سوری‌ها پیش از انقلاب، به مدت چهل سال، سرکوبی بی‌سابقه را تحمل کرده بودند. انداختن پیامدهای جنگ به گردن آنها، مبرا کردن رژیم از جنایاتش است.

«مردم سرنگونی نظام را می‌خواهد»-از شعارهای انقلاب سوریه

میلیون‌ها سوری و عرب با خود می‌گویند: «نه، نباید شعله انقلاب روشن می‌شد». وسعت فاجعه و وحشتی که مردم سوریه متحمل شدند، باعث شده بعضاً مردم این کشور به چنین ایده‌ای پناه ببرند. تضاد میان رؤیای طرفداران انقلاب و پیامدهای آن تا این اندازه بزرگ است.

حتی تخیل آن هم وسوسه‌آمیز است که نه ۵۰۰ هزار سوری کشته می‌شدند، و نه دو میلیون نفر با گلوله یا انفجار، زخمی… نه ۲۵۰ هزار زندانی شکنجه می‌شدند و نه ۵ میلیون نفر،  پناهنده و تبعیدی،… نه ۶ میلیون آواره می‌شد و نه ده‌ها شهر و صدها دهکده تخریب‌ و ویران.

اگر سوری‌ها به این انقلاب لعنتی دست نمی‌زدند، می‌شد جلوی هفت سال درد، اشک، گرسنگی، مهاجرت و ترس را گرفت. زندگی می‌توانست به روند پیشین خود ادامه یابد، همچون نسل‌های قبل که از یک سوریه زیبا و سرشار از زندگی و ثروت و آرامش بهره‌مند بودند. حتی زندگی تحت یک استبداد وحشیانه هم به طرزی غیر قابل مقایسه از زیستن در کشوری ویران، تکه‌پاره و ازدست‌رفته بهتر بود.

نیروی چنین استدلالی بر احساسات انسانی تکیه دارد. رژیم سوریه و طرفدارانش بر این استدلال پا می‌فشارند تا اکثریت مردم را به خاطر انقلاب سرزنش کنند. این شهروندان که ابتدا با شورش مدنی جرأت کردند سبعیت رژیم را به چالش بکشند، قطعیت و توانایی‌های آن را دست کم گرفتند و سپس با به دست گرفتن اسلحه برای دفاع از خانه، خانواده و فرزندانشان، زندگی و کشورشان را نابود کردند.

ریاکاری اخلاقی

سرزنش سوری‌ها— در چارچوب رئال پولتیک و – به خاطر انقلابی که به ویرانی و تراژدی انجامیده، در واقعیت اما بر یک ریاکاری اخلاقی استوار است. رژیم را نمی‌توان با توجه به ماهیت وحشی‌اش متهم کرد، پس نوک پیکان تقصیر به سوری‌هایی بازمی‌گردد که آن رژیمی را که می‌شناخته‌اند و دهه‌ها تحمل کرده‌اند، تحریک کرده‌اند. نتیجه چنین منطقی این است که رژیم اصلاً مسئول این جنگ ویرانگر برای کشور و شهروندانش نیست.

سوری‌هایی که از آغاز انقلاب در مارس ۲۰۱۱ شرمنده‌اند، در واقع کسانی‌اند که ترجیح می‌دهند تحت یوغ استبداد گذران زندگی کنند تا با مرگی مواجه شوند که از هفت سال پیش در کشور بال‌های خود را گسترده است. آنها اما از یاد برده‌اند که از سال ۱۹۷۰ [با به قدرت رسیدن حافظ اسد، پدر بشار اسد]، سوری‌ها بارها و بارها از یک سو مخاطرات انقلاب و از سوی دیگر بهای تسلیم را در کف ترازو قرار داده‌اند. و بیش از چهل سال با ارجحیت سکوت و ترس به چوبه دار، با پذیرش این حکم زیسته‌اند که رژیمی نفرت‌انگیز بهتر از جنگ و ویرانی است. آنهایی که امروز افسوس می‌خورند، از یاد برده‌اند که در تمام دوران حکومت حزب بعث، مردم سوریه به «تحقیر به جای قبر» و «تسلیم به جای مرگ» تن داده‌ بودند.

