وقتی مارسل پروست نخستین کتابش را منتشر کرد، هیچکس فکر نمیکرد که زمانی از او به عنوان یکی از مهمترین و ماندگارترین نویسندگان قرن بیستم یاد کنند. وقتی نخستین اثرش، “ژان سانتوی” را در سال ۱۸۹۵ نوشت، آن را پاره کرد، اما کاغذپارهها را دور نریخت، بلکه آنها را در یک جعبه کفش نگه داشت.
۳۰ سال پس از درگذشت او، این کاغذپارهها را به هم چسباندند و منتشر کردند. از همین رویداد معلوم میشود که پروست مانند کافکا خودویرانگر نبود، بلکه “اسنوب” بود و اگر دستنوشتههای “ژان سانتوی” را پاره کرد، به این دلیل نبود که نفس نوشتن را بخواهد به چالش بکشد، بلکه نخستین اثرش “ژان سانتوی” را در حد توانایی خودش نمیدید و خود را برازندهتر و نخبهتر از آن میدانست که چنین اثری را منتشر کند، اما از طرف دیگر دلش نمیآمد، آنچه را که از خود بروز داده، قطعاً نابود کند. پروست یک نویسنده متکبر اما بسیار پیچیده بود.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به مارسل پروست و شاهکارش “در جست و جوی زمان از دست رفته” میپردازیم.
دوئل نویسنده با منتقدش در محله دوآ دو بلونی
یکسال پس از آنکه پروست “ژان سانتوی” را در جعبه کفش برای آیندگان به ارمغان گذاشت، نخستین کتابش را با عنوان “روزهای شادی” منتشر کرد.
مارسل پروست همجنسگرا بود و به پسران جوان علاقه داشت.
میگویند چاپ نخست این کتاب از نظر کیفیت جلد و کاغذ بسیار اعلاء بود. با اینحال کسی کتاب را نخرید و منتقدان هم آن را نپسندیدند. از آن میان منتقدی به نام ژان لوران سخت به پروست تاخت و او که متکبر بود، آنقدر رنجید که لوران را به یک دوئل دعوت کرد. این دوئل که از برخی جهات خندهدار هم هست در پاریس در محله بوآ دو بلونی اتفاق افتاد. خوشبختانه نویسندگان و منتقدان در تیراندازی مهارت ندارند و همانطور که انتظار میرفت، تیر هر دو به خطا رفت، خونی ریخته نشد و در عوض، سالها بعد بشریت از نعمت کتابی به نام “جستوجوی زمان از دست رفته” برخوردار شد.
“روزهای شادی” هرچند اثر موفقی نبود، اما مطالعه آن برای دریافت بهتر دنیای پروست در “جستوجوی زمان از دست رفته” ضروریست. موضوع “روزهای شادی” هم مانند “در جستوجوی زمان از دست رفته” خودیابی و خودنگری، تحول شخصیت فرد در گذر زمان و رنج برآمده از عاشقیت، بیماری و همچنین بیگانگی در جهان ماست.
خودبزرگ نمایی و آسم
پروست در یک خانواده مرفه به دنیا آمده و پرورش پیدا کرده بود. در ده سالگی به آسم مبتلا شد و در آن زمان که هنوز طب پیشرفت نکرده بود، این بیماری را نتوانستند شفا دهند و تا پایان زندگی با او بود و او را عذاب میداد. به خاطر بیماری آسم پروست هرگز نتوانست کار کند، اما از نظر مالی آنقدر تأمین بود که هرگز هم به کار نیاز نداشته باشد. به این ترتیب از همان نوجوانی بیشتر وقتش را در سالنها و کافههای پاریس به نشست و برخاست با نخبگان میگذراند. تصوری که معمولاً از او داشتند، یک مرد متکبر و مغرور بود.
از سال ۱۹۰۹میلادی به مدت پنج سال هر آنچه که پروست نوشت، نمایانگر نظر منتقدانه اوست نسبت به سرمشقهای ادبیاش: مقالاتی درباره اونوره دو بالزاک، بودلر، گوستاو فلوبر و استاندال.
