پوپولیسم چیست و چه مختصاتی دارد؟ آیا پوپولیسم گونه‌ای ایدئولوژی است؟

مایکل فریدن، نویسنده مقاله زیر، پوپولیسم را از مقوله ایدئولوژی نمی‌داند. او پس از اشاره‌ای به بحث‌های برانگیخته شده در انگستان پس از همه‌پرسی برکسیت (خروج از اتحادیه اروپا) به تعریف پوپولیسم و ارزیابی از آن می‌پردازد.

مایکل فریدن استاد اندیشه‌های سیاسی است. آثار او درباره ایدئولوژی مرجع به حساب می‌آیند.

منبع:   Journal of Political Ideologies

در اواخر ماه می‌۲۰۱۶، اندکی قبل از همه‌پرسی در بریتانیا پیرامون عضویت در اتحادیه اروپا که نتیجه‌اش با اکثریت نسبی ۵۱,۹% به سودِ ترک اتحادیه (که برابر با ۳۷,۴۷% از کل واجدان شرایط است) رقم خورد، از سوی تلویزیون کشور چک با من مصاحبه‌ای درباره موضوعِ پوپولیسم صورت گرفت. با افزایش بحران پناهجویان از کشورهای سوریه، افریقایی و دیگر کشورهای خاورمیانه، من به تفاوتی چشمگیر بین نقطه‌نظرها درباره مهاجرت به کشورهای اروپایی و انگلستان اشاره کردم. در کشورهای اتحادیه اروپا مردم از پناهندگان و در انگلستان مردم از اروپایی‌ها می‌ترسند. البته این امر نیازمند هم‌آهنگی دقیقی است که رسانه‌ها با صدای‌های خش‌دار خود قادر به انجام آن نیستند. ترس از پناهندگان به صورت نامتوازن در جای جای اروپا انتشار یافته و حساسیت بیشتر در شرق اروپا و شرق مرکزی حاصل شده است. انگلستان با پذیرش تعداد ناچیزی از پناهجویان در مرحله اول از زنگ خطر چنین بیم و ترسی خود را دور نگاه داشت؛ با وجودِ اینکه این تعداد اصلا به چشم نمی‌آیند (و درباره نمونه به‌تازگی تخلیه‌شده‌ی کمپ پناهجویان «جنگل» کاله که به زور و با خشونت از مرزهای بریتانیا به دور نگاه داشته شده اند). همچنین ترس از مهاجرانی که تابعیت کشور دیگری ندارند، به صورت ایدئولوژیک و البته بازهم به شکلی نامتناسب انتشار یافته است که به صورت گسترده بیشتر راست‌گرایان را تحت تاثیر قرار داده است تا چپ گراها. علاوه بر این، ترس به شکلی نابرابر در افراد با گروه‌های سنی و طبقات اجتماعی-اقتصادی متفاوت انتشار یافته است. وانگهی، شکل و حالت حرکت در میان مرزها نیز شباهت به هم ندارند: اروپایی‌ها از کشورهای اتحادیه اروپا به راحتی به انگلستان وارد و آزادانه از آن خارج می‌شوند؛ درحالی‌که مهاجران غیراروپایی برای ورود به قاره اروپا غیرقانونی عمل می‌کنند یا معمولا بر اساس ملیت سابق آن‌ها با ایشان رفتار می‌شود. به‌ویژه، سربسته بگویم، گفتمان عمومی در انگلستان برای دهه‌هاست که شکافی بین «بریتانیایی» و «اروپایی» ایجاد کرده است که انگلستان را از موقعیت جغرافیایی اروپایی خود جدا می‌انگارد و برخی اوقات به طور تحریک‌آمیزی آن را کمتراروپایی می‌نمایاند. مهمترین مدافعان برکسیت به طور منحصر به‌فرد یا حتی بی‌سابقه‌ای همراه با تنگ‌نظری خاصی هستند که البته هرکسی هم به‌ظاهر مایل نیست تا آن را اظهار نماید: از کشورهای مشترک‌المنافع (که به صورت عمده حق داشتن رابطه‌ای عاشقانه و یک‌طرفه با بریتانیا همان امپریالیست سابق دارند و به تدریج این عشق ناکامی را تجربه می‌کند)، ایالات متحده آمریکا یا چین گرفته تا همسایگان اروپایی متحد با انگلستان که با رشد روابط اقتصادی، حقوقی و فرهنگی آنها بوده است که تمامِ روابط دوطرفه‌ی عمیق و مهم تحقق یافته است.

رای به نفع برکسیت سبب شده است تا به ارزیابی دوباره‌ی قلمرو و پدیدار پوپولیسم نیازمند باشیم؛ به‌ویژه زمانی که پاره‌ای از قصد و نیت پوپولیست‌ها را می‌توان از درون تشکیلات سیاسی دولتِ دموکرات شنید. اینکه آیا انگلستان هنوز ملتی لیبرال-دموکرات باشد؛ خود پرسشی است که کانون توجه را به صورت وسیع‌تری بر روابط ایدئولوژیک و نهادینه بین مردم و دولت متمرکز می‌کند؛ در حالی‌که دولتی لیبرال در کار نیست، به‌ویژه با نگاهی به دولت کنونی که در میان اهداف خود جریان‌های اصلی احساسات پوپولیستی را به صورت بازساختِ بنیادین خود دولت تبدیل کرده است؛ بدون اینکه تایید و مقبولیت پارلمانی را در نظر داشته باشد.[1] سنجش و ارزشداوری درباره ماهیت آن لیبرالیسمی که به نظر می‌رسد هنوز انگلستان در آن مشارکت داشته باشد، روزبه‌روز ضرورت خود را بیشتر نشان می‌دهد. اصلا کافی نیست تا فقط از معیارهایی به این منظور استفاده شود که اغلب در نظریه‌های روابط بین‌الملل اکنون رواج دارد که در آن‌ها محتوای لیبرالیسم با مشروطه‌خواهی (constitutionalism) و حاکمیت قانون، بازار آزاد و نگاه رایج در نیمه دوم قرن بیستم در باب حقوق بشر، یکسان پنداشته می‌شود. در این نگاه حقوق انسان‌ها یعنی حقوق افراد شهروند، در صورتی که این حقوق از دیدگاه اجتماعی و اقتصادی نیز شایسته توجه هستند.

لیبرالیسم در روایت‌های بسیار مختلف خود هم غنی‌تر و هم پیچیده‌تر از این است. تعهد به ایده‌آل‌های انسان‌مدارانه با رشد آزادانه افراد، اصلاح اجتماعی مبتنی بر همیاری متقابل و مطابق با شیوه قانون‌گذاری در دولت رفاه، حمایت فعالانه از هویت‌ها و نیازهای گروه‌های متنوع اجتماعی و کمک سخاوتمندانه به فرهنگ رواداری (tolerance) مرتبط است که همگی از پیش‌نیازهای لیبرالیسم به حساب می‌آیند.[2] به این دلیل یکسان‌انگاری پوپولیسم با نالیبرالیسمِ[3] دموکراتیک، به‌ویژه از جنبه ایدئولوژیک، نیازمند ژرف‌اندیشی بیشتری است؛ زیرا لیبرالیسم با آنچه در مقام مقایسه مد نظر است، در اشکال متنوعی پدیدار شده است که اغلب به صورت چشم‌گیر و همراه با ابهام به تمام اروپای غربی، آمریکای شمالی و استرالیا و نیوزلند ارتباط داده می‌شود که دولت‌ها و احزاب سیاسی آن‌ها درباره آموزه‌های لیبرالیسم، تفاوت دیدگاه‌هایی بسیار متفاوت از هم دارند. نظر به این نکته، به عضویت درآوردن سیاستمداران پوپولیست در دولت‌های به‌ظاهر لیبرال-دموکرات منجر به طرح ایدئولوژیک نوین دیگری خواهد شد که برای مثال در انگلستان دیگر محدود به احزاب پوپولیستی مانند یوکیپ (UKIP) یعنی حزب استقلال پادشاهی متحد هم نیست. با وجود این، حادثه عجیب و غریب برکسیت در ذهن، محتاج آزمون در برابر اندیشه‌ی گسترده‌تر پوپولیسم اروپایی است.

