هفته گذشته همزمان با روز جهانی زنان ویدیویی در شبکه‌های اجتماعی فارسی زبان منتشر شد. این ویدیو چند زن جوان را نشان می‌دهد که بدون حجاب در یکی از خطوط متروی تهران سرود می‌خوانند و در انتها نیز وارد گفت‌وگوی محدودی با سرنشینان قطار شهری می‌شوند. این نوشته در نظر دارد، از وجه‌ نظری انتقادی به بازخوانی این ویدیو بپردازد.



كُنش سه زنی که در متروی حقانی تهران دست در دست هم برای «برابری» سرود می‌خوانند در امتداد جنبشی صورت گرفته که در ماه‌های اخیر حاشیه و متن ایران را هر یک به نوعی درگیر کرده است. این جنبش افقی، بدون رهبری و سازماندهی که نسبتی با جریان‌ها و دسته‌بندی‌های سیاست دولتی رایج ندارد، فصل دیگری از مبارزات جمعی در ایران و گسست آشکار از بدیل‌های موجود است. آن‌طور که پیداست، سوژه‌های این جنبش نه دانشجویان، نه فعالان مدنی و نخبگان سیاسی اجتماعی و حتی به تنگ‌آمدگان طبقه متوسط، بلکه مستقیما به حاشیه‌رانده‌شدگان، کارگران و زنان هستند.

لحظه ایستادن ویدا موحد، زن معترض تهرانی، بر آن سکوی خیابان انقلاب و به اهتزاز درآوردن روسری اش، یک توقف و گسست تاریخی معنادار از مبارزات زنان ایران بعد از انقلاب ۵۷ است. پرده‌ای که ویدا موحد از روی ستم نهادینه شده زنان برداشت، در عین حال پرده‌برداری است از شکلی از فعالیت‌های دولتی‌شده زنان در ایران که در گذشته حقوق آنها را لابه‌لای قوانین تبعیض‌آمیز و بر روی صندلی‌های مجلس دنبال می‌کرد و اکنون هم آن را در راه‌اندازی کمپین‌های اینترنتی و تلاش‌های پراکنده برای حق ورود زنان به استادیوم جست‌وجو می‌کند. تصویری که ویدا خلق کرد، شکاف و توقفی در مسیر مبارزات معاصر زنان است. زیر روشنایی صائقه آن تصویر می‌توان ایده‌های به‌پس‌رانده شده و خواسته‌های سرکوب‌شده میلیون‌ها مبارز زن در انقلاب ۵۷ را دید.

انتشار ویدیوی آن سه زن متروی حقانی نیز فارغ  از هر چیز وفاداری به این لحظه است – که همچنان به انقطاع در حال تکثیر شدن است. اقدامی شجاعانه که اتفاقا یک فضای عمومی معنادار را هدف گرفته است: مترو. کار آنها گروهی است و در فضای به شدت امنیتی تهران وارد این وسیله نقلیه عمومی می‌شوند و جایی در عرض واگن می‌ایستند و بدون لکنت سرودشان را می‌خوانند. محتوای سرود که از سرودهای «کمپین یک میلیون امضا»ست برابری‌خواهانه و متعلق به سنت فمنیسم لیبرال است.

این سنت در ادامه ویدیو به طریق دیگری عرض اندام می‌کند. بعد از تمام شدن سرود، یکی از آن سه زن به نمایندگی با اشاره‌ای کوتاه به مناسبت و قدمت ۱۱۰ روز زنان از مخاطبان که به نظر می‌رسد اغلب زن هستند می‌خواهد به افتخار «خودشان» که در تمام زندگی «با انواع تعبیض و خشونت و تحقیر و توهین مبارزه» کرده و «قهرمان» زندگی خودشان بوده‌اند، «دست بزنند.» هر چند واکنش به فرخوان آن سه زن چندان با استقبال گرمی مواجه نمی‌شود ولی صحنه‌های همدلانه‌ و زیبایی به همراه دارد. لبخند آن زن میانسال که شکلی از ارتباط فرانسلی با درک ستم علیه زنان را برقرار می‌کند، یا حس همدلانه زن دیگری که حین خروج از آن می‌خواهد «مراقب خودشان» باشند.

