ما در دنیای نو هرچه بیشتر از طبیعت میگسلیم؛ شهرنشینی و فناوری هرچه بیشتر میان ما و طبیعتِ بکر و حیات وحش فاصله میاندازد و همزیستی با طبیعت روز به روز کمرنگتر میشود. از همین رو ست که بسیاری از دانشمندان و پژوهشگران و کنشگرانِ زیستمحیطی وضعیت ما در دنیای امروزین را با ویژگیِ «بیگانگی با طبیعت» توصیف میکنند. اما مفهوم «بیگانگی با طبیعت» شاید در نخستین نگاه مبهم و بیمعنا بنماید.
کتاب «از خود بیگانگی و طبیعت در فلسفه محیط زیست» که بهتازگی از سوی انتشارات کمبریج منتشر شده است بر این مفهوم متمرکز است. نویسندهی کتاب سیمون هیلوود با نگاهی انتقادی ایدهی بیگانگی با طبیعت را واکاوی میکند و استدلال میکند که این ایده میتواند مفید باشد اگر تکثرگرایانه یعنی با نظر به معناهای گوناگونش فهمیده شود.
نویسنده چند معنا از بیگانگی با طبیعت را در ارتباط با مسائل و دلنگرانیهای گوناگون زیستمحیطیِ از هم متمایز میکند و رشتهای از ایدهها و موضوعات فلسفی و زیستمحیطی—از جمله عملگرایی، بوم-پدیدهشناسی، تغییر اقلیم، عدالت بومشناختی، مارکسیسم و نظریهی انتقادی—را بهطور مختصر طرح میکند.
طبق نظرگاه نویی که نویسنده ارائه میدهد، میتوان دلنگرانیهای زیستمحیطیِ گوناگون—هم دلنگرانیهای انسانمحور و هم دلنگرانیهای نا-انسانمحور—را با هم همراه کرد و نباید آنها را رقیب همدیگر پنداشت؛ نویسنده نشان میدهد که بیگانگیِ ما با طبیعت لزوماً چیزی نیست که برایش افسوس بخوریم یا بر آن فائق آییم.
این کتاب برای طیف گستردهای از خوانندگان در رشتههای فلسفه و اخلاق زیستمحیطی و فلسفهی سیاسی و جغرافیا و مطالعات زیستمحیطی خواندنی و سودبخش است.
نگاه فلسفیِ نویسنده هم شایان توجه است. او بر پیچیدگیهای مسائل زیستمحیطی انگشت میگذارد و میکوشد با استدلالی محکم نشان دهد که هیچ عینک فلسفی وجود ندارد که با آن بتوانیم پیچیدگیهای بحرانهای زیستمحیطی را ببینیم.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
این نظر که ما به شکلی عمیق و نامطلوب «با طبیعت بیگانه شدهایم» نظری جدید نیست بلکه پیشینهاش دستکم به ژان ژاک روسو برمیگردد. و اکنون این نظر همچنان بر زمینهی گرفتاریهای زیستمحیطیِ ما پژواک مییابد. ما در زمانهای میزییم که تماس انسان با طبیعت انقراضهای گسترده و تغییرات اقلیمیِ جدی و تخریب اکوسیستمها و فرسایش خاک و اسیدی شدنِ اقیانوس در مقایس گسترده را به همراه دارد. بسیاری بر این باور اند که چنان مسائلی، در کنار بیعدالتیِ زیستمحیطیِ شدید و نیز پیوسته کاهش یافتنِ منابع تجدیدناپذیر، بحرانی زیستمحیطی را شکل میدهد که نشان از خطایی جدی در ارتباط ما با طبیعت دارد. بسیاری گمان میکنند که آن خطای جدی این است که ما با طبیعت بیگانه هستیم یا بیگانه شدهایم.
شاید اشارههایی که به «بحرانهای» زیستمحیطی میشود در نظر برخی مبالغهآمیز بنماید؛ شاید حتا برخی گمان کنند که کسانی درمورد مسائل زیستمحیطی اغراق میکنند تا سازمانها و حزبها و دانشمندان زیستمحیطی را تقویت کنند درست به همان سان که کسانی از بحرانهای اقتصادی سخن میگویند تا گروهها و حزبهای خاصی را تقویت کنند.