اتفاق آراء همگان بر این است که پوپولیسم مفهومی لغزنده برای ارائه تعریف است؛ چون طیفی از دلالت‌های ضمنیِ جغرافیایی و فرهنگی را در بر می‌گیرد که فقط فرایند تعریف را با سختی روبرو می‌سازند. البته این سختی بیش از آن نیست که درباره دیگر روایت‌های ایدئولوژیک هم با آن روبرو هستیم. وضوح و دقت یکی از ویژگی‌های ایدئولوژی‌ها یا دیگر گونه‌های معمول در اندیشه سیاسی نیست؛ به‌ضرورت دگم‌هایی روش‌شناختی برای تحلیل‌گران نمی‌توان در نظر گرفت تا بر آن اساس ایشان را مجبور به دقت و وضوح ساخت؛ بنابراین فقدان چنین امری را نبایستی همچون از قلم افتادگی و نادیده‌انگاری به حساب آورد. این بدان معناست که در پوپولیسم هم الگوهای اساسی اندیشه و گفتار سیاسی قابل مشاهده است؛ همچنانکه در دیگر حلقه‌های اندیشه سیاسی نیز دیده می‌شود. علاوه بر این، آشفتگی درباره این مسئله در کار است که آیا پوپولیسم یک ایدئولوژی است یا نه و اگر اینچنین است کدام گونه از ایدئولوژی است؛ همچنین اینکه آیا یک اندیشه و ذهنیت محسوب می‌شود یا حرکت و جنبشی اجتماعی است. من نه قصد دارم و نه در این مقام هستم که بخواهم آمرانه و تحکم‌آمیز درباره این موضوعات اظهار نظر کنم؛ زیرا تمام فعالان در حوزه تحلیل ایدئولوژی بایستی درباره تعاریف دقیق و روشن احتیاط کنند که از سوی فیلسوفان سیاسی دانشمندان علوم سیاسی ترجیح داده شده‌اند. در واقع، ارجاع به نام یک ایدئولوژی فقط و فقط یک میان‌بُر است. پوپولیسم‌ها مانند لیبرالیسم‌ها و سوسیالیسم‌ها در اشکال متکثری وجود دارند، در حالی که در عناصر اساسی با هم مشترک‌اند. نظرگاه‌های رایج درباره ایدئولوژی‌های پوپولیستی نادرست نیستند؛ با این حال محتاج بازبینی و پالایش هستند. ما نبایستی درباره اینکه پوپولیسم یک ایدئولوژی ساده و ناب است پرسشگری کنیم بلکه از رهگذر سوالاتی متنوع و از زاویه‌های مختلف این موضوع را بررسی کنیم که البته نمی‌توان همه آن‌ها را در این سرمقاله با جزییات ذکر کرد: آیا پوپولیسم‌های مختلف خصوصیات و ویژگی‌های یک ایدئولوژی را از خود بروز می‌دهند و نقش‌های بهنجار آن را ایفاء می‌کنند؟ آیا ما در کسوت تحلیل‌گر، تفسیرکننده و کنشگر سیاسی به صورت ایدئولوژیک همان توصیف‌های رایج درباره «پوپولیسم» را به منظور گردِ هم آوردن عناصر ناهمگون در یک‌جا به کار خواهیم برد؟ آیا مواجهه ما با پوپولیسم ضروری می‌دارد تا فهم خود از چیستیِ مسئله ایدئولوژی را بازنگری کنیم؟ و در نهایت اینکه آیا درباره پوپولیسم امری استثنایی در کار است یا اینکه می‌توانیم تمام اجزای سازنده آن را ریشه‌دار در ایدئولوژی‌های دیگر بیابیم که در این ایدئولوژی فقط ساختار دیگرگونه‌ای از خود را به جای گذاشته است؟ در صفحات آینده من ترجیح می‌دهم که فقط درباره پوپولیسمِ راست‌گرای اروپایی بحث کنم. با رعایت اختصار برای تمام این گستره از اصطلاح «پوپولیسم» استفاده خواهم کرد و استدلال معقول درباره این مسئله را که پوپولیسم راست‌گرا از گونه‌ی ایدئولوژیک متفاوتی است، به کناری خواهم نهاد.

مسئله‌ی تُنُک مایگی (The ‘thin-centred’ problem)

پیش‌فرضی همیشگی در کار است که مبنی بر آن هر کس ویژگی‌های قراردادی، رایج و ایدئولوژی‌ها را به اشتراک بگذارد، زنجیره‌ای از آموزه‌ها را به نمایش گذاشته است که با موضوعات سیاسی-اجتماعی ارتباط دارد و این‌ها طرح کلی و برنامه کنشگریِ به صورت معقول همه‌جانبه‌ای را تشکیل می‌دهند. بیست سال پیش در کتاب خود «ایدئولوژی‌ها و نظریه‌ی سیاسی: رهیافتی مفهومی» من سکه‌ی اصطلاح «ایدئولوژی‌های تُنُک‌مایه» را به نام خود ضرب کردم تا به پدیده‌ای متفاوت دلالت کند. این پدیده شامل آن ایدئولوژی‌هایی می‌شود که ریخت شناسی واژگانی آن‌ها یعنی صورتبندی و الگوهای مفهومی آنها کفایت نمی‌کند تا راهِ حل‌های همه جانبه و کامل برای تمام گستره‌ی مشکلات سیاسی-اجتماعی در دسترس قرار گیرد و این مشکلات همان است که خانواده‌های ایدئولوژیک بزرگ به رسم معمول خود برای آن‌ها همواره اندیشیده‌اند. در آن‌جا استدلال کرده بودم که ایدئولوژی‌های تنک‌مایه از ارائه دادن برنامه‌های خاص خود، برای مثال، درباره عدالت اجتماعی یا شرایط شکوفایی فردی خودداری می‌کنند. همچنین آن‌ها خود را به اساسی سست یعنی یک یا دو موضوع در حمایت از یک گفتمانِ سیاسی محدود می‌کنند یا اینکه این ایده‌ها را از جایی وام می‌گیرند و یا با حاشیه‌زدن به ایدئولوژی‌های دیگر سعی در پرورش محتوا برای خود دارند. دو مورد مطالعاتی مفصل که من آن‌ها را به پژوهش گذاردم، عبارت بودند از فمینیسم و اندیشه سیاسی سبزها و در مقاله آخر خود نیز ناسیونالیسم را به لیست افزوده‌ام.[4] اندیشه سیاسی سبز (Green political thought) به صورت جزئی استدلال‌های مبنایی خود را طی سال‌ها بسط داده است تا گزینه‌های بدیل عملی در برابر رقبای ایدئولوژیک کلاسیک فراهم آورده باشد؛ حزب سبزهای آلمان چشمگیرترین مثال از این نظر است. فمینیسم نیز به صورت تاریخی خود را زیر چتر حمایتی لیبرال‌ها، سوسیالیست‌ها و ایدئولوژی‌های رادیکالی قرار می‌دهد که جزئیات محور اندیشگی آن تا به حال به تفصیل تشریح شده است. از سوی دیگر ناسیونالیسم به ندرت به خودی خود به منصه ظهور رسیده است؛ با این حال دیگر ایدئولوژی‌ها میزبان آن بوده‌اند: محافظه کاری، لیبرالیسم، فاشیسم و البته شاید برخی مخالف باشند؛ ولی پوپولیسم نیز بدان نفوذ کرده است.

درست یا نادرست، من در کتاب خود به سال ۱۹۹۶ سخنی از پوپولیسم به میان نیاورده‌ام؛ اما بعد از آن شماری از پژوهشگران یعنی کاترین فیشی[5]، بن ستنلی[6] و کاس مودده[7] از میان دیگرانی که در این موضوع کار کرده‌اند، آموزه ایدئولوژی‌های تنک‌مایه را به پوپولیسم ارتباط دادند و رسمی شد که تاکنون به دیگر ادبیات مرتبط با پوپولیسم نیز سرایت کرده است.[8]

من انتقادی به دیگرانی ندارم که از این ابزار در نظریه‌پردازی‌های خود بهره برده‌اند؛ در واقع هم مقاله‌های فیشی و هم ستنلی در ژورنال ایدئولوژی‌های سیاسی (Journal of Political Ideologies) به انتشار رسیده است. همه ما درگیر هنر تفسیر هستیم و این امر فقط مبتنی بر الزامات آکادمیک نیست. با این وجود به تردیدهای قابل ملاحظه‌ای درباره قابلیت کاربست تنک‌مایگی برای پوپولیسم مشغول هستیم. پوپولیسم‌ها با روایت‌های متنوع از ایدئولوژی‌های تنک‌مایه بنابر دو دلیل به راحتی سازگار نمی‌شوند. نخست به خاطر اینکه، با نهایت ایجاز بگویم، پوپولیسم تاکنون به خوبی صورتبندی نشده است و محصول پروسه‌های طولانی اندیشه سیاسی ژرف‌اندیشانه، سنجیده و دقیق نیست. دوم اینکه حتی با قاطعیت بیشتر میتوان گفت به این دلیل که به گونه‌ای ساختاربندی شده است که گویا به صورت سیستماتیک بر دیگر مواضع ایدئولوژیک قابل انطباق و سازگاری است. بسیاری از پوپولیسم‌های اروپایی در دوران اخیر موجب نگرانی و پریشان خاطری قابل توجهی به واسطه گزینشگری موضوع، ایده‌ها و شعارهای خود نشده‌اند؛ در حالی که تنها تاکید بر عناصری دارند که باورهای عوامانه را به خدمت می‌گیرد و از دیگر امور غفلت می‌ورزد. برخی اوقات سیاست گذاری‌هایی که بدان افزوده می‌شوند، هم‌صدا و هم‌آهنگ با نظام‌های ارزشی خاص رهبریِ آن‌هاست – برای مثال ممکن است به ذهن کسی رسد که دیدگاه‌های لیبرال پیم فورتوین (Pim Fortuyn) درباره حقوق زنان و گرایش جنسی[9] از این دست است– اما آن موضوعات را میتوان لوازم فرعی پیام‌های اصلی محسوب کرد که پوپولیست‌ها آن را بیان می‌کنند و در میان اعضای عادی و ساده رواج ندارد.

ایدئولوژی‌های پوپولیستی جایگاهی در خانواده‌های بزرگ‌تر ایدئولوژیک ندارند، همچنانکه روایت‌های ناسیونالیستی هم از چنین جایگاهی برخوردار نیستند. البته آن‌ها همپوشانی محدودی با برخی بخش‌های ایدئولوژی‌های دیگر از خود به نمایش می‌گذارند؛ به‌ویژه با برخی اشکال محافظه‌کاریِ سنتی که هم ته‌رنگ‌های رمانتیک و هم انحصارگرایانه دارند. در برخی گونه‌های چندرگه‌ای این امر آشکار نیست که سگ کدام است و دم کدام! [کنایه از عدم تشخیص تاثیر عناصر سازنده از هم در صورت برساختی جدید] مطابق اتحاد سیاسی آرمان‌گرایانه‌ی پوپولیسم و ناسیونالیسم که خود ناسیونالیسم تنک‌مایه هست، افزونه‌ای حاصل از این ترکیب و امتزاج نیز به چشم نمی‌خورد. اگر هم چیزی در کار باشد، این محصول ترکیبی همانند زنجیره‌ای عمل می‌کند که ناشی از ظرفیت ناسیونالیسم است و پوپولیسم خود را به محدوده‌ی توانمندی وسیع‌تر ناسیونالیسم متعهد می‌سازد: برای مثال به ملی‌گراهایی توجه کنید که لیبرال هستند؛ همانند مازینی (Mazzini) در ایتالیا. به این هم توجه داشته باشید که به‌رغم همپوشانی برجسته و مهم با ناسیونالیسم، پوپولیسم‌ها به سان رقابت بین ناسیونالیسم‌های ستیزه‌جو نمی‌توانند با یکدیگر همپوشانی داشته باشند. پوپولیسم‌ها به ندرت از سوی پوپولیسم‌های دیگر مورد تهدید واقع می‌شوند؛ مگراینکه در اشکالی انضمام‌طلب (irredentist) یا دولت‌مدار ظهور کرده باشند و خواسته‌های ناسیونالیستی آن‌ها را مورد سوءاستفاده قرار داده باشند. برخلاف پوپولیسم، ناسیونالیسم اغلب در ربط و نسبت با هویات سیاسی عینیت یافته و خارجی تعریف می‌شود. پوپولیسم‌ها دشمنان را در میان خود جستجو می‌کنند یا در میان کسانی که به باور آن‌ها در میان خودشان هستند.

