کردن چهره انقلاب ایران زمینه را برای کودتا آماده سازند. مردم ایران! این نقشه را نقش بر آب کنید”[۷۰].
دفاع براهنی از اسلام به آغاز دهه ۱۳۵۰ باز میگشت. او در کتاب تاریخ مذکر – که نگارش آن در سال ۱۳۴۹ پایان یافته- نوشت که اسلام با همه ادیان تفاوت دارد. تفاوتی که مطلوب او بود: “اسلام، نوعی سیستم اداره و حکومت اجتماعی نیز هست”[ ۷۱]. در حالی که بقیه ادیان فاقد این ویژگی هستند. میگوید اسلام یک پدیده تاریخی اصیل است. این حکم در مورد “صدر اسلام” صادق است[۷۲]. برای دفاع از اسلام، به آرای محمد اقبال لاهوری در کتاب احیای فکر دینی در اسلام استناد میکند تا نشان دهد که این دین دارای چه ظرفیتهایی برای تحول و سازگاری با دوران جدید است.
می نویسد که اسلام دین جبری نیست که انسانها را فاقد اراده سازد، “به دلیل این که در مقابل شر و ظلم و کفر و غلبه دشمن و خودکامگان و دیکتاتورها، جهاد را پیشنهاد میکند که دینامیسم شمشیر است در مقابل زور…به امت و خلافت و امامت معتقد است…به دنبال استقرار عدالت اجتماعی از طریق انتخاب دینامیک عادلترین فرد اجتماعی برای فرمانروایی دینی و دنیوی است”[۷۳].
می نویسد که اسلام دین ناسیونالیستی نیست و با پیدایش ناسیونالیسم در اروپا، “مرض ملی گری انحطاطی غرب، در نتیجه تلقینات مضحک و بیمارگونه دموکراسی غربی، در میان مسلمانان رواج یافت و نتیجه، مثله شدن کامل دولت و ملت اسلامی بود”[۷۴].
براهنی با نقد غرب و غرب زدگی کتاب را با این پرسش و پاسخ پایان میبخشد: “چه باید کرد؟… شاید باید فقط یک کار کرد. درون مردم، هنوز چیزی به صورت ایمان میجوشد، این ایمان در خاورمیانه دینی است، این ایمان به کمک روشنفکر واقعی منطقه، و روحانیتی دست برداشته از خرافات و مویه و زاری، و تجددطلبان واقعی فرهنگی و اجتماعی، باید مردم را، علیه استعمار غربی به سلاح جهاد مجهز کند؛ در مردم غرور جهاد با فساد تمدن غربی و موسسان آن و سردمداران آن، ایجاد کند“[۷۵].
رضا براهنی در پاسخ به اتهام دفاع او از تجزیه طلبی به مورد مهمی اشاره کرده است. میگوید که غرب را به خوبی میشناسد. آری او سالها در جهان غرب زندگی کرده بود و مقالههای زیادی به انگلیسی در همان دوران علیه دیکتاتوری شاه و نقض حقوق بشر توسط او به زبان انگلیسی منتشر شده است. میگوید که هوشنگ گلشیری: “نمی توانست بفهمد که من غرب را خیلی خوب خواندهام و از آن دیدگاهها خیلی خوب اطلاع دارم و وقتی حرف میزنم با درجهٔ اشراف حرف میزنم نه با درجهٔ او که با تفنن حرف میزد“[۷۶].
بدین ترتیب، غرب شناسی براهنی، محصول اطلاع و خوانش خوب و دقیق غرب است. دیدگاههای او محصول تفنن نبوده و نیست.
احسان نراقی و غرب زدگی
احسان نراقی (۱۳۹۱- ۱۳۰۵) از تحصیل کردههای رشته جامعه شناسی در فرانسه بود. گفتهاند که در دوران تحصیل در فعالیتهای کمونیستی شرکت داشته و پس از فارغ التحصیل شدن، از مواضع تودهای و کمونیستی ابراز انزجار کرده و گفته که ترویج مرام کمونیستی در ایران ممکن نیست و بهترین حکومت در ایران مشروطه سلطنتی است[۷۷]. در دوران مصدق روابط خود را با آیت الله کاشانی- که نسبت فامیلی با او داشت- گسترش داد.
نراقی “نسبت و قرابت خانوادگی با فرح پهلوی داشت”[۷۸]. با کمک غلامحسین صدیقی، “موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی” را در سال ۱۳۳۷ تأسیس کرد و ۱۲سال مدیریت آن را بر عهده داشت.
نراقی درباره تمدن غرب میگفت: “مظاهر تمدن درخشان و پربهاست لیکن استثنائاتی نیز دارد…ماحصل ترازنامه این تمدن یکسره نفع و سود نبوده بلکه ضرر و زیان نیز داشته است…روابط اجتماعی و ارزشهای معنوی و زندگی اخلاقی جامعه غربی که طی قرن ها، نظیر دیگر جوامع بشری، وضع و صورت خاصی به خود گرفته بود در قرن بیستم مواجه با تحولات و دگرگونیهایی شد که ماشینیسم جدید موجب آن شد…[نظیر] از هم گسیختگی روابط اجتماعی…بزهکاری نوجوانان بارزترین مظهر این نابسامانی و از هم گسیختگی است”[۷۹].
نراقی در آنچه خود داشت، با “چراغ فروزان” غزل حافظ – “سالها دل طلب جام جم از ما میکرد/وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است/طلب از گمشدگان لب دریا میکرد”- “پیچ و خمهای تاریک راه تفکر را روشن” کرده و قصه “قربت شرق” در برابر “غربت غرب” را بازگو میکند. مینویسد که شرق:
“در پرداختن به معنا و معنویت و باطن و حقیقت حیات انسانی، در طول تاریخ خود، به “بینشی” مجهز شده است که امروز حتی غربیان هم به عمق و ارزش آن پی بردهاند. راه امروز ما این است که از یک سو، دانشهای نظری و عملی غرب را برای بهبود بخشیدن به زندگی مادی و امر معیشت خود به کار گیریم و از سوی دیگر، شخصیت ملی و هویت فرهنگی خویش را از یاد نبریم. نگذاریم در این گیرودار آنچه “خود” ما را میسازد و موجودیت ما بدان وابسته است، از میان برود وگرنه، دیگر چیزی بر جای نخواهد ماند تا بر بنیاد آن، آرمانهایی همچون “رفاه” و “آبادانی” و “پیشرفت” معنا و اعتبار داشته باشد. قدرت غرب از غرقه شدن در “واقعیت” سرچشمه میگیرد. اما شکوه تاریخ شرق از درخشش لایزال “حقیقت” است. اکنون ما ناگزیریم که واقعیت غرب و حقیقت شرق را درهم آمیزیم و یگانه کنیم و این کاری است بس گران و دشوار و در عین حال، بس دل انگیز و هیجان آور”[ ۸۰].
مدعای او این بود که واقع گرایی غرب را قدرتمند کرده و حقیقت طلبی شرق را شکوهمند. نراقی بحث شرق در برابر غرب را که در آن دوران گرم بود، به حوزه تفاوتهای انسان شرقی و غربی و اخلاق متمایز آنان نیز تعمیم داد و گفت:
“ما شرقیان و به خصوص ما مسلمانان تا هنگامی که امتیاز یا موقعیتی خاص را حق خود ندانیم، در راه رسیدن به آن اقدامی نمیکنیم و این حقیقت، یکی از جنبههای آزادگی شرقی است. مثالی بزنم: فرض کن همسایه ما مخزن عظیمی از نفت در اختیار خود دارد و ما واقعاً به نفت او نیازمندیم، ما شرقیان، تنها کاری که نخواهیم کرد، این است که با حقه و نیرنگ به سراغ همسایه خویش نخواهیم رفت تا ثروت او را از چنگش به در آوریم. این روحیه سرسپردگی به حق را نه تنها در جامعههای شرقی، بلکه در فرد شرقی نیز میتوان دید. ما شرقیان به اخلاق سر سپرده ایم. فرد شرقی، به حق در برابر باطل عقیده دارد و همین اعتقاد داشتن به حق است که آزادی فرد شرقی را از درون محدود میکند. هیچ فردی در شرق، عقیده ندارد که آزادی او نامحدود است، ولی در غرب، آزادی فرد در درجه او، آزادی او در رقابت با دیگران است”[۸۱].
اخلاق و سلامت نفسی که نراقی به کل شرق و ایرانیان نسبت میدهد، پرسشگر را به طرح موارد نقض واداشته و میپرسد:”بودند، البته، محتسبانی که خود نیز فسق میکردند…”. نراقی در پاسخ میگوید:
“بله! مردانی چون حافظ دمار از روزگار این گونه ریاکاران بر میآورند. منظورم این است که عرف جامعه نه ستم سلطان ظالم را میبخشید و نه ریاکاری محتسب را. از این رو، در فرهنگ ما معیارهایی دقیق و عقلی و نقلی وجود داشت که براساس آنها حق و عدالت و انصاف از ظلم و ستمکاری و ریا متمایز میشد. هگل، بی تردید، نمیدانسته است که حتی سلطان مقتدری چون محمود نیز، در برابر قانون شرع و عرف، “هیچ نمیتوانسته است بگوید”؛ وگرنه، این فیلسوف مدعی نمیشد که شرق سراپا تابع حکومتهای استبدادی مطلق بوده است”[۸۲].
