جلال ایجادی − در اروپا مبارزه برای پیشرفت اجتماعی وهموار نمودن ترقی تکنولوژیکی و اقتصادی از مبارزه علیه مذهب جدا نبود. سلطه کلیسا با رشد آگاهی ودانش علمی وتوسعه روند خردپروری فروریخت. توسعه راسیونالیسم وخردگرایی فلسفی ونقد دگمهای دینی گشایش بزرگی در مدرن سازی جامعه پدید آورد.
اثر برجسته فیلسوف فرانسوی رونه دکارت، “گفتار درباره روش”، که در سال ۱۶۳۷ منتشر گشت و نکته اساسی دکارت که گفت “من فکر میکنم، پس هستم”، رویدادهای تاریخی مهمی هستند که شک ومبارزه علیه خشکاندیشی وجزمگرایی مذهبی رادامن زدند.
“نظم الهی واراده الهی” بر بستررشد ذهنیت شکاک ومجموعه تحولات اجتماعی و علمی وفرهنگی واقتصادی، دستخوش بحران گردید. در برآمد این بحران وفروریختن قطعی قدرت مسیحیت کلیسایی، فیلسوفان دوران روشنگری نقش اساسی داشتند. دراین دوران ارزشها دوباره تعریف میشوند وشالوده زندگی جدید مشخص میشود. قرن هفدهم و بویژه قرن هجدهم میلادی چرخشی اساسی در تاریخ بشری رخ میدهد که شاخص آن روشنگری است. به قول کانت: “روشنگری، خروج آدمی است از نابالغی به تغصیر خویش. ونابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری.”
مبارزه علیه مداخله کلیسا در زندگی اجتماعی و خودسریهای آن ومبارزه مستقیم علیه دین واعتقاد مذهبی وخدا پرستی فصل شکوهمندی بود که راه را برای خودمختاری انسان وآزادی روح او وقدرتبخشی به حقوق زمینی ودمکراسی باز نمود. جالب آن است که این مبارزه در اروپا گرچه بطور عمده علیه استبداد و علیه دین مسیحیت و سلطه کلیسا بود، ولی در ضمن نقد ادیان دیگررا مانند دین یهود ودین اسلام دردستور قرارداد. روشنفکران وفیلسوفان فرانسوی دوره روشنگری در آثار فلسفی وادبی واجتماعی به انتقاد از اسلام پرداختند. آنان معتقد بودند که میان استبداد شرقی و اسلام رابطهای مستقیم وجودارد. این اندیشمندان از زاویه فکری وآزاد اندیشی وظیفه خود میدیدند واین حساسیت راداشتند که علیه خمودگی و اسارت فکری عمل کنند. آنان هرچند دور از رابطه مستقیم با واقعیت خشن مذهب اسلام، ولی نگفتند که این موضوع به ما ربطی ندارد و یا مسئله مرکزی جامعه ما نیست. آنان چشم خودرا نبستند و تعهد روشنفکرانه خودرا نشان دادند. روحیه آزاد وآزادگی بی قید وشرط در نقد دین، این است پیام این اندیشمندان به جامعه روشنفکری امروزما.
این سنت وسابقه نقد اسلام در غرب واز جمله در فرانسه از عصر روشنگری در قرن هجدهم میلادی تا امروز ادامه پیدا دارد.
در ایران نقد خرافات به دوره مشروطیت برمیگردد، ولی متاسفانه وجود استبداد پهلوی وفشارخفقانی روحانیت وعقبماندگی فرهنگی مانع از توسعه نقد بوده است.
انقلاب اسلامی در ایران در ۱۹۷۹، در میان روشنفکران ایرانی وفرانسوی دوواکنش گوناگون به وجود میآورد، از یکسو شیفتگی واز سوی دیگر نگرانی. اجرای احکام اسلامی، خشونت حکومت اسلامی ولایت فقیه و توسعه تروریسم اسلامی، توهمات و تردیدهای محافل روشنفکری را درهم شکست واین گرایش فکری را تقویت نمود که بین حکومت سیاسی و سیاست اسلامگرا و دین اسلام رابطهای محکم وجوددارد. تعرض تروریستی ملهم از اسلام در جهان ونیز مداخله جوییهای بنیادگراها درفرانسه در زمینه مسائل آموزشی، حجاب، پزشکی، چندهمسری، سرکوب دختران، ترورفکری در جلسات عمومی وغیره موج جدیدی از انتقاد را برانگیخت.
در دوره اخیر ما شاهد هستیم که تاریخ نقد دوران روشنگری دوباره در تاریخ جدید زنده شده و روشنفکر و فیلسوف، هنرمند امروز آشکارا بیش از گذشته به نقد اسلام دست میزنند. از آنجا که خصلت اسلام مداخله گری وتجاوز است، گسترش این دین با حمله به قبایل شبه جزیره عربستان و تجاوزبه ایران ونیز سرزمینهای دیگردر زمان پیامبر و خلفا شروع شد (رک. عبدالحسين زرين کوب: دو قرن سکوت). این شکل گسترش در طول تاریخ ادامه یافت و امروز نیز تجاوز به حقوق انسان در سراسر عمر حکومت اسلامی در ایران ومداخله گری گروهها و فعالان بنیادگرا در جهان، در زندگی شخصی واجتماعی هرکشوری ادامه دارد. در این خط طولانی اراده و خواست همه متجاوزان و زورگویی اسلامی، تحمیل الگوی اسلام در اجتماع و اخلاق وسیاست بوده است.
من در مقالات پیشین مانند “آقای سروش، اسلام خشن است”، “فمینیسم اسلامی، یک سراب”، “پرسش از سیاستمداران وروشنفکران دینی در باره حکومت لائیک” خطرات اسلام ویا خطرفقدان لائیسیته را بررسی نموده ام ودر این نوشته که در ادامه مقاله قبلی “نقداسلام آزاد است” است، میخواهم به اهمیت مبارزه فلسفی، نظری و روشنگرانه علیه اسلام بپردازم و نمونههایی از اندیشه متفکران فرانسوی علیه خرافات وتهدیدهای دیروز وامروزاین شریعت را مطرح سازم.
ضرورت نقد در جامعه ما با تاریخ نقد در جهان، پیوند خورده است. کسانی که در جامعه ما نسبت به دین اسلام کوتاه میآیند، اهل سازش ومماشات هستند؛ آنانی که فکر میکنند حالا وقتش نیست، در اشتباه کامل به سر میبرند.
بعلاوه من اعلام میکنم که به هیچ وجه قصدم دشمنی با شخص مسلمان ویا هردیندار دیگری نیست. من به حقوق انسانی آنها آگاه هستم و حتا جریحه دارشدن آنهارا درطرح نظر خود میفهمم. اما صرفن ظر ازاشخاص، امر اساسی برای من نقد هر ایدئولوژی وهر دین است، زیرا این نقد یکی از پیشرطهای آزادی روحی و فکری انسان است.
نقد فیلسوفان عصر روشنگری بر مسیحیت واسلام
در اینجا هدف معرفی کامل اندیشمندان بزرگ دوران روشنگری نیست، بلکه تنها طرح برخی نکات از زبانهاست که در راستای مبارزه علیه مذهب واستبداد است و در ضمن پلی بسوی شرایط کنونی ماست. میراث دیدگاه متفکران این دوره شگفت انگیز در جامعه فرانسه ادامه یافته وریشه دوانده است. نقد دین واز جمله اسلام و آزادی اندیشه فرد، جزواین میراث فکری وفرهنگی است. ما به یادآوری این میراث وبهره گیری از آن نیازمندیم.
فرانسوا رابله از پیشگامان مبارزه علیه تاریک اندیشی است. او که یک پزشک و نویسنده انساندوست دوران رنسانس است، به ارزش هایی چون بردباری، صلح، فرهنگ مردمی وبازگشت به ارزشهای فلسفی دوران باستان تاکید نموده ومبارزه قاطعی را علیه روحانیون کلیسا سازماندهی به مخالفت. اوخواهان اخلاق ملایم روحانی مسیحی بوده وبویژه طرفدار شادمانی و جشن وشراب است. مقامات سیاسی و کلیسایی بر طبق رسوم انکیزیسیون، بخاطردیدگاه انتقادی وتند رابله علیه روحانیون مذهبی، ، آثار او را در سال ۱۵۴۴ جزو لیست سیاه قرارداده وافکار اورا خطرناک اعلام کردند.
شارل دو مونتسکیو از متفکران عصر روشنگری فرانسه است. او در ۱۷۴۸ “روح القوانین” را منتشر ساخت وبدین صورت علوم سیاسی را در طراز فلسفه قرارداد. در این اثراو اشکال مختلف حکومت (دموکراسی- سلطنتی- استبدادی)، را به تحلیل کشانده و در ارتباط با پیوند آنها بامحیط خود، به طبیعت و به ویژه مرزهای جغرافیایی و شرایط آب و هوا، پرداخت. مونتسکیو مانند برخی از متفکران دوران خود از استبداد میگوید، استبداد شرقی، استبداد روشنگر، استبداد مقدس، استبداد شخصی واستبداد مشروع. نقد استبداد، مونتسکیورا به اصل جدایی سه قوه میکشاند. فلسفه دوران روشنگری یکی از بیماریهای عصر خودرا استبداد تشخیص میدهد، و این اندیشمند بزرگ برآن است که این استبداد شرقی در دولت ترکها ودولت پارسها و کشورهای آسیا تجلی مییابد، دولتهایی مستبد در کشورهایی بزرگ وزیر آفتابی سوزان. شرق به مثابه مکانی بی تحرک وبا فساد ویا جغرافیایی با استبداد قلمداد میگردد.
از نظر مونتسکیواستبداد فقط دولت یک فرد، نبود قانون وقاعده نیست؛ این استبداد به طبیعت افراد این جغرافیا ونیز اسلام بر میگردد. مونتسکیو در کتاب معروفش “روح القوانین”، در هنگام تحلیل استبداد شرقی، یکی از پایههای آن را مذهب میداند.، به نظر او دین پیوسته مورد سوء استفاده قرار میگیرد. اومیگوید مذهب چماقی در دست مستبدان است؛ اسلام مخالف قدرت آن پادشاهی است که اصول دین را رعایت نکند و از نظراعتقادی فقط یک قرارداد مقدس است وآن قرارداد احترام به اسلام توسط حاکم است.
مونتسکیو برآنست که هردولتی با همکاری و اتحاد روحانیون مردم را تحت سلطه قرار میدهد و بدبختی آن موقعی است که علمای بزرگ مسلمان با قدرت مطلق استبدادی به همکاری دست میزنند. او هشدار میدهد و میگوید ازیاد نباید برد که بین استبداد و مذهب یک رابطه حساس وجود دارد، زیرا دین خود مستبد است؛ مادر برابر یک معضل قرارداریم وآن اینکه اسلام گاه به مخالفت با استبداد میپردازد، ولی استبداد با مذهب اعمال قدرت میکند.
مونتسکیو بسال ۱۷۲۱ میلادی، در “نامههای پارسی” از سکون مرگبار دنیای مسلمان صحبت میکند. در این اثر”ازبک” شخصیت اصلی از تحرک جامعه پاریس نسبت به سکون “پرس” (ایران) شگفت زده است. نگاه مونتسکیو این است که در این جامعه سنتی، نفع مستبد درآن است که دیگران را فاسد کند، اواز هرگونه پرهیزگاری تنفر دارد؛ در این جامعه اخلاق در برابر دیکتاتوری قرار دارد ومستبد پیوسته علیه جنبش، جنبش مغز و جسم مبارزه میکند. سرکوب تظاهرات، حتا تظاهرات آرام، یک واکنش طبیعی قدرت حاکم است. فساد در این روند مخرب ناشی از این نظام استبدادی است. از نگاه مونتسکیو فساد و انقیاد وبی چیزی در استبداد شرقی بوجود میاید واین رژیم استبدادی براساس طبیعت اش فاسد است. مونتسکیو برآنست که فقر نتیجه غیر مستقیم استبداد است زیرا خشونت دولتی، جامعه را فقیر تر میسازد، نظامی که تقوا وپرهیزکاری ندارد، بیعدالتی را گسترش میدهد
هولباخ فیلسوف ماتریالیست وهمکاردر تدوین آنسیکلوپدی، از مخالفان سرسخت روحانیت کلیسایی بود؛ خدا پرست نبود ونسبت به کسانی چون ولتر که در اعتقاد شک داشت، به مذهب به شدت انتقاد میکرد.اوفلسفه خود را برپایه طبیعت استوار کرده ومعتقد بود که اخلاق از مذهب جداست. زمانی که اثرمعروفش، “نظام طبیعت”، انتشار یافت، دولت آن را محکوم نموده ودر ۱۸ اوت ۱۷۷۰ به دستور مقامات این کتاب را آتش میزنند. به دنبال آن چند اثر دیگر این فیلسوف به آتش انداخته میشود. “رساله درباره سه متقلب: موسی، مسیح، محمد” را هم به اونسبت میدهند. هولباخ در نظراتش سازش دوقدرت معنوی وزمینی راافشاکرده ونتیجه اتحاد میان مذهب و دستگاه سیاسی را، قدرت مطلقه میداند. اودر اثرش “جشن اخلاق” میگوید اتحاد بین کشیش و مستبد به نام خدا وآسمان صورت گرفته وهدفش استثمار مردم است. از دیدگاه هولباخ این رابطه میان مذهب و استبداد فقط به مسیحیت محدود نمیگردد، بلکه اسلام را هم شامل میشود؛ در چنین شرایطی هنگامی که قانونگذار مذهب را پایگاه اصلی حکومت قرار میدهد به ناگزیر به کشیشان وعوامل دستگاه دینی اهمیت گسترده میدهد وبه نوبه خود این روحانیون بدفاع از استبداد دولتی بر میخیزند.
کندورسه فیلسوف وریاضی دان و سیاستمدار فرانسوی که در نیمه دوم قرن هجده میزیست، برای ترقی روح انسانی تلاش میکرد وامیدواربود که انسان بتواند در سه زمینه اساسی موفق بشود: از بین بردن بیعدالتی بین ملت ها، پیشرفت برابری در میان مردم وبالاخره تکامل انسان.
