چه کتاب‌هایی می‌خوانیم و کتاب چه تأثیری در زندگی ما گذاشته است؟ در روزگاری که شمارگان کتاب در ایران به ۳۵۰ نسخه کاهش یافته، این پرسش به جا به نظر می‌رسد.

مسعود کدخدایی، نویسنده و منتقد متولد ۱۳۳۳ است و از سال ۱۳۶۷ در دانمارک زندگی می‌کند. او  تحصیلاتش را در رشته کتابداری به پایان رسانده.

از او رمان «هیچ اتفاقی برای من نمی‌افتد» و مجموعه داستان «جشن یک‌نفره»، دو کتاب در نقد  و معرفی به نام‌های «همه‌ی میوه‌ها شیرین نیستند» و «بررسی سیزده اثر» و ترجمه‌ای از آرتور کریستن سن درباره شاهنامه منتشر شده است.

با آداب کتابخوانی و کتابخانه شخصی او آشنا می‌شویم:

بخشی از کتابخانه مسعود کدخدایی

این روزها چه کتابی را می‌خوانید؟

همیشه چند کتاب را همزمان می‌خوانم. در حال حاضر «صید قزل‌آلا در امریکا» از ریچارد براتیگان، افسانه‌ی «گیل گمش»، و «هویت ایرانی و زبان فارسی» از شاهرخ مسکوب را می‌خوانم.‌

برای اولین بار کی صاحب یک کتابخانه شخصی شدید؟ چند جلد کتاب داشت و در آن زمان کدام کتاب‌ها را بیشتر دوست می‌داشتید؟

مسعود کدخدایی، نویسنده

پدرم کتابخانه‌ی بزرگی داشت و عموی کوچکم کتابخانه‌ی کوچکتری که همیشه به آن‌ها دسترسی داشتم. اما از وقتی که صاحب اتاقی از آن خود شدم، در سال اول دبیرستان، تاقچه‌ای را کتابخانه کردم که روی هم رفته چهل پنجاه تایی کتاب و مجله در آن بود.

الان کتابخانه شما چند جلد کتاب دارد؟ کدام کتاب را بیشتر دوست دارید؟

نزدیک به دو هزارتا. کتاب‌های زیرزمین را نشمرده‌ام. شاهنامه را از همه بیشتر دوست دارم. چندتا شاهنامه دارم که با عشق نگاهشان می کنم.

معمولاً کتابخوان‌ها به یک یا چند عنوان کتاب علاقه ویژه دارند تا آن حد که آن کتاب‌ها، به اصطلاح کتاب بالینی‌شان است. کتابی که همیشه دم دست دارند. کتاب بالینی شما کدام کتاب است؟

فرهنگ سه جلدی عمید.

چه چیزی در این کتاب برای شما قابل توجه است؟

واژه‌ها، بُن آن‌ها و پیوندشان با دیگر واژه‌ها و زندگی.

چه کتابی در زندگی شما اثر ویژه‌ای داشته؟

رابینسون کروزوئه

به نظر شما چرا باید کتاب خواند، آن هم در عصر اینترنت و رسانه‌های اجتماعی؟

این پرسش برای من مثل این است که بپرسند چرا غذا می‌خوری. نمی‌توانم آن را ترک کنم. هنگام خواندن کتاب به خلوتی دست پیدا می‌کنم که آن را در هیچ جای دیگری نمی‌توانم پیدا کنم. ضمن خواندن می‌توانم هرجور که می‌خواهم با نویسنده، راوی یا شخصیت‌ها برخورد کنم. گاهی با آنان همدلی می‌کنم و گاهی مخالفت. آزادی بی نظیری است. خواندن کتاب فرصت بی همتایی به‌وجود می‌آورد برای عمیق شدن در واژه‌ها، جمله‌ها، رفتارها، رابطه‌ها، اجبارها و اختیارها و نیز فرصتی یگانه می‌دهد برای درگیریِ با خود بی شرمِ حضورِ دیگران.

آیا پیش آمده کتابی را دور بیندازید؟

زیاد! اما همه با دلیل. به دلیل اختناق و به دلیل شغلی. خیلی کتاب دور انداختم و سوختم در سال‌های ۱۳۵۹و ۱۳۶۰ به دلیل اختناق. چند سال پیش هم در دانمارک در کتابخانه‌ای کار می‌کردم که مخزن کتابخانه‌های دانمارک بود. مخزنی بود در هشت هزار متر مربع پر از قفسه‌های پر از کتاب به زبان‌های گوناگون. وقتی عجله داشتیم با دوچرخه در این کتابخانه رفت و آمد می‌کردیم. کتابخانه‌های دانمارک کتابهایی را که از دور خارج می‌کردند به آن‌جا می‌فرستادند. کامپیوتر که آمد به بازار، این کتاب‌ها شدند مایه‌ی آزارِ مدیران جدید. دستور آمد که از هر کتاب حداکثر سه نسخه نگه دارند و باقی را خمیر کنند. تا چندین ماه کار ما این بود که کتاب و صفحه‌ی گرامافون و نوارهای کتاب گویا را برای خمیر کردن و سوختن به سطل‌های بسیار بزرگ پلاستیکی بریزیم. دردآور بود و ما ناچار.

بیشتر بخوانید: