گروهی از جوانان آمریکایی، امروز، راه شناخت و تغییر جامعه را در ایده‌ها و آرای کارل مارکس جستجو می‌کنند. آیا مارکسیسم دارد به کشور مک‌کارتیسم باز می‌گردد؟

اعضای سازمان سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا در تظاهرات زنان در نیویورک در ژانویه ۲۰۱۷

در پنجم ماه مه امسال کارل مارکس دویست ساله می‌شود. مقارن با این دویست سالگی، اخبار و رویدادها بر زندگی و آثار فیلسوفی متمرکز شده‌اند که امروز به اتفاق آرا به عنوان مولفی سترگ و بدون تردید بهترین متفکر سرمایه‌داری شناخته می‌شود.

مارکس فیلسوف به کنار، مارکس مبارز، چه؟ همان کسی که منشأ الهام انقلاب‌های سوسیالیستی قرن بیستم بود، و رائول پک در فیلم “مارکس جوان” (۲۰۱۷) او را احضار می‌کند… آیا او هنوز پس از گذشت سی سال از سقوط دیوار آهنین، پیروانی دارد؟ پاسخ مثبت است. شاید کسی باور نکند، اما او امروز پیروانی دارد بیست ساله و… بله، آمریکایی!

نقد سرمایه‌داری

اعضای سازمان سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا (دی اس آ) –که نطفه‌های آن پس از چندپارگی حزب سوسیالیست آمریکا در ۱۹۷۳ شکل گرفت— در دو سال اخیر چهار برابر شده و از مرز ۳۲ هزار  گذشته‌اند.

این سازمان تا به حال بازوی چپ حزب دموکرات را نمایندگی می‌کرد، اما به خاطر وابستگی به حزب دموکرات، در مواضعی که می‌گرفت چندان رادیکال نبود. حال سازمان به تازگی جوانان مبارزی را در صف خود می‌بیند که مشتاق‌اند با لحن انتقادی‌تری نسبت به پیشینیان خود، صفحه نویی را در تاریخ چپ آمریکا بنویسند.

تحولی که اتفاق افتاده این است: سن متوسط اعضای سازمان از ۶۸ سال (در ۲۰۱۳) امروز به ۳۳ سال رسیده است. این نسل جدید مدعی خوانشی «مارکسیستی» از اتفاقات‌اند و صراحتاً و بی هیچ تردیدی، خود با صفتی خود را معرفی می‌کنند که بزرگ‌ترانشان را به وحشت می‌انداخت، با صفت «سوسیالیست»، با کلمه‌ای که در طرز تلقی نسل گذاشته از رژیم‌های توتالیتر قرن بیستم جدایی‌ناپذیر بود.

ست اکرمن سردبیر نشریه چپ رادیکال ژاکوبن، با تأیید این مطلب، می‌گوید: «وقتی بیست سال‌ام بود [حالا ۳۵ سال دارد]، اگر کسی خودش را سوسیالیست معرفی می‌کرد، معنایش این بود که از مرحله پرت است. امروز اما بسیاری از جوانان  خود را به این عنوان می‌خوانند.»

در کشوری که عرف و قاعده در آن غالباً ضدیت با کمونیسم و مارکسیسم بوده، این شیفتگی به مارکس و سوسیالیسم را چطور می‌توان توضیح داد؟

جفری آیزاک استاد علوم سیاسی در دانشگاه ایندیانا معتقد است: «این علاقه به وضوح در پی بحران بزرگ نئولیبرالیسم در ۲۰۰۸ به وجود آمده است.»

بحران مالی ۲۰۰۸، که موجب شد میلیون‌ها آمریکایی خانه‌های خود را از دست بدهند، در وجدان‌ها ترَک انداخت و شکافی را سر باز کرد. در پی بحران، جنبش اشغال وال استریت با شعار «ما ۹۹ درصد هستیم» و در اعتراض به تمرکز ثروت در دستان اقلیتی کوچک، شکل گرفت.

«موعد یک وقفه تاریخی»

جنبش اشغال وال استریت، اگرچه اثر سیاسی مستقیمی نداشت، اما بسیاری معتقدند که راه را برای کارزار برنی سندرز در مرحله مقدماتی انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ گشود –نامزدی که لحنی کاملاً متفاوت با گفتار سنتی حزب دموکرات داشت.

در ادامه، این پرده تاریخی با پیروزی دونالد ترامپ بر هیلاری کلینتون به شکلی دردناک به اتمام رسید. نه تنها بخشی از چپ، که هیلاری کلینتون را نماینده وال استریت می‌دانست، آرای خود را در صندوق او نریخت، بلکه علاوه بر آن، هشت و نیم میلیون نفر که سال ۲۰۱۲ به اوباما رأی داده بودند، چهار سال بعد از دونالد ترامپ حمایت کردند— آنها کسانی‌اند، که گفته می‌شود، ترامپ با وعده ایجاد دوباره شغل برای آمریکایی‌ها و شعارهای «حمایت‌گرایانه» اقتصادی آنها را فریفته بود.