به طور خلاصه، پوپولیسم بی‌شباهت به ایدئولوژی‌های تنک‌مایه مانند فمینیسم، اکولوژیسم و ناسیونالیسم نیست؛ به دو دلیل: اولی جوهری/ذاتی (substantive) است و دومی از لحاظ ریخت‌شناسی واژگانی (morphological) قابل بررسی است. نخست اینکه تمام آمال وآرزوی برای مثال ناسیونالیست‌ها در برخی روایت‌ها، امری مثبت، خودآگاهانه و رانشی است که گزینه‌های جایگزین تاثیرگذار آن مبتنی بر احیاء نهادهای اجتماعی اولیه تعریف می‌شود و با نگاه به گذشته تغییری آینده‌محور را پیشنهاد می‌کند. دوم اینکه ایدئولوژی‌های تنک‌مایه این ظرفیت را دارند که به ایدئولوژی‌هایی تمام‌عیار تبدیل شوند؛ البته به شرطی که فاکتورهای موجود در دیگر ایدئولوژی‌ها را در خود بگنجانند؛ در حالی که سرشت بی سر و ته پوپولیسم خیلی کم و به ندرت چنین آرمان یا استعدادی را از خود نشان میدهد؛ برای مثال انفجار درون‌حزبیِ «حزب استقلال پادشاهی متحد» را پس از همه‌پرسی در نظر بگیرید: به سادگی از لحاظ ایدئولوژیک آن قدر نحیف قلمداد می‌شوند که بتوان آن را حتی تنک‌مایه به حساب آورد! حتی وقتی که دامنه آن از حزب هم فراتر رود، پوپولیسم‌های دیگر اروپایی آغوش خود را باز نمی‌کنند اتحادی با آن‌ها رخ دهد. در صورتی که و در زمانی که ضرورتی در کار باشد؛ همین امر نشانگر آن خواهد بود که ایدئولوژی‌های تنک‌مایه نیازمندی‌های نظری مهم و اساسی گسترده‌ای دارند. آنها علاقه‌ی اندکی به بسط و توسعه ایدئولوژی‌های ویژه‌ی خلاصه‌وارِ خود دارند و وقتی هم چنین کاری را انجام دهند، اغلب این دلایل ظاهری و موقتی‌اند؛ نه اینکه استدلال‌ورزی اصولی و بنیادینی در کار باشد. ایدئولوژی تنک‌مایه یعنی استعدادی بیش از آنچه در مرکز این ایده قرار دارد می‌تواند وجود داشته باشد؛ اما جوهرِ پوپولیستی همه‌ی همان چیزی است که آنجاست؛ یعنی امری گسترده‌تر یا فراگیرتر در کار نیست. این اصلا خودِ تُنُک بودن است و نه تُنُک‌مایگی!

جوهرِ پوپولیستی

پوپولیسم همانند محافظه‌کاری موضوع پژوهش است؛ البته در درجه‌ی اول نه از جهت محتوای ذاتی و جوهری‌اش بلکه با توجه به ویژگی‌های بنیادین آن که البته در شرایط و جوامعِ مختلف بسیار متفاوت از هم هستند. آن‌ها همیشه برای طرفداران خود مشهود نیستند؛ اما بایستی برای دانشجویان مسئله ایدئولوژی قابل تشخیص باشند. این فهرست همه‌جانبه و جامع نیست و دوباره اینکه به صورت ابتدایی به پوپولیسم‌های اروپایی‌هایی ربط دارد که به صورت غالب در جناح راست‌گرای گروه‌های سیاسی جای دارند.[10] سه ویژگی اساسی اندیشه راست‌گرای پوپولیستی تاکید پیاپی بر انگاره‌ای یگانه است: این بدان معناست که تمایلی در کار است تا هم جامعه به مثابه بدنه‌ای یکپارچه و واحد در نظر گرفته شود، همچنانکه پل تاگارت (Paul Taggart) و دیگرانی به این نکته اشاره کرده‌اند؛ هم خواست و تمنایی برای اصالت و یکپارچگی از جهتِ زمان پیدایش معلوم و مشخص یا تولد آن‌ها در کار است؛ هرچند این مسئله بدین سیاق صورت‌بندی نشده باشد؛ و هم البته هراسی بنیادین از تغییر حاصل شدن در قانون، آداب و رسوم و مردم وجود دارد؛ [11] بدین شرح که:

یک) فهم عاری از تمایزگذاردن بین افراد جامعه یعنی نادیده گرفته شدن انسان‌ها خود دیدگاهی هستی‌شناختی از دنیای اجتماعی است؛ دنیایی که فساد و تباهی را با انواع مختلف آلودگی اجتماعی تاب می‌آورد و به‌ضرورت فقط مربوط به مسئله نژاد نیست. با این حال اشتباه است این همگنی و تجانس را به مثابه مسیر منتهی به عدالت‌خواهی دموکراتیک، مفاهیم اساسی مرتبط با عدالت مادی یا برابری در احترام و عزت تفسیر کنیم که در روایت‌های پوپولیستی اروپایی دوران اخیر به سختی قابل مشاهده‌اند. نظر به اینکه مفهوم «مردم» به شیوه‌های گوناگونی قابلیت تحقق دارد و این امر به بحث نیز گذارده شده است، مفهوم‌سازی ویژه‌ی درباره مفهوم «مردم» آنگونه که در اینجا کاربرد دارد، مربوط است به دسته‌ای که به هیچ شکل یا صورتی قابل تجزیه نیست.

دو) یک ویژگی مشترک در اندیشه سیاسی آن است که به بحث از زمان پیدایش جامعه اهتمام ورزد. این امر دلالت بر مالکیت انحصارطلبانه‌ای درباره سیرِ تاریخِ ملی دارد. به صورت عمده دغدغه اصلی آن به صورت‌بندی دوباره‌ای از مسئله قدرت مطلق معطوف است؛ البته نه فقط از جهتِ کنترل مکانمند بر قلمرو جغرافیایی، بلکه تصرف خط سیر زمانی؛ یعنی ما اول اینجا بوده‌ایم. بنابراین همچنان ما اولویت و برتری بر مهاجرین داریم؛ بی آنکه به این واقعیت توجه کنیم که اجداد خود ما هم مهاجر بوده‌اند. این گونه از داستان‌بافی‌ها، از آن رو که این‌ها واقعا داستان‌اند، در اصل در جاهای دیگر هم با قدری پیچیدگی یافت‌شدنی‌اند؛ خواه به عنوان نظریه‌های قرارداد اجتماعی یا حق الاهی حاکمیت پادشاهان. در واقع تمام روایت‌های سیاسی خود-راه انداز هستند: آنها خود را اختراع می‌کنند، خودشان خاستگاه خود هستند و در رویای برتری بی‌چون و چرا و سلطه بر آنچه هستند که در آینده اتفاق خواهد افتاد. برای مثال به نقل مشهور از ناپلئون در مراسم تاج‌گذاری به عنوان امپراتور توجه کنید که در آن خود تاج را برگرفته و بر سر خود نهاده بود: «پادشاهی یعنی به ارث بردن آموزه‌های کهن و نسل و نسب. ولی من نمیخوام از سلسله و تبار کسی باشم». این همان قدرت طلبی مطلق به منظور پافشاری بر کنترل کامل انحصارطلبانه درباره‌ی نقطه پیدایش است و در نتیجه، انحصارطلبی در تداوم زمانی را هم به دنبال دارد. تغییر موضع دادن از امپراتوری پرنخوت به کسی که به نام مردم قدرتمند و انعطاف‌ناپذیر سخن می‌گوید صرفا نظام استبدای را جایگزین حاکمیت پوپولیسم (populocracy) کردن است؛ که هردوی این شیوه‌های حاکمیت در نظام‌های لیبرال دموکراتیک کنار نهاده شده‌اند. حاکمیت مطلق پوپولیسم در زمانی محدود که به همان مسئله نقطه‌ی آغاز خیالی و نه ملی‌گرایی مرتبط است، در قالب پیشنهادی از لحاظ فرهنگی منحصر به فرد و در عین حال ساده و سرراست ارائه می‌شود که نمی‌توان برای آن گزینه‌ی دیگری در نظر گرفت یا احتمال داد گزینه‌ای بهتر در آینده یافت خواهد شد و یا آن را به همان شکل قدری اصلاح کرد. همچنین جامعه‌ی مورد نظر را به مسیری یک‌طرفه و غیرقابل‌برگشت سوق می‌دهد که از نگاهبانی ویژگی‌های یگانه خود در برابر چالش‌های روبرو ناتوان است. شعار تبلیغاتی دونالد ترامپ به دقت نمونه‌ای از این موارد است:« امریکا را دوباره بزرگ می‌کنیم» (Make America great again) این امر فقط به دلیل موقعیت استثنایی امریکا نیست؛ بلکه مربوط به پیش‌فرض‌هایی درباره سیرِ تاریخی امریکا است که اکنون بازشناسایی گذشته در شکلی پاره‌پاره‌ و مخدوش را ضرورت بخشیده است.