کندورسه اصل کارخود را به اصلاحات ومدرن سازی جامعه اختصاص داد واز زمان انقلاب فرانسه ۱۷۸۹طرفدار بازسازی ملی جامعه، آزادی مطبوعات و حقوق زنان در رای و انتخابات بود. کندورسه طرفدار حقوق بشر، حقوق زن، یهودیان و سیاهان بود؛ او فردی عقلگرا وقانونگرا بود و مبارزه تندی را علیه پیشداوریها به پیش برد ومانند ولترمذهب را به نقد کشید واغلب کشیشان را به مستبدان تشبیه کرده و تبلیغات و حیلهگریهای آنان را افشا نمود. از نظر اومیان پیشداوری مذهبی و استبداد خط مستقیمی وجوددارد، زیراتمام ادیان به نام خدا خواهان انقیاد انسان در برابر استبداد هستند. اومیگفت: “یکی از ویژگیهای مسیحیت تحقیر علوم انسانی بوده است. دین معتقد بود که فلسفه گستاخی میکند واز روحیه نقادوشکاک و اعتماد به عقل هراس داشت، زیرا این پدیدهها برای اعتقاد مذهبی زیانبار میباشند. روشنایی علوم طبیعی برای دین شرم آور ومشکوک بود زیرا این علوم برای موفقیت معجزهها خطرناک بودند…پیروزی مسیحیت نشانه انحطاط قطعی علوم و فلسفه بود” (“طرح یک تابلو تاریخی پیشرفتهای روح انسانی”، ۱۷۹۵). در سخنی دیگر کندورسه میگوید: “جامعهای که توسط فیلسوفان ارشاد نشده، توسط شارلاتانها گمراه میگردد.” “هرچقدر مردم روشنتر باشند، آرای آنها را مشکلترمیتوان جابجا کرد…در شرایط قانونی کاملاً آزاد نیز مردم نادان فقط برده خواهند بود.” (به “آثار کندورسه ۱۷۴۳/۱۷۹۴ ” مراجعه شود)
دنی دیدروفیلسوف نامدار فرانسه یکی از نویسندگان آنسیکلوپدی بود. او را به خاطر ماتریالیسم و بیخدایی محکوم کردند. او درباره مسیحیت این قضاوت را دارد: “هرگز هیچ دینی به اندازه مسیحیت با جنایت عجین نشده است.” (سالن، ۱۷۶۳)، و همچنین مینویسد: “این مذهب از نظر من باطلترین وخشنترین دگمها را دارد.” (نامه به ویاله، ژوییه ۱۷۶۶). دیدرو در نوشته خود “انتقاداتی علیه نوشتههای مذهبیهای گوناگون” درسال ۱۷۶۲ مینویسد: شکها در مورد دین اقدام برای تحقیر نیست، بلکه آنها کارهای اساسی هستند. او میگوید هیچ دینی نه ابدی است، نه جهانشمول است ونه با وضوح.
دیدرو در نوشتههای خود معجزه مسیح را به انتقاد کشیده شده و این اعتقاد را که انجیل معجزه است، ابلهانه میداند. دیدرو مینویسد کشیشها میگفتند که تنها کتاب ما مقدس است وپیامبر ما معجزه میکند؛ حال آنکه نه معجزه مسیح ونه معجزه محمد، هیچ یک واقعی نیستند. در نگاه اواگر عذاب جهنم را کنار بگذارید، نیایش وکرنش به خدا پایان میپذیرد.
دیدرو که در ابتدا توسط پدرش برای زندگی و فعالیت کلیسایی آماده شده بود، با آزادی و شجاعت به فعالیتهای گوناگون رمان نویسی، نمایشنامه نگاری، و خلق آثار هنری و فلسفی دست زد، و مدام به نقد خرافات مذهبی پرداخت. از جمله نوشتههای او اثری است با عنوان “نامه درباره نابینایان برای کسانی که میبینند”. او در این نوشته از آتئیسم وبی خدایی دفاع کرده واعتقاد خود را به ماتریالیسم مطرح میسازد. اومیگوید مقوله خوب وبد مقولات طبیعی بوده وتقوا از خداپرستی کاملاً جداست. او را به خاطراعتقاداتش دستگیر کردند ودر زندان ونسن در پاریس افکندند. جرم اوچنین اعلام شده بود: “این فرد جوان با روحیهای که دارد و دین را مسخره میکند، بسیارخطرناک است. اواز رازهای مقدس با تحقیر سخن میگوید.”
درسال ۱۷۶۰ دیدرو در رمان معروفش “راهبه”، که با سبک خاطرهگویی وبه شکل پاورقی منتشر شد، نظام کلیسایی را به انتقاد کشید و در آن تأکید کرد که این سیستم انسانها را از خود بیگانه کرده وبه درد وعذاب در این جهان محکوم میکند. از نظر او نقش نهادهای مذهبی به تخریب کیفیت انسانی منجر میگردد. اوبرآن است که کشیشان انگل بوده و هیچ گونه بهرهآوری اجتماعی ندارند وبعلاوه با تخیلات مرگبار وعرفانی کارشان به دیوانگی کشیده و گاه به خودکشی دست میزنند. این رمان یک نوشته کاملاً ضد مذهبی وطرفدار آزادی فرد در انتخاب سرنوشت است، برای او تقدیر بی معناست، انسان اراده لازم برای سرنوشت خودرا دارد.
دلامبر در ابتدا به مطالعات دینی پرداخت؛ ولی این کار رها کرد و به مطالعه در زمینه حقوق، پزشکی و ریاضیات روی آورد. اوکسی است که با تاثیر از رنه دکارت و جان لاک، راه اندیشه را باقدرت بسوی راسیونالیسم علمی جدید باز میکند وبا تلاش بسیار وهمکاری با دیدرو به تهیه وتدوین آنسیکلوپدی دست میزند. نوشته او تحت عنوان “گفتار مقدماتی” که در جلد اول آنسیکلوپدی در سال ۱۷۵۱ انتشار یافت وبه مثابه مانیفست فلسفه عصر روشنایی ارزیابی میشود، به توضیح فلسفه اوپرداخته واعلام میدارد که میان رشد شناخت و ترقی اجتماعی رابطه مستقیم وجوددارد. دلامبر همچون ولتر، به مبارزه گسترده علیه قدرت مطلقه مذهبی دست زده وآنرا سد راه ترقی وپیشرفت ارزیابی میکند.
ولتر نویسنده وفیلسوفی آزاد اندیش بود. او درمبارزه فلسفی خود میگفت زشتیها را باید به نقد کشید و بویژه زشتی برای او خرافات، دین و بطور مشخص مذهب کاتولیک بود. برای او هدف از نقد دین، مبارزه علیه بیعدالتی، خودسری، تاریک اندیشی ونادانی وآنچه که ضد انسانیت و عقل ارزیابی میشد، بود.
اولین اهرم ولتر هجوو طنز وبه ریشخند گرفتن رسوم واعتقادات مذهبی در افکار عمومی بود. نگاه او هم به ریشخند میگرفت وتقدس زدایی مینمود وبا کلام گزنده در نوشتههای گوناگون مردم و جامعه را به انتقاد میگرفت و هم فلسفی بود و مقولات را به نقد میکشید که ازجمله در اثر او”واژه نامه فلسفی” که در ۱۷۶۴ منتشر شد، ما شاهد نقد فلسفی هستیم. او میگفت: “امروزه فناتیسم یک دیوانگی مذهبی است، این بیماری با یک جوش چرکین آغاز میگردد.”
انتقادات او به کتاب مذهبی کاتولیکها فراوان بود ودر این زمینه طی ۱۷۶۰ تا ۱۷۷۸ بیش از بیست نوشته در رد دین و خرافات، معجزه و خدا، تورات و مسیحیت منتشر ساخت. البته در اواخر در برابر رد قاطع خدا توسط هولباخ ودیگران، در مورد اعتقاد به خدا قدری نظرش تغییر کرد. او مخالف آتئیسم گردید، ولی با شدت تمام علیه کلیسا و عدم بردباری آن مبارزه کرد، اواز حقوق انسانها علیه اسارت فئودالی دفاع نمود، اوروح انسانی را بزرگی بخشید وبه انسان آموخت که آزاد باشد.
از جمله گفتههای ولتر، این جمله معرف است: “من با نظرات شما موافق نیستم، ولی برای اینکه شما حق آنرا داشته باشید که حرف خودرابگویید، من حاضرم تا پای مرگ جلو بروم”. ولتر دست به انتقاد سختی از دین یهودیت و نیز مسیحیت زد و درباره مسیحیت نوشت: “تا زمانی که نادانها وجوددارند ادیان نیز وجود خواهند داشت و مسیحیت مسخره ترین، واهیترین وخونبارترین دینی است که دنیا را آلوده کرده است”. از جمله کارهای او نوشته یک تراژدی است به نام “فناتیسم یا محمد” که در ۱۷۳۶ تدوین گردید. این اثر در باره اسلام است. از نظر او موسی یک جادوگربود، عیسی یک یهودی فناتیک بود ومحمد پیامبری دروغین ونیرنگباز.
الکسی دو توکویل (۱۸۵۹ – ۱۸۰۵) برآن است که دمکراسی در پیام مساوات خود از مسیحیت الهام گرفته است، زیرا این دین همه را در برابر خدا برابر میداند، و ویژگی تمدن انگلیس وآمریکا در این است که که این تمدن روح مذهب و روح آزادی را درهم میآمیزد. با این حال توکویل میگوید جدایی کلیسا ودولت بطور قطع با ارزش است، زیرادر این رابطه دوطرفه، یکی تلاش برای تسلط بر دیگری ندارد. اوبرپایه مدل امریکایی آرزوی آشتی دادن روح لیبرالی و روح دین در فرانسه را دارد.
توکویل نسبت به دین اسلام نظری منفی دارد زیرا از دید او “مکتب محمد دینی است که به شدیدترین وجهی این دوجنبه را در هم آمیخته است، به نحوی که در این دین روحانی بناگزیر یک شاهزاده است ویک شاهزاده، یک فرد روحانی است. تمام عمل زندگی مدنی و زندگی سیاسی برپایه قانون مذهبی تنظیم میگردد.”
از نظر او این تمرکز و این ادغام اولین دلیل استبداد واولین علت سکون اجتماعی است. این وضعیت تمام ملل مسلمان است ودر مقایسه با کشورهای دیگر که پیش رفتند، علت سقوط ملل مسلمان بوده است. از نظر توکویل اسلام در تضاد با دمکراسی است؛ بزرگی مسیحیت در این است که امور مذهبی را به دین واگذار نمود و وهر آنچه بود را به جنبشهای آزاد روح انسانی سپرد. او در جای دیگر میگوید: “گرایش خشونت بار قرآن آنچنان خیره کننده است که کسی نمیتواند متوجه آن نشود.”
البته توکویل در عین رد قاطع اسلام به انتقاد آشکار استعمار در الجزایر پرداخته ومیگوید دولت فرانسه سرنوشت مردمان را به دست جادوگران رها کرده است. او مینویسد استعمار فرانسه در پی چپاول ثروت نهادهای دینی است. اواز وحشیگری استعمار یاد کرده ومیگوید بیشرمی است وقتی میبینید که ما بعنوان “ملتی با تمدن” تمام آثار وروشنایی آنها رااز بین میبریم (رجوع شود :”یادداشت هایی در باره قرآن ومذاهب”، انتشارات بایار و نیز “درباره دمکراسی در آمریکا”، انتشارات پلیاد ، جلد ۲. پاریس)
توکویل در مکاتبات خود در ۲۱ مارس ۱۸۳۸ مینویسد: گرایشهای خشن و احساسی موجود درقرآن هرکسی را متوجه خود میکند. قرآن با تک خداییاش، نسبت به چند خدایی از نظر مقولات روشن بوده ودارای نگاه وسیع است، “محمد تاثیر بزرگی روی بشر گذاشته، ولی به گمان من این تاثیر بیشتر زیانآور بوده است تا نجات بخش.” در یک نامه دیگر مینویسد: “با توجه به وضعیت مسلمانان در الجزایر وشرق من قرآن را زیاد مطالعه کرده ام، با این مطالعات من دریافتم که درجهان کمتر دینی میشود یافت که مانند دین محمد برای انسانها شوم باشد. این دین علت اصلی سقوط کنونی دنیای اسلام است.” (“نامههای گزیده توکویل”، گالیمار ۲۰۰۳، پاریس)
حرف اصلی این فیلسوفان کدام است؟ آنچه در این بخش اهمیت دارد توجه بزرگان اندیشه به شرایط آزادی انسانی است. ازجمله عوامل لازم این آزادی مبارزه علیه مذهب وعلیه استبداد است، آنها این دو مبارزه را از یکدگر جدا نکردند. آنان در پی روشنایی هستند، آزادی را نتیجه عمل انسانی دانسته واین عمل از تقدیر خدایی جدامیدانند. برعکس تقدیر خدایی و دین نه درراه رهایی انسانی، بلکه درجهت حفظ مناسبات اسارت بار است. فیلسوف ونویسنده به جامعه میآید وبا شهروند پیمان میبندد تا علیه ظلمت واستبداد پیکار کند.
در ادامه این سنت یکی دیگر از تلاشهای تاریخی در فعالیت روشنفکر وسیاستمدار علیه سلطه کلیسا، مبارزه برای قانون لائیسیته در ۱۹۰۵ در فرانسه است. کلیسا که با قدرت تمام درپی تسلط خود برآموزش ومدارس وذهن نوجوانان بود، با مبارزات شخصیتهای لائیک که به اصل جدایی کلیسا ودولت اعتقادداشتند، بالاخره امتیاز وموقعیت خودرا ازدست میدهد وکلیسا مجبور میشود تا قواعد جدید بازی را بپذیرد وحضور انبوه وسنگین وخفه کننده خودرا کاهش دهد. درفرانسه در نتیجه این جابجاییها دولت سکولارمستقر میگردد، بدون آنکه این مبارزه کاملاً خاتمه یابد.
بنابراین مبارزه علیه دین و نقد قاطع آن توسط روشنفکرفیلسوف یک امر برجسته بود. تاریخ دوران روشنگری عصر برخورد اندیشهها بود ونه پناه بردن به جزمیات گذشته و یا هراس وبزدلی روشنفکری. ماباید از مونتسکیوها وولترها بیاموزیم. بحث برسر یکسان قراردادن دوجامعه دیروز وامروز نیست. بحث بر سر نفی اخلاق و معنویت نیست، زیرا همانگونه که باروخ اسپینوزا میگفت اخلاق واتیک مجزا ازدین است. بحث بر سر شجاعت وتیز بینی روشنفکر، بحث بر سر تشخیص دین بعنوان یک عامل منفی واستبدادپرور است.