برای بخشی از چپ آمریکا، خصوصاً بخش جوان آن که آگاهی سیاسی‌اش در طی سال‌های بحران شکل گرفته، به وضوح اثبات شده که باید طور دیگری به آینده بیاندیشد.

این احیا تفکر مترقی در آمریکا امروز از شکست اندیشه چپی تغذیه می‌کند که مشکوک به همراهی با نئولیبرالیسم و رها کردن مبارزه با پیامدهای نئولیبرالیسم است.

نانسی فریزر، فیلسوف آمریکایی، خاطرنشان می‌کند که امروز نقد اقتصاد سیاسی کلاسیک دوباره جایگاهی منحصربه‌فرد یافته است: «از دهه ۱۹۷۰ در آمریکا، گروه‌هایی با اهداف مشخص – فمینیسم، محیط زیست، جنسیت— تفکر رادیکال و سیاسی را در سکوت بسط و گسترش دادند… امروز، تلاشی برای همگونی این جنبش‌ها و سازمان‌یابی‌ها در چارچوبی بزرگ‌تر وجود دارد. و به نظر می‌رسد که نقد نئولیبرالیسم مخرج مشترک تمام این گروه‌هاست.» فریزر با تمرکز بر امکان تعریف استراتژی‌های سیاسی جدید، می‌افزاید: «میان بخشی از پایگاه رای ترامپ – اگر از هسته راستگرایانه و نژادپرست آن، که به نظرم چندان بزرگ نیست، صرف‌نظر کنیم – با پایگاه رای آرای سندرز قرابت و همگونی وجود دارد؛ آنها افرادی هستند که مخالف وضعیت فعلی نئولیبرال‌اند. فکر می‌کنم ما در موعد یک وقفه‌ تاریخی به سر می‌بریم.»

از این اما نتیجه نباید گرفت که آمریکا به‌تازگی مولف کتاب «سرمایه» را کشف کرده است. مایکل کازین، تاریخ‌نگار و سردبیر نشریه «دیسنت» یادآوری می‌کند که: «اصل اثر مارکس حدود سال ۱۹۲۰ به انگلیسی ترجمه ‌شد» و «مارکسیسم اثر شگرفی بر زندگی روشنفکری آمریکا بین سال‌های ۱۸۹۰ تا ۱۹۴۰ گذاشت؛ آن زمان اوج فعالیت حزب سوسیالیست و سپس حزب کمونیست بود، و تعداد اعضا و تأثیر و نفوذ فرهنگی این احزاب در بالاترین حد خود قرار داشت». جنگ جهانی دوم و بعد مک‌کارتیسم اما این درخشش را متوقف کرد.

[مک‌کارتیسم، اصطلاحی است برای اشاره به فعالیت‌های ضدکمونیستی سناتور جوزف مک‌کارتی در آغاز دوره جنگ سرد، که موجب شد موجی از عوام‌فریبی، سانسور، فهرست‌های سیاه، گزینش شغلی، مخالفت با روشنفکران، افشاگری‌ها و دادگاه‌های نمایشی و تفتیش عقاید، فضای اجتماعی دهه ۱۹۵۰ آمریکا را دربرگیرد. در این دوران، بسیاری از افراد به ویژه روشنفکران، به اتهام کمونیست بودن شغل خود را از دست دادند و به طرق مختلف آزار و اذیت شدند]

سناتور جوزف مک‌کارتی(۱۹۰۸ تا ۱۹۵۷)

امروز اما اکثر جوانانی امروز خود را سوسیالیست می‌خوانند، تاریخ سوسیالیسم آمریکا را نمی‌دانند و به زحمت شخصیت‌های بزرگ آن را می‌شناسند.

نانسی فریزر پدیده‌ای تکرارشونده را در این ضعف در آگاهی تاریخی می‌بیند: «تا مدت‌های مدید، چیزی از تاریخ غنی سازماندهی‌های چپ در آمریکا نمی‌دانستم». نسل او، نسل چپ نوی ۱۹۶۰-۱۹۷۰ نیز، رو به سوی مارکس و چهره‌های مارکسیستی همچون آنتونیو گرامشی ایتالیایی و لویی آلتوسر فرانسوی می‌چرخاند؛ اما با چشم‌اندازی بسیار متفاوت از آنچه منشأ الهام جوانان سوسیالیست آمریکایی امروز است.
دیک هوارد فیلسوف و عضو هیأت تحریریه نشریه «اسپریت» دلایلی را به یاد می‌آورد که نسلش را به خواندن آثار مارکس کشاند: «ما اولین نمایندگان انفجار جمعیتی بودیم. دنیا داشت جلوی چشمانمان تغییر می‌کرد. و از این مصرف انبوه و توده‌ای سر باز می‌زدیم. نوشته‌های جوانی مارکس و خصوصاً دست‌نوشته‌های ۱۸۴۴ که مفهوم بیگانگی را می‌کاود، برایمان در این زمینه، خیلی اهمیت داشت.»