سه) هراس از تغییر و تحول تقریبا همیشه اضطرابِ محافظه‌کارانه‌ای عامه‌پسند بوده است که خصومتی بیمارگونه در برابر کنش‌ها، جمعیت‌ها و سیاست‌گذاری‌ها به بار می‌آورد و در جایی فراتر از احساسات ملی یا گروهی قرار دارد؛ خواه این فراتر بودن واقعی یا خیالی باشد، خواه نباشد. در واقع همان یک بار که اسامی نخبگان داخلی به فهرست نیروهای بیگانه اضافه شود، هراس و تنفری که آن نخبگان را نشانه می‌گیرد، از رهگذر شکافی تقویت می‌شود که تمایز نامشخصی بین آن نخبگان و مردم قائل شده است. اغلب اینچنین استدلال می‌شود که پوپولیسم «قیام» مردم در برابر نخبگانِ مسئولیت‌ناپذیرِ دور از ایشان است. با این حال این استدلال از دو جهت با مشکل روبروست: نخست آنکه اینچنین دوگانه‌انگاری خود نشانه‌ی یک بیماری مربوط به سطح رویین است که فقط یگانه‌انگاری ایدئولوژیک موکد در بیخ و بن مفهوم پوپولیسم را سرپوش می‌نهد. با این‌همه احزاب و جنبش‌های پوپولیستی خود اغلب نخبه‌گرایی ویژه‌ی قدرتمند و از بالا به پایینی را به نمایش می‌گذارند؛ برای نمونه آن زمان که رهبران احزاب مانند نایگل فاراگه (Nigel Farage) یا ژورگ حایدار (Jörg Haider) صدای خود را به نامِ صدای مردم جا بزنند یا حتی به اسم حزب خود بخوانند؛ یعنی بدین شکل وحدت ظاهری آشکاری را به سوی منفعت خود هدایت می‌نمایند. پوپولیسم جناح راست پدیده‌ای مرتبط با توده مردم نیست. به نحو چشمگیری، رهبریِ ستیزه‌جوی پوپولیست برخی از نگرانی‌های «مردم» را که به نام آنها سخن گفته است، فیلتر، صورتبندی و تنظیم می‌کنند و بدان سمت و سو می‌بخشند؛ بدین صورت که بیش از چند پیام ساده‌ی رایج و معمولی ارسال می‌کنند. هرچند نباید از نظر دور داشت که خود این ایدئولوژی‌ها همواره ساده‌انگارانه با موضوعات برخورد می‌کنند. این فرایند بیشتر مواقع به دست کسانی اجرا می‌شود که خود زندگی سیاسی-اجتماعی متفاوت از آن اربابان قدرتی ندارند که آن‌ها را به سخره می‌گیرند. کارزار انتخاباتی به شدت موفق دونالد ترامپ برای ریاست جمهوری امریکا گواهی بر این نیاز و اتکا به ایدئولوژی به جای سیاست‌گذاری‌های کلان است. به علاوه این مخالفت با نخبه‌گرایی بی‌پرده بازتاب دشمنی و خصومت مستقیم رهبران و سیاست‌مداران پوپولیست با نخبگان نهاد قدرت است که از آن‌ها دوری می‌جویند و تلاش می‌کنند تا آن‌ها را از صحنه بیرون کنند که حتی می‌توان آن را تسویه حساب ایدئولوژیک نامید. به بیان دیگر پوپولیست‌ها در جهان واقعی دورتر از جایی هستند که در خیال خود آن را جایگاه «واقعی» خود به حساب می‌آورند. نمونه‌هایی مانند «نخبگان وست مینیستر» که فاراگه مدعی است با خواهران خود ازدواج می‌کنند و «چه زن بداخلاقی» ترامپ همین امر را به خوبی توصیف می‌کنند[12] و آشکارا زن‌ستیزی همراه با آن را به تصویر می‌کشند.

ایراد دوم همان تنفر و بیزاری است که اغلب در برابر تصمیم گیرندگان سیاسی، سیاست‌گذاری‌های آنان و دلخوری از دولت‌های مرکزی دیده می‌شود و البته به‌ْضرورت مساوی با احساسات پوپولیستی نیست؛ با این حال همراه با شکوه‌ها و گلایه‌های تا قسمتی نامربوط است که بیشتر آن بخش از جمعیتِ به حاشیه رانده‌شده‌ی جامعه آن را ابراز می‌کنند و در نتیجه رتوریک پوپولیست‌ها آن‌ها را انباشته، پیوسته به یکدیگر و تغلیظ کرده است. پوپولیسم اغلب به‌عنوان یک ایدئولوژی دیده می‌شود که اموالش به زور مصادره شده است و ممکن است که در واقع همین امر به انسجام نیروهای پوپولیست بیانجامد. با این وجود این مسئله به معنای صورت‌بندی کردن برنامه‌های آن‌ها نیست. شرکت جستن در برنامه‌های ملی گسترده و سنجشگرانه به شکلی معقول و حساب‌شده را نمی‌توان شرکت در بازی پوپولیستی راست‌گراها نامید. در واقع نه مسئله مربوط به گنجاندن گروه‌های اجتماعی تابه‌حال بیرون رانده‌شده از اجتماع است و نه می‌توان آن را همان بازی‌های پوپولیستی دانست. زمانی که پوپولیست‌های برکسیت پشت سر هم ورد و ذکر خود را فریاد می‌زدند که «کنترل را دوباره بازگردانیم» آنها «کنترل» به اصطلاح خود را در نظر داشتند؛ نه آن معنایی که افراد دغدغه‌مند مدعی‌اند که به صورت بسیار عمیق‌تر نگران مسایل مبنایی‌تر هستند و نه به معنای هراس از مهاجران و وسواس تشکیل دولت خودمختار است.

ایراد سوم آنکه ویژگی محوری پوپولیسم به طور نگران‌کننده‌ای با هردوی ایدئولوژی‌های تُنُک‌مایه و نیز پُرمایه در ارتباط است. ویژگی ریخت‌شناسی واژگانی ایدئولوژی‌ها به صورت عمده این امور هستند: یک) دیرینگی؛ یعنی آموزه‌ها و مفاهیم اساسی به نسبت کهن هستند دو) مجموعه‌ای متکثرتر از مفاهیم هم‌جوار و نزدیک به هم در آن‌ها وجود دارد که به ایجاد گونه‌های ایدئولوژیک متنوع منجر می‌شود سه) برخی از آموزه‌های فاقد انسجام و وقایع پراکنده از سر تصادف در پیرامون خود دارند که به عنوان رابط بین اتفاقات رخ‌داده در عالم خارج و مفاهیم عام‌ترِ اساسی عمل می‌کنند. با وجود اینکه هر یک از این ویژگی‌های پوپولیسم می‌توانند به‌عنوان یک ویژگی سازنده‌ی ایدئولوژی‌های پرمایه نیز باشند و حتی نزدیک‌تر به یا دورتر از محور اصلیِ آن‌ها یافت شوند، با این حال پوپولیسم‌ها در روایت‌های مختلف خود چیز کمی برای به اشتراک گذاردن دارند؛ مگر در ویژگی‌های پرت و دورافتاده از لحاظ اندیشگی؛ یعنی همان ویژگی‌هایی که به صورت غیرسیستماتیک و اغلب به صورت تصادفی با آمیزه‌ای ناسازگار و شکننده از آموزه‌ها و سیاست‌های گذرا و بی ثبات در یکجا گردهم آمده‌اند.

انتقال ایدئولوژی پوپولیستی: سرعت و احساس

البته این همه داستان نیست. با برآیند همه‌ی ویژگی‌های اساسی ایدئولوژیک پوپولیسم دو ویژگی نمایان دیگر نیز آشکار می‌شود که بر عاملِ انتقال‌دهندگی آن تاثیرگذار است. نخست رخدادها، وقایع و آموزه‌های پیرامونی پوپولیسم- یعنی در نقطه مواجهه بین اتفاق عینی و گذرکردن آن از کانال‌های ایدئولوژی- این امپر سریع و آسان به مرکز ایدئولوژی دسترسی دارند. بحرانی اقتصادی، موجی عظیم از مهاجران، مداخله‌ی حقوقیِ عاملی فراملیتی، تشکل‌های مذهبی جنجالی از درون و برون کشور یا یک حاکمیت سیاسی و یا قضایی نامطلوب درون کشور، تمام این‌ها می‌تواند هم از لحاظ گفتاری، هم شعاری و هم ایجاد حرکت در اجتماع تاثیر ایدئولوژیک سریع و آنی داشته باشد. درست برعکس، ایدئولوژی‌های پیچیده‌تر فیلترهایی به شکل مسیرهای ایدئولوژیک بغرنج ایجاد می‌کنند و مانع از حرکت سریع می‌شوند که در آن حرکت‌های سریع چنین اتفاقاتی قلب ایدئولوژی‌ها را نشانه می‌روند. مگر اینکه آن‌ها درگیر اعلام وضعیت اضطراری مانند جنگ یا ترور شوند که در این صورت برای بهبود وضعیت چاره‌ای در نظر می‌گیرند؛ آن‌ها در این حالت هم از لحاظ فرهنگی و هم سازمانی، تاریخی برای پایان این وضعیت اعلام می‌کنند؛ یعنی از یک‌سو بحث همگانی و بازتاب آن را در نظر می‌گیرند و از سوی دیگر بررسی‌های دقیق پارلمانی و قضایی را در نظر می‌گیرند. فقدان آن فیلترها به مثابه بخشی از آداب و رسوم سیاسی -که چشم‌گیرترین ویژگی آن جدای از بی ثمر بودنش، بی‌میلی و اکراه قابل توجه به اعتراف به مشروعیت بحث‌های ایدئولوژیک داخلی است- پوپولیسم تا حدی به این دلیل سرعت در انتقال آسیب پذیر دارند زیرا به گونه‌ای که دغدغه‌های ناشی از رخ‌دادها در فضای ایدئولوژیک پدید می‌آورند، آن‌ها را در حالت اضطراری اندیشگی و بحران ساختگی قرار می‌دهد. نتیجه جانبی این مسئله آن است که پوپولیسم به واکنش‌های بلافاصله و لحظه‌ای منجر می‌شود که مانعی برای پاسخ‌های سنجیده‌تر به حساب می‌آید.