ویدیوی اقدام «کشنگرانه» آن سه زن متروی حقانی، ابتدا از حساب توییتری یک چهره فعال و در شبکه‌های اجتماعی و به ویژه توییتر فارسی منتشر شد. از آنجا که این فعال دارای مخاطبان بسیار چشمگیری در همه شبکه‌های اجتماعی است  و در انتخابات ۹۲ هم انتشار ویدیوی «تکرار_می‌کنم» از طریق کانا‌ل‌های او با استقبال چشمگیری روبرو شد، نشر این ویدیو نیز به سرعت در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد. بر پیشانی توییتی که ویدیوی سه زن از طریق آن منتشر شد تنها به محل این کنش و همزمانی‌اش با مناسبت روز جهانی زنان اشاره شده اما دارنده آن حساب تویتری در توییت دیگری نظری می‌دهد که مرورش برای فهم ادامه ویدیو ضروری است.  

او به ثانیه پنجم ویدیو اشاره می‌کند، هنگامی که عبارت «جوانه می‌زنم» نجوا می‌شود. بعد اضافه می‌کند: «ترمز مترو صحنه زیبایی از ایستادگی» خلق کرده که البته اشاره درستی است. ولی در این لحظه مترو «ترمز» نمی‌زند، بلکه از روی یک دست‌انداز احتمالی می‌گذرد و همین باعث ایجاد تکانه و به عقب‌رانده شدن آن سه زن می‌شود که دست در دست هم دارند و اتفاقا همین همبستگی زیبا مانع از پرت‌شدن یا افتادن احتمالیشان می‌شود.

اما فراتر از زیبایی‌شناسی رومانتیک، از استعاره «قطار» و «توقف» می‌توان برای خوانش بخش پایانی ویدیو بهره برد. آنجا که اجرا تمام شده، فضا مضطرب است و آن سه زن که جسورانه در فضای امنیتی پایتخت پیامشان را رسانده‌ و در حال خروج هستند ناگهان اتفاقی می‌افتد، صدایی می‌آید «خانم‌ها کارهام رو حراج کردم.» صدای زن دستفروشی است که  نتوانسته به فراخوان آن سه زن پاسخ دهد، چون در همان حال که بقیه داشتند کف می‌زدند او کارهایش را روی دستش حراج کرده بود. صدای این زن واضح است، او در روز زنان به کارش ادامه می‌دهد و حتی محصول کارش را در آن روز خاص [تصادفا] به حراج گذاشته است. همه این ماجرا دو ثانیه طول می‌کشد. ویدیو قطع می‌شود و در شبکه‌های اجتماعی به سرعت و با ولع فراوانی بازنشر می‌شود.

در واکنش به آن به ندرت سوالاتی از این دست مطرح شدند: «آن زن که بود؟»، «او کجای کنش اعتراضی ۸ مارس متروی حقانی ایستاده بود؟»، «در ثانیه پنجم چه بر سر او آمد، او که دستانش پر از محصولی بود که به حراج گذاشته بود؟ نیفتاد؟»،‌ «چرا صدایش قطع  شد؟»، «چرا اصلا صدایش شنیده نشد؟»، «جمله او همانجا تمام شد؟»، «مسولیت انتشار ویدیوی ناقص با چه کسی است؟»، «ارسال‌کنندگان یا منتشر کننده؟» در عوض پرداختن به این سوالات، موجی از مجاملات نثار آن سه کنشگر زن معترض در روز هشت مارس شد از قضا بسیاری از آنها سکسیتی، مردحور و خودپسندانه بودند: «شیرزنان ایرانی»، «کاش منم اونجا بودم«، «خاک عالم تو سر اون زنایی که حاضر نشدن دست بزنن برای این سه تا عزیز…افلیجا.» و … افلیج، توصیفی با بار منفی برای شرح کسانی است که بدنشان از تعریف نورماتیو توانایی فاصله دارد. «افلیجا» شمار زنانی مانند آن دستفروش هستند که دستانشان در همان حال در لحظه جشن و سرور دیگران بند کار و بقای زندگی است و نمی‌توانند و نمی‌خواهند به این وضعیت کف بزنند. کنار هم گذاشتن این دو بار معنایی این سوال را در ذهن نویسندگان این مقاله مطرح می کند که: «چه کسی زن است؟» سوالی که به طریق دیگری بیش از ۱۱۰ سال پیش سوژورنر تروث، فمینیست سیاه آمریکایی، مطرح کرد: «مگر من زن نیستم؟» اگر جواب‌ها و عکس العمل‌ها به نه تنها سوال سوژورنر تروث بلکه به زیر سوال بردن یک نهضت سفید خشونت لفظی و علنی در پی داشت، جواب  تلویحی به چنین سوالی از طرف زن دستفروش خشونت نمادین پدرمحورنه و خیرمآبانه زنان فمینیست مرکز خواهد بود که هر کدام به نحوی با گرداندن یا شرکت در مراکز خیریه مختلف برای کمک به زنان حاشیه مرکزیت خود را تثبیت می‌کنند.