بدون شک، بدون این مبارزات فلسفی و نظری وسیاسی علیه مذهب وکلیسا، دسترسی به آزادی انسان و حقوق او، دسترسی به حقوق بشر وحقوق شهروندی و به عقب راندن دین، میسر نبود. سه قرن پیش روشنفکر جهان اندیشه روشنگری هوشیار بود و در نقد اسلام نوشت. پس چرا روشنفکر ایرانی درزمان انقلاب اسلامی این هوشیاری را نداشت؟ وامروز روشنفکرانی که در پی نقد اسلام هستند، مورد انتقادوسرزنش قرارمیگیرند که چرا دین را نقد میکنید. دیوارهای نادانی وسانسور و خودسانسوری درجامعه ایرانی عظیم هستند. از این دیوارهای هولناک نباید هراسید.
اسلام، معضل میشل فوکو وآیات شیطانی
در قرن بیستم نسبت به اسلام در غرب وبویژه در فرانسه سه دیدگاه پیوسته در کنار یکدیگر موجود بودهاند: دیدگاه کلیسایی و استعماری، دیدگاه آشتی ودوستی با اسلام و دیدگاه نقد اسلام.
دیدگاه کلیسایی واستعماری: دین مسیحیت درمقابله با امپراتوری عثمانی و رقابت با اسلام، این دین را “ضد مسیح” معرفی کرده است، آنچنان که مارتین لوتر میگفته محمد فرزند شیطان است”ویا “از شیطان الهام میگرفته است”.
روشن است که قدرت کلیسایی در حفظ ایدئولوژی خود به مقابله بااسلام دست زده وهدف ترقی ودمکراسی خواهی ندارد. بعلاوه باید دقت داشت که یک سلسله از برخوردهای انتقادی ضد اسلامی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم با بینش استعماری وتحقیر ملل دیگر درهم آمیخته است. در این دوران ایدئولوژی “پخش وگسترش تمدن” ازجانب غرب به دیگر کشورها ویا ارائه نظرسیاسی درباره حضور ومبارزه کارگران مهاجرعرب درسالهای پس از جنگ جهانی دوم، با نگاه نژادپرستانه وسلطه طلبانه صورت میگرفته است. (به اثر ژرار نواریه “مهاجرت، ضدیت با نژاد سامی و نژادپرستی در فرانسه در قرن نوزده وبیستم”، انتشارات فایار، مراجعه شود).
دیدگاه آشتی ودوستی با اسلام: از سوی دیگردرفرانسه متفکرانی چون رنه گنون، لویی ماسینیون، لویی گارده، هانری کوربن، و ماکسیم رودنسون هستند که شیفته اسلام بوده وبهمثابه شرق شناسان برداشت “نو” و”عارفانه” از اسلام و خاصه مذهب شیعه عرضه میکنند.
هانری کربن فیلسوف و شرقشناس (۱۹۷۸ – ۱۹۰۳) در دیدار و همکاری با محمد حسین طباطبایی و مرتضی مطهری، تا حدی گرایش به تشیع پیدا میکند، بدون اینکه به قول داریوش شایگان دین کاتولیک خود را عوض کند. از نظر جواد طباطبایی اهمیت کربن توجه به سنت بود: “اواهل تذکر سنت بود، هوادران “بومی” او آدمهای املی بودند، هیچ چیز درباره پیچیدگیهای موضوع مهمی مانند سنت نمیدانستند. همه نوشتههای نصر دلیل بر این مدعاست.” (ماهنامه مهرنامه شماره ۱۰). ماکسیم رودنسون (۲۰۰۴ ـ ۱۹۱۵)، مورخ و جامعهشناس بود واز جمله آثارش ” محمد” در سال ۱۹۶۱ درباره زندگی پیامبر اسلام و شرایط اجتماعی واقتصادی پیدایش اسلام بود و اوسپس در سال ۱۹۶۶ “اسلام وسرمایه داری” را منتشر ساخت. اوبا نگاه مارکسیستی به تحلیل این پدیده دینی میپردازد وراه گفتوگو را باطرفداران اسلام میگشاید.
دیدگاه نقد اسلام: قصد من بهیچوجه نه تحلیل از گروه یکم است ونه ارزیابی از شخصیتهای گروه دوم است. هدف من طرح دیدگاههای انتقادی باسلام است، یعنی آن دیدگاههایی که در جامعه ما حق ابراز نظر نداشتهاند. در برابر گروه متمایل و خواهان آشتی با دین اسلام، متفکرانی بودند وهستند که نسبت باسلام نقد آشکار ارائه مینمایند واسلام وسیاست آنرا را مانع تحقق آمال دمکراتیک میدانند. در این راستا نقد اسلام از نقطه نظرآزادی فرد وروح انسانی ودمکراسی خواهی توسط فیلسوف و نویسنده وهنرمند صورت میگیرد. نقد نظام دینی اسلامی ورسوم ناشی از آن در دوران روشنگری وجود داشت ودر قرن بیستم نیز ادامه یافته و بمروردر جامعه فرانسه گسترش میابد. یکی ازانگیزههای توسعه این گرایش انتقادی به این خاطر است که تمام کشورهای اسلامی دارای خصوصیت سیاسی دیکتاتوری وبسته بوده وسنت کهنه پرستی وتعصبات خرافی وجزمهای مذهبی ساختار مسلط را تشکیل میدهد ویا مدل کشورداری با رجوع به الگوی محمد تنظیم میشود. “کلود لوی استراوس” یکی از منقدان این جوامع ساکن و از نفس افتاده است.
کلود لوی استراوس (۲۰۰۹- ۱۹۰۸) مردمشناس، پدر “مکتب ساختگرایی” و از بزرگان اندیشه معاصر فرانسوی است. او در زمینه انسانشناسی اجتماعی و ساختار اساطیر وافسانه در میان اقوام پژوهشهای گسترده نموده بود. اودریکی از آثار معروف خود در باره رفتار انسانها در زندگی روزمره، به انتقاد از جامعه مسلمان و اسلام پرداخته واز جمله این نکته را مطرح میکند: در برابر گشادهرویی عمومی دین بودایی و اشتیاق مسیحیت برای گفتوگو، نابردباری اسلامی بصورت ناخودآگاه مسلمانان را محکوم مینماید، زیرا آنها در جستجوی تقسیم حقیقت با دیگران نیستند، آنها قادر نیستند وجود کسی را بعنوان شخصیتی دیگر تحمل کنند. آنها برای اینکه خود را ازشک وحقارت دور کنند، راه را در نبودن دیگران میبینند. برادری واخوت اسلامی درواقع یک نغمه خودی ودرونی علیه دیگرانی است که پیرودین آنان نیستند. من در مواجهه با اسلام احساس بحران میکنم. من باید با اسلام مواجه میشدم تا هلاکتی را بفهمم که از جانب آن امروز اندیشه فرانسوی را تهدید میکند. من نمیتوانم مسلمان شدن فرانسه رانادیده بگیرم ، کشوری که حقوق برابر برای همه را قبول دارد. این خطررانمیتوان از نظر دورداشت. اسلام حتا در صدد جدا کردن غرب از شرق است. اسلام در مقایسه با دین بودا و مسحیت، کاملترین فکر مذهبی و در عین حال نگران کنندهترین دین است. اسلام دودنیای متمدن را جدا نموده است ونسبت به آنها عقب ماندگی هزار ساله دارد. اسلام به یک انقلاب دست زد، ولی از آنجایی که این امردر یک بخش عقب مانده جامعه انسانی بود، با بذری که پاشید، فکررا نازا و زایش را ازبین برد. (رجوع شود به کتاب “تروپیکهای اندوهگین” صفحه ۳۶۴، چاپ ۱۹۵۵ پاریس).
برای کلودلوی استراوس به اسلام امیدی نیست، چرا که زنگار آفرین است و برعکس منشا یک خطر مهلک است. اوکه در شناخت تطبیقی انسانشنانه تحرک جوامع ابتدایی را بررسی کرده، سلطه اسلام راعامل رکود میداند.
میشل فوکو فیلسوف فرانسوی در لحظه انقلاب ایران، مناسبات توهم آمیزی با اسلام برقرارمیکند. در نزد میشل فوکو که درجستجوی فلسفه در بطن جنبشهای اجتماعی است، پیوند دین با جنبش تودهای در مبارزه علیه شاه منبع تحرک میگردد. میشل فوکو در نوامبر ۱۹۷۸ به دنبال مسافرتش به ایران، نوشته هایی برای نشریه “دلا سرا”، راجع به انقلاب ایران مینویسد. اوبرپایه آشنایی اش با آیت الله شریعتمداری ونیز باتوجه به نقطه نظرات هانری کربن درباره شیعه، درباره انقلاب ایران از”معنویت سیاسی” صحبت میکند. اودر همان زمانی که در ایران ودرپاریس درباره دولت اسلامی بعنوان یک “توهم” صحبت میشود، فکر میکند که در ایران خواست معنویت منجربه ماه عسل “معنویت” وسیاست نخواهد شد و به رژیم ملایی نمیانجامد. اومیگوید: “حزب خمینی به وجود نخواهد آمد، دولت خمینی وجودنخواهد داشت”. فوکودر جای دیگر میگوید ایرانیها در اسلام یک “نیرو ویک قدرت انقلابی” یافتهاند و”هردولت مسلمان میتواند از داخل، یعنی برپایه سنتهای سکولار منقلب شود” (رجوع شودبه مقاله “فوکو وانقلاب ایران” ۱۸ ژوئن ۲۰۰۹ سایت “معاصران”). ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی علیه رژیم شاه موضع گرفته وبه حمایت از روشنفکران ایرانی میپرداخت. فوکو نیز چنین میکرد. ولی فوکو در شیفتگی اش نسبت بانقلاب ایران وبرخی توهمات نسبت به شیعه، تمایلی به قدرت اسلامی نشان میدهد. اوخوشبینی بسیار از خودنشان داده ودر حمایت از مبارزه علیه رژیم پهلوی به نزدیکی نسبت به انقلاب اسلامی کشیده میشود.
مواضع میشل فوکو در قبال انقلاب اسلامی، موج بزرگی از روشنفکران لائیک را علیه او برانگیخت. مواضع میشل فوکودرباره ایران، روشنفکران فرانسه و سنت غیر ویاضد مذهبی آنهارا آزار میداد. در این نگاه ستایش آمیز، فوکو تنهاست و تعداد بیشماری از روشنفکران در فرانسه نسبت به انقلاب در ایران بدگمان ویا مخالف هستند، از جمله نویسنده معروف کلود موریاک که پیوسته آثار مخرب امتزاج مذهب وسیاست را بازگو میکرد و فوکو به او میگفت “سیاست بدون معنویت” معناندارد. منقد معروفی مانند پیر بلانشه در نقد فوکو در نشریه “اکسپرس” در سال ۱۹۷۹ مینویسد: “میشل فوکو ، نه اولین ونه آخرین روشنفکر غربی خواهد بود که درباره انقلابها، توهمات را گسترش میدهد، دیروز درباره انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و سپس درباره انقلاب میخکها در پرتقال و امروز در باره انقلابی که تخت سلطنت پهلوی را واژگون ساخت.”
یکی دیگر از منقدان فوکو، دانیل بن سعید، فیلسوف فرانسوی بود. او مقالهای تحت عنوان “هزارهای تازه، کنکاشی آزادمنش” در پاییز ۲۰۰۴ در نشریه “واکارم” منتشر ساخته و در آن به کالبد شکافی حوادث ایران و مواضع فوکو میپردازد. اومیگوید نگاه میشل فوکو از شکست انقلابات قرن بیستم وفقدان دورنمای گسترده متاثر است، انقلاب در ایران در لحظهای روی میدهد که انتظارش نمیرفت والگوی مارکسیستی نمیتوانست پیش بینی کند. برای فوکو انقلاب ایران نوعی جدید است، در این جنبش نوعی”عرفان گرایی با محتوای انقلاب اجتماعی” و” یک اراده جمعی وکاملاً یکپارچه” جمع شده است. از نگاه انتقادی بن سعید، فوکو فکر میکند این جنبش پایینیها “منطق ساده ویکجانبه مدرنیته” را به هم زده وفراتراز”مرزهای تعقل گرایی غرب” پیش میرود. به بیان دیگر “اسلام دیگر افیون مردم نبوده” وبلکه “روح جهانی بدون روح” میگردد. میشل فوکوبا سرخوردگی نسبت به مدرنیته و ترقی، بسوی نظریه “معنویت شیعه” و “ایدئولوژی شهادت” روی میآورد.
از نظر دانیل بن سعید نتیجه گیری فوکو نتیجه مخالفت فوکو با ارزشهای جهانشمول بود. او در پی “راه سوم”، راهی میان توتالیتاریسم کمونیستی و توتالیتاریسم فاشیستی بود. فوکو میگفت “ایرانیها همان تعریفی را از حقیقت ندارند که ماداریم”. بدین ترتیب فوکواز اونیورسالیسم دور شده و به”نسبیت گرایی فرهنگی” نزدیک میشود. آیا رد برده داری و مخالفت با ستم نسبت به زنان جزو ارزشهای جهانی وانسانی وجدا از هرویژگی فرهنگی بومی نیستند؟ در برابر نظر میشل فوکو، حتا کسانی مانند ماکسیم رودنسون نگران بودند و از “آغاز بنیادگرایی اسلامی” صحبت کرده وگرایش بسمت “فاشیسم کهنه گرا” را یادآوری میکردند. در نوول ابسرواتور ۱۹/۳/۱۹۷۹ رودنسون از خطرات قوانین اسلامی صحبت کرده ومبارزه زنان در ۸ مارس ۱۹۷۹ در تهران علیه حجاب اجباری را یادآوری میکند. درواقع میشل فوکو در نقد مارکسیسم بسوی پوزیتیویسم روی آورده ودراین زمینه با نسبیت گرایی فرهنگی، به حمایت از انقلاب اسلامی میرسد.
روشن است که بحث بر رد میشل فوکو در عرصههای گوناگون پژوهش هایش ونوآوری هایش نیست، کارهای سترگ اودر جامعه شناسی وفلسفه بیسابقه بودند، ولی در باره انقلاب ایران به عمق نرفت، به کجراه کشیده شد. البته باید یادآوری نمود که میشل فوکو بعدها به انتقادخود پرداخته و گفت که انقلاب ایران نه تنها به سنتهای مذهبی رجوع نموده، بلکه بعلاوه این جنبش مذهبی باقدرت تمام علیه “تمدن غربی” است. صداقت روشنفکرانه میشل فوکو، اورا به اعتراف میکشاند. او بعنوان یک روشنفکربرجسته نمیتوانست وابسته به قدرت بماند وفاسد شود.