اگرچه مدعای هگل قابل نقد است، اما مدعای نراقی در مورد تاریخ شرق و ایران، با واقعیت ناسازگار بوده و موارد مبطل بسیاری داشته و دارد.
نراقی ناقد توسعه اقتصادی بدون توجه به هویت ملی بود و میگفت:”دیگر برای همه روشن شده است که صرفاً با بالا رفتن میزان تولید و مصرف نمیتوان ادعا کرد که همه مشکلات اجتماعی به خودی خود حل شده است.عواملی چون اقتصاد و مدیریت را نمیتوان تنها پایه پیشرفت اجتماعی شمرد. مختصات حیات و هویت ملی و فرهنگی و معنوی جامعه را نیز باید در نظر داشت”[۸۳].
غرب شناسی و شرق شناسی نراقی، او را به سوی دین و روستا میراند. در مورد نیاز به دین و مذهب نراقی میگفت:
“در جهان امروز انسان که حیران و نگران آینده است بار دیگر به دین و مذهب رو میآورد و بدین ترتیب این اصل قرن نوزدهمی باطل میشود که برای مترقی بودن، آدم لازم است که لامذهب یا بی دین باشد…اکنون ما میبینیم که در راه رسیدن به یک جامعه متعادل به هیچ وجه لازم نیست آنچه را که خود داریم از ریشه براندازیم. بلکه، فرهنگ و هویت ملی بزرگترین حافظ ملتها در برابر هجوم عوامل و نیروهای خارجی است”[۸۴].
در برابر فرایند مدرنیزاسیون، گروهی در این دوران بازگشت به روستا را تبلیغ میکردند. نراقی میگفت که انسانهای ساکن روستا از نشاط و همبستگی اجتماعی بیشتری – نسبت به شهرنشینان گرفتار فرایند از خودبیگانگی – برخوردارند. روستا پاسدار اصلی فرهنگ ما، و مظهر زبان، مذهب و عرفان ماست. روستا نماد “فرهنگ اصیل” است که “سنت، رسوم، تاریخ، اعتقاد و مذهب” را در خود جا داده است [۸۵].
نراقی ناقد “شرق شناسی” غربیان بود و میگفت: “اگر غربیان به عنوان شرق شناسی نیز توجه و اعتنایی به تمدن دیگر ملتهای جهان به ویژه ملل مشرق زمین و از جمله ایرانیان نشان دادند، نه بدان سبب بود که بخواهند برای بهبود و پیشرف تمدن جهانی عناصری از فرهنگ غیر غربی را به کمک گیرند، بلکه قصد آنها بیش تر جستجوی سوابقی بود که بتواند موید و مکمل اصالت تمدن خود آنها باشد”[۸۶].
سنت گرایی نافی مدرنیته سید حسین نصر
سید حسین نصر (متولد ۱۹ فروردین ۱۳۱۲)، پدرش نماینده تهران در اولین دوره مجلس شورای پس از مشروطه بود و بعدها به کارهای آموزشی و دانشگاهی مشغول شد. مادرش نوه شیخ فضل الله نوری بود که به گفته حسین نصر، “اعدام وحشیانه شیخ فضل الله نوری” موجب تغییر رویه فرزندان این خاندان شد و آنان سنت گرایی دینی را کنار گذاشتند و “به افراطیترین اشکال مدرنیسم روی آوردند، [تا آنجا که] یکی از نوادگان شیخ فضل الله نوری، دبیرکل حزب توده ایران شد“[۸۷].
نصر از دبیرستان تا دکتری را در آمریکا به پایان رساند و در سال ۱۹۵۸ نخستین ایرانی بود که درجه دکتری از دانشگاه هاروارد دریافت کرد. در آمریکا با آرای سنت گرایان نامدار- فریتهوف شووان، تیتوس بورکهات، مارکو پالیس، مارتین لینگز، کوماراسومی، رنه گنون، و…- آشنا شد و با برخی از آنان رابطه برقرار کرد. او اینک بزرگترین نماینده زنده سنت گرایی و رهبر فرقه مریمیه است.
نصر در سال ۱۳۳۷ به ایران بازگشت و به سرعت مراحل ترقی را در حکومت شاه پیمود. آمده بود تا پرچم سنت گرایی را در برابر تجددگرایی برافرازد. میگوید “جهت گیری فکری من” با تجددگرایی رایج “کاملاً مخالف” بود[۸۸]. ادعا دارد که در دیدارهایی که با جلال آل احمد داشته، آرای خود را با او در میان گذارده و جلال از آنها در کتاب غرب زدگی استفاده کرده است[۸۹]. میگوید با علی شریعتی و حسینیه ارشاد هم تا وقتی شریعتی سنت اسلامی را با مارکسیسم ترکیب نکرد، همکاری داشته و پس از آن رابطه اش را قطع کرد[۹۰]. احمد فردید – “که فیلسوف حایز توجهی بود”- را هم او برای تدریس فلسفه هایدگر و پدیدارشناسی و مکتب فرانکفورت به استادی دانشگاه تهران درآورد[۹۱]. میگوید با حمایت شاه و فرح موفق شد تا به جای نگریستن به سنت خود از دریچه تجدد غربی، کاری کند که همه از دریچه سنت، مدرنیته را بنگرند و نقد کنند.
می گوید بهترین دانشجویانش در آن دوره که اینک “دانشمندان و متفکران مشهوری هستند”، رضا داوری، غلامرضا اعوانی، غلامعلی حداد عادل، نصرالله پورجوادی، محسن جهانگیری و مظفر بختیار بودند[۹۲].
در واقع شاه- با کمک فرح- کوشید تا “گفتمان غرب زدگی و سنت گرایی” روشنفکران سکولار دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ را از آن رژیم سازد. همان گونه که ابتدأ اصلاحات آنان را از آن خود کرد و سپس کلمه مقدس انقلابشان را از آن خود کرد و از “انقلاب شاه و مردم” سخن گفت. سید حسین نصر، داریوش شایگان، احسان نراقی، و…کمکهای بسیاری در این مورد به رژیم شاه کردند که البته در نهایت به زیان آن رژیم تمام شد.
نصر در این دوران دائماً در رسانهها از “زوال غرب” سخن میگفت. در دی ماه ۱۳۴۷ در مصاحبه با مجله تلاش گفت:”متفکری آلمانی به نام اشپینگلر در اوج قدرت تمدن اروپایی، انحطاط آن را پیش بینی کرد. کتاب افول غرب او در بدو امر، مردم را بیش از هر چیز به هیجان آورد و متعجب ساخت”[۹۳]. او افزود که سرعت انحطاط و فروپاشی بنیادهای اخلاقی و اجتماعی غرب آن چنان سریع است که جوانان غربی در حال پیوستن به ادیان شرقی هستند[۹۴]. “تجدد و فرنگی مآبی” را محکوم میکرد و از اصلاح دینی- به معنای دینی کردن دوران و دانش- دفاع میکرد. پیوند زدن مسیحیت و اسلام با کمونیسیم و عقاید اشتراکی را نفی میکرد. تنها راه نجات را در دین اسلام و پیام پیامبر اسلام میدید و میگفت “هرچه او در آن زمان گفته اکنون نیز صادق است، و هر دستوری که در آن زمان داده است، هم اینک نیز برای رستگاری و نجات انسان ضروری است”[۹۵].
در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۴۷ روزنامه آیندگان مصاحبه اش با نصر را منتشر کرد. نصر گفت که ما باید جوانانمان را با فقر و ضعف غرب آشنا سازیم. لزومی ندارد که مردم خانههای خود را با هنر غرب مزین کنند یا موسیقی غربی گوش کنند. خبرنگار از او پرسید که “آیا در شرایط حاضر میتوانیم تمام قوانین اسلام را اجرا کنیم؟ “. نصر پاسخ داد:”شریعت اسلام مخصوصاً تشیع یک شریعت زنده است و تا دنیا باقی است زنده خواهد ماند. هم چنین اسلام زمانههایی را پیش بینی کرده است که اساساً دین و اخلاق و انسانیت سست و متزلزل خواهد شد. نظریه اسلام مانند تمام اصول محکم دینی و حکمی این نیست که تسلیم زمانه شود، بلکه این است که زمانه را بسازد”[۹۶]. خبرنگار میپرسد که اسلام مذهب مردهاست، پس حقوق زنان چه میشود؟ نصر میگوید: اولاً: “زن در مغرب زمین، هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ شهوت، به مراتب بیشتر از ممالک اسلامی استثمار گردیده است”[۹۷]. ثانیاً: در اسلام زن و مرد در برابر خدا برابر هستند. همچنین برای بهشت یا دوزخ رفتن دارای حقوق مساوی هستند. ثالثاً:”اسلام از زن و شخصیت او حمایتهایی کرد که جامعه امروزی به هیچ وجه با آنها آشنا نیست. اولین حفظ حقوقی که تمدن اسلامی از زن به عمل آورد، این بود که برای او این امکان را به وجود آورد که عفت خود را حفظ کند و عفیف بماند…در حالی که در جامعه امروزی مغرب زمین، عفیف ماندن زن بسیار سخت و تقریباً غیر ممکن است”[۹۸].
در سال ۱۳۵۰ نصر برای دانشجویان دانشکده کشاورزی کرج سخنرانی میکند و در تلاش اسفند ۱۳۵۰ متن سخنرانیش منتشر میشود. به آنان میگوید که تجدد و مدرنیزم دچار بن بست و بحران است. در عین حال تأسف میخورد از این که در برخی کشورهای جهان سوم “خیلی زیاد از حد کورکورانه از تفکر غربی پیروی میکنند…[اما این فکرها] در خود ممالک غرب کهنه و به اصطلاح از مد افتاده است” [۹۹]. در ایران تعداد افرادی که تمدن غرب را بشناسند، نادرند. میگوید اگر تا ۱۰ سال دیگر مسایل زیست محیطی و آب و هوای کشورهای صنعتی حل نشود، “برای همیشه حل ناشدنی خواهد ماند”. میزان خودکشی جوامع غربی یکی دیگر از بحرانهای حل ناشدنی آنان است که در این زمینه سوئد و دانمارک و آمریکا رتبه اول تا سوم را دارند. تمدن غرب و تجدد شکست خورده است. میافزاید:
“بعضیها فکر میکنند که این حس شکست تمدن غرب پدیدهای زودگذر است که به نحوی توسط تمدن فعلی غرب بر طرف خواهد شد…غافل از این که بشر غربی با یک نوع بن بست فکری و بحران عظیم مواجه شده است”[۱۰۰].
اما “غرب زده”ها نمیخواهند اینها را باور کنند. راه حل رجوع به فرهنگ، تمدن، دین، فلسفه و عرفان بسیار غنی خودمان است “که همگی از معارف اسلامی سرچشمه گرفته است، برای غرب نیز حیاتی است، چون فقط این نوع معارف میتواند مغرب زمین را از ریشههای فراموش شده خود آگاه سازد”[۱۰۱].
نصر در مجله یغما اردیبهشت ۱۳۵۲ مقالهای درباره تقابل ایران با غرب منتشر میسازد. مینویسد که تقابل ایران با غرب که میکوشد “تا تمام فرهنگهای دیگر را در مقابل خود خرد و نابود کند“، به یقین تعیین کننده حیات آینده ماست[۱۰۲]. به جای تقلید از غرب، باید غرب شناسی کرد. غرب شناسی هم منوط به آن است که “بتوانیم از تحت تأثیر فوری ضرباتی که به ما و فرهنگ ما وارد آورده است، در آئیم و از بیرون به آن بنگریم”[۱۰۳]. انسان شناسی اسلام میگوید که انسان با صورت خداوند آفریده شده است، اما غرب این نگاه را فراموش کرده است. فلسفه و علم را از دین جدا کردند و به انحطاط رسیدند. در فلسفه غربی شهود عرفانی جایی ندارد و رابطه انسان با عالم معنا قطع شده است. کل تفکر غرب در قرون اخیر نمودار انحطاط است. تمدن غرب با “چیره دستی” و “حیله گری” مقاصد سیاسی و اجتماعی خود را دنبال میکند. آسیا باید از غلبه سیاسی و اقتصادی و فرهنگی غرب نجات یابد. این تمدن فاقد معنویت و از درون در حال فروپاشی است. بنابراین:
“ما ناچار خواهیم بود در آینده به دنبال راه حلهای بومی خود برویم. یعنی راه حلهایی مرتبط با فرهنگ و سنن ایرانی. دیگر نمیتوان به دنبال غرب قدم گذاشت”[ ۱۰۴]. “در مقابل یک تمدنی که تهاجمی است، ولی در عین حال در شرف افول و فرو ریختن از درون است، قرار گرفته ایم…مغرب زمین به وضعی رسیده است که میتوان آن را مرحله انحلال چهره انسان نامید. نباید اجازه دهیم که این اضمحلال در مورد ما نیز تکرار شود”[۱۰۵].
نصر میگوید ما در این نبرد حتماً باید بر غرب پیروز شویم. برای پیروزی، تنها امید او به سنت گرایی اسلامی است. او با این نکته که باید فرهنگ اسلامی ایران را که یکی از بزرگترین فرهنگهای جهان است، “برای خود حفظ کرده، در سطحی تازه و با حیاتی نوین به جهانیان عرضه داریم”[۱۰۶] به نوشتار خود پایان میبخشد.
روزنامه شاه- روزنامه رستاخیز- در اول اسفند ۱۳۵۵ مصاحبه با نصر درباره “پایان تمدن غرب” را منتشر میسازد. نصر در همان آغاز میگوید که فلسفه اسلامی- به معنای کلیت وسیع و مختلف اندیشه اسلامی، شامل فلسفه، عرفان، کلام و همه نمودهای معنوی و اجتماعی آن- “یک مکتب زنده فکری” است. اما تمدن غرب به بن بست رسیده و انسان هیچ آیندهای در این تمدن ندارد. تهاجم و سلطه نظامی غرب بر ما موجب حقارت شده و برخی گمان میکنند که آنان دارای برتری فکری هم هستند. اما این رویکرد غرب زده نادرست است. راه نجات اندیشه و شریعت اسلامی است:
“یعنی نه تنها اندیشه اسلامی ایرانی را زنده و پذیرفته شده میبینم، بلکه آن را تنها راه نجات بشر از سرکشیهای فکری و فسادهای عملی و اجتماعی و بی نظمیهای هنری میدانم…این که انسان در زندگی اجتماعی خود چه روابط و رفتاری داشته باشد…شریعت اسلام به طور کامل و جامع به آن پرداختهاند و نوع و نمونه رفتار صحیح اجتماعی را به طور وضوح با احکام متقن خود، تعیین و تصریح کرده اند”[۱۰۷].
خواننده توجه دارد که این سخنان در حوزه علمیه قم و نجف یا حسینیه ارشاد ایراد نشده، در روزنامه حزب رستاخیز شاه منتشر شده است. گوینده اش خمینی و شاگردانش یا علی شریعتی نیستند، فرد مورد تأیید شاه و فرح پهلوی است. او همکار بلند مرتبه رژیم شاه است. میگوید “دین به مراتب بهتر از فلسفهای است که غربیها دارند”[۱۰۸]. از سقوط و نابودی غرب سخن میگوید و مراحل آن را توضیح میدهد:”مراحل سقوط تمدن غرب را میتوان از همان آغاز، مرحله به مرحله تعیین کرد که شاهد آخرین آنها سقوط به منجلاب سکس باشد…همه [جنگها و دیگر مسائل اجتماعی جهان] را میتوان زاییده تمدن غرب دانست”[۱۰۹].
شاه و فرح پهلوی حسین نصر را بالا کشیدند. شانزده سال عضو “شورای عالی فرهنگی” شاه بود که وظیفه اش تدوین و تصویب سیاستهای فرهنگی کشور بود[۱۱۰]. با همکاری روژه گارودی- کمونیست فرانسوی که بعدها مسلمان شد- گفت و گوی تمدنها را در سطح جهانی در دهه هفتاد میلادی به راه انداختند. میگوید: “شاخهای از این شبکه در تهران، زیر نظر شهبانو فرح پهلوی (همسر محمدرضا پهلوی پادشاه وقت ایران) و به مدیریت داریوش شایگان تأسیس شد؛ تا انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ میلادی به کار خود ادامه داد”[۱۱۱].
نصر سالها رئیس گروه و رئیس دانشکده بود تا این که شاه او را به ریاست دانشگاه آریامهر منصوب کرد. اما دلیل انتخاب او توسط شاه چه بود. بهتر است روایت خود نصر را بخوانیم:
“انتقاد مداوم من از تقلید کورکورانه از علم گرایی غربی و تمایل به پذیرش کورکورانه فن آوری غرب که در آن زمان در ایران رایج بود، باعث شد تا در سال ۱۹۷۲ میلادی به عنوان رییس دانشگاه آریامهر که در آن زمان اولین دانشگاه ایران در عرصههای علمی و فنی بود، انتخاب شوم. شاه که حامی این دانشگاه بود از من خواست تا دانشگاه را به موسسهای همچون دانشگاه ام. آی.تی اما با ریشههای عمیق در فرهنگ ایرانی ارتقا بخشم. در طی سه سال تصدی ام در این مقام (که کوتاهی این دوره به دلیل بیماری من بود که باعث شد در ۱۹۷۵ میلادی استعفا دهم) تلاش کردم تا به ایجاد دورههای علوم انسانی بپردازم”، براساس “فرهنگ و اندیشه اسلامی…که از فلسفه اسلامی استنتاج میشد”[۱۱۲].
ذکر این نکته ضروری است که نصر زندگینامه خود را به انگلیسی و برای غربیان نوشته است و بعدها این زندگینامه به فارسی ترجمه و منتشر شد.
در سال ۱۹۷۰ “با هدف احیای فلسفه سنتی هنر به شهبانو پیشنهاد کردم تا همایشی بین المللی در مورد معماری سنتی و فلسفه آن برگزار شود”[۱۱۳]. سپس این همایش بین المللی در اصفهان برگزار شد. پس از آن همایش “طب سنتی اسلامی” را سازماندهی میکند که “این بار فرح پهلوی آن را در شیراز افتتاح کرد”[۱۱۴]. میگوید نگران مخالفت شرکتهای داروسازی با برگزاری این کنفرانس بود، “اما خوشبختانه، با پشتیبانی فرح و نفوذ من در محافل آموزشی توانستیم همایش بسیار موفقی برگزار کنیم”[۱۱۵]. میگوید کوششهای او در این مورد خاص چنان وسیع و نهادینه شد که حتی پس از انقلاب، “گرایش به طب سنتی اسلامی در ایران و چند کشور اسلامی دیگر…به رشد خود ادامه داد”[۱۱۶].