همچنین در ساختارهای سلطه‌طلبانه آن ویژگیِ قابلیتِ نفوذِ سریع نیز یافت‌شدنی است؛ اما در جوامع باز به‌ندرت دیده می‌شود. کشمکش سخت و بی امان بین آن‌ها -شامل نخست وزیر بریتانیا ترزا می‌و وزرای «برکسیت سخت» که با استمداد از ضرورتی مطلق، نتیجه‌ی «برکسیت یعنی برکسیت» را خواهان‌اند- و کسانی که در صدد بهره‌برداری از موانع قضایی و پارلمانی هستند تا در برابر این جداسازی سروصدا راه بیاندازند، تا حدی آشکارا توضیح می‌دهد که به چه کیفیتی ذهنیت پوپولیستی به درون جامعه سرازیر می‌شود و به مسیرهای سنجیده‌ی عقلانی نفوذ می‌کند که به صورت معقول و قانونی در دموکراسی‌های خوش-بنیاد قرار دارند. در نتیجه تلاش‌های جدی معطوف به زمان آینده را بدون لحاظ هیچ استدلال‌ورزی از کار می‌اندازند. سپس بحران‌های مشهود مهاجرت و «یکپارچگی» قبل از نامشروع شمرده شدن از رهگذر تامل و تفکر دقیق که احتمالا به تضعیف شدن شورش خائنانه‌ی پوپولیست‌ها می‌انجامد، به بحران مشهود دیگری تجزیه می‌شود؛ یعنی بحث درباره ویرانگری دامنه‌ی سیاسیِ داخلیِ برکسیت که با سرعت هر چه تمام‌تر از اذهان رخت بر‌می‌بندد. از میان پوپولیست‌های دوآتشه و تمام‌عیار، واکنش فاراگه را به یاد داشته باشید که به شکل تهدیدی مخفیانه ابراز شد تا دادگاه عالی به پارلمان مبنی بر ضرورت آغاز کناره‌گیری رسمی از اتحادیه اروپا اعلام حکم نماید: «نگران هستیم که در کنار دست خیانتی در کار باشد…اکنون هراس دارم که هر اقدامی نادیده انگاشته شود یا اجرای اصل پنجاهم[13] به تاخیر افتد. اگر چنین باشد آگاه نیستند که چه اندازه از خشم مردمی را برانگیخته اند»[14]

دوم آنکه سرعت تاثیرگذاری با ناپختگی احساسات غیرمنطقی مانند اضطراب، هراس و تهدیدهای ساختگی در هر گوشه و کناری شتاب بیشتری می‌گیرد و همین امور به پوپولیسم قدرت بخشیده‌اند. خب، پژوهشگران فعلی درباره مسئله ایدئولوژی اکنون مایل‌اند تا احساسات را به‌عنوان ویژگی استاندارد تمام ایدئولوژی‌ها در نظر گیرند. حتی لیبرال‌ها یعنی کسانی که به‌ظاهر اندیشمندانی عقلانیت محور هستند، وقتی از مسئله حقوق بشر سوءاستفاده می‌شود، عصبانی می‌شوند و به صورت حق به جانب در برابر نارواداری‌ها، رواداری پیشه نمی‌کنند[یعنی مبتنی بر احساس واکنش نشان می‌دهند]. با این حال سوال این است: آیا احساسات و عواطف موجبِ استدلال‌ورزی غیرارادی می‌شود یا اینکه جایگزین آن می‌شود؟ بسیاری از پوپولیسم‌ها بایستی دغدغه خود را نه فقط از احساسات و عواطف منصرف کنند بلکه به طور خاص دست از عناصر ایدئولوژیک اساسی و الزام آور خیال‌پردازانه و توهم‌های دسیسه‌کارانه و اهریمنی خود بردارند که به شورش منتهی می‌شود. سیاست‌مداران پوپولیست از تلاش برای طرفداری از جنون عظیم ناشی از ایجاد تهدیدها تردیدی نخواهند داشت؛ خواه ویرانشهر (dystopias) آن‌ها در قالب شکلی از لهستان اشغال شده به دست غیرمسیحی‌ها تصویر شود، خواه در قالب این تصور که در پی گسترش قریب‌الوقوع اتحادیه اروپا، تمام ملت تُرک‌تبار احتمالا بار و بندیل خود جمع خواهند کرد و به انگلستان نقل مکان می‌کنند. ایدئولوژی پوپولیستی از اموری تهدیدآمیز و خشونت بار تغذیه می‌شود.

همچنین اغلب ویژگی سومی هم برای ایدئولوژی‌ها مفروض گرفته می‌شود مبنی بر اینکه آن‌ها از عنصر به هم پیوستگی (Cohesion) درونی برخوردارند. به هم پیوستگی درونی بر خلاف ویژگی جامعیت و همه جانبگی (comprehensiveness) که دامنه‌ی موضوعات مشتمل را در نظر می‌گیرد، دلالت بر میزانی معقول از سازگاری (consistency) و به هم وابستگی متقابل (mutual interdependence) شدید عناصر اندیشگی یک ایدئولوژی دارد. حال‌آنکه به هم پیوستگی با دو سبک ایدئولوژیک مرتبط است که به‌ضرورت در هر جایی مشهود نیست و هر یک از این امور ایدئولوژی‌ها را به سمت و سویی جداگانه هدایت می‌کنند: ایدئولوژی‌های به لحاظ عقلانی پیچیده و به‌خوبی مشروح و مفصل که نمونه‌ی اعلای طرح‌های عظیم سنتی محافظه‌کاری، لیبرالیسم و سوسیالیسم هستند؛ یا برعکس، ایدئولوژی‌های کمونیستی و فاشیستی دگماتیک و به نسبت تعصب‌آمیز که در نظر آن‌ها گروه قبل بدترین‌ها در نوع خود به حساب می‌آیند. ایده به هم پیوستگی در طول دوران نزاع‌های درون‌گروهیِ ایدئولوژی‌ها در میانه‌ی قرن بیستم به شدت تقویت شد. در این دوره به هم پیوستگیِ شدید، ویژگی ذاتی یک ایدئولوژی در نظر گرفته می‌شد؛ اما در چشم‌اندازی طولانی‌تر معلوم شد که نه تنها چنین حکمی در کار نیست؛ بلکه استثنایی است اگر یک ایدئولوژی واجد چنین ویژگی باشد. تاکید بر این نکته که ایدئولوژی‌ها نظریه‌پردازی‌هایی غیرواقعی هستند، با این امر تقویت می‌شود که التقاطی بودن، انعطاف‌ناپذیری و به‌شدت دقیق بودن ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه، یا دستکم مطلق‌انگار، اهمیت فراوانی داشته است که در نهایت هم مشخص شد اصلا نمایندگان واقعی آن نسل نیز نبودند. اکنون معلوم می‌شود بیشتر برساخت‌های ایدئولوژیک موجود که شامل پوپولیسم هم می‌شود، با هیچ‌یک از این‌ها انطباق ندارد. همه‌ی آن‌ها تمایل دارند تا خرده‌تر، جزیی‌تر، آزادتر و نامتعین‌تر از آن مدل‌هایِ قراردادی و متعارف پیشین باشند. تفکر سیاسی همواره نامرتب و مبهم است و به همین دلیل است که کوشش‌های برخی فیلسوفان سیاسی برای برساخت نظریه‌های سنجیده‌ی عقلانی در بهترین حالت محکوم به موفقیتی اندک در بیرون از فضای علمی دانشگاهی می‌گردد. با این حال پوپولیسم بیشتر از هر زمانی تکه‌تکه شده است و بیشتر اوقات در همان نقطه پیدایش سازگاری درونی به‌سر می‌برد یا اینکه فقط قدری آن سوتر از گستره‌ی آموزه‌های مرکزی خود می‌تواند پیش رود. در نتیجه از اساس سخن گفتن درباره‌ی درباره ویژگی اهمیت عقلانیت یا تعصب در پوپولیسم‌ها مبالغه‌آمیز می‌نماید.

مردم نامرئی در گفتمان برکسیت

رقابت مردم به مثابه بدنه‌ای یکپارچه فوق‌العاده ساده‌انگارانه است؛ برخلاف دیگر کاربست متداول مانند «ما یعنی مردم» در ایالات متحده امریکا که تعبیری واجد کششی استعاری برای دموکراتیک بودن و رهایی بخش است که ریشه در آموزه‌های دوره روشنگری دارد و ارتباطی با پوپولیسم ندارد. بیشتر منابع پوپولیستی مردم را به دموکراسی ربط می‌دهند که تاثیر رتوریک فریبکارانه‌ای است. دموکراسی، در این عبارتِ آکنده از زبان‌بازی، طلبِ حاکمیت انتزاعی برای “مردم به طور کلی” است، بدونِ دبدبه و کبکبه‌های قانونی پیچیده و لیبرال که ایجاد شده‌اند تا با دموکراسی‌های امریکای شمالی و اروپایی همراه باشند. با پایین در نظر گرفتن شرایط لازمه‌ی حاکمیت قانون‌مدار، به‌دقت واژه‌ی غیرواقعی، قدرتمند و تکثر‌زدایی شده‌ی «مردم» به مثابه سلاحی در برابر استدلال‌ورزی به کار برده می‌شود و بر خلاف تنوع پیش‌فرض گرفته‌شده در گفتمان سیاست عمومی وقعی بدان نهاده نمی‌شود؛ تفاوتی ندارد که این تنوع ایدئولوژیک، قومی، مذهبی، جنسیتی باشد؛ این فرایند برخی افراد را قادر می‌سازد تا به نام مردم بتوانند سخن بگویند. پوپولیسم‌ها در قدرت بخشیدن به شخصیتی شبهِ‌کاریزماتیک مهارت دارند؛ یعنی همان کسی که به جای نمایندگی کردنِ مردم، به صورت پارادوکسیکال خود را صاحب صداهای بسیار از مردم می‌داند. با توجه به صورت‌بندیِ حاضر، اگر واقعا از پوپولیسم حمایت و تشویقی صورت گیرد، بایستی پایه‌های آن را در همان مرتبه‌های ابتدایی در میان مردم تضعیف کرد که ادعا دارند نمایندگی آن‌ها را بر عهده دارند. بنابراین پوپولیسم مردم را به مثابه یک هویت تصنعی (stylized) در پروسه‌ای ایدئولوژیک‌زده ساخت و پرداخت می‌کند. این امر بازنمایی سطحی از نظریه‌های ارگانیک درباره اجتماع را به ذهن متبادر می‌سازد؛ اما فاقد ساختارهای مرتبط با هم و ظریفی است که آن نظریه‌ها در جایگشت‌های متعدد خود بسط و توسعه داده‌اند.