در سپتامبر ۱۹۸۸سلمان رشدی رمان “آیههای شیطانی” رامنتشر میکند. به دنبال آن، به تحریک فعالان اسلامگرا تظاهرات خشن و گستردهای در کشورهای اسلامی و غربی برپا میشود. تعدادی در این اعتراضات متعصبانه کشته میشوند. در ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ آیت الله خمینی برای کشتن نویسنده فتوا صادر میکند و از آنجا که این رمان را “توهین به اسلام” دانسته و نویسنده را “مرتد” اعلام نموده، خواهان قتل فوری اومیشود. اوباشان و قاتلان اسلامی در پی فرصت طلایی برای کشتن هنرمند هستند، ولی این فرصت پیش نمیآید. در سال ۲۰۰۳ آیت الله حسن صانعی که در راس بنیاد ۱۵ خرداد بود، پاداش برای کشتن سلمان رشدی را ۳ میلیون دلار اعلام مینماید. به دنبال فتوای خمینی چند بمب گذاری در محل انتشارات این کتاب در لندن صورت میگیرد. درسال ۱۹۹۰ مترجم ژاپنی و مترجم ایتالیایی رمان با چاقو زخمی میگردند. در ۱۹۹۳ ناشر نروژی مورد اصابت گلوله قرار میگیرد که خوشبختانه نمیمیرد. ۳۷ نفر در هتلی که مترجم ترک “آیههای شیطانی” در آن اقامت داشت در آتش میسوزند. در ۱۴ فوریه ۲۰۰۶ بنیاد شهید اعلام میکند که “این فتوا برای ابد قابل اجراست”. دربرابر این اقدامات خشن و تروریستی علیه سلمان رشدی موج اعتراضات علیه محافل اسلام گرا ودر دفاع از آزادی اندیشه به پا شد. نویسنده نامدار چک میلان کوندرا به همراه تعداد زیادی از روشنفکران اروپایی ودر حمایت از لائیسیته طوماری منتشر میکنند. اتحادیه جهانی مترجمین یک اعتراض نامه سی صفحهای علیه فتوای خمینی، در ۱۹۹۷ منتشر نموده وکارزاربنیادگرایان علیه هنرمندان در جهان را محکوم میکند.
آتش زدن “آیات شیطانی” و بمب گذاری وکشتن دگراندیش اتفاقی نیست. این کینه توزی وخشم ازماهیت اسلام برمیخیزد. همان ماهیت، پایه دیدگاهی بوده که حلاج وابوعلی سینا و خیام و رازی را طرد نمود، همان سیاستی است که در ۱۹۸۹علیه نویسنده مصری نجیب محفوظ فتوا صادر کرد و همان خصلتی است که برپایه آن تعداد کثیری نویسنده و هنرمند وشاعر و روزنامه نگارو مخالف در جمهوری اسلامی نابود شدند. حادثه، اتفاقی نیست؛ ادامه همان خط دیگرکشی در قرآن است. در قرآن آمده است “لا اکراه فیالدين”، ولی درقرآن آیات بسیار زیادی برخلاف آن آمده است. در آيه قرآنی درباره آنانی كه ايمان آوردند وسپس “كافر” گشتند، آمده است که توبۀشان پذيرفتنی نیست: “ان الذين كفروا بعد ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم و اولئك هم الضالون” (آل عمران – ۹۰) كسانى كه پس از ايمانشان كافر شدند سپس بر كفر خود افزودند، توبه آنها قبول نمى شود و آنان همان گمراهان هستند.
از نظر قرآن توبه “مرتد فطرى” قبول نيست و او بايد به مجازات برسد و مجازات او مرگ است، زیرا بر ضد نظام دین محمدی یعنی اسلام اقدام كرده و در همه جا چنين افرادى به سختى مجازات مى شوند. در قرآن کریم شدت اين مجازات بالا بوده تا كسى به فكر شكستن “حرمت” اسلام نيفتد. اگر «مرتد فطرى» مرد باشد، علاوه بر برخى از احكام مدنى مانند فسخ پيمان نكاح و جدايى از همسر بدون نياز به طلاق و تقسيم اموال بين ورثه، به اعدام محكوم مى شود و توبه اش، از جهت ظاهرى، پذيرفته نمى شود، يعنى اگر با اعتقاد و باور قلبى توبه كند، الله مى پذيرد و نماز و ساير عباداتش صحيح است، اما بر جريان حكم اعدامش تأثير ندارد. آیه ۲۱۷، سورهی بقره میگوید: «و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردو کم عن دینکم ان استطاعوا و من یرتدد منکم عن دینه فیمت و هو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فیالدنیا والاخرة و اولئکه اصحابالنار هم فیها خالدون.» هماره با شما در حال جنگ خواهند بود تا شما را از دین تان بازگردانند و کسی که از شما مسلمانان از دین خویش بازگردد و بمیرد کافر است. چنین اشخاصی اعمالشان در دنیا و آخرت باطل میشود. آنان اصحاب آتش و همیشه در آن جای خواهند داشت.
از محمد رسول اسلام نقل مى كنند كه هر كس (از مسلمانان) دين خود را تغيير دهد او را بكشيد، “مَنْ بدّل دينه فاقتلوه.” (ابن قدامة المقدسى، پيشين، ج ۸، ص ۱۰۳.).
در مورد علی هم این روایت وجود دارد: «عن اميرالمؤمنين (ع) امر بقتل المرتد و قال: من ولد علی الاسلام فبدل دينه قتل و لم يستتب.» امام علی دستور به قتل مرتد داد و فرمود: هرکس مسلمان متولد شود، سپس دين خود را تبديل کند کشته میشود و توبه داده نمیشود.
از امام صادق هم روایت شده که: بين مسلمانان هر مسلمانى كه از اسلام خارج شود و نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه وآله)را انكار كند و او را تكذيب كند، خونش براى هر كس كه از او شنيده باشد مباح است، و همسرش از روز ارتداد از او جدا مى شود و مالش بين ورثه اش تقسيم مى شود و همسرش عده وفات مى گيرد و بر امام لازم است كه او را بكشد و استتابه نيز نكند.» (شيخ محمدبن الحسن الحر العاملى، وسايل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج ۱۸، باب ۱، من ابواب حدّ المرتدّ، حديث ۳ / همان، باب ۱، حديث ۳.)
می بینید که ارتداد در اسلام محکوم است، یعنی کسی حق ندارد دین خود را عوض کند وباید در اسارت این دین بماند. میبینید که چگونه در قرآن وسنت اسلامی رحمتی در کار نیست و خونریزی آسان است. کسانی که از اسلام دفاع میکنند ودیگران رامتهم به “توهین” میکنند، به ما بگویند که این همه خشونت توهین به حقوق بشر نیست؟
در این نظام اعتقادی کسی که به قرآن انتقاد میکند و محمد را به طنز بکشاند از ایمان خود دست کشیده است ودیگر مسلمان نیست. كسى كه پدر و مادر يا يكى از آنان هنگام انعقاد نطفه يا ولادت وى مسلمان بوده، آيين اسلام را پذيرفته و سپس به كفر روى آورده است، مانند سلمان رشدى كه پدرش مسلمان است، دیگر ایمان ندارد ومسلمان نیست وبنابراین ارتداد کرده وحکم قتل اش واجب است. این چنین است که سلمان رشدی فراری میشود وزیر پوشش پلیس قرارمیگیرد تا جان خود را حفظ کند.
سلیم منصور، استاد علوم سیاسی در دانشگاه “اونتاریو” در کانادا در ۱۶ فوریه ۲۰۰۹ دررابطه با فتوا علیه سلمان رشدی نوشت: دولت انگلیس خودرا با سیاست وحشیانه خمینی انطباق داد، واین بیان آنست که غرب توتالیتاریسم را در کشورهای عرب ومسلمان تقویت میکند. او همچنین در نشریه “پوان و باسکول” در ۸ اکتبر ۲۰۱۰نوشت: “دین سیاست نیست، وسیاست دین نیست. هنگامی که دین در امور سیاسی مداخله کند وسیاست خودرا بعنوان دین جا بزند، در چنین حالتی جز انکیزیسیون چیز دیگری نیست. ما امروزنتیجه این انکیزیسیون را در دنیای عرب واسلامی میبینیم وآنهم تبدیل این جوامع به سرزمین هایی است که در آنها جز فقر و فساد وفناتیسم وجنگ چیز دیگری نیست. هدف اسلامگرایی در سطح جهان واژگون نمودن دمکراسی وبرقراری ایدئولوژی شریعت است.”
اسلام برخلاف تصور میشل فوکو معنویت مثبت نیست، این دین قدرت بسیج بسیار عظیمی دارد، منتها برپایه نادانی وعقب ماندگی عمل میکند، نه بر پایه معیارهای حقوق بشری ودمکراتیک. این آیین برپایه ایمان کور وبردگی فکری نسبت به الله نیروهایش را بسیج میکند. قدرت بسیج اسلام برپایه دانایی وخرد بشری نیست، بر اساس آگاهی و انتخاب شهروندانه نیست، بلکه بر پایه دگم ها، افسانه سازی وایمان کوری است که قادر است منشأ خیلی چیزها واز جمله آدمکشی و ویرانگری باشد. هرقدرت بسیج کننده، بطور مسلم مثبت وترقیخواهانه نیست، همانگونه که فاشیسم، ایدئولوژی وتمام جنگهای مذهبی قدرت برانگیختن داشتهاند.
تهاجم اعتقادات اسلامی علیه آزادی خلاقیت هنری سلمان رشدی فضای اروپاوفرانسه راآشفته کرد وذهن روشنفکران و شهروندان آگاه راعلیه اسلام برانگیخت. بعلاوه در شرایطی که افراد وشخصیتهای مسلمان واکنش روشن و حادی علیه فتوای خمینی وخشونت بنیادگراها نشان ندادند، در روانشناسی توده مردم عادی در خیلی از موارد این تصورنادرست پا گرفت که هر مسلمان خود “نوعی تروریست بالقوه” است. متاسفانه در فرانسه در چنین شرایطی بسیاری ازگروههای غیر بنیادگرا ومسلمانان تحصیلکرده دراولین واکنش، علیه سلمان رشدی موضعگیری نموده و فتوای قتل را مسکوت میگذاشتند؛ اینان دفاع از اسلام را مهمترین وظیفه خود قلمداد میکردند و آزادی بیان هنرمند را محکوم مینمودند. حال آنکه این گروههای روشنفکری سیاسی دمکرات، باید دین را ازسیاست جدا کرده وبطور قاطع از دمکراسی و آزادی اندیشه ودر نتیجه از حق سلمان رشدی آشکارا دفاع میکردند.
دور تازه برآمد تضاد اسلام وغرب
در اواخرقرن بیستم تضادهای اسلام با غرب شدت یافت، و یک نمونه برجسته همانا تعرض علیه آزادی سلمان رشدی بود. از سالهای هشتاد میلادی باینسو ابراز نظر در مخالفت با اسلام رشد بیسابقه نمود. در صحنه بین المللی ونیز در فرانسه رویدادها ناگوار وخشن، ذهنیت روشنفکری وافکار عمومی راباعتراض آماده و تشویق نمود. عوامل باز شدن تضادها ورشد مخالفت علیه اسلام کدامند؟
عامل یکم: انقلاب اسلامی ایران وبویژه خشونت دولتی در ایران نسبت به مخالفین و زنان و اعدامها وسنگساروتاکید حکومت به اجرای قوانین اسلامی وقبضه نمودن حکومت توسط آخوندها وبخشی ازمسئولان شیعه توهم هارا شکست. حکومت اسلامی آشکارا در داخل کشورسیاست سرکوب را به پیش برده و در صحنه بین المللی با سیاست تحریک آمیز وتروریستی نشان میداد که خواهان جهاد اسلامی درعرصه جهانی است وبمب اتم را درراستای چنین سیاستی میخواهد. برقراری حکومت طالبان طی سالهای ۹۴ تا ۹۸ در افغانستان و اجرای احکام مذهبی ومجموعه وحشیگریهای این مرتجعین تا زمان سقوط آنها در ۲۰۰۱ وضعیت دردناکی برای این کشور بوجود آورد و در صحنه جهانی بعنوان یک قدرت اسلامی بنیادگرا ضدیت خودرا باهرچه جنبه ترقیخواهانه زندگی است نشان داد.
عامل دوم: توسعه فعالیتهای بنیادگرا و گروههای تروریستی در فرانسه و جهان عامل دیگربود. در سال ۱۹۹۲ “جبهه اسلامی رهاییبخش” درانتخابات مجلس الجزایر پیروز میشود ولی دولت این کشور نتایج را الغا میکند وبه دنبال آن یک سازمان تروریستی بنام “گروه اسلامی مسلح” وارد عملیات ترورمیشود. همین گروه است که در الجزایر هفت کشیش فرانسوی را ربوده و بقتل میرساند و۱۹ فرانسوی دیگر را ترور میکند و علاوه بر تدارک عمل تروریستی در فرانسه، در الجزایر در یک دوره طولانی به ایجاد وحشت وترور دست میزند وتعداد بیشماری از شهروندان الجزایری را میکشد.
“حزب الله” لبنان که در جستجوی قدرت اسلامی شیعه در لبنان است ومتحد استراتژیک جمهوری اسلامی است، با حمایت نظامی ومالی ایران ارتش خود را تشکیل داده ودر لبنان ودر جهان باقدامات تروریستی دست میزند.
سازمان تروریستی “القاعده” در ۱۹۸۷ بوجود میآید. این سازمان تروریستی که برپایه ایدئولوژی سید قطب شکل میگیرد ومعتقد است که تمام دولتهای غربی ادامه سیاست جنگهای صلیبی هستند، تا ۲۰۱۱ بیش از ۱۷ عملیات تروریستی سازماندهی میکنند. عملیات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در امریکا منجربه کشتار ۳۰۰۰ شهروند آمریکایی شد.