تقبیح نابرابری‌ها

در آن زمان، ایالات متحده در جنگ علیه ویتنام بود، و جنبش حقوق مدتی آفریقایی-آمریکایی‌ها در اوج خود قرار داشت.

نانسی فریزر می‌گوید: «آن دوران با امروز خیلی متفاوت بود. دغدغه‌ اصلی ما ضدیت با امپریالیسم و جنبش ضدجنگ بود. مسئله طبقات اجتماعی به خصوص چندان داغ نبود. کارگران خود را متعلق به طبقه متوسط در حال صعود می‌دانستند.»

امروز اما، «نسل‌ جوان به خاطر دلایل کاملاً متفاوت دیگری به مارکسیسم روی آورده است. این نسل بی‌ثباتی و بدهی را تجربه کرده‌ است. مارکسیسم و سوسیالیسم امکان اندیشیدن به این نابرابری‌ها را به این جوانان می‌دهد. رویای آمریکایی، در حقیقت، برای متولدین سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ شدیداً ترک خورده است. درآمد آنها به طور میانگین ۲۰ درصد کمتر از درآمد والدینشان در همان سن است، و بیش از نیمی از آنها به میزان قابل توجهی زیر بار بدهی و قرض کمر خم کرده‌اند.»

در نتیجه، آثار مارکس کارکرد اصلی خود یعنی نقد سرمایه‌داری را بازیافته‌ است: این آثار به جوانان آمریکایی اجازه می‌دهد علیه نابرابری‌های غیرقابل تحمل اقتصادی و اجتماعی اعتراض کنند. اما آیا این نوع نگاه به مارکس، او را همچون یک اومانیست عاشق عدالت اجتماعی دیدن، تلطیف اندیشه او نیست؟ سهم عمده مارکس در نقد سرمایه‌داری، نه تشخیص نابرابری‌ها، که تشریح تضادهای طبقاتی‌ای است که این نابرابری‌ها به وجود می‌آورند، و البته گرفتن نتایج عملی برای دگرگونی اقتصاد و جامعه. همانطور که دیک هوارد می‌گوید: «برای مارکس، پرولتاریا تنها نیروی نفی و خشم نیست، بلکه حامل یک پروژه ایجابی برای جامعه است».

نمی‌توان با قطعیت گفت که برای این جوانان سوسیالیست آمریکایی، مارکسیسم بنیاد یک پروژه نوین سیاسی است یا نه. جنبش اشغال وال استریت رویکردی مبنی بر تضاد طبقاتی نداشت، بلکه از یک سو بر مخالفت با تمرکز ثروت، و از سوی دیگر، بر تقاضای تجدید فعالیت‌های دموکراتیک تکیه داشت، یعنی بر مضامین و موضوعاتی که به خودی خود متعلق به مارکسیسم نبودند.

همین مسئله در مورد برنی سندرز صادق بود؛ به نقل از جفری آیزاک، برنی سندرز «نه از لغو مالکیت خصوصی ابزار تولید حمایت می‌کند و نه از سلب مالکیت ثروت‌های عظیم». او صرفاً طرفدار انحلال بانک‌های بزرگ، اجرای مترقی‌تر سیاستهای مالیات بر درآمد و اختصاص یارانه عمومی درخصوص خدمات درمانی و آموزشی است، چیزهایی که بعضاً همین الان در اروپا رایج است.

اگرچه جوانان آمریکایی در تدارک انقلاب نیستند، ست اکرمن اما از نشریه ژاکوبن با شیطنت این طور مشاهداتش را با ما در میان می‌گذارد: «خوانندگان ما و همه کسانی که به سوسیالیسم می‌گرایند، جوانان تحصیل‌کرده و بعضاً زیر بار بدهی زیادی هستند که تمام توهمات خود را در مورد ورود به بازار کار از دست داده‌اند. لنین هم بر اهمیت یک نیروی آگاه آوانگارد – که به لحاظ کار و زندگی اوضاع متزلزلی دارد – در روند انقلابی تأکید کرده است.»

با این حال، کسی چه می‌داند، شاید بازسازماندهی شبکه‌ خوانش مارکسیستی، روزی، بتواند اقیانوس اطلس را درنوردد و منبع الهام رادیکالیسم‌های نوین اروپایی‌ای شود که یک ایدئولوژی سازمان‌دهنده را جستجو می‌کنند؟ این چیزی است که آینده به ما خواهد گفت.

منبع: لوموند


در همین زمینه