از منظری زمین‌شناختی، دوران کنونی به «عصر انتروپوسین» نامدار شده است. انتروپوسین دوره‌ای زمین‌شناختی است که در آن کردوکارهای بشری از اصلی‌ترین عوامل مؤثر بر اقلیم و محیط زیست هستند. پس انتروپوسین فقط یک نام نیست بلکه دلالت دارد بر گفتمانی فکری و پژوهشی با این بن‌مایه که انسان دیگر، همچون گذشته، گونه‌ای در کنار گونه‌ها نیست؛ انسان به ابزارهایی مجهز شده است که به او جایگاهی ویژه در طبیعت بخشیده است.

از منظر زمین‎شناسی دوران کنونی «عصر انتروپوسین» خوانده می‎شود

کتاب «اقلیم بدون طبیعت: نقدی از منظر انسان‌شناسی بر انتروپوسین»، که به‌تازگی از سوی انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده است، با نظر به دلایل و شواهدی در باستان‌شناسی، بوم‌شناسی، زمین‌شناسی و مردم‌شناسی، نگاهی انتقادی به عصر انتروپوسین دارد و استدلال می‌کند که با مفهوم «انتروپوسین» آن دوگانه‌گی که اندیشه‌ی مدرن میان جامعه و طبیعت برقرار می‌کرد بازتولید و در نتیجه راه بر سیاستِ جامع‌تری در قبال تغییر اقلیم بسته خواهد شد.

از منظری هستی‌شناختی، دوره‌ی انتروپوسین بر تقسیم‌بندیِ انسان به «انسان زیستی» و «انسان ژئوفیزیک» استوار است. در این کتاب نویسندگان این تقسیم‌بندیِ را به پرسش می‌گیرند و، با تکیه بر نقدهای معاصر بر سرمایه‌داری، چند برداشت گوناگون را از پیوندهای انسان-محیط بررسی می‌کنند تا به مسئله‌ی مبرم تغییر اقلیمی و گرمایش جهانی بپردازند.

این کتاب خوانشی نو و ژرف‌ از عصر انتروپوسین به دست می‌دهد که برای همه‌ی کسانی که در زمینه‌ی پیوندهای انسان و محیط در درازمدت پژوهش می‌کنند جالب خواهد بود. همچنین در این کتاب روایت‌های ناسنجش‌گرانه از انتروپوسین به پرسش گرفته می‌شوند، روایت‌هایی که، به دید نویسنده، درک مدرن و تکنوکرات از طبیعت را بازتولید می‌کنند و در نتیجه تواناییِ انسان‌ها در این عصر برای سیاست‌گذاری در قبالِ گرمایش زمین را محدود می‌گرداند.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«چند-گونه‌نگری»، که در انسان‌شناسی و مردم‌نگاری و دیگر شاخه‌ی پژوهشیِ مرتبط کم‌کم به شکل یک گفتمان درمی‌آید، عبارت است از این گرایش که پژوهش در این پهنه‌ها نباید فقط بر انسان متمرکز شود بلکه انسان را باید در ارتباط با دیگر گونه‌ها بررسی کرد.

کتاب «اقلیم بدون طبیعت: نقدی از منظر انسان‌شناسی بر انتروپوسین» به‌تازگی از سوی انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده است

بن‌مایه‌ی «چند-گونه‌نگری» این دیدگاه است که انسان از دیگر گونه‌ها جدا نیست بلکه پیوندی هستی‌شناختی با آنها دارد. چند-گونه‌نگری را باید چونان بخشی از گفتمان پسا-انسان‌گرایی فهمید. پژوهش‌های موجود درباره‌ی انتروپوسین عاملیت انسانی را نیرویی ژئوفیزیکی به شمار می‌آورند و به بحث می‌گیرند، اما این پژوهش‌ها فقط به‌تازگی به چرخش چند-گونه‌نگر و ماده‌باور در علوم اجتماعی و علوم انسانی توجه یافته‌اند.

چرخش چندگونه‌نگر و ماده‌باور تمایز هستی‌شناختی میان انسان‌ها (سازه‌های اجتماعی) و دیگر ارگانیسم‌ها و مواد (سازه‌های محیطی) را رد می‌کنند. طیفی از پژوهش‌های پسا-انسان‌گرا و نو-ماده‌باور انسان‌ها را در درون بافت‌ها یا شبکه‌هایی از مردم، چیزها، مواد، و ارگانیسم‌ها مطالعه می‌کنند و کنش و فاعلیت را نه به انسان به‌طور مستقل بلکه به اجتماع‌های ناهمگن و متنوع نسبت می‌دهند.

این دسته از پژوهش‌ها از نظر اهمیت با پژوهش‌ها در زمینه‌ی انتروپوسین هم‌تراز هستند چراکه پرسش‌هایی را برجسته می‌کنند که هم برای دانشگاهیان و هم برای سیاست‌گذاران بسیار بااهمیت هستند، پرسش‌هایی چون: چه کسی مرزهای جامعه را تعریف می‌کند، فاعلیت چگونه فهمیده می‌شود، تاریخ چگونه روی می‌دهد، و چگونه مسئولیت‌ها تخصیص داده می‌شوند.

پس همینک پژوهش در زمینه‌ی انسان و محیط در دو سوی متضاد پیش می‌روند: در یک سو، پژوهشگرانِ انتروپوسین بر عاملیت انسان تأکید می‌کنند و عاملیت انسانی را چونان نیرویی ژئوفیزیکی، که قادر است حیات بر روی زمین را برای نسل‌های آینده تغییر دهد، برجسته می‌کنند؛ از دیگر سو، پژوهشگران در علوم انسانی و اجتماعی توجه ما را هرچه بیش‌تر از عاملیت انسان سلب و معطوف می‌کنند به عاملیت باشنده‌هایی جز انسان—به دیگر ارگانیسم‌ها و فرایندهای فیزیکی-شیمیایی—که همچون انسان می‌توانند تاریخ اجتماعی-محیطی بیافرینند، و در این نگاه عاملیت انسان که خود بر بستر چنان تاریخ اجتماعی-محیطی ممکن شده است محدود می‌شود.

جالب است که این دو مسیر پژوهشی تاکنون با همدیگر وارد گفتگوی جدی نشده‌اند. کتاب ««اقلیم بدون طبیعت: نقدی از منظر انسان‌شناسی بر انتروپوسین» به این قصد نوشته شده است که چنان گفتگویی را آغاز کند.

نشانی کتاب


تازه‌ترین کتاب‌ها در حوزه محیط زیست