نصر “اسلامی کردن علوم” را هم از دستاوردهای خود به شمار میآورد. میگوید آغاز این کار در نخستین همایش بین المللی در مورد تعلیم و تربیت اسلامی در سال ۱۹۷۷ در مکه بود که او در آن جا در این مورد سخنرانی کرد و سپس چند دانشگاه اسلامی در کشورهای مختلف تأسیس شد. در “همایشهای بعدی [بود] که در آن “اسلامی کردن” رشتههای مختلف مورد بحث قرار گرفت”[۱۱۷]. نصر اذعان میکند که از واژه “اسلامی کردن” دانش استفاده نکرده است، اما تمام کوشش او از سال ۱۹۵۰ به بعد بر این بوده که از چشم انداز اسلامی باید به دانش مدرن نگریسته شود[۱۱۸].
نصر میگوید که در سال ۱۳۵۲ به عنوان عضو “موسسه بین المللی فلسفه” انتخاب شدم و اندکی بعد رئیس این موسسه را به دیدار فرح پهلوی بردم. او به شهبانو پیشنهاد کرد که شما هم در ایران یک انجمن فلسفه تأسیس کنید. فرح پذیرفت و مسئولیت آن را به من واگذار کرد. سپس با مشورت دیگران ساختمانی برای این کار خریداری کردیم و برای نام آن، “انجمن شاهنشاهی فلسفه” را به شاه و فرح پیشنهاد کردیم. شاه هم آن را پذیرفت و “طی فرمانی سلطنتی، به عنوان رییس انجمن منصوب شدم و در اوایل سال ۱۳۵۳ فعالیتمان را شروع کردیم”[۱۱۹].
در کوران انقلاب فرح پهلوی نصر را به ریاست دفتر خود انتخاب کرد. نصر در این مورد مینویسد که قصد داشته پلی بین حکومت و مخالفانش باشد. میگوید:
“وقتی شهبانو فرح از من خواست تا رییس دفتر ویژه او که بر اغلب فعالیتهای فرهنگی کشور نظارت میکرد بشوم، با توجه به سابقه سالها همکاری با وی، درخواست او را پذیرفتم. اندکی پس از آن، اغتشاشهای منجر به انقلاب آغاز شد. در ابتدأ نمیدانستم که شاه بیمار است و در منصب جدید، که یکی از مهمترین مقامها در کشور بود، مجبور خواهم شد با مسائل سیاسی بسیاری که فرح باید به آنها میپرداخت، سروکار داشته باشم. در نتیجه، در چند ماه دشوار و پرنشیب و فراز پس از آن، که در طی آن شهبانو را هر روز و شاه را اغلب ملاقات میکردم، باید به مسائلی که ماهیت سیاسی و اجتماعی داشتند، میپرداختم”[۱۲۰].
چند هفته قبل از پیروزی انقلاب برای شرکت در یک کنفرانس در ژاپن به لندن میرود. سپس فرح به او زنگ میزند که به کشور باز نگرد و ما هم داریم به خارج میرویم.
آسیا در برابر غرب داریوش شایگان
داریوش شایگان (۱۳ بهمن ۱۳۱۳ – ۲ فروردین ۱۳۹۷) نیز مانند سید حسین نصر تحصیل کرده غرب بود. او در سویس، انگلستان و فرانسه درس خواند و شاگرد هانری کربن بود. کربن نخستین مترجم آثار مارتین هایدگر از آلمانی به فرانسه بود. پدیدارشناسی هوسرل توسط هایدگر تحول پیدا کرد. کربن وقتی آرای فیلسوفان و عارفان مسلمان و شیعیان را به دقت خواند، آن پدیدارشناسی را به “کشف المحجوب” فیلسوفان و عارفان مسلمان تبدیل کرد و از آن برای توضیح آنها استفاده کرد. شایگان نیز متأثر از احمد فردید، هایدگر و کربن بود و غرب شناسی و شرق شناسی او بر این مبنا شکل گرفت. ادیان و مکتبهای فلسفی هند در ۲ جلد در ۱۳۴۶، بتهای ذهنی و خاطرههای ازلی در ۱۳۵۵ و آسیا در برابر غرب در ۱۳۵۶ مهمترین آثار شایگان در آن دوران بودند.
سید حسین نصر میگوید که او مرکز گفت و گوی فرهنگها را زیر نظر شهبانو و به مدیریت داریوش شایگان به راه انداخت. این نهاد در سال ۱۹۷۷ کنفرانسی بین المللی با عنوان “آیا تسلط فکر غربی امکان گفت و گو میان فرهنگها را میسر میسازد؟ ” در تهران برگزار کرد.
شایگان میگفت:”غور چندین ساله ما در ماهیت تفکر غربی که از لحاظ پویایی، تنوع، غنای مطالب، قدرت مسحورکننده، پدیدهای تک و استثنایی بر کره خاکی است ما را به این امر آگاه ساخت که سیر تفکر غربی در جهت بطلان تدریجی جمله معتقداتی بوده است که میراث معنوی تمدنهای آسیایی را تشکیل میدهد”[۱۲۱].
بنابراین موجودی به نام تفکر غربی با ماهیتی خاص در حال زوال “میراث معنوی تمدنهای آسیایی” بود. یکی از ویژگیهای فلسفه غربی شأن پرسش گری اوست در حالی که در عرفان اسلامی خدا پرسشگر و آدمی پاسخ گوست[۱۲۲]. غرب عقل را جایگزین وحی کرد و بدین ترتیب راه نفی همه ارزشهای متافیزیکی را گشود[۱۲۳]. سکولاریسم غربی به “انحطاط فرهنگ، غروب خدایان، مرگ اسطورهها و سقوط معنویت” منتهی شده است[۱۲۴]. اما در شرق عالم هستی “هرگز دنیوی نشده، طبیعت نیز از روحی که بر آن بود جدا نگشت و تجلیات فیض الهی از صحنه عالم روی بر نتافت”[۱۲۵].
شایگان همچنین آرای هایدگر در مورد نیهیلیسم و تکنولوژی مدرن را میپذیرد. تکنولوژی خنثی نبوده و متکی بر متافیزیکی خاص است. نیهیلیسم پیامد منطقی بسط تکنولوژی غربی است و این امر به “بطلان تدریجی جمله معتقدات ایمانی شرق” ختم خواهد شد[۱۲۶].
به نظر شایگان تفکر مغرب زمین چهار مرحله نزول یابنده روح را پشت سر نهاده است: ۱- نزول از بینش شهودی به تفکر تکنیکی. ۲- نزول از صور جوهری به مفهوم مکانیکی. ۳- نزول از جوهر روحانی به سوائق نفسانی. ۴- نزول از غایت اندیشی و معاد به تاریخ پرستی[۱۲۷].
روشنفکران شرقی به جای آن که از دام مدرنیزاسیون غربی بگریزند، گمان کردند که میتوانند در عین حفظ هویت فرهنگی خود، تکنولوژی مدرن غربی را از آن خویش سازند و از آن استفاده کنند. اما: “نمی توان گفت ما تکنیک را میپذیریم و از عوامل مضمحل کننده آن میپرهیزیم، زیرا تکنیک خود حاصل یک تحول فکری و نتیجه یک سیر چند هزار ساله است”[۱۲۸].
شایگان میگفت: “مدرنیته ما را دچار اسکیزوفرنی یا روانگسیختگی کرده است” زیرا “مدرنیته نظام ارزشی خود را بر ما تحمیل کرده و ما در میان دو جهان بیگانه از یکدیگر به سر میبریم”. “غربزدگی نه فقط جهل نسبت به غرب و ناآگاهی به تقدیر تاریخی خودمان است، بلکه همراه با بیگانگی از خودمان نیز است”. او خطری را احساس میکرد و هشدار میداد که “در برابر فرهنگی [غرب] که به مهاجمترین وجه هستی ما را تهدید میکند، ما حق سکوت نداریم”.
شرق- و در اینجا به خصوص ایرانی ها- باید حافظ میراث فرهنگی خود در برابر تهاجم فرهنگی غرب باشند. در این میان، “امروزه طبقهای که کم و بیش حافظ امانت پیشین ما است و هنوز علی رغم ضعف بنیه، گنجینههای تفکر سنتی را زنده نگاه میدارد، حوزههای علمی اسلامی قم و مشهد است”[۱۲۹].
در این زمان که شایگان مینوشت، روشنفکران سکولار بسیاری به روحانیت، حوزههای علمیه و تشیع امید بسته بودند. برخلاف شایگان که به ابعاد معنوی و عرفانی نظر داشت، روشنفکران سکولاری بودند که به اسلام به چشم اسلحهای در برابر امپریالیسم و رژیم دست نشانده اش مینگریستند و از این منظر از آن دفاع میکردند. حافظ وار میگفتند:”بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد”. شایگان هم مینوشت:
“ایران در واقع در دنیای اسلامی همان رسالت را داشت که آلمان در غرب. اگر به گفته هگل مشعل تفکری را که یونانیان برافروختند آلمان زنده نگاه داشت، از چراغ امانت آسیایی در اسلام، ایران پاسداری کرد”[۱۳۰]. “اگر مذهب شیعه دارایی اصلی ایرانیان است، پس به ناچار روحانیان آگاهترین نگهبانان آن هستند”[۱۳۱].