سوری‌ها به خوبی از شورش‌های حمات، جسرالشغور و حلب در اوایل دهه ۱۹۸۰ درس گرفته بودند [شورش‌هایی که به حمام‌های خون رژیم ختم شدند]. اما آتش‌بسی که به نام صلح و ثبات با اسد منعقد کردند، در آب و هوایی فراتر از قابل تحمل ادامه یافت. فراموش کرده‌اید آیا که سوری‌ها در همین مدت دو بار از شورش سر باز زدند؟ یک بار در سال ۲۰۰۰ [مرگ حافظ اسد] و بار دیگر در سال ۲۰۰۵ [خروج اجباری نیروهای سوریه از لبنان]… هر دو بار آنها پذیرفتند که «بهار دمشق» به جای آنکه کشور را بسوزاند، خاتمه بیابد.

گسترش خشم

می‌توان حتی این طور فکر کرد که خود رژیم بود که انقلاب را راه انداخت؛ رژیم اسد تمام تلاشش را کرد تا مردم درعا، حمص و حومه‌های دمشق دیگر سکوت نکنند؛ از فرصت اعتراضات استفاده کرد تا خشم مردم را شعله‌ور کند و آن را بگسترد؛ جنبش را با چنان شدتی سرکوب کرد تا تمام مردم سوریه را جریحه‌دار کند. به بیان دیگر، انقلاب را می‌توان «ساخت» رژیم تصور کرد؛ لحظه‌ای که رژیم انتظارش را می‌کشید تا در کشور اعلام جنگ کند.

با پیگیری گفته‌های وفاداران رژیم، دخالت‌های بشار اسد و ستایش‌های «شاعران» و «هنرمندان» آن در تمام این هفت سال، به روشنی می‌توان دریافت که تا چه حد آنها سوری‌ها را تحقیر می‌کنند، و تا چه عمقی نسبت به این مردم نفرت می‌ورزند و تمایل دارند این مردم را ریشه‌کن کنند.
رژیم و هوادارانش می‌خواهند از «هم‌زیستی اجباری» با اکثریت مردم خلاص شوند. از نظر رژیم، سزای انقلاب جنگ بود. و این فرصتی غیرمنتظره بود تا سوریه را اشغال و حتی «استعمار» کند. جنگ کنونی جنگی تماماً استعماری و با هدف قلع و قمع، تصفیه جامعه و تغییر جمعیتی است.

امروز، هفت سال پس از آنچه به زبان مودبانه دیپلماتیک «بدترین فاجعه انسانی از زمان جنگ جهانی دوم» نامیده می‌شود، هواداران اسد نه تنها می‌خواهند سوری‌ها به نام توقف حمام خون و حفظ آنچه از کشور باقی مانده، تسلیم شوند و شکست را بپذیرند، بلکه فراتر از آن، به دامان رژیم بازگردند. بازگشتی به دو شرط؛ اول، با بی‌گناه شناختن رژیم و با فراموش کردن هر جنایتی که ارتش، شبه‌نظامیان و متحدانش مرتکب شده‌اند؛ و شرط دوم، بدتر از سکوت، پشیمانی، ندامت و توبه، اجبار مردم به دوست داشتن این رژیم است. قدرت پیروز دیگر راضی به مردمی ترس‌خورده و تسلیم‌شده نسیت، چون وفاداری این مردم عمری ندارد. هر بازگشت احتمالاً اجباری به دامان رژیم به شدت مجازات خواهد شد. قدرت مجبور به تفتیش ذهن و ضمیر افراد است تا اطمینان پیدا کند که امکان هیچ گونه شورشی در آینده وجود نخواهد داشت.

شرط بقای مردم سوریه عشق مطلق به رژیم است. و حتی بدتر، قربانیان می‌باید از خاطر محو شوند. مردگان مرگ خود را پنهان کنند و شکنجه‌شدگان از شکنجه‌گران خود تشکر کنند و دستشان را ببوسند. با‌زماندگان نیز می‌باید از زنده ماندن خود شرم کنند. رژیم از سوری‌ها می‌خواهد که جنایات رئیس جمهورشان نسبت به خود را یک برکت قلمداد کنند، به این دلیل که آنها را از گناه و خودکشی نجات داده است.

از همین رو، این ایده که انقلاب نمی‌بایست آغاز می‌شد، چیزی جز پیشنهاد بردگی نیست. پاسخ ابدی به پرسشی است که سربازان رژیم اسد هنگام خُرد کردن سر تظاهرکنندگان با چکمه‌های خود می‌پرسیدند: «این آزادی‌ای است که می‌خواهید؟»

منبع: SYRIA TV


در همین زمینه