۲۰۰۵ – ۱۹۸۰: ۹ عملیات تروریستی اسلامگرا درفرانسه
۱۹۸۶ – ۱۹۸۵: ۱۳ عملیات تروریستی از جانب شبکه فواد علی صالح (ایران)
۲۰۰۸ – ۱۹۸۳: ۸۰ عملیات تروریستی اسلامگرا در جهان
(منبع: ویکیپدیا)
عامل سوم: در کناردوعامل فوق در فرانسه، عامل دیگری حساسیتهای جامعه را برانگیخت، این عامل، فشار محافل بنیاد گرای سیاسی واجتماعی و افزایش خواستهای مسلمانان در این جامعه بود. باتوجه به سابقه مناسبات استعماری فرانسه و کشورهای عربی شمال آفریقا و سپس ورود وافزایش کارگران مهاجر دراقتصاد فرانسه وبالاخره رشد نارضایتی بخشی ازمسلمانان، بخصوص جوانان نسل دوم که درگیر مشکلات تحصیلی و شغلی هستند، گروهها ومحافل سیاسی اسلامگرا بر آن شدند تا فعالانه وارد میدان عمل شوند ودر برابر الگوی دمکراسی موجود، به تبلیغات ایدئولوژیک اسلامی دست بزنند. روشن است درخواستهای منصفانه وعدالت جویانه در زمینه اقتصادی، اجتماعی وسیاسی شهروندان عرب تبار جامعه فرانسه بادرخواستهای سایر اقشار زحمتکش اجتماع همسویی داشته ودارند. ولی چنین شرایطی زمینه مناسبی برای طرح خواستهای اسلامگرایانه و فشارهای خصومت آمیز با جامعه فرانسه ودمکراسی بود. طرح وخواست حجاب اسلامی درفرانسه، ایجاد شبکههای مساجد زیرزمینی باهدف تبلیغات اسلامی، تلاش برای تحمیل مقررات مذهبی برای اختصاص دادن ساعت شنا دراستخر برای مسلمانان زن، تشدید خواست برای ذبح اسلامی، ایجاد فشار در قبال بیمارستان وخواست حذف پزشک وجراح مرد برای معاینه ویا جراحی زنان مسلمان، تبلیغات مساعد برای گروههای تروریستی ومشروع نشان دادن عملیات ترور علیه فرانسه، فشارعلیه دختران مسلمان مدرن، سربریدن گوسفند در برخی محلهها ویا در وان حمام، آتش زدن پرچم فرانسه، حمایت از چند همسری بعنوان ارزشهای بومی واسلامی، برهم زدن واغتشاش دربرخی جلسات عمومی، سازماندهی راهپیمایی برای دفاع از حجاب وعلیه دولت وپارلمان، برگزاری نماز جمعه در خیابانها، پافشاری برای داشتن گورستان ویژه مسلمانان، تعرض سیاسی تبلیغاتی علیه ارزشهای فکری جامعه فرانسه وغیره از جمله اقداماتی بود که محافل اسلامگرا سازمان داده بودند. البته این فشار پیوسته با سوء استفاده از احساسات شهروند مسلمان وعوامفریبی همراه بوده و از پشت پرده تنظیم میگشت. بعلاوه سازماندهندگان این اقدامات و مظلوم نمایی هایشان، از حمایت برخی از روشنفکران و محافل سادهلوح وفرصت طلب چپ و چپ افراطی برخورداربود. برخی از این اشخاص یا از سر ترحم ویا با اعتقاد به اینکه “پرولتاریای جدید در میان مهاجرین مسلمان” هستند، در مقابله با معیارهای لائیک، به حمایت از اسلامگراها پرداختند. اینان بی توجه به بنیاد ارتجاعی ذهنیت بنیادگرایان، با آنان همراهی کرده وبه مبارزه علیه سنت فکری ولتری و لائیسیته اقدام نمودند.
به این ترتیب از سالهای هشتاد میلادی در اروپا و بویژه در فرانسه، نقد اسلام با افتضاح تجربیات حکومتی اسلامی ورشد عملیات تروریستی وبالاخره فشار خواستهای دینی اسلامی وترورفکری از جانب اسلامگرایان ابعاد تازهای یافت. دبرای بسیاری ازروشنفکران فرانسه مسلم بود که همه مردمانی که در جهان مسلمان هستند تروریست ویا طرفدار آنها نیستند و جمعیت عظیم این شهروندان جهان بادرک خود وشیوه زندگی آرام خود ومعیار انسانی و همزیستی اجتماعی خود، علیه گروههای بنیاد گرا هستند. در کشورهای مسلمان بسیاری ازاین مردمان در جنبشها برای آزادی واستقلال سرزمین خود مبارزه کردهاند، علیه استعمار و دیکتاتورها مبارزه نمودهاند. خشی مهمی آز آنان دچار خرافات و عقب ماندگی و تناقضات فکری هستند، ولی بخشهای وسیعی نیز به درک اصول دمکراتیک و حقوق بشری مدرن رسیدهاند. به هرحال اینان، تروریست وجانی و بنیادگرا وخواهان رجعت به ولایت نیستند.
در این سالهای اخیر علیرغم درک این جنبه ها، روشنفکران فرانسه بیش از گذشته متوجه شدند که واقعیت جریانات بنیادگرا وحجم گسترده عملیات تروریستی یک پدیده اتفاقی نیستند. این روشنفکران توضیح این واقعیت را در رابطه با تاریخ اسلام، زندگی پیامبر، محتوای بخش فراوانی از آیات قرآنی وخرافات مذهبی جستوجو میکنند. تحلیل از قرآن و بازنگری به تاریخ اسلامی برای روشنفکران فرانسوی کارسادهای نبود، زیراترورفکری درفضای موجودوتعرض همپیمانان بنیادگراها و خطر سوءاستفاده سیاسی ونژادپرستانه از بحث، کاررا بسیار مشکل میکرد. باوجود این شرایط دشوار، در کنار کسانی که به هراس از اسلامگرایان به خودسانسوری دست زدند ویا منکوب تروریسم فکری سیاسی بنیادگرایان شده بودند، روزنامه نگاران، هنرمندان ونویسند گان وسیعی به انتقاد علیه اسلام دست زده ودر برابرسیاستهای بسته و متمایل به بنیادگرایی ورهبران فکری مانند “طارق رمضان” ونیزخود دین واحکام آن بیش از بیش واکنش نقادانه نشان دادند. در اینجا وضعیت فکری این روشنفکران را توضیح میدهم.
در ابتدا جالب است نکتهای در باره برخی مواضع روشنفکران عرب تبار مقیم فرانسه بگویم. آنها را من در اینجا به دوگروه تقسیم میکنم: گروه روشنفکران نوستالژیک وگروه روشنفکران رادیکال.
گروه روشنفکران نوستالژیک: در شرایط کنونی در فرانسه روشنفکران مسلمانی هستند که بینادگرایی را “بیماری اسلام” دانسته وماهیتی دیگر برای خوداسلام قائل هستند. کسانی چون عبدل وهاب مدب و مالک شبل، اسلام را دین ارزندهای میدانند، گذشته اسلام را اوج تمدن آن میدانند و امروز را سقوط ارزیابی میکنند. آنها روشنفکران نوستالژیکی بوده که ابن سینا، فاربی، ابن عربی را فراز تمدن اسلامی ارزیابی کرده و بر تمدن از دست رفته واصول فراموش شده افسوس میخورند. آنها این ویژگی اوج را در ماهیت دین دانسته و جنایت و تروریسم و نبود بردباری دردوران کنونی را بعنوان “بیماری اسلام” تلقی میکنند و برهمین پایه از نگاه آنان بنیادگرایی بمثابه یک انحراف از اسلام مورد تحلیل قرار میگیرد. در همین طیف، برخی نویسندگان زن درفعالیت هنری خود موضع نقادانهای عرضه نمودند که توجه به حقوق زن و ضدیت بافناتیسم محورکار است. نویسندگان زن، “لطیفه بن منصور” در رمانها ونوشتههای خود “نمازترس” در ۱۹۹۷ و “اخوان المسلمین، براداران وحشی، سفر در دوزخ گفتار اسلامگرا” در ۲۰۰۲ ویا “مالیکا مخدم” در آثارش “رویاها و قاتل ها” و “ممنوع” در سال ۱۹۹۵ نقد تند خود را نسبت به اسلامگرایی در فرانسه منتشرنمودند وبافشای رادیکال فناتیسم مذهبی پرداختند.
این طیف با کنشگران سیاسی اجتماعی کامل میشوند. زنان کنشگر اجتماعی از جمله “فادلا امارا” با ایجاد “انجمن نه فاحشه ، نه اسیر”، به مبارزه علیه بنیادگراهای اسلامی در مناطق حومه شهرها در فرانسه دست زدند وتلاش نمودند تا با سازماندهی مبارزه دختران جوان مغربی تبار، در مقابل افراد فناتیک آگاهی جوانان را افزایش بدهند . اسلامگرایان، در مناطق مهاجرت نشین که در آنها فقر و مشکلات فراوانی وجود دارد، شهروند مهاجر ویا فرانسوی عرب تبار را علیه فرانسه و الگوی دمکراسی تحریک نموده وجهت گسترش ایدئولوژی اسلامی به شدت فعالیت مینمایند. بنیادگرایان ادعا میکنند که مهاجرین به لحاظ مذهبشان استثمار میشوند. آنها خواهان جدا کردن این بخش از جامعه از سایر زحمتکشان غیر مسلمان بوده وبا دروغ ونیرنگ به جدا سازی اجتماعی دست زده وتلاش میکنند جای خالی شهرداری ودولت فرانسه را پرکنند وخود را به الترناتیو سیاسی بدل کنند.
در این شرایط برای منفردکردن اسلامگرایان، کنشگران زن وارد عمل شدند؛ کنشگران اجتماعی مسلمان در عین انتقاد به سیستم دولتی و ضعفهای آن، به انتقاد عوامفریبی بنیادگرایان پرداخته و”فاشیسم سبز” آنان را نقد میکنند. علیرغم این تلاشهای اجتماعی مثبت، فعالیت کنشگران زن که خود را مسلمان معرفی نموده، این توهم رادامن زده که گویا تفسیر مترقیانه اجتماعی از اسلام ومدل سیاسی اسلامی برای بهتر شدن وضع، کارساز خواهد بود. این کنشگران در رسانهها خودرا مسلمان ضد بنیاد گرا معرفی کرده وبه جای حفظ موضع لائیک واعلام پایبندی به اصل جدایی سیاست دمکراتیک از اسلام، این اختلال فکری رادامن زدند که میبایست مبارزه را از زاویه مذهبی ومسلمانی، و نه از زاویه جمهوریتخواهی ودمکراسیخواهی، جلوبرد.
در برابر گروه نوستالژیک، گروه رادیکالها قراردارد. این گروه تابوها راشکسته، توهمات را به کنار گذاشته وبه نقد اسلام روی میآورد. “لوسین سامیر ارزکی اولاحبیب” روشنفکر دانشگاهی فرانسوی بربرتبار از آن جمله آنان است. او دربرخی ازنوشتههای خود از جمله “اسلامیسم: توهمات یک گفتوگو” که در دسامبر ۲۰۰۶ انتشار یافت، میگوید: بنیاد گرایی اسلامی انحراف در اسلام نیست، بلکه تجلی واقعی اسلام است. او مینویسد بنیاد گراها بدفهمی از قرآن ندارند، بلکه آنان محتوای آنرا به خوبی اجرا میکنند. اودر دسامبر ۲۰۰۹ در مقاله دیگر خود، “توتالیتاریستهای جدید اسلامگرا” مینویسد ما در فرانسه در شرایطی زندگی میکنیم که انتقاد به اسلام از جنبه سیاسی بمثابه اقدامی “نژاد پرستانه” تلقی میگردد و این تبلیغات فضایی به وجود آورده تا سکوت شود، همان سکوتی که از جانب برخی در سالهای سی میلادی، نسبت به نازیسم وفاشیسم رعایت میشد.
متاسفانه این منقدان گروه دوم در دنیای عرب بسیار کم هستند، ولی فشارهای محافل اسلامی زمینه را برای رشد آنان آماده میسازد. این واقعیتی است که کنده شدن روشنفکران عرب از اسلام بسیار پیچیده و سخت ودشوار است. در نزد روشنفکر عرب روندهای روانکاوانه و روانشناسانه با پدیده دین اسلام گره خورده است، رابطه با اسلام برای آنان بنیادی است وذهنیت خودرا از سرشت اسلامی جدا ناپذیر میدانند. حال آنکه شاید به دلیل گذشته تاریخی، زبانی و فرهنگی اش، روشنفکر ایرانی تاحدودی راحتتر به گسست نزدیک میشود. تاریخ ما ایرانیها با اسلام آغاز نمیشود وبعلاوه در طول این تاریخ دوره اسلامی طغیان وشورش و اعتراض علیه نمودهای اسلامی بسیاربوده و ضمیر ناخودآگاه و وجدان ما از دورتر و مسیر دیگری حرکت کردهاند. هرچند در مرحلهای با تهاجم وافسانه سازی اسلامی در ذهن ما پیوندی تراژیک بوقوع پیوست. هویت انسانها از یک مسیر نگذشته و تاریخ برآن سایه انداخته است. هویت روشنفکر عرب مسیری را طی کرده که با وضع ما وجوه مشترک دارد و در ضمن این دو، کاملاً از یکدیگر دوربوده ومتمایز هستند و به این خاطر گسست ذهنیت مااز شریعت اسلام ومحتوای قرآنی آسانتر میتواند صورت گیرد. حال روشن است که روشنفکر فرانسوی بطور قطع با این روندهای ذهنی وتاریخی اسلام بیگانه است وهجوم اسلام بر این ذهنیت فرهنگی غربی بشدت سنگینی نموده، آنرابسرعت میآزارد، زخمی میکند وبحران ژرفی میآفریند.
نویسندگان فرانسوی خشمگین اند، زیرا فرهنگ آنان وتاریخ آنان با شریعت اسلامی ورفتارهای کهنه این دین زیرضربه قرارگرفته است. رمان نویس مشهور معاصر فرانسوی “میشل هوالبک” در مجله ادبی “خواندن” در سپتامبر ۲۰۰۱ در باره اسلام نوشت :”این دین احمقانهترین دین است. هنگامیکه قرآن را میخوانی، آدم داغون میشه، اسلام از ابتدای پیدایش یک دین خطرناک بوده است.”. ناگفته نماند که محافل اسلامی علیه او در دادگاه فرانسه شکایت نمودند، ولی بالاخره دادگاه میشل هوالبک را در ۲۲ اکتبر ۲۰۰۲ تبرئه نمود، زیرا به نظر دادگاه این گفته توهین نسبت به یک گروه خاص از افراد که معتقد باسلاماند نبوده ونژاد پرستانه نیست.
روانکاو وانسان شناس بلژیکی تبار “پاتریک دکلرک” در مقالهای در ۱۱ اوت ۲۰۰۴ در لوموند نوشت: “از نظر من اسلام وبرخی پیروانش در جهان امروز بدترین مبارزه را علیه آزادی به پیش میبرند، … و به این خاطر من از اسلام متنفرم. بطورکلی من از پدیده دینی متنفرم زیرا مذهب انسان را از خودبیگانه میسازد…بویژه از اسلام منتفرم زیرا اسلام یک سیستم ستمگرتراژیک نسبت به زن ومرد است.”