والتر بنیامین، فیلسوف شکست و ناتمامی‌ها از مارکس نقل می‌کند که «انقلاب‌ها لوکوموتیوهای تاریخ جهان هستند» و خودش اضافه می‌کند «شاید اوضاع کاملا به قرار دیگری باشد. شاید انقلاب‌ها همان کشیدن ترمز اضطراری به دست نوع بشری باشد که در این قطار در حال سفر است.» به نظر می‌رسد کنشگران متروی حقانی سوار بر قطار پیشرفت بودند و در ایستگاه بعدی نیز راه خود را از بقیه مسافران جدا کردند، اما صدای آن زن دست‌فروش گویی از اعماق تاریخ و چونان صاعقه‌ای بر لحظه اکنون ما فرود می‌آید. او با کشیدن ترمز اضطراری قطار را با همه مسافرانش متوقف می‌کند؛ با چنان تکانه شدیدی که «گرد و غبار سازشگری و واسپگرایی» را از گرده‌ سنت و تاریخ بتکاند،  گذشته را در قامت تصویری گذرا به مساله امروز تبدیل کند.

زن دستفروش مترو حقانی در حاشیه ایستاده است در قابی که چیده شده جایی ندارد. شاید آنان که صدایش را قطع کردند او را پازل «زشت/ناجور» داستانشان دیده‌اند. او درست دَم در ایستاده و وقتی برخی از زنان سرنشین قطار به افتخار «قهرمان زندگی خود بودن» دست می‌زنند رویش را بر می‌گرداند و دست نمی‌زند. دستهایش پر هستند از «کارهایی» که می‌فروشد. حاشیه همانطور که یکی از منتقدان به این ویدیو در شبکه های اجتماعی مطرح کرده است، فقط جای این زن در مترو نیست بلکه جایگاهش در کلیه مناسبات نابرابر است. شاید این زن – و یقینا برخی دیگر از سرنشینان همین قطار – مثل زنان جوان آوازه‌خوان ترتیب و مناسبات تقویم میلادی را نداند، شاید نداند مارس همان اسفند است، شاید نداند ۱۱۰ سال از روز «زن» می‌گذرد، شاید هم بداند اما هیچ کدام از این داده‌ها ربطی به زندگی حاضر او نداشته باشند؛ دغدغه او در این مترو فروش کار است. ۸مارس خلاف آنچه که این زنان جوان قبل از آغاز سرودشان می‌گویند «روز زن» نیست، بلکه روز زنان است؛ البته این ترجمه تقلیل‌گرایانه در فارسی که شامل دیگر مناسبت‌ها مانند روز کارگران هم می‌شود، بدعت این زنان جوان نیست بلکه متعلق به گفتار غالب است که انگار تلاش دارد با این ساده‌سازی جمعی‌بودن سوژه‌های تغییر را در خود ذوب کند. با این توضیح دغدغه مدنی این زنان جوان با دغدغه زن دست‌فروش شاید سنخیتی نداشته باشد، اما فقر و تبعیض طبقاتی دغدغه زنان است، تبعیض قومیتی دغدغه زنان است، تبعیض نژادی دغدغه زنان است، تبعیض جنسیتی (با همه اشکال آن: زن‌ستیزی، هموفوبی، ترنسفوبی، کوییر فوبی…) دغدغه زنان است.

طنز اینکه یکی از هشتگ‌های زیر این ویدیو «#خیابان_را_بازپس_می‌گیریم» بود. از که؟ چه کسی خیابان را پس می‌گیرد؟ کسی که بساط دستفروش‌ها را جمع می‌کند؟ کسی که با چماق زنان و مردان بی‌خانمان را از چادرهای کرایه ایشان بیرون می‌کند؟ آن که کمپین «تکرا می‌کنم» راه می‌اندازد یا زن دستفروشی که روزش را در زیر خیابا‌‌‌‌‌ن‌های شهر در قطار می‌گذراند؟ زیباسازی شهر دغدغه همه زنان نیست، پل طبیعت دغدغه همه زنان نیست، زنان یکدست نیستند و یکدست کردنشان اتحاد نیست، بلکه حذف زنان حاشیه است که این ویدیو مثال بارز آن است.