بیشک سخن گفتن از بحران میتواند خطرناک باشد و نباید سادهانگارانه با آن برخورد کرد. اما از سوی دیگر اگر معنای معمول بحران—یعنی زمانی که مشکلات بزرگی در میان است که با فوریت تصمیمگیریهای مهم و مشکل میطلبند— را در ذهن بیاوریم، آنگاه اشارههایی که به بحران زیستمحیطی در دوران حاضر میشود انکارناپذیرانه موجه به نظر خواهد آمد. مشکلاتی از آن دست که هماینک اشاره شد چنان گسترده اند که صحبت از بحران زیستمحیطی را موجه میگردانند، خواه با نگاهی انسانمحور به وضعیت بنگریم و فقط منافع و مصالح انسانها را در نظر بگیریم، خواه با نگاهی نا-انسانمحور بنگریم و منافع و مصالح یا آسیبها برای خود طبیعت را نیز در نظر بگیریم. البته این یک پرسش جداگانه است که آیا سخن از «بیگانگیِ ما با طبیعت» نیز سخنی موجه یا سودمند است. ایدهی چنان بیگانگییی دلالت دارد بر اینکه انحرافی سخت بنیادین روی داده است و سنجش و درمان جدی میطلبد. دستکم از این لحاظ ایدهی بیگانگی با طبیعت با ارجاعات به یک بحران همخوانی دارد: پیشاروی ما نهفقط دستهای دیگر از مشکلات وجود دارد که باید با روشهای معتبر چاره شوند، بلکه ما با بحرانی زیستمحیطی مواجهیم که فقط در صورتی چاره میشود که بر بیگانگیمان با طبیعت فائق آییم.
پس شگفت نیست که ایدهی بیگانگی با طبیعت بهویژه در دیدگاههای رادیکالتر در درون فلسفهی زیستمحیطی به چشم میآید، دیدگاههایی چون بومشناسیِ ژرف و بومزنانهنگری و زیستسارگرایی (bioregionalism) که صورتهای اندیشه و عمل را که از نظر زیستمحیطی مشکلساز هستند مستقیماً به مسائل گستردهتر اجتماعی و سیاسی مرتبط میکنند.
احتمالاً رادیکالترین دیدگاه در میان دیدگاههای زیستمحیطی دیدگاه «بدویگرایانهی» نویسندگانی چون جان زرزن است که استدلال میکنند که بحرانهای زیستمحیطی زمانی بهناچار پا گرفت که نیاکان دور ما شیوهی زیست خود را که بر شکار و گردآوری استوار بود در حیات وحش جا گذاشتند و کشاورزی پیشه کردند و جوامع انسانی را تشکیل دادند که در آنها تقیسم کار و ساختار مرتبهای اجتماعی روز به روز پیچیدهتر شد. این گروه معتقدند که برای خیر خودمان و نیز برای خیر طبیعت، لازم است هرقدر میتوانیم نزدیکی به طبیعت را که انسان پیش از مدنیت داشت بازیابیم. البته همهی کسانی که از بیگانگیِ انسان با طبیعت سخن میگویند چنان رادیکال نیستند.
تازهترین کتابها در حوزه محیط زیست
- علم، استعمارگری، و اینوئیتها/ معرفی کتاب آبکردن یخهای شمالگان
- چرا طبیعت چنین نمودی دارد/ معرفی کتاب «الگوها در طبیعت»
- معرفی کتاب رشد اقتصادی و توسعه پایدار
- معرفی کتاب ترویج زیست پایا
- معرفی کتاب مقابله با سرقت زیستی
- تاریخ سیاسی کوه
- معرفی کتاب روانآبهای رگباری
- اندیشیدن به تغییرات اقلیمی: اخلاق یا سیاست؟
- نوآوری برای محیط زیست؛ تبدیل پسماند به خوراک
- قانونهای زیستمحیطی برای زیستشناسان
- چرا بومشناسی مهم است؟
- اخلاق زیستمحیطی، اخلاق سرزمین: میراث آلدو لئوپولد
- معرفیِ کتاب «انرژی و اقلیم: بینشی برای آینده»
- تفاوت اقلیم و آبوهوا: درآمدی بسیار کوتاه
- چرا کره زمین ظرفیت افزایش جمعیت را دارد؟
- عاج: قدرت و شکار در آفریقا
- تبارشناسی «حیاتوحش»؛ پیوندها میان انسان و مکان
- جُرمشناسی سبز: سرمایهداری چگونه زیستبوم را نابود میکند؟
- دیوید ثورو، زبان درختان
- ارزیابی آبخیزداری از طریق روش ترکیبی؛ حوضه آبخیز کوشکآباد
- فوتبال و محیط زیست چگونه جهان را نجات میدهند؟
- در آینده پراکندگی حیات روی زمین چگونه خواهد بود؟
- در دفاع از تنوع زیستی
- آیا آزمایش بر روی جانوران از نظر اخلاقی درست است؟
- سگها چه جور جانورانی هستند؟
- طبیعت چگونه طبقهبندی میشود؟
- چرا زمین میلرزد؟
- زیستشناسی و فمینیسم: درآمدی فلسفی
- انسانها و مگسها چه شباهتهایی با هم دارند؟
- زیستشناسی بهمثابه هنر