احمد فردید و غرب زدگی
احمد فردید (۱۳۷۳- ۱۲۸۹) را حسین نصر در دانشگاه بالا کشید. او در آن دوران شاگردان بسیاری داشت که جز رضا داوری، بقیه بعدها او را ترک گفتند و مواضع بسیار تندی علیه او اتخاذ کردند. درباره روایت او از هایدگر و غرب و اسلام بسیار گفته و نوشتهاند. داریوش آشوری در مقاله “شرق و غرب”، ضمن ذکر خیری از جلال آل احمد، میگوید که در این مقاله بهرهای از درسهای متفکر معاصر احمد فردید را ارائه خواهد کرد. با توجه به زبان نامفهوم فردید، مقاله آشوری راهی به دیدگاههای فردید در مورد شرق و غرب و غربزدگی است[۱۳۲]. مهم این بود که او از تمامی رسانههای رژیم شاه برای بسط آرایش استفاده میکرد.
فردید در گفت و گوی با روزنامه رستاخیز شاه گفت: “قرآن پدیدهای بسیار بزرگ در مقابل شرک یونانی – یعنی زندقه و متافیزیک- است. قرآن در برابر این شرک یک نیروی عظیم پایدار است. فلسفه یارای آن را ندارد که تمدن اسلامی را بغلطاند و بر آن مستولی شود. غربزدگی به محض ورود به این تمدن متوقف میشود”[ ۱۳۳].
علیرضا میبدی در تلویزیون رژیم شاه مجری برنامه “این سو و آن سوی زمان” بود و در چندین مناظره این برنامه احمد فردید هم حضور داشت و آرای خود را درباره غرب، شرق، غرب زدگی، و اسلام بیان کرد[۱۳۴]. برخی از آن مناظرهها در روزنامه رستاخیز هم باز نشر میشد. فردید میگفت من غرب زدگی را بر مبنای آرای علی بن ابی طالب و هایدگر تفسیر میکنم.
خود میبدی هم در همین زمان از اسلام به عنوان سلاح علیه مسیحیت غرب که ابزار امپریالیسم بود، دفاع میکرد. میبدی در سال ۱۳۵۲ نوشت که اسلام “اگر سلاحی نباشد، سپری است[در برابر امپریالیسم] “[ ۱۳۵]. اسلام :”تنها نقطه اتکا و یگانه مکان سنتی است که میتواند میان مسلمین شرقی پیوند…ایجاد کند”، اتحادی هرچه گسترده تر در برابر دشمن مشترک[۱۳۶].
ادامه دارد
پانویسها:
۴۹- رضا براهنی، تاریخ مذکر، صص ۱۵- ۱۲.
امیر پرویز پویان هم درباره نقش و تأثیر جلال آل احمد نوشت: “از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به این طرف، هیچ ادیبی را سراغ نداریم که به اندازهی جلال آل احمد با استقبال روشنفکران ایران روبرو شده باشد….آل احمد هم چنان که خود میگوید پس از کناره گیری از فعالیت سیاسی سازمانی، در دنبالهی تفکرات خود متوجه «سنت» و تضاد اصلی بنیادهای سنتی اجتماع شد. سپس زیربنای همه نابسامانیها را در غرب زده گی یافت و در آثار ۱۰ ساله اخیرش، که خود مایل است آنها را «اباطیل» بنامد، راه علاج را در طرد این وابستگی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به غرب دانست….ضد استالینیسم، نفی دیکتاتوری پرولتاریا، تأئید یک سوسیالیسم نیم بند که استثمار طبقاتی را تعدیل میکند و مدافع لیبرالیسم است…او یک ضد امپریالیست بود. «غرب زده گی» به تنهائی میتواند این را ثابت کند. ولی همچنین یک ضد مارکسیست که بیش تر به صورت ضد استالینیسم متجلی میشد نیز بود” (امیر پرویز پویان، “خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب” ).
۵۰- جلال آل احمد، غرب زدگی، ص ۲.
علی شریعتی هم ضمن حمله به غرب زدگان مینویسد:”اینان نیز بر دو نوع اند، یک عده که اکثریتاند همان هوشنگ هناویدی هایند که دکتر شادمان در تسخیر تمدن فرنگی اش او را، خیلی سطحی اما درست، معرفی کرده است” (علی شریعتی، مجموعه آثار ۴، ص ۱۲۹).
۵۱- “غرب زدگی میگویم همچون وبازدگی…سخن از یک بیماری است، عارضهای از بیرون آمده، و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده. مشخصات این درد را بجوییم و علت یا علت هایش را. و اگر دست داد راه علاجش را” (جلال آل احمد، غرب زدگی، انتشارات رواق، ۱۳۴۱، ص ۲۱).
۵۲- این غرب بود که “حکومتهای ما را میآورد و میبرد- سرپا نگه شان میدارد…و در روزنامهها و رادیوهایش مدام هفتهای یا ماهی یکبار تعریف و تمجیدشان میکند” (غرب زدگی، ص ۱۲۵).
۵۳- “به حکم تبعیت از غرب کسی باید در این جا به رهبری قوم برسد که سهل العنان است- که اصیل نیست- ریشه ندارد- پا در زمین این آب و خاک ندارد” (غرب زدگی، ص ۱۴۳).
۵۴- “اما فرصتی بود و ما شلاقی داشتیم برای زدن. آمده بودند ما را هم زیر عبایی قایم کنند که عبای صدارت بود و به تن مدیر کیهان دوخته میشد و ما رفتیم و از آستین همان عبا چنان دستی در آوردیم که زیر صدارت مدیر کیهان را برای ابد خالی کردیم…دوستانم مدام میگفتند که آخر چرا چنین شلاقی و چنین یک دنده؟ و من میگفتم یک شلاق هم یک شلاق است. اگر دن تا باشد چه بهتر. وگرنه همان یکی را چنان باید زد که جای سوزش آن سالها بماند” (جلال آل احمد، “یک چاه و دو چاله”، ص ۳۷).
۵۵- جلال آل احمد، در خدمت و خیانت روشنتفکران، ص ۱۶۸.
۵۶- جلال آل احمد، کارنامه سه ساله، چاپ سوم، رواق، ۱۳۵۷، ص ۱۰.
۵۷- جلال آل احمد به روایت اسناد ساواک، صص ۲۴۳- ۲۳۰.
۵۸- داریوش آشوری، “و این استاد زنده یاد ما… “، در تجلیل از خلیل ملکی.
۵۹- داریوش آشوری، “سازندگیهای انقلاب الجزایر”، فردوسی، شماره ۴۷۷، ۱۲ تیر ۱۳۴۲، ص ۳.
۶۰- داریوش آشوری، “سخنی با دولتی که رفت و دولتی که آمد”، فردوسی، شماره ۵۸۱، ۱۶ مرداد ۱۳۴۱، ص ۴.
۶۱- گفت و گو با داریوش آشوری، “اشاراتی به غرب زدگی و اشتباهات آن”، فردوسی، شماره ۸۵۷، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۷، ص ۹.
۶۲- گفت و گو با داریوش آشوری، “اشاراتی به غرب زدگی و اشتباهات آن”، فردوسی، شماره ۸۵۷، ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۷، ص ۹.
۶۳- “گفت و گویی با داریوش آشوری درباره مسائل اجتماعی امروز: انسان و اجتماع”، فردوسی، شماره ۸۵۴، ۲۰ فروردین ۱۳۴۷، ص ۱۷.
۶۴- “گفت و گویی با داریوش آشوری درباره مسائل اجتماعی امروز: انسان و اجتماع”، فردوسی، شماره ۸۵۴، ۲۰ فروردین ۱۳۴۷، ص ۱۷.
۶۵- “گفت و گویی با داریوش آشوری درباره مسائل اجتماعی امروز: نهیلیسم اجتماعی”، فردوسی، شماره ۸۵۵، ۲۷ فروردین ۱۳۴۷، ص ۱۴.
۶۶- داریوش آشوری، “شرق و غرب“، فرهنگ و زندگی، سال ۱۳۵۳، شماره ۱۵، صص ۲۷- ۲۰.
۶۷ – رضا براهنی، “حدیث شیفتگان و جست و جوی نوعی تمدن شرقی”، فردوسی ۲۱، ۲۱ تیر ۱۳۵۰، ص ۳۷.
۶۸- رضا براهنی، “پلی بین سوسیالیسم و اسلام”، فردوسی، ۱۳ خرداد ۱۳۵۰.
69- Reza Baraheni , “Terror in Iran” , in The crowned cannibals: Writings on repression in Iran Paperback – 1977, p 5.
۷۰- رضا براهنی، روزنامه اطلاعات، دوم بهمن ۱۳۵۷.
۷۱- رضا براهنی، تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران، ثبت کتابخانه ملی: ۶۵۰، ۱۱ مرداد ۱۳۵۱. ص ۲۸.
۷۲- تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران، ص ۲۹.
۷۳- تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران، ص ۳۳.
۷۴- تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران، ص ۳۴.
۷۵- تاریخ مذکر، علل تشتت فرهنگ در ایران، ص ۱۱۰.
۷۶- ماهنامه تجربه، شماره هفده، آذر، سال چاپ ۱۳۹۱.
۷۷- در خشت خام، مصاحبه ابراهیم نبوی با احسان نراقی، چاپ سوم ۱۳۷۹. تهران: جامعه ایرانیان، ۱۳۷۸. صص ۵۲- ۴۶.