نقش‌آفرینی آن زن دستفروش در آن نمایش اعتراضی هشت مارس را می‌توان پایانی دانست بر شکلی از مبارزه تقلیل‌یافته که در بیش از ۲۰ سال گذشته با اسم رمزهایی مانند «حقوق بشر»، «یک ملیون امضا»، «لایحه اصلاح خانواده» و حالا هم «کمپین چهارشنبه‌های سفید» در پی «جهان شاد و بهتری» بوده‌اند. سرود برابری، از جمله سرودهای آنها که از سوی زنان متروی حقانی نیز بازخوانی می‌شود،‌ در عین اینکه سنگ جهان «همدلانه و خواهرانه» را به سینه می‌زند، از جهان «شاد و بهتری» صحبت می‌کند که صراحتا از سنت رهایی‌بخش مبارزات سیاسی و از جمله مبارزات زنان فاصله دارد. آنچه تا به امروز هم در سنت تفکر و مبارزات انتقادی طلب می‌شود سعادت و رستگاری است نه شادی و سرخوشی. سوژه مفروض در سرود برابری، «من» و در این فقره «من زنِ» است.

حضور پررنگ زنان در اعتراضات دی‌ماه گذشته ایران و مداخله خیابانی آنان و کشف حجاب اعتراضی و علنی بسیاری از آن‌ها، تجمع رادیکال گروهی از زنان مقابل وزارت کار با همه خطراتی که در معرض آن قرار دارند – تبدیل شدن به هشتگ و ترندهای مجازی و گرفتاری در تله مناسابات کالایی-  تحولات امیدوار کننده‌ای برای مبارزات سیاسی آینده ایران و منطقه است. اما هنوز صدای بسیاری از زنان در این بازتاب‌های رسانه‌ای خاموش است. زنان کارگری که ماه‌هاست حقوقشان را نگرفته‌اند و پا به پای مردان در جنبش  کارگری حضور دارند، زنان افغانستانی که تمام زندگی شان درگیر تبعیض است، زنان ایرانی که بچه‌های افغانستانیشان از تمام حقوق شهروندی محرومند، زنان بلوچی که تمام مردهای خانواده‌شان به جرم قاچاق اعدام شده‌اند، زنان کُردی که مبارزه در تار و پود زندگی روزانه‌شان بافته شده، کارگران جنسی زن که کسی نگران تامین امنیتشان نیست، اینها هیچ کدام بی‌صدا نیستند، هیچ کدام از مبارزه نایستادند و دست‌اندازهای زندگی‌شان به مراتب فراتر است از آنچه فمینیست‌های مرکز در مترو تجربه می‌کنند. اگر فیلم را درست در لحظه به سخن در آمدنشان خاموش نکنیم صدایشان را می‌شنویم.

در میان هزاران توییت و کامنت مرتبط با اتفاق متروی حقانی یکی در حاشیه، جمله افشاگرانه ساده‌ای نقل کرده بود که لابه‌لای مجاملات غیرانتقادی طبقه متوسط -همان‌ها که به سواد و دانشگاه و توییتر و اینترنت دسترسی دارند – دیده نشد. جمله این بود: «انقلاب آتی انقلاب زن‌هاست.» شاید تجمعات ۸ مارس امسال گواهی بر این جمله باشد.

ده‌ها هزار زن در ترکیه باوجود اعلام حکومت نظامی [علاوه بر وضعیت اضطراری حاکم]  در خیابا‌‌ن‌های استانبول و آنکارا مارش ضد تبعیض خود را نواختند.  در ایران باوجود همه محدودیت‌ها گروه‌هایی از زنان به شکلی متفاوت از گذشته با تمرکز بر حقوق زنان کارگر به خیابان و مقابل وزارت کار آمدند و حکومت نزدیک به ۸۰ نفر آنها را بازداشت کرد. هزاران زن در عفرین در شرایط حمله و محاصره ترکیه و شرکای منطقه‌ای و جهانی، به روز زنان با شکوه هر چه تمام تر و در قامت یک جشن اعتراضی ادای احترام کردند. عهد التمیمی، دختر ۱۶ ساله فلسطینی چهره جدید مقاومت علیه اشغال دولت استعمارگر اسراییل در ۲۰۱۸ است. پیام متقابل زنان شمال سوریه و زنان افغانستان به یکدیگر ورق دیگری از گسترش ارتباطات مبارزات رهایی‌بخش در منطقه است که زنان و به حاشیه‌رانده‌شدگان سوژه و پیشگام اصلی آن هستند. اما زمان آن فرا رسیده که زنان فمینیست طبقه متوسط تهرانی که به سرمایه‌های اجتماعی و فرهنگی بسیار وسیع‌تری نسبت به بقیه زنان فلات ایران دسترسی دارند بازتاب صدای زنان به حاشیه‌رانده باشند و آگاه به فضای رسانه‌ای که اشغال می‌کنند.