فیلسوف فرانسوی “روبرت ردکر” از ” اسلام همچون بختکی روی جهان” یاد کرد. او به دنبال انتشار نوشتهای در روزنامه فیگارو در ۱۹ سپتامبر۲۰۰۶ تهدید به مرگ میشود. “روبرت ردکر”در نقد اسلام مینویسد این دین تلاش دارد تاقواعد خود را به اروپا تحمیل کند، حجاب را بقبولاند ومانع از آن شود تا کاریکاتورهای هنری انتقادی در باره اسلام منتشرشود. اومیگوید کینه و خشونت بر قرآن، کتاب مسلمانان، غلبه دارد، کتابی که بر پایه آن یک فرد مسلمان تربیت میشود. وبالاخره اومینویسد “محمد بیرحم، غارتگر، یهودی کش و چند همسربود. ” روبرت ردکر” حساب انسانهای مسلمان را از ایدئولوژی مجزا نموده واز دین اسلام بعنوان ایدئولوژی بسته ارزیابی میکند وآنرا محکوم میکند. این متفکر در حال حاضر در شرایط نیمه مخفی زندگی کرده وتحت مراقبت قراردارد. او میگوید من فاقد یک زندگی عادی هستم.
درفرانسه ازاوایل سالهای اول قرن بیست یکم، مبارزه علیه مذهب اسلام از بعد اخلاقی وسیاسی جلوتر رفته و بعد قضایی نیز بخود میگیرد. فرانسه با سنت لائیک خود مورد تعرض اسلام قرارگرفته واز آنجا که این تعرض با مبنای فرهنگی جامعه در تضاد آشکار قرارگرفته، یکی از راههای حفظ لائیسیته وسنت جمهوری خواهانه فرانسه تحکیم نظام قانونی است. یکی از اهرمهای اسلام در تضعیف جامعه دمکراسی تضعیف حقوق شهروند وبازگرداندن ارزشهای قبیله ای، قوم گرا، ضد زن و سلطه گری مردانه است. در سالهای اخیربا پرچم حجاب اسلامی، بنیادگرایان حمله جدیدی علیه قانون لائیسیته فرانسه را سازماندهی میکنند. نمودهای تهاجم جدید کدامند؟ با حمایت محافل و مساجد وشبکههای ایدئولوژیک اسلامی، برخی از خانوادههای مسلمان دختران خود را با پوشش اسلامی و حجاب به مدارس میفرستند. این وضع نشانهای ازیک مجموعه رفتارهای مذهبی ضد لائیک و ضدیهود و غیر علمی در مدارس است. دختران خردسال وجوان خانوداههای مسلمان متعصب با تدارک “برادربزرگ ها” نه تنها با حجاب وارد مدارس شده، بلکه بعلاوه بخاطر فقدان حجاب، بر دختران مسلمان بدون حجاب ومدرن فشارمیآوردند. در هنگام درس تاریخ در مورد جنگ جهانی دوم، کشتار یهودیها توسط نازیها را به ریشخند گرفته و در زمینه بیولوژی، مباحث مربوط به تئوری داروین را به مسخره گرفته وایجاد تشنج مینمودند. در این فضای مذهبی، افراد متعصب یهودی و مسیحی تشویق شده و با اقدامهای دینی ونشانههای مذهبی خاص خود مدارس را به میدان رقابتجویی و محلی برای اعمال مذهبی تبدیل مینمایند. برای مقابله با این خطرو حفظ آموزش لائیک دولت طرح قانونی علیه “نشانههای مذهبی در مدارس” را ارائه میدهد ودر شرایط تظاهرات گسترده اسلامگرایان سیاسی و هم پیمانان آنها، پارلمان فرانسه در۱۵ مارس ۲۰۰۴ با رای خود این طرح را به قانون تبدیل میسازد.
بر بستر این مبارزه برای لائیسیته بود که “فرانسوا گاسپار” یکی از جامعه شناسان فرانسوی نوشت: مخالفت با حجاب اسلامی مساوی با نژاد پرستی نیست. اکثریت مردم فرانسه برابری طلب میباشند ودیدن زنان ودختران با حجاب برای آنها شوکه آور است. حجاب سمبول اسارت زن است. (رجوع شود: لیبراسیون ۱۴ ژانویه ۲۰۰۴ ).
“فیلیپ سولرس” نقاد معروف ادبی و رمان نویس فرانسوی در مقالهای بتاریخ ۸/۱۲/۱۹۸۹ در لوموند مینویسد چیزمسخرهای است که دین میکوشد تا مناسبات جنسی انسانها را برپایه قواعد خود تنظیم کند، حال آنکه دین در مسائل جنسی خود مسئله دار است وتلاش هایش در این زمینه ناشی از عقده هایش است؛ هرسه دین یهودی، مسیحیت واسلام این مشغولیت ذهنی را دارند. اومیگوید یادمان باشد که یکی از موضوعات مهم اسلام در قرآن توصیف حوریهایی هستند که با پوشش شفاف وتن نما بوده ومومنان میتوانند بدن آنها را به روشنی مشاهده کنند، حال چگونه است که مسئله حجاب مطرح است. فیلیپ سولرس بدین ترتیب بر دورویی ونیرنگ دینی انگشت گذاشته و فشار محافل بنیادگرا را افشا میکند.
فیلسوف معاصر “میشل سر” در اعتراض به هجوم بنیادگرایان وخواست ضد زن آنان مبنی بر حجاب سراسری یا برقع گفت: “مجبور کردن زن به پنهان کردن چهره اش جهت حجاب کامل به معنای حذف زندگی اجتماعی و محدود کردن به یک فرد خصوصی است. این امر به معنای حذف موقعیت اجتماعی وحقوق زن است. تحمیل این حجاب در واقع تبدیل کردن او به یک شبح بدون مسئولیت و بدون امنیت است. دیدار چهره فرد اساس جامعه مدنی ما به شمار میآید.” (روزنامه لیبراسیون ۱۹ مارس ۲۰۱۰)
همانگونه که مشاهده میکنیم در تمام عرصهها بنیادگرایان خواهان حذف آزادی، حذف رنگ وشامانی، حذف اندیشه وانتقاد هستند. آنها خواهان مسلط کردن خرافات و مردسالاری دینی و حکومت الهی در جامعه شدهاند وروشن است که این اقدامات زمینه اعتقادی خودرا در قرآن و سنت واحادیث پیامبر اسلام مییابد. این مدل بسته و خفقان آور در جامعه فرانسه نمیتواند واکنش شهروند عادی و روشنفکر را بر نینگیزد.اکثریت شهروندان فرانسه مخالف سرسخت این رفتارمستبدانه هستند، ولی ترور فکری و جنجال تبلیغاتی مستمر وفاشیست گونه طرفداران فعال اسلام، فضارا تنگ وتاریک کرده است. علیرغم این وضعیت، شهروند دلخسته گاه میشورد ویا نویسنده وروزنامه نگار باشهامت علیه این عوامل سیاهکاری دینی گاه مینویسد. ولی متاسفانه سیاستمدارلائیک باشهامت، در میدان تلاش علیه بنیاد گراها ودر عرصه ضد خرافات باندازه کافی بسیج نیست تا بتوان با قدرت وسیعتر در برابر این هجوم اسلامی عمل نمود. سستیهای امروز برای جامعه واندیشه، گران تمام خواهد شد.
مبارزه اسلامگرایان علیه آزادی مطبوعات
اسلام مخالف آزادی است. رویداد برجستهای که در دوره اخیر در اروپا و بویژه در فرانسه در برخورد به اسلام به وقوع پیوست همانا انتشارنقاشیهای فکاهی وطنز آمیز در باره محمد واسلام بود. “تئووان گوگ” سینماگر هلندی توسط یک بنیادگرمسلمان در اول نوامبر ۲۰۰۴ به قتل میرسد، زیرا “جرم” اواز نظر تروریستهای اسلامی آن بود که فیلم کوتاهی درباره شرایط زنان در اسلام ساخته است وزن عریانی را نشان میدهد که آیات قرآنی بر بدنش ترسیم شده است. “محمد بویری”، مراکشی تبار، با هشت گلوله “وان گوگ” را از پا در میآورد، سپس با چاقو آخرین نفس اورا میگیرد، سرش را از تن جدا میسازد ودر آخر چاقوی خودرا با نامهای در قلب “وان گوگ” میکارد. در ۲۶ ژوییه قاتل “وان گوگ” به حبس ابد در هلند محکوم میگردد. به دنبال ترور “تئو وان گوگ”، در ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۵ یک روزنامه دانمارکی ۱۲ نقاشی فکاهی در باره محمد منتشر نمود که از جمله شامل تصویری بود که روی سر پیامبر اسلام محمد بجای عمامه یک بمب گذاشته شده وروی آن “الله ومحمدرسول الله” نوشته است. این نقاشیها دوباره در ۱۷ اکتبر ۲۰۰۵ در چند روزنامه انتشار مییابد وبدنبال آن با تحریک جریانات سیاسی مذهبی، موجی خشن از اعتراضات تودههای مسلمان متعصب به پا میشود. در واقع محافل وجریانات بنیادگرای اسلامی موقعیت را مناسب دیدند تا یک کارزار جهانی علیه آزادی بیان سامان داده شود. برای مقابله با فشارهای اسلامگراها و بخاطر همبستگی با روزنامه نگاران دانمارکی، هفته نامه فکاهی فرانسوی، “شارلی ابدو” در ۸ فوریه ۲۰۰۶ شماره جدیدی حاوی ۱۲ نقاشی ونیز تصویر فکاهی جدیدی از محمد منتشر میسازد. بلافاصله سازمانهای متشکل در “شورای فرانسوی آیین اسلام”، به اعتراض دست زده وخواهان توقیف کردن این شماره توسط دولت میگردند. هنرمندان مشهوری مانند “پلانتو”، “کابو”، “ولانسکی”، “لوز”، “شارب” به اعتراض علیه فشار اسلامگراها دست زده وبعنوان “بازیگران آزادی” علیه بنیادگراها بافشاگری میپردازند. این نشریه انتقادی که از ۱۹۷۰ با ابتکار “فرانسوا کاوانا” به وجود آمد هدف اصلی اش انتقاد به قدرت سیاسی، احزاب سیاسی و سه دین یهود، مسیحی و اسلام بود واین بار نیز وفادار به سنت نقد علیه مذهب و دغلکاری و فریبکاری دینی و برخوردهای تبعیض آمیز مذهب فعالانه در برابر فشار سیاسی ومذهبی موجود ایستاد و دفاع ازآزاد منشی ولتری وارزشهای انسانی راادامه داد. در این زمینه فیلسوف فرانسوی “میشل اسماجا” نوشت: “شارلی ابدووهمکارانش وازجمله “کارولین فورست”، جمعی از هوشمندی و درستکاری هستند”.
درسال ۲۰۰۷ “مسجد پاریس”، “شورای سازمانهای اسلامی در فرانسه” و”اتحادیه جهانی اسلامی” علیه شارلی ابدو بدادگاه شکایت میکنند. جلسات دادگاه در ۷ و ۸ فوریه در کاخ دادگستری پاریس ادامه پیدا میکند. تعداد بسیارزیادی روزنامه نگار وهنرمند و نویسنده و کنشگرلائیک شرکت نمودند، رسانهها برای انتشار اخبار آن بسیج شده بودند وشهروندان در انتظار این بودند تا قوه قضاییه بدور از اعمال نفوذ برخی ازشخصیتهای سیاسی، برپایه سنت لائیک و اصل آزادی مطبوعات و اصل بیان آزاد تصمیم گیری نماید. فیلپ سولرس در میزد گردی در فوریه ۲۰۰۷ درپاریس مطرح میکند که رویداد کاریکاتورهای محمد ادامه همان خط محدود کردن آزادی از جانب مسلمانان است. در پیش مسئله سلمان رشدی بود، سپس مسئله هوالبک و مسئله حجاب طرح گردید. مسلمانان تلاش دارند برپایه دگم وجزم گرایی در اصول اسلام، آزادی رامورد حمله قرار دهند.
روز ۲۲ مارس ۲۰۰۷ دادگاه، شارلی ابدو را تبرئه مینماید. در جلسه، دادستان اعلام نمود که فعالیت این نشریه مطابق قانون است ودر ادامه تاریخ آزادیهای دمکراتیک بوده وبر اصل لائیسیته استواراست. دراین دادگاه من نیز در حمایت از نشریه “شارلی ابدو” وآزادی نقد شرکت کردم وبه مسئولان نشریه گفتم پیروزی شما، پیروزی طرفداران لائیسیته ومخالفان بنیادگرایی اسلامی است. براساس این دادگاه فیلم مستندی تحت نام “مشکل زمانی است که احمقها تورا دوست بدارند”، درسال ۲۰۰۸ توسط روزنامه نگار معروف “دانیل لوکنت” ساخته شد. کارگردان فیلم میخواست به مذهبیهای بنیادگرا نشان داده شود که “برای لائیسیته و آزادی بیان” عقب نشینی نمیتوان کرد. جنبه دیگری که فیلم برآن تاکید میکند رد خشونت دینی از جانب روشنفکران فرانسه واروپا است.
کسانی که هفته نامه شارلی ابدو را میشناسند آگاه هستند که بیش از هشتاد درصد مطالب مربوط به نقد مذهب، به دین مسیح اختصاص دارد و هربار که درباره اسلام است، بنیادگراها در تبلیغات خود وانمود میکنند که این نشریه فقط درباره اسلام مینویسد. البته این دروغ را جزبخشی ازمسلمانان کسی دیگری قبول ندارد، ولی به هرحال ماشین تبلیغاتی این محافل ازحرکت متوقف نمیشود. به هرحال با انقلابهای کشورهای شمال آفریقا طی سال ۲۰۱۱، جریانات بنیادگرا که نقشی در پیدایش جنبشها نداشتند، از موقعیت بهره جسته وبه اعتبار زمینه ذهنی مذهبی جامعه و سازماندهی خود به قدرت رسیدند ویا سهم برجستهای را بخود اختصاص دادند. دیکتاتورها افتادند واین بار برای قدرت سیاسی اسلامی شرایط باز شد، امری که دمکراتهای لائیک جهان را نگران ساخت.