۷۸- رجوع شود به “احسان نراقی: هيچ مسئوليت رسمی در دربار پهلوی نداشتم“، خبرگزاری فارس، ۱۶ مهر ۱۳۸۶.
۷۹- احسان نراقی، “بزهکاری نوجوانان”، نگین ۲، شماره ۲، آذر ۱۳۴۵، ص ۱۲.
۸۰- احسان نراقی، آنچه خود داشت، تهران، امیرکبیر ۱۳۵۵، ص ۶.
۸۱- احسان نراقی، آزادی، حق و عدالت: گفتگو با اسماعیل خویی، تهران، جاویدان، ۱۳۵۶، صص ۱۷۳- ۱۷۲.
۸۲- احسان نراقی، آزادی، حق و عدالت: گفتگو با اسماعیل خویی، تهران، جاویدان، ۱۳۵۶، صص ۱۳۸- ۱۳۷.
۸۳- احسان نراقی، “فرهنگ غرب و جامعه امروز ایران”، در نراقی، طمع خام، ص ۱۴.
نراقی در نقد توسعه گرایی غربی نوشت:”مدل رشد اقتصادی اروپایی و آمریکایی بیش تر متوجه این نکته بوده است که قدرت بشر را در مقابل طبیعت افزایش دهد و کاری به روابط انسان با انسان نداشته باشد. در حقیقت هدف آن مبارزه با طبیعت و تسخیر آن است. این مبارزه گرچه بدون توجه به جنبههای انسانی و اجتماعی، بشر را از قید طبیعت آزاد کرد ولی او را در قیدهای دیگر قرار داد. اما امروز این مسئله مطرح است که توسعه یک امر صرفاً تکنیکی و فنی نیست و ابعاد انسانی هم در کار میآید که بای د در هر برنامه ریزی در نظر گرفته شود. آنچه از این مطالب نتیجه میشود این است که آزادی انسان و تحقق یافتن شخصیت او هدف اصلی هر توسعهای باید باشد” (نراقی، آنچه خود داشت، صص ۱۱۵- ۱۱۴).
۸۴- احسان نراقی، آزادی، حق و عدالت: گفت و گوی اسماعیل خویی با احسان نراقی، چاپ دوم، شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۷، ص ۲۳۴.
۸۵- احسان نراقی، “شرق و علوم اجتماعی غرب”، نگین، ۱۴، ۳۱ تیر ۱۳۵۷، ص ۱۸.
۸۶- احسان نراقی، آنچه خود داشت، ص ۱۵۵.
۸۷- سید حسین نصر، معرفت جاودان، جلد سوم، زندگی نامه و فهرست آثار دکتر سید حسین نصر، ترجمه سید رضا ملیح، انتشارات مهر نیوشا، صص ۴۶- ۴۵.
۸۸- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۰۰.
۸۹- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۸۸.
۹۰- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۸۸.
۹۱- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۰۷.
۹۲- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۰۷.
۹۳- معرفت جاودان، جلد دوم، مجموعه مقالات، ص ۳۱۴.
۹۴- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۳۲۱.
۹۵- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۳۲۷.
۹۶- معرفت جاودان، جلد اول، مجموعه مقالات، صص ۱۰۶- ۱۰۵.
۹۷- معرفت جاودان، جلد اول، ص ۱۰۸.
۹۸- معرفت جاودان، جلد اول، ص ۱۱۰.
۹۹- معرفت جاودان، جلد دوم، مجموعه مقالات، ص ۸۶.
۱۰۰- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۹۲.
۱۰۱- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۰۸.
۱۰۲- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۱۱.
۱۰۳- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۱۳.
۱۰۴- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۲۰.
۱۰۵ – معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۲۹.
۱۰۶- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۳۰.
۱۰۷- معرفت جاودان، جلد دوم، صص ۱۳۵- ۱۳۴.
۱۰۸- معرفت جاودان، جلد دوم، ص ۱۳۹.
۱۰۹- معرفت جاودان، جلد دوم، صص ۱۴۵- ۱۴۳.
۱۱۰- معرفت جاودان، جلد سوم، زندگی نامه و فهرست آثار سید حسین نصر، ص ۱۰۶.
۱۱۱- معرفت جاودان، جلد سوم، صص ۱۰۷- ۱۰۶.
۱۱۲- معرفت جاودان، جلد سوم، صص ۱۱۵- ۱۱۴.
۱۱۳- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۱۵.
۱۱۴ – معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۱۶.
۱۱۵- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۱۶.
۱۱۶- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۱۷.
۱۱۷- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۱۷.
۱۱۸- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۱۸.
۱۱۹- معرفت جاودان، جلد سوم، صص ۱۴۶- ۱۴۵.
۱۲۰- معرفت جاودان، جلد سوم، ص ۱۸۳.
۱۲۱- داریوش شایگان، “دین و فلسفه علم در شرق و عرب”. الفبا، تهران، دوره اول، شماره ۶، ص ۱۰۹.
۱۲۲- همان، ص ۱۰۷.
۱۲۳- همان، ص ۱۰۸.
۱۲۴- داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، امیر کبیر، چاپ چهارم: ۱۳۸۴، ص ۳.
۱۲۵- داریوش شایگان، “دین و فلسفه علم در شرق و عرب”، ص ۱۰۸.
۱۲۶- آسیا در برابر غرب، ص ۳.
۱۲۷- آسیا در برابر غرب، صص ۴۸- ۴۷.
۱۲۸- آسیا در برابر غرب، ص ۴۶.
۱۲۹- آسیا در برابر غرب، ص ۲۹۶.
۱۳۰- آسیا در برابر غرب، ص ۱۸۹.
۱۳۱- آسیا در برابر غرب، ص ۲۲۷.
۱۳۲- داریوش آشوری، “شرق و غرب“، فرهنگ و زندگی، سال ۱۳۵۳، شماره ۱۵، صص ۲۷- ۲۰.
۱۳۳- احمد فردید، روزنامه رستاخیز، بیستم مهرماه ۱۳۵۵.
۱۳۴- برای نمونه به متن مکتوب یکی از آن جلسات در این لینک بنگرید. متن برخی دیگر از آن مناظرهها را هم در این لینک ببینید.
۱۳۵- علیرضا میبدی، “اسلام و مسیح معاصر”، فردوسی ۲۴، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲، ص ۱۹.
۱۳۶- علیرضا میبدی، “اسلام و مسیح معاصر”، فردوسی ۲۴، ۲۷ فروردین ۱۳۵۲، ص ۱۹.
با تشکر از جناب گنجی . ای کاش در مورد فرهنگ غالب بر کشورهای شرقی نیزبنوسید که به شدت به گذشته خود نوستالژی دارند . و همین گذشته گرائی باعث پسرفت انان میشود .
ناشناس / 31 May 2018
(1)
با سلام
من می خواهم نکته ای را این جا در بارۀ نوشتۀ عزیز دوست داشتنی آقای اکبر گنجی بیاورم:
نخست بگویم که این نوشته از نظر من دارای اهمیت به سزایی است. آنگاه می گویم که:
تحلیل آماری در این نوشته بسیار لازم است اما این جا به نادرست آمده است.
خطای اصلی و اساسی این است که آمار مندرج در این نوشته هیچ توضیح مسئولانه ای در بارۀ موضوع نوشته نمی دهد.
آمار در یک نوشته یا بایست طی یک فصل به طور مستقل تحلیل شود یا خود به خود توضیح گویایی در بارۀ نوشته بدهد.مثال می آورم:
ادامه در 2
داود بهرنگ / 31 May 2018
(2)
– گفته می شود: “تا بهمن سال 57 بیش از نیمی از جمعیت مردم ایران روستانشین بوده اند.» به عبارتی: کمتر از 50 درصد جمعیت ایران تا سال بهمن 57 شهر نشین بوده اند.
در یک چنین بررسی ـ که موضوعش “غرب زدگی” است ـ بایست تعریف کاملاً مشخصی از (1) “شهر” و 2) “شهرنشین” به دست داده شود. و سابقۀ نسلی این شهرنشینان بایست لزوماً تعیین گردد. این که آیا نسل اول مهاجر از روستا به شهرند؟ نسل دومند؟ یا نسل سوم؟
2- گفته می شود: “تا بهمن سال 57 بیش از نیمی از جمعیت مردم ایران بی سواد بوده اند.» به عبارتی: کمتر از 50 درصد جمعیت ایران تا سال بهمن 57 با سواد بوده اند.
آمار داده شده در یک چنین بررسی بایست به نسبت گروه سنی تفکیک شود. آنگاه معلوم گردد که چه تعداد از این با سوادان گفته های آل احمد یا آشوری یا سید حسین نصر یا براهنی یا دیگران را ـ چون با سوادند ـ خوانده اند.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 31 May 2018
عالی
نکات بسیاری را آموختم
دیدگاه شریعتی هم لازم بود
جلال در کتاب سفر امریکا، خلاف آنچه در غربزدگی گفته، میگوید
سیاوش / 31 May 2018
جلال آل احمد را به قول همسرش الکل و دخانیات کشت. شاید هم با کمک تریاک و وافور که کمتر قابل اقرار است.
اما فکر میکردبازگشت به اسلام ، یعنی به قرون وسطی، برای توده مردم چیز خوبیست و اعدام فضل الله نوری را نشانه رسوخ غربزدگی در صفوف مشروطه خواهان قلمداد میکرد.