همچنین طرفداران برکسیت القا می‌کنند که همه‌پُرسی همان «اراده مردم» است؛ تعبیری که به مثابه یک واقعیت عینی، همگن و یگانه فهم می‌شود؛ در حالی که به آسانی از ۶۲,۵ درصدی چشم‌پوشی می‌شود که به خروج از اتحادیه اروپا رای نداده‌اند (الباقی رای‌دهندگان به علاوه‌ی کسانی که رای ممتنع داده‌اند) ولی به طور خودکار آن‌ها را در زمره‌ی اراده‌ی مردمی به شمار آورده‌اند. ‍پوپولیسم استدلالینه نه فقط از سوی یوکیپ به صدا درآمده است؛ بلکه وزرای دولت بریتانیای کبیر و نمایندگان حزب حاکم هم به این امر کمک کرده‌اند؛ برای مثال پریتی پاتل (Priti Patel) وزیر توسعه بین‌المللی در مصاحبه‌ی خود در تاریخ ۱۶ اکتبر ۲۰۱۶ تاکید کرد «مردم حرف خود را زدند و ما آن را به گوش دیگران رساندیم».[15] همچنین نماینده‌ی محافظه‌کار نادینه دوریس (Nadine Dorries) در مصاحبه‌ی دیگری گفت «مردم بریتانیا تنها یک موضع داشتند و آن این بود که ما اتحادیه اروپا را ترک می‌کنیم».[16] با این وجود سرریز شدن این استدلال‌های ‍پوپولیستی تنها محدود به جناح راست‌گرا نبود و حتی نمایندگان حزب کارگر نیز که برای ادامه‌ی حضور در اتحادیه اروپا کمپین کرده بود خریدار این استدلال‌ها شدند و این ساختارهای پوپولیستی را مشروعیت بخشیدند. بر همین اساس هیلاری بن (Hilary Benn) در مصاحبه با شبکه‌ی چهار رادیو بی‌بی‌سی در تاریخ ۵ نوامبر ۲۰۱۶ بیان کرد «شرایطی را نمی‌بینم که تحت آن پارلمان نتواند از تصمیم مردم در همه‌پُرسی حمایت نکند»[17] این در حالی بود که نایب رییس حزب کارگر تام واتسون (Tom Watson) در برنامه زنده «Pienaar’s Politics» شبکه بی‌بی‌سی پنج چنین گفت: «ما از این نتیجه حمایت نمی‌کنیم. مردم حرف خود را زده‌اند».[18]

بر اساس گزارش قضایی دادگاه عالی ناظر به اصل ۵۰، خبرگزاری‌ها در زمان قبل از برگزاری همه‌پرسی برکسیت به صورتی همدلانه انگیزه‌ای برای یک دوگانه‌ی ناخوشایند پوپولیستی ایجاد کردند: «قضات در برابر مردم»[19] تیتر ساده‌ی صفحه اول دیلی‌تلگراف بود؛ در حالی که دیلی‌میل در گامی جلوتر زیر عکس سه نفر از قضات دادگاه عالی در صفحه اول چنین نوشت:«دشمنان مردم». اما این تراوشِ زبانشناسانه و ایدئولوژیک به وزرای دولت هم سرایت کرد. ساجد جاوید (Sajid Javid) وزیر جوامع در برنامه «Question Time» شبکه اول بی‌بی‌سی گفت که نمونه‌ی دادگاه عالی «تلاشی برای نقش بر آب کردن اراده‌ی بریتانیایی‌ها بود و این امر غیر قابل قبول است».[20] همواره در حال «بیانیه صادر کردن» در واقع موجب تکرار کردن عباراتی است که به صورت همزمان هم سنجیده و هم ناسنجیده است؛ این بدان معناست که اصطلاحی اساسی در ادبیات پوپولیسم همراه با دلالت‌های غیرلیبرال، مطلق‌انگار و متعصبانه به زبان روزمره‌ی سیاسی اضافه گردد. بدین مسئله باید دل‌مشغولی بنیادین پوپولیست‌ها را افزود که با سرعت در تحقق بخشیدن به «اراده‌ی مردم» مشغول‌اند؛ قبل از اینکه بتوان آن ایده را به مولفه‌های تشکیل‌دهنده‌ی جزیی و متنوع تجزیه کرد (با اتکا به ایجاد تشویش و نگرانی از اینکه در آینده دوباره نمی‌توانند در انتخاب این مسئله توانمند باشند). حاکمیت قانون تاکید بر «آهستگی» اجتناب‌ناپذیری دارد که برای دقیق بودن روند و بررسی همه‌جانبه عمومی ضروری است؛ ولی این امر در تقابل با ضرورت شتاب کردن است. «نومیدی مردم» در واقع همان نقطه احساساتی در این بحث است؛ اما این نومیدی در نتیجه‌ی دستوری «نامناسب» برای ‍پذیرش اوامر قانونی است، و نه اینکه ارتباطی به دستور برای مصادره بسیاری از مالکیت‌های اقتصادی-سیاسی داشته باشد.

تمام این ملاحظات بر نظرگاه موولر (Müller) در کتاب آخرش صحه می‌نهد که «برای اینکه یک کنشگر سیاسی یا حرکتی سیاسی از نوع پوپولیست باشیم، بایستی ادعا کنیم بخشی از مردم به معنای همه‌ی مردم است».[21] این امر در تضاد با آموزه‌ی روسو در باب اراده‌ی عمومی است که حاصل از تاملات اندیشگی موشکافانه ابراز شده است؛ بنا به دیدگاه وی نبایستی از یکایک افراد درباره‌ی اینکه خوب یا بد به طور انحصاری از نظر او چیست، پرسش به عمل آید (the volonté de tous)، بلکه پرسش چنین بایستی باشد: «آن چیست که برای دیگران خوب است و هر کس نیز آن را بیان می‌دارد»؟ (the volonté générale)، بنابراین افراد شرکت‌کننده در این تلاش جمعی اشتراک نظری را در بحبوحه‌ی نظرات متنوع تعریف می‌کنند، اشتراک نظری که «سر برآورده از سنجش آن مردمانی است که به خوبی آگاهی‌رسانی شده‌اند».[22] به هر حال برکسیتی‌ها با دیگر پوپولیستی‌های اروپایی –که در اینجا تعبیری آیرونیک است – در یک خط قرار گرفته‌اند، از آن جهت که بر تنوع بهنجار جامعه سرپوش می‌گذارند و خودشان را به مثابه بازشناسندگان امرِ درست، واقعی و صدای یکپارچه‌ی همگان معرفی می‌کنند.

تعجبی نیست که حاکمیت مطلق نیز نقش اول را همراه با مخالفان مسئله مهاجرت بازی کند که در صدر فهرست خواسته‌های پوپولیست‌هایی است که برکسیت را احاطه کرده‌اند. فرضِ مسلم پنداشتن گونه‌ی مشخصی از شگفتی‌های فرهنگی و سیاسی، از توهمات رایج فرهنگی درباره موضوعات سیاسی و حقوقی مانند «یکی و نامرئی» (one and indivisible) بهره می‌برد که همتراز است با شعار «کنترل را برمی‌گردانیم» (take back control) و هردو تنوع و تکثر در جامعه را نفی می‌کنند؛ البته این دومی خواستی کاذب در برابر سقوط ارزش پوند انگلیس یا دغدغه‌ی جهانی‌شده درباره شرکت‌هایی است در انگلیس و با آن کار می‌کنند. همچنین به‌رغمِ خیالات عجیب و غریب درباره‌ حاکمیت مطلق پارلمان، آشکارا برکسیتی‌ها بر نادیده گرفتن آن اصرار می‌ورزند که سبب آن امری از لحاظ قانونی مناقشه‌برانگیز است که خواهان مطلق‌انگاری اقتدار مردمی است. در جریان رایج پوپولیستی، فاراگه از کنش قانون‌مدارانه‌ی اقتدار پارلمانی غفلت می‌ورزد و ترجیح خود را بر تغییر قانون به نفع همه‌پرسی یادآور می‌شود.[23] با وجود اینکه اسطوره‌ی بزرگ «اکثریت‌گرایی همان اراده مردم است» در بسیاری از روایت‌های دموکراتیک مردود شناخته شده است، اصرار سرسختانه بر تغییرناپذیر بودن حقایق که به نام اکثریت‌گرایی به زبان‌ها جاری می‌شود، در انحصار پوپولیست‌هاست. افراد پیروز در دموکراسی‌های بالغ و خوداتکا ممکن است مشتاقانه برای بازندگان تخفیف در نظر می‌گیرند. ولی در دنیای پوپولیست‌ها که اضطراب، آزردگی واقعی و جانکاه به واسطه‌ی خیالات خام در آن جای گرفته است، انزجار از رواداری و بی‌اعتمادی به دیگران از اصول اساسی است؛ زیرا بینابینی بودن در معنای خیانت به «اقتدار» مردم است.

همچنین توجه داشته باشید که ارجاع به مردم عادی در گفتمان پوپولیستی همانند ارجاع به آن‌ها در گفتمان سوسیالستی نیست؛ همچنانکه کول (Cole) و پست‌گیت (Postgate) در کتاب خود به صورت کنایی این مسئله را به طبقه‌ی کارگر بریتانیا یادآور شده‌اند.[24] به طور برجسته‌ای پوپولیست‌های اروپایی به صورت بهنجار با آموزه‌های ارزش‌های گروهی یا انحصارطلبی و ابتکار ملی همراهی نمی‌کنند که درباره رشد و هدف اجتماعی دیدگاه‌هایی سنجیده دارند. بر خلاف بیشتر نظریه‌های ملی‌گرایانه، انحصارطلبی پوپولیستی به عنوان شیوه‌ای از در محاصره بودن تجربه‌ می‌شود که احتمالا مترادف با روانه‌شدن هر بیگانه‌ای از هرگونه‌ای است و هر هویتی از خارجی‌ها را در میان جامعه به رسمیت می‌شناسد و رقابت اقتصادی داخلی را با رقبای بیگانه به خطر می‌اندارند و در واقع نخبگان سیاسی داخلی را تهدیدی به شمار می‌آورد. آشکارا وحدت پوپولیستی از نوع قبیله‌ای و در تقابل با فردگرایی است و این مسئله باز هم متفاوت از آن چیزی است که در ایدئولوژی‌های فردمحور وجود دارد که در آنها فرهنگ، شهروند بودن، حقوق اجتماعی یا وجودِ نوعی مارکسیستی به مثابه بنیان در نظر گرفته می‌شود.