باتوجه به این رویدادها، در۲ نوامبر۲۰۱۱ شماره جدید دیگری از شارلی ابدو با فکاهیهای پیامبر اسلام محمد در روی جلد وفکاهی بنیادگراهای تونسی منتشر میشود ونشریه بازبان طنز اعلام میکند که اسم این شماره “هفته نامه شریعت” است و سردبیراین شماره “محمد” است. در این شماره به قدرت رسیدن بنیادگرایان اسلامی در کشورهای عربی، بخصوص تونس، به نقد کشیده میشود. اسلامگرایان خودرا برای تعرض جدید آماده میکنند. همزمان با انتشار بیرونی این شماره، سایت انترنتی نشریه خرابکاری شده وتصویر کعبه روی اکران سایت نصب میشود، پیامهای کثیری حاوی تهدید وناسزا بدفترنشریه ارسال شده وشبانه دفتر نشریه نیزدر پاریس با کوکتل مولوتف مورد حمله قرار میگیرد. ایجاد رعب ووحشت، کار همیشگی بنیادگراهااست واین باردر قلب یکی از دمکراسی ها، برای خفه نمودن آزاداندیشان، آنها به خشنترین شیوهها روی میاورند. این اقدام تروریستی اعتراضات گستردهای را بوجود آورد، تمام احزاب سیاسی این اقدام را محکوم نموده و روشنفکر و نویسنده وهنرمند و روزنامه نگار به حمایت از شارلی ابدو دست میزنند. بعنوان یکی از سخنگویان، من در سخنرانی خود در برابر شهرداری مرکزی پاریس در ۶ نوامبر۲۰۱۱ به تحلیل از این اقدام تروریستی پرداخته وبعنوان یک روشنفکر لائیک و طرفدار محیط زیست وزیستبومگرا گفتم که در ایران بنیادگرایی اسلامی در قدرت، آزادیها را سرکوب میکند و آدم میکشد ودر پاریس متعصبین اسلامی در پی خقه نمودن آزاد اندیشان میباشند. چه در قدرت و چه خارج از قدرت، بینادگرای اسلامی یک ماهیت دارد وآن مخالفت با لائیسیته و دشمنی با آزادی ودمکراسی است.
مبارزه علیه بنیاد گرایی ونقد اسلام
باتوجه به این حوادث یعنی ترور هنرمند هلندی، اقدامات خشونتبارعلیه انتشار کاریکاتور محمد وبمب علیه هفته نامه شارلی ابدو، روشن است که نیروی ایدئولوژیک وسازمانده، جریانات بنیاد گرا ومتعصب هستند، جریاناتی که به اسلام سیاسی معتقد بوده وخواهان اجرای سیاست وقانون اسلامی ودولت دینی هستند و به شدت علیه لائیسیته مبارزه میکنند.
اینان که از امکانات مالی وسیع برخوردارند، با رجوع به منابع قرآنی و شریعت اسلامی در پی “هدایت جامعه” و “دفاع از امت” و “ارزشهای اسلامی” هستند وهرگونه رفتار و معیار آزادی اندیشی را که برخلاف دین خود میدانند رد میکنند. آنان از توتالیتاریسم فاشیستی مذهبی دفاع میکنند، ضد دمکراسی و تمدن غربی هستند ونسبت به آن کینه دارند زیرا اسلام خود بنیادگرایی است وبا نظام بسته خود در جدال دائم با پدیدههای غیر خودی وتحول قراردارد. پذیرش هرگونه تحول، به معنای نفی خود است. این نگرش توتالیتر و بسته کلیسا را به جنگهای صلیبی و انکیزیسیون و کشتار دانشمندان کشاند و همین امر در اعتقاد اسلامی به خشونت ستایی این دین منجر گردید؛ محمد پیامبر اسلام در قرآن به منافق ومرتد وکافرومشرک ومخالف وعده مرگ میدهد، آل احمد در زمینه نظری بر ضد غرب مینویسد، شریعتی در دفاع از شیعه علوی به تمدن غربی میتازد، خمینی علیه غرب در پی “انقلاب اسلامی” است، لاجوردیها برای حفظ نظام زندانیان را نابود میکنند، بن لادن برای نابودی غرب بطرزنظامی وارد کارزارمیگردد وهمه ایدئولوگهای مسلمان وبنیادگراهای سیاسی اسلامی خودرا مخالف غرب میدانند. در دیدگاه آنان امراصلی که مورد حمله است همان دمکراسی وآزادی اندیشه در غرب است.
بطور مسلم سیاست امپریالیستی و استعماری و بیعدالتیهای اقتصادی و اجتماعی همیشه بهانههای لازم به دشمنان آزادی داده تا آنها به خود دمکراسی وحقوق بشرحمله ببرند. ولی باید توجه داشته باشیم که آرمان آنان تحمیل مدل اسلامی وسقوط فرهنگی واجتماعی جامعه است. در فرانسه اسلامگرایان مانند هرجای دیگر درجستجوی قدرت وسلطه هستند، ولی از قدرت سیاسی دورهستند، درعین حال که در نزدیکی آن بسرمیبرند. ارتباط با احزاب سیاسی و زیر فشار قراردادن آنان وانجام معاملات سیاسی انتخاباتی، تبلیغات مذهبی وایجاد تنش در محیط اجتماعی روزمره، استفاده از رسانههای سنتی ومجازی، حضور فعال در محلههای فقیر مهاجر نشین، همراهی و سازش عملی با شبکههای قاچاق “خودی”، ایجاد بازار تبلیغاتی حاد علیه مخالفان خود بعنوان “نژاد پرست، ضد مسلمان و ضدعرب”، ترساندن شهروند و افراد سیاسی وهنرمند وغیره ازجمله تاکتیکها واستراتژیهای تعرضی اسلام گرایان است. بنیادگرایان یهودی بیشتر درون محفلی بوده، آرام وزیرکانه اقدام کرده ودر محیط آموزشی و فرهنگی وآداب مذهبی عمل میکنند، بنیادگرایان کاتولیک منفرد بوده وزمینه عملشان درزمینه مراسم مذهبی و دفاع از دگمهای مذهبی وگاه تعرض به فعالیت هنری وسینمایی ضد مسیح است، بنیادگرایان اسلامی سیاسی عمل کرده ، بسیار فعال اند، فضا ساز و تهمت پراکن، خشن وتهاجمیاند.
“میشل اونفری” فیلسوف معاصر فرانسوی که تلاش گستردهای برای شناساندن فلاسفه ماتریالیست سازماندهی نموده، در شناساندن فردریک نیچه تلاش مهمی را سامان داده وتحلیل ژرفی در نقد زیگموند فروید ارائه نموده، در اثر خود “رساله خدا ناپرستی” که در سال ۲۰۰۵ منتشر شد، برآن است که جامعه ما نیازمند لائیسته رادیکال است. او مینویسد سه دین یهودیت و مسیحیت واسلام نسبت به عقل و هوشیاری کینه دارند، نسبت به آزادی کینه دارند وطرفدار تعبد وتسلیم فرد هستند. این فیلسوف معاصردرباره قرآن میگوید این کتاب سرشار از تناقض است ومعجزهای درکار نیست و محمد خواهان نابودی مخالفان است تا ثروتهای آنان از آن خود کند ویا به یاران خود تقسیم کند. از نگاه اواسلام جنبههای منفی ادیان دیگر را جمع کرده وخودرا “دین برتر” و پیروان خود را “امت منتخب” میداند وبهمن خاطر به خشونت وجنگ تمایل دارد. میشل اونفری در مورد قرآن نوشته است:” در میان شش هزار وصد وسی و پنج آیه دراین کتاب، نزدیک دویست وپنجاه آیه جنگ مقدس و جهاد را توجیه کرده و مشروعیت میبخشد.” ودر چنین”اقیانوس خون”، چند جمله قرآن درمورد “احترام” بدیگران واینکه در “دین داشتن اکراهی نیست”، کارساز نمیتواند باشد. اوبرآن است که مسئله حجاب اسلامی، نمود یک ایدئولوژی گسترده است که به زن ستم میکند، طرفداربرده داری است، حقوق بشر را رعایت نمیکند و خشونت پروراست.
فلاسفه ونویسندگان وهنرمندان فرانسوی نقد خودرابه اسلام از دوران روشنگری آغاز کردند وتا به امروزاین کردار ادامه دارد. آنان در این راه پیشگام بودند وبسیاری ازآنها به دور ازعقب ماندگی ذهنی و مصلحت طلبی، مبارزه کردند و اندیشه روشنگری را راهنمای خود قراردادند.
این سنت روشنفکری علیه ظلمت دینی گرانقدر است وبرای ما ایرانی ها، یک رفتار وکردار وپندار با ارزش است. فلاسفه ونویسندگان وهنرمندان فرانسوی حق داشتند به استبداد ودین نقد کنند وما پس از هزاروچهارصدسال دشمنی اسلام باما، حق داریم مخالف باشیم واین مخالفت را ابراز کنیم. ما بایستی مبارزه علیه استبداد و نقد اسلام را ادامه دهیم، هرچندمخالفان نقد دین زیاد باشند وهرچند خدنگ دشمن مارا نشانه گرفته باشد.
*جلال ایجادی، استاد دانشگاه در فرانسه
ای-میل:
باز هم نوشتید “استاد دانشگاه در فرانسه”. آقای ایجادی، با این روش نمی توانی دبرای مقالات خود اعتبار به دست بیاورید. مخصوصا که به نظرم رشته شما همانطور که می گویید محیط زیست باشد.
روش شما غیر علمی و مغرضانه است. برای توضیح در مورد هانری کربن از جواد طباطبایی کمک می گیرید که خود در نقد غیر منصفانه و ترور شخصیت ید طولایی دارد. (مقاله اخیر داریوش آشوری را در مورد ایشان بخوانید). دکتر نصر را که بیش از سی کتاب در مورد اسلام نوشته و یکی از بزرگترین اسلامشناسان عصر حاضر است را “امل” خطاب می کند که شما هم با خوشحالی و بدون داشتن سواد کافی (که در مقاله قبلیتان آنرا نشان دادیم) آنرا تکرار می کنید، ادعای علم و دانش و خرد و
رواداری هم دارید.
استفاده از دین برای قدرتمداری و تحمیل عقیده محکوم است، ولی دین موجود زنده نیست که هی می نویسید ؛اسلام با این مخالف است، اسلام با آن مخالف است”. من هم میتوانم مقالات شما را مستند قرار دهم و بگویم لائیسیته با سواد مخالف است.
کاربر مهمان / 13 January 2012
مقاله مغرضانه ای بود که نویسنده اش می خواهد با درکی ساده و جدلی، زنده کردن اسطوره های الهیات مسیحی قرون وسطی (مثل این ادعا که محمد پیامبر دروغین است) و با رویکرد قرن نوزدهمی کاملاً ذاتگرا essentialist (فلان چیز در ماهیت اسلام است) و البته درک نادرست از فوکو و حتی لوی استراوس، به انگیزه ای سیاسی و کینه های شخصی خودش رنگ فلسفی و آکادمیک بدهد.
میم / 13 January 2012
آه از جهل و تعصبات و پیشداوری های دینی و فلسفی و سیاسی و ….
تعصبات انسان را کور می کند و قضاوت انسان را خدشه دار می کند- چه مذهبی باشی چه غیر مذهبی و ضد دین. تعصب که داشته باشی، نتیجه گیری هایت مخدوش می شود. تعصبات میوۀ جهالت و ثمرۀ پژوهش های ناقص یا غلط است. تعصب فقط میان مذهبیون نیست. مدعیان علوم غیر دینی و دانشگاهی نیز گاه دچار تعصبات می شوند. این تعصبات مانع آشتی دین و علم اند. تعصبات از جنبۀ حیوانی بشر سرچشمه می گیرد و نه جنبۀ انسانی او. تعصب نشان کودکی بشر است. عقل و منطق خالی از تعصب نشان بلوغ او. کِی قرار است علمای دینی و غیر دینی بطوری جدی و با نیتی خالصانه مقولات دینی و غیر دینی را به دیدۀ یافتن وحدت ها و نه اختلاف ها بررسی کنند. تا کی قرار است این تعصبات موجب استبداد و جنگ شود؟! سوروکین در تحقیق معروف خود، تعدادی از کشورهای اروپایی را در فاصلۀ 500 پیش از میلاد تا 1925 میلادی مورد ملاحظه قرار داد و به این نتیجه رسید که آن کشورها در طی این مدت بر روی هم دچار 967 جنگ بزرگ یا خارجی شده اند و هر یک به طور متوسط در هر دو سال به یک جنگ تن درداده اند. (زمینۀ جامعه شناسی، ص 391). در همانجا صص 400-399 مي نويسد:«عامل اصلي جنگ امتها سودجويي حكومتهاست واين عامل است كه ازجداييها وتعصبات اقوام وملل بهره برداري مي كند. معمولاً گروههايي كه زمام حكومتها را به دست دارند، براي تامين منافع خود ازتعصبات مردم متعارف سود مي جويند وآنان را بي دريغ به جان يكديگر مي اندازند.» آیا نباید به این دوران کودکی بشریت خاتمه دهیم؟! در همانجا ص 125، دورۀ پانصد هزار ساله ای را برای تکامل انسان فرض می کند و برای نشان دادن میزان رشد ظهور عقلانی بشر در ص 526، تمثیلی را از لووی (Lowie) می آورد به این صورت که اگر انسانیت را به انسانی صد ساله تشبیه کنیم، باید گفت که این انسان مدت هشتاد و پنج سال در کودکستان ماند و ده سال در دبستان عمر گذاشت و سپس با خیزی از مراحل دبیرستانی و دانشگاهی گذشت.” ما باید بالغ شویم. بشریت باید بداند که دوران کودکی و تعصب و جهالت و پیشداوری باید تمام شود. ما چه دیندار و چه بی دین باید بالغ شویم و همۀ پدیده ها را با بلوغ و بدون تعصب و با نیت و هدف صلح و ایجاد وحدت بررسی و مورد پژوهش قرار دهیم. آیا هنوز باید برای بررسی نقش دین و غیر دین در جوامع بشری با دید متعصبانه برخورد کنیم. اگر جویای حقیقتیم باید با احترام به هم و بدون توهین و با قلب و عقلی خالص و بدون تعصب بررسی کنیم. با نیت و هدف ایجاد اتحاد بین نوع بشر تحقیق کنیم و بنویسیم و بگوییم. بجای ایراد گرفتن از اشتباهات هزاران سالۀ مهلک رؤسا و پیروان ادیان و رؤسای غیر دینی بیاییم ببینیم چه نکات مثبت مشترکی بین محصولات وحیانی و محصولات عقل بشری وجود دارد. روی آنها تمرکز کنیم. مثلاً همۀ اخلاقیون چه دینی و چه غیر دینی این دستور را می پسندند که “آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران نپسند”. ببینیم اگر به همین یک اصل خالصانه عمل کنیم روابطمان در جهت همدلی و وحدت در کثرت دگرگون می شود. به همین علت نباید ادیان را بکلی تخطئه کنیم. آری به نام دین خیلی کارهای بد شده؛ آری استبداد دینی اگر رؤسای دینی سیاسی شوند بدترین شکل استبداد تواند بود. اما روح ادیان آن چیزی نیست که از کشیش ها و آخوندها و خاخام ها و غیره بعضاً دیده و می بینیم. رؤسای غیر دینی هم به همین اندازه مستبد بوده اند. اساساً هر یک از این دو گروه به میزانی که به جنبۀ حیوانی طبیعت بشری خود نزدیکتر بوده اند، اسیر تعصب و جهل و استبداد و سودجویی و جنگ بوده اند؛ و به میزانی که به جنبۀ انسانی خود نزدیک تر بوده اند، از علم و عدل و انصاف و محبت بهره مند بوده اند. مستبد دیندار و غیر دیندار ندارد. اگر انسان تربیت نشود از مقتضایات طبیعت جنگ و جدال و استبداد و خشونت است و جمیع اینها از جهل بشر ناشی و از سوء تفاهم و عدم تربیت است. به این جهت نباید حقیقت ادیان را زشت نشان داد.