به عبارت دیگر اسلام چیز خوبی است اما برای توده مردم. نه برای ما شعبده بازان از خود راضی.
کاش امروز زنده بود تا ظلم این نظام ولایی که کوچکترین زاویه با مقام معظم را تحمل نمیکند را با گوشت و پوست خود احساس میکرد و شاید می پذیرفت که اندیشه مذهبی در بهترین حالت برای حیطه زندگی خصوصی است و نباید وارد سیاست شود. و شاید این فرصت را می داشت که به خاطر سهمی که در بیراهه بردن جریان فکری بخشی از جامعه و حق دادن به مرتجعان، و در نتیجه اسلامی شدن انقلاب 57 دارد، از مردم ایران معذرتخواهی کند.
آرش بی کمان / 01 June 2018
در کمال احترام, این بحث “غرب زدگی” تا حدود بسیار, بسیار زیادی تاریخ مصرفش را از دست داده.
به این معنا که دیگر به جز تعدادی حزب اللهی ابله و معلوم الحال هیچ کس دیگری در ایران نه از چنین واژگانی استفاده دارد و نه مطرح می شود.
اما در مورد انگیزه و سبب انقلاب, به نظر این حقیر تراژدی و فاجعهء آتش سوزی “سینما رکس” آبادان و زنده زنده سوختن چند صد نفر درآنجا (که تماما طبق برنامه ریزی و تحت نظر خود آخوندها بود) خیلی, خیلی بیشتر علت و موجب انقلاب بود تا هر نظریه ای از سوی “روشنفکران”.
بهترین و جامع ترین نقد بر این به اصطلاح نظریهء “غرب زدگی” را نیز استاد داریوش آشوری در دههء ۸۰ شمسی با عنوان ” اسطوره ی فلسفه در میان ما: بازدیدی از احمد فردید و نظریه ی غرب زدگی” نبشته است, که متاسفانه نویسندهء محترم در اینجا نه از آن استفاده ای کرده و متاسفانه نه حتا نامی از آن برده است و فقط به نبشته های ۴۰ سال پیش از آن استاد آشوری استناد کرده است.
پس از نقد آشوری, در مقام دوم نقد از نظریهء “غرب زدگی” میتوان از مقوله ای “اسکیزوفرنی فرهنگی” جوامع اسلامی در مقابل تجدد, به تعبیر داریوش شایگان اشاره کرد, که سید حسین نصر مسلما یکی از بهترین نمونه های چنین روانگسیختگی می باشد. شخصی که دبیرستان و دانشگاه اش را در آمریکا تمام کرد ولی در تمامی عمر از تحصیلات غربی اش برای بسط و توسعه ای نظریات ضد تجدد و مدرنیته استفاده کرد.
جالب اینجاست که برای شایگان ” نیهیلیسم پیامد منطقی بسط تکنولوژی غربی است” اما در عمل میبینیم که این تجربهء ۴۰ سال اخیر ایرانیان درون جمهوری جهنمی اسلامی و پوچی گرائی و نهیلیسم ویرانگر و بیسابقه ای که ملایان و حکومت مذهبی بر جامعه تحمیل کرده اند هیچ ربطی نه به تکنولوژی دارد و نه غرب و تماما “از ماست که به ماست”.
هوشنگ / 01 June 2018
آرش خان: اتفاقا سیمین دانشور در یکی از داستان های کوتاهش (منتشر در یکی از شماره های دورهء اول نشریهء “الفبا”, که آلان دقیقا به یادم نمی آید کدام شماره) صحنه ای دارد که بیوه زن جوان در سوگ شوهر و خاطرات شیرین اش از زندگی مشترکشان اشاره به بساط وافور و منقل دارد و….
هیچ بعید نبود که اگر جلال زنده مانده بود, خودش نیز یکی دیگر از قربانیان رژیم اسلامی نمی شد.
بر خلاف شمس آل احمد!
هوشنگ / 01 June 2018
خیلی از اندیشمندان غربی مانند “اریک فروم ” و “هایدگر “و فرویدو بقیه آن بخش از تمدن غرب را که سلطه تکنولوژی و مگا ماشین بر زندگی انسان است نقد کرده اند. نقد علمی و معقول آنان متفاوت از آرای غرب ستیزا ن ایرانی است که بازگشت به خویش را به خاطردرد وسوزش ناشی از خفت و عقب ماندگی با هیجان زدگی مطرح کردند!
bijan / 01 June 2018
نویسنده ی عزیز،
سه مفهوم مدرنیته، مدرنیزاسیون و مدرنیسم در ایران به تجدد و نوگرایی ترجمه شده است. اگر چه برای مفهوم مدرنیزاسیون معادل نو سازی هم به آن اضافه شده است. ما معادلهای فارسی هر سه مفهوم را برای اقدامات نو سازی صورت گرفته در ۱۵۰ ساله ی اخیر مدام به کار میگیریم و گرد آنها هم به موضع گیری و رویا رویی با عنوانهای غرب گرا، غرب زده و غرب ستیز مشغول هستیم و بحثهای فرسایشی را ادامه میدهیم. در حالی که این سه مفهوم در کشورهای پیشگام مدرنیته با معناهای مشخص به کار گرفته شده و مرز بندی مفهومی بین آنها بر قرار است. در این جا مفهوم مدرنیسم را کنار میگذارم و به دو مفهوم دیگر یعنی مدرنیته و مدرنیزاسیون میپردازم. مدرنیته جنبش فکری فرهنگی است که به منظور دگرگونی ابعاد گوناگون زندگی انسان ایجاد میشود که هسته ی اصلی این جنبش را فلسفه، دانش و فناوری نوین تشکیل میدهد. مدرنیزاسیون منتج از دستاوردههای این جنبش به نو سازی ابعاد گوناگون زندگی اجتماعی و فردی انسان در کشورهای پیشگام میانجامد و مظاهر تمدنی جدید را به وجود میآورد.
اما ما در کشورمان پس از بیداری از خواب سه قرن و نیمه، با این مظاهر تمدنی جدید برخورد میکنیم و تنها راه چاره را برای جبران عقب ماندگی دراز مدت و بی تحرکی منتج از خواب طولانی، ورود در چرخهای میدانیم که می توان آن را چرخه ی مدرنیزاسیون زدگی نامگذاری کرد. مدرنیزاسیون تقلیدی بدون مدرنیته ما را با تناقضات و گرفتاریهایی گوناگونی روبرو کرده که شاهد آن هستیم و چشم اندازی هم برای بیرون رفتن از این چرخه ی معیوب در برابر خود نداریم. در یک کلام، ما نه مدرن، نه سنتی بلکه مدرنیزاسیون زده هستیم.
Nima Azadi / 01 June 2018
در عرض چهل سال سلطه ضد انقلاب اسلامی در کشورمان بسیاری از چیزها شدیدا تغییر یافته اند, اما یک چیز کماکان به جای خود باقی است و آن پرت بودن و بی ارتباطی قریب به اتفاق “روشنفکران” ایرانی با واقعیات روزمره زندگی مردم است.
چهل سال پیش که طاعون حکومت اسلامی داشت میرفت تا خود را بر کل کشور غالب کند به جز معدود روشنفکران و نویسندگانی (مهشید امیر شاهی, مصطفی رحیمی, اسلام کاظمیه,….) اکثریت آقایان و خانمهای “منور الفکر” ما در گیر مباحث من درآوردی مانند “غرب زدگی” و غیره بودند, و هنوز هم پس از چهل سال نفهمیده اند که این پدیده ای که آنرا “انقلاب اسلامی” می نامند در حقیقت چیزی نبود جز منحط ترین و کثافت ترین نوع ضد انقلاب اسلامی, طاعون اسلامی و بی سابقه ترین انحطاط جامعه انسانی در تاریخ ایران.
اکنون نیز که مردم و کشور دچار صد و یک نوع بحران و مشکل و بدبختی است, تازه افتادن به فکر اینکه “انگیزه های انقلاب” چه بوده است!
آیا واقعا از افرادی که هنوز بعد از چهل سال عاجز هستند از توانایی درک و فهم این مقوله اولیه که تفاوت مابین انقلاب و ضد-انقلاب چیست, میتوان چندان انتظاری داشت؟
البته که نمیتوان و نباید چنین انتظاری داشت.
همان گُلی که این “منور الفکران” چهل سال پیش بر سر ما گذاشتند, دوباره نیز تکرار خواهند کرد.
اما بدبختی ها و بحران هایی که مردم در حال حاضر با آن روبرو هستند شوخی بردار نیست: ۶ درصد جمعیت دچار گرسنگی, ۳۰ میلیون زیر خط فقر, ۵ میلیون تن بدون یک وعده غذا, بحران های محیط زیستی, توفانهای شنی و نمکی, ورشکستگی تقریبا تمامی حوزه های کسب و کار و فروپاشی کل اقتصاد کشور, خطر جنگ و حملهء نظامی. احتمال کودتا,…
آقایان, خانمها, اشخاص ترانس جندر “روشنفکر” هیچ بعید نیست در شش ماه تا یک سال آتی (و شاید حتا سریع تر از آن) ایران عزیز ما درگیر یک فروپاشی کاملا بی سابقه و شدید در ابعادی بسیار عظیم باشد.