در جست و جوی زمان از دست رفته
از ۱۹۰۵ به بعد اما پروست سرانجام آغاز به نوشتن “به جستوجوی زمان از دست رفته” کرد. نخستین جلد این مجموعه هفت جلدی که از کار درآمد، دستنویس “طرف خانه سوان” را برای انتشارات گالیمار در پاریس فرستاد.
اما ما معمولاً اینطور تصور میکنیم که آینده مثل یک اتاق خالی است که پر باشد از بازتابهای زمان حال، غافل از آنکه در اغلب مواقع مجموعهای از عواملی که پیرامون مان را فراگرفته، آینده را شکل میبخشد. (مارسل پروست، جستو جوی زمان از دسترفته)
آندره ژید که در ان زمان ویراستار گالیمار بود، دستنویس پروست را رد کرد و به این ترتیب، پروست، خودش به تنهایی و بدون ناشر، این اثر را به خرج خودش انتشار داد. آندره ژید نتوانست ارزش واقعی این اثر را تشخیص بدهد. واقعیت این است که مجموعه هفت جلدی “در جست و جوی زمان از دست رفته” ادبیات داستانی در قرن بیستم را کاملاً متحول کرد و اصولاً دریافت ما را از واقعیت چنان تغییر داد که بعدها هر آنچه که در قلمرو داستاننویسی جهان نوشته شد و اثر قابل تأملی به شمار آمد، در زیر سایه این مجموعه عظیم هفت جلدی پدید آمده است.
هر هفت جلد “در جست و جوی زمان از دست رفته” را پروست در بستر بیماری نوشت. موضوع این رمان در واقع رابطه فرد است با زمان و با زندگی، و به این ترتیب به این دلیل که بر محور زمان شکل میگیرد و میخواهد گذر زمان را در گستره زندگی فرد نشان بدهد، با مرگ و با تجربه پروست از بیماری لاعلاج هم در ارتباط است.
پروست برای روایت این اثر “راوی اول شخص” را برگزیده است. راوی اول شخص اما در جست و جوی زمان از دست رفته، روایتگریست در مجموع نامعلوم و هرچند که پروست از تجربههای خودش در زندگی برای نوشتن این رمان کمک گرفته، اما راوی به هیچوجه قطعیت ندارد، بلکه تلاش میکند “زمان” را درک کند و به یک معنا زمان سپری شده و تاریخ زندگیاش را از نو بیافریند و به این ترتیب چیزی از خودش که ماندگار باشد به جای بگذارد.
این نخستین بار است که ذهنیت انسان در یک اثر ادبی موضوع کند و کاو قرار میگیرد. مثل این است که انسان پیلهای دور خودش تنیده و از پشت شبکههای این پیله به محیط اطرافش نگاه میکند. این ذهنیت که در آن زمان تازگی داشت، بعدها سرنوشت بشر را تا روزگار ما رقم زده است. چه کسی میتواند بایقین بگوید آنچه که او از واقعیت و از زندگیاش درک میکند، برای همه انسانها به یک اندازه اعتبار دارد؟
ماجراهایی که در این مجموعه رمانهای هفتگانه روایت میشوند، از جنس زندگی روزانه خود مارسل پروست هستند: زندگی در اقامتگاههای تفریحی در کنار دریاچه، مشارکت داشتن در زندگی طبقه مرفه و نخبه در پاریس، ماجراهای رختخوابی، عاشقیتهای زودگذر و حسادتهای آتشین و ویرانگر. در پس همه این وقایع روزانه اما این اراده وجود دارد که با خودنگری و بازنگری در گذشته، انسانها جایگاه واقعی خود را در گستره زمان و تاریخ پیدا کنند. دستاورد پروست برای ما این است: ضرورت بازنگری در گذشته و خودیابی که هرگز پایان ندارد و تا ما زندهایم در گستره زندگیمان در سیلان است.
در همین زمینه:
::مجموعه ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه در رادیو زمانه::
عنوان صحیح کتاب پروست ( که اشارهای هم به تئوگونیا یا نسب نامهٔ خدایان هزیود داره) ” خوشیها و روزها ” (les plaisirs et les jours) است و نه ” روزهای شادی “.
Nader / 25 January 2012