در کتاب جامعۀ سالم، اریک فروم در تأیید این حقیقت در صص: 368- 358، ضمن بحث ضرورت تحول فرهنگی برای نجات از مشکلات فعلی بشریت، می نویسد: “آیا بدون توجه به دین می توان از تحول روحانی و معنوی جامعه سخنی بمیان آورد؟ بی شک دستورات ادیان یکتا پرستی بر هدفهای انسانی، یعنی همانها که زیر عنوان “توجیه بهره ور” آورده شده اند، و برتری ارزشهای معنوی به ارزشهای مادی است. این دستورات اخلاقی خدایی هستند. ولی پیروان ادیان مختلف در برداشت خود از آنها اختلاف دارند و ضمناً مورد قبول میلیونها نفر هم نمی باشد. اعتراض و حمله ملحدین به وجود خداوند خطا است، آنان باید مؤمنین را به دین خود فرا خوانند، بدین معنی که گوهر عشق برادرانه و عدالت واقعی را به کار بندند تا رادیکالترین منتقد امروز گردند. از طرف دیگر، حتی از جنبۀ یکتا پرستان متعصب نیز، گفتگو از خداوند به کار بردن بیهوده نام باریتعالی است. اما چون نمی توانیم بگوییم خدا چیست، می توانیم بگوییم خداوند چه چیز نیست. آیا زمان آن نرسیده که بحث در بارۀ خداوند را موقوف کنیم و برای برداشتن نقاب بت پرستی کنونی با هم متحد گردیم؟ امروز دیگر خدایانی مانند بَعل و آستارت (Baal, Astarte، خدایان قوم یهود) ما را تهدید نمی کنند، بلکه خطر در خداسازی از کشور و قدرت درممالک خودکامه، ماشین و پیشرفت در فرهنگ خود ما و بیگانگی فراگیری است که کیفیتهای معنوی انسان را تهدید می کند. اعم از اینکه شخصی مذهبی یا غیر مذهبی باشیم، معتقد به لزوم یک دین جدید بوده یا پیروی از سنت یهودی و مسیحیت را ادامه دهیم. اگر بجای ظاهر به جوهر، بجای حرف به عمل و به جای سازمان و دستگاه به انسان توجه کنیم می توانیم برای نابودی بت پرستی متحد شویم، و این اتحاد و همفکری بیشتر از وحدت کلمه در بارۀ اثبات وجود خداوند خواهد بود. بی شک دراین راه انسانیت و عشق برادروار بیشتری وجود دارد. این نظر، اگر هم مانند من عقیده بر این باشد که در رشد و توسعه انسان گرایی آینده اعتقاد به خداوند سست خواهد شد، باز هم به قوت خود باقی خواهد ماند. اگر در ادیان مسیحی و کلیم فقط یکی از عوامل تحول بشری دیده می شود، نابجا نیست اگر عقیده داشته باشیم دین جدیدی که در چند صد سال آینده گسترش خواهد یافت، دینی که مربوط به رشد انسان است، دارای شمول و خصوصیت جهانی بوده، انسانها را با هم متحد گردانده و کلیۀ دستورات انسانی ادیان شرق و غرب را در برداشته، دکترین آن مخالف بصیرت منطقی انسان امروزه نبوده و تأکید بر زندگی خواهد داشت. چنین دینی مظهر شعائر جدید و هنری بوده و بشر را بسوی احترام به زندگی و شؤون بشری رهبری خواهد کرد. البته نمی توان دین را اختراع کرد. بلکه معلم بزرگی آن را عرضه می کند، همان طور که در قرنهای گذشته بموقع به ظهور رسیده است. در حال حاضر آنان که معتقد به خداوند هستند طبق دستورات وی زندگی کنند و کسانی که منکر وجود باریتعالی می باشند باید از عشق و عدالت پیروی کنند و منتظر باشند.”
به نظر این برادر حقیرتان، همه و همه- چه دیندار و چه بی دین- باید چشمها را بشوییم و جور دیگر ببینیم. اگر قرار است دنیا را از لبۀ پرتگاه جنگ و استبداد و دگرآزاری کنونی و جهل و تعصبات نجات دهیم، و به دوران بلوغ بشریت نزدیک شویم، باید از راهی منصفانه و با نیت ایجاد اتحاد و وحدت در عین کثرت همۀ پدیده ها را بررسی کنیم. من نوکر و دوستدار هر بی دین و با دینی هستم که به فکر ایجاد وحدت و همکاری و همیاری است و از جهل و تعصبات مذهبی و غیر مذهبی بیزار است.
دوست / 13 January 2012
این هم یکی از شگردهای اسلامگرایان است که تا سخنی علیه اسلام عزیزشان می شنوند، یاد هیروشیما، فلسطین و گوانتانامو می افتند! اصولا ارزش هایی که به ارث به آدمی می رسند موجب بدبختی و خسران بشریت اند. مثل دین، قوم و یا نژاد، که انسان اختیاری در گزینش آنها ندارد. غالب جنگ های تاریخ و ستم هایی که روا شده به نام همین ارزش های لعنتی بوده است. در مقاله بالا هم به درستی صحبت از همه ادیان است و نه فقط اسلام.****د. اسلام در محیطی به وجود آمده که هم امروز پس از 1400 سال هنوز هم وضعیت عقب مانده ای دارد. در ست مثل یهودیت! با این فرق که تورات یهودیان در طی قرن ها نوشته شده و مناطق پیشرفته تری را هم دیده است. مسیحیت در قلب امپراتوری رم به وجود آمده که بر تارک تمدن روزگار جای داشته است. به همین دلیل است که انجیل بسیار انسانی تر از تورات و قرآن است. در آخر به این دوستان اسلامگرا توصیه میکنم قدری به وضعیت این دنیای موسوم به مسلمان نگاه کنند و ببینند که آیا اسلام نقشی در این فلاکت تهوع آور نداشته است؟
گنبدی / 13 January 2012
تابان جان جوش نزن خون خودتو کثیف نکن. راستی اینکه در ناکازاکی بمب اتمی انداختند یا فاشیسم در اروپا پدید امد چه ربطی به حقانیت تعالیم اسلامی و عملکردهای مسلمانان دارد. اگر بن لادن بمب اتمی و امکان استفاده اش را داشت حتما ان را روی نصف پایتخت های دنیا انداخته بود پس اگر هم فکران شما مهربان تر از هیتلر به نظر میرسند علتش این است که زورشان به اندازه هیتلر نیست. نتایج شاهکار خودتان را در ایران و افغانستان طالبان و… مشاهده کنید.
رهام / 13 January 2012
دوستان هموطن همانطور که می بینید چنین نوشته هایی فقط به گسترش نفرت و کینه توزی می انجامد. رهام عزیز خود من هم دل پری از افراطیون مذهبی دارم اما زمانی که این چنین یک طرفه و ناجوانمردانه به اسلام تاخته می شود آن روی من هم بالا می آید! مگر نگفته اند خشونت خشونت می آورد! جناب گنبدی عزیز سکولاریسم فقط اسلام زدایی نیست شما چند سطر از انجیل را خوانده اید که آن را انسانی تر از قرآن و تورات یافتید؟ از لحاظ ریشه و بن اسلام و مسیحیت و یهودیت هر سه از یک ریشه اند. با تمجید از یکی و کوفتن دیگری تنها بر شاخه نشسته و بن می برید! رهام عزیز بن لادن فرزند نا مشروع ازدواج امپریالیسم صعودی و امریکایی است! صدماتی که القاعده به غرب زد بیشتر بود یا صدماتی که به خود مسلمانان در افغانستان و پاکستان! طالبان جزیی از ارتش امریکا بود برای بیرون راندن شوروی از افغانستان، راستی عبدالمالک ریگی در سفر به قرقیزستان به دنبال چه بود؟ چه کسانی آنجا منتظر او بودند؟ آغازگر جنگ های صلیبی مسلمانان بودند یا مسیحیان؟ جناب گنبدی عزیز منظور شما از فلاکت تهوع آور چیست؟ آیا این نوع فلاکت فقط در سرزمین های مسلمان نشین دیده می شود؟ از کجا این قدر مطمئنید که اسلام باعث این فلاکت شده است؟ اما در پایان عرض می کنم… فارغ از هر زنده باد و مرده باد… سر به راه مملکت باد نهاد… مام و میهن عاشق صلح و صفاست….
تابان / 14 January 2012
با سلام
البته گویا آقای ولتر بعدها پشیمان شد و در ستایش اسلام و محمد نیز مطالبی نوشته است، گرچه برخی میگویند این امر در واقع چماقی برای کوفتن بر سر مسیحیت است و نه ستایش راستین از اسلام. به هر حال اگر این را هم در نظر می داشتید منصفانه تر بود.
سپاس
کاربر مهمان / 14 January 2012
این را از قلم انداخته اید که هرکس دماغ گنده آبداری دارد تقصیر اسلام است و الا اگر محمد راست میگفت باید دماغ همه را عمل میکرد
نگاه کنید ببیند غیر مسلمانان چقدر قد بلندند کناه قد کوتاهی همۀ کوتاهان تقصیر اسلام است
از جوش صورت و پشه زیاد در فصل تابستان هم نگوئید که باز پای اسلام به آنجا ها رسیده
مگر محمد توانست بیسکوئیت و پفک نمکی تولید کند؟ جرئت دارید جواب بدهید محمد اگر راست میکفت چرا زن گرفت. ما مدرن ها هستیم که به مزایای سکس پی برده ایم ولی او که مدرن نبود چرا ازدواج کرد؟ چرا نرفت مثل راهبان بودائی عزلت اختیار کند تمام تقصیر اخبار بد اقتصاد جهانی به خاطر زن گرفتن محمد است.
حیف است آقای ایجادی این نکته های گهربار را که از هر طرفش گهر می بارد نادیده گرفته یا بخاطر حمایت پنهانی از اسلام مطرح نکنند
همایون / 17 January 2012
چرا به جای نقد محتویات مقاله نویسنده مقاله نقد میگردد اگر دوستان محقق و دانشمند اسلام شناسی مقاله را می خوانند لطفا در خصوص مسائلی مانند اعدام مرتد و سنگسار و غیره روشنگری نمایند.
مجید / 13 January 2012
بهتر می بود در روند بر آمدن فناتیسم به پشتیبانی دولت امریکا و نیز انگلیس از آنها اشاره ای میشد.همانگونه که آشکار است پشتیبانی از خمینی ،سازماندهی القاعده و همچنین طالبان .چنین اقلیتی در همه کشورهای اسلامی وجود داشت ولی بهره برداری ابزاری از آنها ،غولی را آفرید که سایه ی جانفرسای آن بیش از هر چیز بر مردم آن کشورها سنگینی میکند تا مردم در غرب.
با درود.
کاربر مهمان / 11 January 2012
گسترده و پر بار!
zoltan / 11 January 2012
درود بر شما
من بعنوان یک ایرانی آزاد اندیش به شما افتخار میکنم که دلیرانه به جنگ جنون و جهالت ادیان جعلی موروثی رفته اید
در راه آگاهی رسانی ونجات انسانها از شرارت ادیان بویژه دین جعلی اسلام و فرقه جعلی تر شیعه یازده به اضافه یک مفقودالاثر امامی و حمایت از آزادی وحقوق جهان شمول حقوق بشر
پایدار و سرفراز باشید
کاربر مهمان / 11 January 2012
اولا این یک مقاله سیاسی بود نه فلسفی که در بخش اندیشه زمانه به اشتباه قرار گرفته است. این مقاله فلسفی نیست چون نه ادعا دارد نه استدلالی برای اثبات ادعا. مقاله ای تالیفی که اصطلاحا reviw paper نامیده می شود. از لحاظ تفسیر تاریخی هم چیزی در بر نداشت. تکرار حرف های کهنه ای بود که بارها و بارها شنیده بودیم. استاد دانشگاه در فرانسه عبارت بسیار کلی است. تقابل فرانسوی ها با اسلام یک تقابل هویتی است تفاسیر آنان از اسلام چه به درد ما می خورد که اسلام جزیی از هویت ماست؟ چند تن از فیلسوفانی که ادعا های ایشان مطرح شد الان زنده هستند؟ راستی جنگ جهانی اول و دوم و همچنین بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی و جنگ ویتنام و بمباران مردم بی دفاع الجزایر را نیز مسلمانان به دستور قرآن انجام دادند؟ می دانید که راسل در کتاب قدرت به این افتضاح تاریخی فرانسوی ها اشاره می کند که برای بمباران شهرهای الجزایر صندلی هایی برای مردم غیر نظامی در هواپیماهای جنگی فرانسه در نظر گرفته شده بود که به عنوان تفریح شاهد بمباران شهرهای بی دفاع باشند؟!!! راستی بزرگترین یهودی ستیزی در سرزمین های اسلامی روی داد یا در قلب اروپا؟ رادیو زمانه هم بهتر است درباره همجنسگراها و روسپیها بنویسد که مشتری اش بیشتر است!! میدانم این کامنت را هم مانند سایر کامنت های منتقد زمانه نمایش نمی دهید اما به هر حال تیری است در تاریکی این دوره زمانه!!!
تابان / 12 January 2012