مبارزات زنان از آن جهت که با یک تبعیض تاریخی و ریشه‌ای سر و کار دارد می تواند نقشی تعیین‌کننده در کشیدن ترمز لوکوموتیو تاریخ و بحرانی کردن وضعیت حال داشته باشد. به نظر می‌رسد مسیر تاریخ مبارزات زنان دست کم در خاورمیانه هم به همین سمت می‌رود. در ترکیه رهبری مشترک حزب دمکراتیک خلق‌ها به دست پروین گولدان افتاده و در سوریه نیز پایتخت گروه دولت اسلامی به فرماندهی روژدا فیلات، زنی از شمال این کشور از داعش پس گرفته شد و آنان همچنان بخشی از رهبری مقاومت روژآوا هستند. زنان ایزدی عراق که در جریان نسل‌کشی داعش با تجهیزات مدرن به اسارت این گروه در آمد، نهایتا در کوهستان شنگال به سازماندهی خود پرداختند و برای آزادی زنان اسیر ایزدی راه چر فراز و نشیب شنگال تا رقه را پیمودند.

 این مبارزه فقط در شکل سیاسی و جمعی و در عین حال متکثر به ثمر خواهد نشست نه در قالب سیاست‌زدایی شده مطالبات صرفا مدنی و شهروندی (زن افغانستانی و زنان کُردستان عراق که از سال ۱۹۹۱ برای سال‌ها در ایران «موقعیتی اردوگاهی» داشتند جایشان در این مطالبات شهروندی کجاست؟). هدف مبارزات زنان شادی نیست، رهایی‌ست کما این که این مبارزه به سمت رهایی با شعف و رقص همراه باشد. به قول فمینیست هندی، گایاتری اسپیواک، زنان طبقه متوسط، «این نمایندگان حقوق بشر در دنیا» مبارزه را در چهارچوب مطالبات شهروندی و «در قالب یک روایت پیشرفت طبقاتی» مطرح می‌کنند که گواهی ست بر «فاصله معرفتشناسانه‌شان» با زنان فرودست جامعه‌شان.  

سوال این‌است که فمینیست‌های مرکز در ایران آماده شنیدن این انتقادات هستند؟ آیا به امتیازات طبقاتی و اتنیکی خود اعتراف خواهند کرد و فضای رسانه‌ای را به بقیه زنان به حاشیه رانده‌شده واگذار خواهند کرد تا ایده «همدلی و خواهری» را به عمل در بیاورند؟ فمینیست‌های مرکز آماده‌اند در حاشیه گفتمان فمینیستی بنشینند و همچون دایره انسانی پشتوانه زنان به حاشیه رانده‌شده باشند یا همچنان برای حفظ هژمونی خود فیلم را در لحظه مناسب منافعشان خاموش خواهند کرد؟

این مقاله انکار خشونت‌های روزمره در زندگی زنان مرکز نیست، اما دعوتی‌ست برای یک همبستگی سالم که زنان را در تکثر مبارزه‌شان و ستم مضاعفی که برشان رفته باز می‌شناسد و اتحاد را هم معنی حذف نمی‌داند. این نوع فمینیسم تلاشش نه صرفا مطالبه یک سری حقوق‌های مدنی در جامعه‌ای نابرابر است، بلکه از بن برکردن سلسله مراتبی‌ست که این نابرابری را ایجاد کرده‌اند. بدون پذیرفتن این واقعیت که تثبیت این سلسله مراتب در بسیاری از اوقات تثبیت منافع فمینیست‌های مرکز هم خواهد بود گسل معرفت‌شناسانه و ایده‌اولوژیکی که اسپیواک مطرح می‌کند همیشه باقی خواهد ماند. در پایان به مناسبت روز جهانی مبارزه زنان این متن را با جمله‌ای از مبارز زن سیاه آمریکایی آنجلا دیویس تمام می‌کنیم: «فمینیسمی که من از آن صحبت می‌کنم نه صرفا پدیده‌ای چسبیده به بدنها، و نه [مبحثی] مبتنی بر بد‌ن‌های جنسیتی شده، بلکه یک نوع مفهوم‌پردازی، یک متدولوژی، یا یک راهنما برای استراتژی‌های مبارزه ست.»