وضعیت پوپولیسم به عنوان یک ایدئولوژی

کسانی که ترجیح می‌دهند تعبیر «ذهنیت» را برای توصیف پوپولیسم به کاربرند ظاهرا به این دلیل است که درباره‌ی مفهوم قدیمی‌تر ایدئولوژی با چنین توصیفی می‌اندیشیدند که به کاربردن این کلمه درباره‌ی ایدئولوژی به نوعی مخالفت به حساب می‌آمد. لاروس «ذهنیت» را چنین تعریف می‌کند: «مجموعه‌ای از عادت‌های فکری، عقاید و ویژگی‌های روانشناختی مشترک در بین یک گروه». این تعریف بیشتر زمینه‌ها را پوشش می‌دهد که ما نیز ایدئولوژی‌ها را بر اساس آن فهمیده‌ایم. درواقع، تعریف‌ها در سنت امریکایی علوم اجتماعی مدت‌هاست که ایدئولوژی‌ها را بر اساس عقاید، رویکردها و ایده‌های آنان مشخص می‌سازند. بنابراین می‌توان بر اساس این معیارها پوپولیسم را به مثابه یک ایدئولوژی ارزیابی کرد؛ زیرا آمیزه‌ای از افکار صورتبندی شده‌ای از مردمان پراکنده و نظامی از شبکه‌ی باورهای از بالا به پایین است که هر دوی آن‌ها بازتاب‌دهنده‌ی رهیافتی واقعی از میان بخش‌هایی از مردم و دیدگاه‌هایی هستند که از سوی افرادی بیان می‌شوند که بر خلاف عرف و عادت با مواضع رهبری مخالف‌اند یعنی جایی که وجهه اجتماعی خود آن‌ها یگانگی ادعا شده درباره ملت را به سوی یگانگی تحمیلی دیگری از بازنمایی خلق متوجه می‌کند. دلیل دیگری که چرایی ترجیح «ذهنیت» را بیان می‌کند و استدلال هم به نفع آن است، این است که پوپولیسم مانند سوسیالیسم و احتمالا لیبرالیسم و فاشسیم فاقد متن یا متونی مشخص است. با این وجود باید دانست که دیگر ایدئولوژی‌ها چنین متونی ندارند، برای مثال می‌توان از لیبرال‌ها و سوسیالیست‌های دولتی اروپایی اخیر این مسئله را جویا شد؛ همچنین ایدئولوژی‌های دیگری مانند فمینیسم و محیط‌زیست‌گرایی در کار هستند که هرگز چنین متونی نداشته‌اند. بنابراین دیگر این مسئله را نمی‌توان امری ضروری برای ایدئولوژی‌ها در نظر گرفت، حتی اگر قبلا چنین چیزی لازم به نظر می‌آمد. مفهوم یک متن مشخص به گونه‌ای ملانقطی‌بازی است که پوپولیسم از تن در دادن بدان پرهیز دارد؛ آن‌ها به جای اینکه به روشنفکران علاقه‌مند باشند، به بی‌منطقی و مخالفت با فرهنگ نخبه‌گرایانه علاقه نشان می‌دهند. درخواست برای همه‌پرسی به علاوه‌ی فقدان مانیفست‌های پیچیده و ترسیم خط مشی متنوع برای سیاست‌گذاری‌های کلان یک دموکراسی تقلبی می‌سازد که به نظر می‌ٰرسد پوپولیست‌ها به دنبال آن هستند. در نهایت اینکه مفهوم «ذهنیت» (mentalité) برای توصیف پوپولیسم بسیار تنگ‌نظرانه است و حق مطلب را ادا نمی‌کند و گویا محتوای سیاسی خاصی در پوپولیسم وجود ندارد؛ در حالی که پوپولیسم به خوبی به نفع خود ضدنخبه‌گرایی را به کار می‌برد و این امر به شدت سیاسی است. همچنین اصطلاح آلمانی « weltanschauungen/جهان‌بینی»[25]بازهم نادقیق‌تر از آن می‌نماید تا بتواند پوپولیسم را توصیف نماید.

بنابراین در اینجا پرسش از «خودبازشناسانندگی/هویت شخصی» (self-identification) مطرح است. دو محور تحلیل‌های اساسی که از ایدئولوژی‌های استخراج می‌شود مرتبط به نظر می‌ٰرسند: آیا آن‌ها اندیشیده‌اند یا ناخودآگاه هستند و اینکه آیا ایشان فقط فعالانی هستند یا اینکه تحلیل‌گرانی با نامی متمایز به ایشان خدمات فکری می‌دهند؟ پوپولیست‌ها دوست ندارند که باورهای آن‌ها را ایدئولوژی نام‌گذاری کنند که در این بخش همانند محافظه‌کاران دست‌راستی هستند و استدلال می‌کنند که این نام را فقط رقبا برای ایشان انتخاب کرده‌اند و سعی دارند آن‌ها را با عنوان نظریه‌پردازان مکتبی و به چالش‌کشندگان واقعیت متهم جلوه دهند. علاوه بر این تعداد اندکی از پوپولیسم‌های اروپایی به خود با عنوان پوپولیسم اشاره می‌کنند و این کم بودن تعداد خود امری قابل توجه است. بر خلاف آن برای مثال با دیگر مدعیان بر سر برچسب «لیبرال» رقابت دارند. خارج از دایره‌ی پوپولیست‌ها این اصطلاح به گونه‌ای به کار می‌رود که همراه با بار منفی برای اشاره به مفهومی سیاسی یا پژوهشی فروکاسته می‌شود. آیا این مسئله اهمیت دارد؟ عنوان احزابی که در اروپا به اصطلاح پوپولیست هستند، از این اصطلاح همتراز با مفاهیمی مانند «مردمی»، «ملی»، «درست»، «آزادی» و «شمالی‌ها» («Nord»که همراه با گرایش عمیق اشاره‌گر به دلالت ژئوپولیتیک آن است) استفاده می‌کنند. همچنین آن‌ها عناوین دیگر گروه‌های ایدئولوژیک را غصب می‌کنند: لیبرال، دموکرات، ترقی‌طلب. از همین رو برخی احزاب پوپولیست دست‌چپ به شکل جالبی دورگه‌هایی هستند که هم ضدسرمایه‌داری هستند و هم برنامه‌های خدمات اجتماعی دارند که مبتنی بر اعتراض‌های بزرگ و مساوات‌طلبی جدلی شبه‌سوسیالیستی می‌نُماید. با این حال نمی‌توان این مسئله را به شکلی استدلالی برای رسیدن به نتیجه در نظر گرفت؛ زیرا خطایی رایج در کار است که بین مواضع حزبی و آموزه‌های ایدئولوژیک تناظری یک به یک در نظر می‌گیرد. این بیزاری پوپولیست‌ها از اینکه هم «پوپولیسم» و هم «ایدئولوژی» را درباره خود به کار بَرَند، ممکن است بر ادعای برخی پژوهشگران مبنی بر اینکه بهترین فهم از پوپولیسم «جنبش» (movement) بودن آن است و نه ایدئولوژی، تاثیر داشته باشد. این یک انتخاب نادرست است و برای ایدئولوژی بودن وجودِ هر دوی این عوامل ضروری است. تمام ایدئولوژی‌ها نقش سیاسی تاثیرگذاری در بسیج کردن یا حمایت بی‌دریغ برای جوامع ایفا می‌کنند. برخی ایدئولوژی‌ها از روی قصد و غرض با جنبش‌ها در ارتباط هستند؛ مانند الاهیات لیبرال در امریکای لاتین، مارکسیسم متقدم، انواع اسلام رادیکال یا قدرت جنبش سیاه‌پوست‌ها. دیگر ایدئولوژی‌هایی که از لحاظ ساختار محافظه‌کار هستند، فاقد دلایل نظری‌اند تا خودشان را با جنبش‌ها هماهنگ کنند؛ زیرا جنبش به معنای به اصلاح واداشتن و حتی انقلاب کردن است که ایشان از آن انزجار دارند یا دستکم با دیده‌ی تردید بدان می‌نگرند. اما پرسیدنی است که آیا پوپولیسم به جای اینکه همواره موضعی دلواپسانه و واکنشی به خود بگیرد، سازماندهی، انگیزش، نظم درونی کافی یا بصیرتی دوراندیش برای ایجاد جنبش سیاسی دیگرگون‌سازی دارد؟

بنابراین کدام فهم از ایدئولوژی می‌تواند در برخی از اشکال پوپولیسم بگنجد؟ برای کسانی که دامنه‌ی ایدئولوژی را از سنخ ظاهرسازی و اسطوره‌پروری قلمداد می‌کنند، پوپولیسم شواهدی چند ارائه می‌کند. با این حال یک ایدئولوژی نیاز دارد در معرض آزمون قرار گیرد؛ نه به این معنا که آیا درست یا غلط است؛ بلکه بدان معنا که بایستی آن را بر اساس معیارهای خودش در دستیابی به موفقیت ارزیابی کرد. آیا به خوبی با دیگران ارتباط برقرار می‌کند؟ آیا به راحتی با گروه هدف مخاطبان ارتباط برقرار می‌کند و درنتیجه تاثیرگذار است؟ آیا این امر اجتناب‌ناپذیر است که ایده‌های سیاسی به منظور استفاده‌ی همگان باید ساده‌سازی شود و در مرتبه‌ای میانی از فهم ابلهانه و پیچیدگی‌های فوق‌تخصصی قرار گیرند؟ آیا به قطع و یقین کافی است تا دستور کاری دوره‌ای داشته باشند یا حتی به قدر کافی انعطاف‌پذیر باشند تا بار سختی احتمالی ماجراهایِ پیش رو را تحمل کنند؟ آیا باید خلاقیتی تجربی یا تخیلی و شیوه‌ای جذاب برای نظم بخشیدن به آموزه‌هایش نمایش دهد که با نظر کردن بدان‌ها سیاست‌گذاری‌های عمومی توان تحقق داشته باشند؟ پوپولیسم برخی از این شرایط را داراست؛ اما بیشتر این امور در آن مفقود است؛ امکانات پوپولیسم از این قرار است: مانند تمام ایدئولوژی‌ها به طور غیرمنسجم و پراکنده‌ای تحت تاثیر زبان سیاسی عوامانه به رقابت می‌پردازد: از میان نمونه‌های فراوان که برخی از آن‌ها در بالا ذکرش رفت، شیوه‌ای است که پوپولیست‌ها و سرکردگان «برکسیت» به سرعت در آن گرداب فرو می‌روند و جایگزینی برای «اروپامحوری» سنجیده و حساب‌شده می‌جویند که نشانگر تغییر کردن نشانه‌های احتمالی موفقیت ایدئولوژیک است. پوپولیست‌ها به خوبی با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند و بنابراین در بسیج کردن مردم موفق‌ترند؛ زیرا زبان موثر، کارآمد در انتقال و قانع‌کننده برای افراد بسیاری را به کار می‌برند و آشکارا و بی‌مهابا کنشگر هستند. با این حال در درازمدت پوپولیسم‌ها نمی‌توانند به سان دیگر ایدئولوژی‌های دارای نقش اساسی که دستور کاری گسترده و در سطح ملی دارند، چیزی از خود ارائه کنند.