تنها راه برون رفت از این مشکلات پیگیری مسیر و روشی غیر خشونت آمیز در درگیری با دولت, جلو گیری از هر گونه دخالت خارجی و تدبیرهایی دراز مدت, در سطح کلان برای ترمیم محیط زیست در کل کشور است.
ترا به جدتان به خود آمده و مقداری هم به این مشکلات غول آسای امروزه ما فکر کنید, که فردا خیلی دیر است.
مهرداد / 02 June 2018
گویی پیام گذاران متن را نخوانده اند بل که با نگاهی به نام نویسنده و موضوع نوشته ، محفوظات و پیش پذیرفته های آغشته به نفرت و خشم خود را بیرون می ریزند . خوب است که فقط به صفحه کلید دسترسی دارند و نه به ماشه تفنگ و … وگرنه کاری می کنند که تجربه این چهل ساله ما دوران خوش به نظر آید .
احمد / 02 June 2018
احمد خان, با عرض احترام
کلی گویی, تحریف و ظرفیت انتقاد به خود نداشتن هیچ مسئله ای را حل نمی کند که هیچ, خود نیز تبدیل به مشکل می شود.
سوای پیام شما, در اینجا ده پیام دیگر نیز هست که همگی یا از عنوان “نویسنده محترم”, “عزیز دوست داشتنی” و کلا با بهره وری از لحنی متمدنانه منظور خود را بیان کرده اند.
اما تمامی چنین گفتمان های مودبانه و معقولی (چون عموما لحنی انتقادی دارند) برای شما “آغشته به نفرت و خشم” محسوب می شود.
شاید این شما باشید که با دقت متن و محتوای کامنت ها را قرائت ننموده و چندان تحملی برای انتقاد ندارید؟
در یک گفت و گوی حرفه ای و متمدنانه, به جای توسل جستن به کلی گویی و تحریف, اگر موضوعی به نظرمان نادرست می رسد, بایست به طور مشخص و مستقیم نشان داد که کدام انتقاد ها و نکاتی که مطرح شده اند نادرست میباشند, و چرا.
سیامک / 03 June 2018
جناب نیما
“مدرنیزاسیون مونتاژی” شاید توصیف دقیق تری از فرایند تجدد در ایران باشد.
که چنین ملغمه ای قاطی پاتی (شیرپلنگ آهو!) بیشتر مربوط است به چگونگی موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران, و تسلسل دولتهای دیکتاتور و سرکوبگر.
چشم انداز خروج از این چرخه ی معیوب نیز شاید چیزی نباشد جز یک الگوی توسعهء مشورتی, مشارکتی, دمکراتیکِ, از پایین به بالا و نهادینه کردن مردم سالاری در ایران.
تا به حال معمولا شبه توسعه و لمپنیزم سیاسی-فرهنگی ناشی از آن مختص به جوامع جهان سوم بوده است, اما اکنون می بینیم که متاسفانه حتا در پیشرفته ترین کشور سرمایه داری (ایالات متحد آمریکا) یک دلقک ابله عمیقا فاسدِ , نژاد پرستِ, فاشیستِ, فاحشه باز به ریاست جمهوری می رسد, و در پی از بین بردن وحشیانه ی تمامی دست آوردهای سنت های روشنگرانه و دمکراتیک می باشد.
به نظر می رسد که در قرن بیست و یکم بحران تجدد نه فقط مختص جوامع جهان سوم بلکه پدیده ای جهانی است.
—————-
برای خوانندگان علاقه مند به مطالعهء بیشتر در مورد مفاهیم مدرنیزاسیون, مدرنیزم, و مدرن مقالات زیر شاید جالب باشد.
Modernity versus Postmodernity
Jürgen Habermas and Seyla Ben-Habib
New German Critique, No.22, 1981
The term “modern” has a long history, one which has been investigated by Hans Robert Jauss. The word “modern” in its Latin form “modernus” was used for the first time in the late 5th century in order to distinguish the present, which had become officially Christian, from the Roman and pagan past. With varying content, the term “modern” again and again expresses the consciousness of an epoch that relates itself to the past of antiquity, in order to view itself as the result of a transition from the old to the new.
—–
MODERNITY AND REVOLUTION
PERRY ANDERSON
New Left Review I/144, March-April 1984
هوشنگ / 03 June 2018
هوشنگ عزیز،
با تشکر از اظهار نظر شما و هم چنین معرفی مقالاتی در باره ی مفاهیم سه گانه، من پرسشی را در باره ی نظر شما مطرح میکنم و امیدوارم که موجب بحث پر باری هم بشود چرا که فکر میکنم پاسخ یا پاسخها به این پرسش کلیدی میتواند درک ما را از این مفاهیم هر چه بیشتر به هم نزدیک و نزدیک تر کند. پرسش این است:
آیا مدرنیته و نه مدرنیزاسیون، رابطه ی علی و یا همبستگی با نظام اقتصادی اجتماعی سرمایداری دارد و یا این که دو تنها همزمان هستند و لاجرم بر روی ی یکدیگر تاثیر متقابل دارند؟
Nima Azadi / 06 June 2018
جناب نیما با درود
و تشکر از لطف شما. اگر پرسش شما را درست دریافته باشم, می شود گفت که شیوهء تولید سرمایه داری مسلما علیتی انکار ناپذیر در ایجاد مدرنیتهء صنعتی قرون ۱۸ و ۱۹ و مدرنیتهء اطلاعاتی, شناختی قرون ۲۰ و ۲۱ داشته و دارد.
بنا بر تعریف مارشال برمن مدرنیزاسیون کلیت فرایند هایی است که شامل: کشفیات علمی, تحولات صنعتی, تغییرات جمعیتی, گسترش شهرنشینی, ایجاد نظام های دولت-ملی, و جنبش های توده ای می باشد, که خود این مجموعه توسط یک بازار جهانی که دائما در حال گسترش و نوسان است به جلو رانده می شوند. که از میان چنین فرایند هایی تجربهء مدرنیزم زاده می شود.
طبق این توصیف تجدد یا مدرنیته وساطتی است مابین مدرنیزاسیون و مدرنیزم که خود نه روند اقتصادی و نه دیدگاهی فرهنگی، بلکه تجربه ای است تاریخی، میانجیگر یکی به دیگری.
اما در وضعیت کنونی ما در ایران تمامی این بحث ها مقدار بسیاری آکادمیک و تا حدودی بسیار پرت است.
فقط به یک نمونه اشاره شود که کشور در مراحل آغازین مخربترین و جبران ناپذیر ترین بحران محیط زیستی قرار دارد, که متاسفانه نه تنها بدان به اندازه کافی توجه نمی شود, بلکه کنشگران و جنبش هایی نیز که قصد بازسازی محیط زیست در ایران را دارند, در زیر سهمگین ترین ضربات و فشارها قرار دارند.
لب مطلب اینکه, شاید مشکل حاد و حیاتی امروزهء ما دیگر نه ساخت زدایی از مفهوم “غرب زدگی” و نه تعیین ساختگاه مدرنیزاسیون و مدرنیزم و مدنیته در کشور بلکه پرداختن به مشکل و موانعی است که به زودی زود (شاید بسیار زودتر از آنکه به فکرمان برسد) زندگی روزمرهء ۸۰,۰۰۰,۰۰۰ ایرانی را با مشکلاتی باور نکردنی روبرو خواهد کرد.
– مخلص شما
هوشنگ / 07 June 2018
هوشنگ عزیز.
با تشکر از پاسخ شما، دوست عزیز من بر این باور هستم که که پدیدههای اجتماعی آن چنان درهم تنیده، پیچیده و رابطه ی تاثیر گذاری متقابل دارند که تعیین رابطه ی علت و معلولی بین آنها کار بسیار دشوار و حتا غیر ممکن است و به همین دلیل است که در تحقیقات اجتماعی از مفهومهای “همبستگی” و “احتمال بیشتر یا کمتر” استفاده میشود. علاوه بر این هر پدیده ی اجتماعی چه کلان و چه خرد، میتواند در آغاز با تحول درونی روبرو شود و آن گاه به تاثیر گیری و تاثیر گذاری با پدیدههای دیگر بپردازد. به نظر من مدرنیته جز همزمانی و تاثیر گیری و تاثیر گذاری، رابطه ی علی با فرماسیون سرمایه داری. استعمار و استثمار ندارد چرا که در غیر این صورت، همه ی دستاوردهای بشری در عرصههای فلسفی، علمی، هنری و فناوری زیر سوال میرود.
Nima Azadi / 07 June 2018
جناب نیما با درود
مطمئن نیستم که چرا اقرار بدینکه مدرنیتهء کنونی جهان یک تجدد سرمایه دارانه است منجر به زیر سوال رفتن همه ی دستاوردهای بشری در عرصههای فلسفی، علمی، هنری و فناوری زیر سوال بشود؟!
شما را رجوع میدهم به مقالهء مفصل و نفیس رفیق اسدپور در این سایت با عنوان “مدرنیتهی سرمایهدارانه و جامعهی سوسیالیستی”.
و امیدوارم که حمل بر جسارت نشود, ولی این حقیر دوباره و سه باره تاکید داشته و پرسش دارم که رابطهء این بحث های ما با مشکلات و مسایل روزمره جامعه ما چیست و چه خدمتی به رفع آن موانع می کند.
دَم شما هم بسیار گرم که این گفت و گوی مجازی را ادامه می دهید.
هوشنگ / 08 June 2018