خلاصه آنکه هیچکدام از این امور دلیلی به دست نمی‌دهد تا پوپولیسم را ایدئولوژی بنامیم؛ مگر اینکه دو دلیل ایدئولوژیک متعارض با هم را در نظر بگیریم تا کاربرد رایج این واژه بر این پدیده موجه نماید: اول) زمانی که پوپولیسم نشانگر ابهام و کلی‌گویی درباره درخواست‌های عوامانه‌ی رادیکال باشد که برای به دست آوردن مشروعیت جنجال و سروصدا به پا می‌کند و دوم) زمانی که پوپولیسم برای محکوم کردن بِرَندهای خاصی از بیگانه‌هراسی در جناح راست به‌کار رود. دلیل نخست به احتمال بسیار کم اعضای جامعه‌ای را نشان می‌دهد که با افتخار مدعی عنوان پوپولیسم‌اند و ایده‌های خود را به عنوان ایده‌های پوپولیستی معرفی می‌کنند یا آینده‌ی پوپولیسم را در گفتاوردی همراه با دیگر خانواده‌‌های ایدئولوژیک ترسیم می‌نمایند. نظر به نکاتی که درباره‌ی ایدئولوژی‌های «تُنُک‌مایه» در بالا ذکر شد، پوپولیسم رفتاری اندک متفاوت از خود نشان می‌دهد. نه فقط از جهت همه‌جانبه بودن حرف زیادی به میان نمی‌آورد، بلکه درباره‌ی آن امور ویژه‌ای که خود مدعی آن است هم چیزی ارائه نمی‌کند. ابهام و عدم تعین شاید برای جذب آراء مفید واقع شوند؛ اما نتیجه‌ی آن در بهترین حالت ایدئولوژی خیالی و توهمی است؛ یعنی کابوسی که می‌تواند بر موضوعات فوری و فوتی اجتماعی-سیاسی پیچیده سایه افکند تا برخی را برجسته و برخی دیگر را از دیده‌ها پنهان نگاه دارد. با توجه به اینکه پوپولیسم یک ایدئولوژی منحصر و به طور خاص مشخص نیست؛ این مسئله مشکلاتی را ایجاد می‌کند، با این حال قادر نیست تا این امکان را نادیده بیانگارد که شاید در پوپولیسم تجربه‌ای نوین از نسل ناآشنای ایدئولوژیک ظهور نماید: ملغمه‌ای از توصیف‌کننده‌های به لحاظ تاریخی پایدار از ایدئولوژی: آشفتگی، پراکندگی، بی‌سر و ته بودن و اینکه از لحاظ استدلالی ستیزه‌جو و در رقابت با دیگر رقیبان هم انعطاف‌ناپذیر است. هر یک از این امور می‌تواند به صورت جداگانه در بافت‌های دیگر یافت شوند؛ اما بر سربرگ «پوپولیسم» است که تمام آن‌ها یک‌جا گردهم آورده شده‌اند؛ حال‌آنکه از لحاظ نظری اثری از بنیان مستحکمی در کار نیست.


پانویس‌ها

[1] M. Freeden, ‘The elusiveness of European (anti-)liberalism’, in D. Gosewinkel (Ed.) Antiliberal Europe: A Neglected Story of Europeanization (New York and Oxford: Berghahn Books, 2015), pp. 33–44.

[2] M. Freeden, Liberalism: A Very Short Introduction (Oxford: Oxford University Press, 2015).

[3] برای آگاهی از این استدلال نگاه کنید:

  1. Pappas, ‘Distinguishing liberal democracy’s challengers’, Journal of Democracy, 27(4) (2016), pp. 22–36.

[4] M. Freeden, Ideologies and Political Theory: A Conceptual Approach (Oxford: Clarendon Press, 1996), pp. 485–550; M. Freeden, ‘Is nationalism a distinct ideology?’ Political Studies, 46 (1998), 748–765.

[5] C. Fieschi, ‘“Introduction” to special issue on populism’, Journal of Political Ideologies, 9 (2004), pp. 235–240.

[6] B. Stanley, ‘The thin ideology of populism’, Journal of Political Ideologies, 13 (2008), pp. 95–110.

[7] C. Mudde and C. Rovira Kaltwasser, ‘Populism’, in M. Freeden, L.T. Sargent, and M. Stears (Eds) The Oxford Handbook of Political Ideologies (Oxford: Oxford University Press, 2013), pp. 493–512

[8] P. Lucardie, S. Otjes, and G. Voerman, ‘Dealing with ideological diehards and eclectic extremists. The establishment’s reactions to political extremism in the Netherlands’ (Groningen: Documentation Centre Dutch Political Parties, University of Groningen, 2014); T. Pauwels, Populism in Western Europe: Comparing Belgium, Germany and the Netherlands (Milton Park, Abingdon: Routledge, 2014). (http://www.democraticunderground.com/10025845034 )

[9] J. Rydgren and J. van Holsteyn, ‘Holland and Pim Fortuyn: a deviant case or the beginning of something new?’, in J. Rydgren (Ed.) Movements of Exclusion: Radical Rightwing Populism in the Western world (Hauppauge, New York: Nova Science Publishers, 2005), pp. 41–63.

[10] برای آگاهی از تحلیل درباره‌ی پوپولیسم در جریان چپ‌گرا که به‌رغمِ عنوان مشترک با راست‌گراها در پوپولیسم، خود از لحاظ اندیشگی شاخه‌ای جداگانه محسوب می‌شوند؛ می‌توانید به آثار زیر مراجعه کنید:

  • Stavrakakis and G. Katsambekis, ‘Left-wing populism in the European periphery: the case of SYRIZA’, Journal of Political Ideologies, 19 (2014), pp. 119–142.
  • Kioupkiolis, ‘Podemos: the ambiguous promises of left-wing populism in contemporary Spain’, Journal of Political Ideologies, 21 (2016), pp. 99–120.

[11] تاگارت با ذکاوتِ تمام، جنبه‌ی وحدت‌گرایانه در پوپولیست‌ها را به آموزه‌های آن‌ها در رابطه با سرزمین مرکزی ارتباط می‌دهد که از لحاظ زمانی با گذشته‌های مبالغه‌آمیز بدان شاخ و برگ هم داده‌اند؛ یعنی هم ویژگی اول و هم دوم با هم ترکیب شده‌اند؛ نک:

  1. Taggart, ‘Populism and representative politics in contemporary Europe’, Journal of Political Ideologies, 9 (2004), pp. 269–288.

[12] N. Farage, 24 September 2014, available at https://www.youtube.com/watch?v=OSv0aLZ6_co (accessed 10 November 2016); D. Trump, 19 October 2016, available at https://www.theguardian.com/us-news/video/2016/oct/20/donald-trump-calls-hillary-clinton-a-nasty-woman-during-final-debate-video (accessed 10 November 2016).

[13] اصل پنجاهم پیمان لیسبون یا معاهده اصلاحات بر فرایندهایی اشاره دارد که برای خروج از اتحادیه اروپا اجرایی شدن آن‌ها الزامی است.

[14] Nigel Farage, BBC News, 3 November 2016, available at http://www.bbc.co.uk/news/uk-politics-37857785 (accessed 3 November 2016).

[15] Priti Patel on the Andrew Marr Show, BBC 1, 16 October 2016, available at: http://www.bbc.co.uk/news/uk-politics-37670911 (accessed 2 November 2016).

[16] Nadine Dorries on Peston on Sunday, ITV, 30 October 2016, available at http://www.itv.com/hub/pestononSunday/2a4458a0017 (accessed 2 November 2016).

[17] Hilary Benn on Radio Four, available at http://www.bbc.co.uk/programmes/b006qj9z (accessed 5 November 2016).

[18] Tom Watson, ‘BBC 5 Live’, Pienaar’s Politics, 6 November 2016, available at http://www.bbc.co.uk/news/uk-politics-37886882 (accessed 6 November 2016).

[19] The Daily Telegraph, 4 November 2016; Daily Mail, 4 November 2016.

[20] Sajid Javid on Question Time, BBC 1, 3 November 2016, available at http://www.bbc.co.uk/iplayer/episode/b081wrzp/question-time-03112016 (accessed 7 November 2016).

[21] J.-W. Müller, What is Populism? (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2016), p. 22.

[22] J.J. Rousseau, The Social Contract (Harmondsworth: Penguin Books, 1968), esp. pp. 72–76.

[23] Nigel Farage on the Andrew Marr Show, BBC 1, 6 November 2016, available at http://www.bbc.co.uk/news/uk-politics-37886882 (accessed 6 November 2016).

[24] G.D.H. Cole and R. Postgate, The Common People 17461938 (London: Methuen, 1938).

[25] نویسنده در متن اصلی از واژه‌ی «Weltanschauung» به معنای «جهان» استفاده کرده است که به نظر رسا به معنای متناسب با متن نیست.[مترجم]


بیشتر بخوانید