مادر مجید نفیسی، شاعر برجسته ایران درگذشت. او این شعر را درباره مادرش سروده است:

مجید نفیسی، شاعر و پژوهشگر

‌ای ماه بلند! منتظر چه هستی؟

زودتر به راه خود برو

و از پشت پنجره‌ی خوابگاه من

پیغام مرا به اصفهان ببَر.

مادرم هنوز بیدار است

و ترا از پنجره خواهد دید.

چون او را نمی‌شناسی

نشانی‌هایش را می‌دهم:

او خوشه‌ی انگور بی‌دانه است

انار سرخِ دان شده

انجیر سیاهِ دهان گشوده

لیموی قاچ شده کنار ریحان

کاکوتی در ماست

و نعناع در دوغ

گرمک در تابستان

خرما در زمستان

و پسته‌ی خندان در همه‌ی فصل‌ها.

چهره‌ای گشاده دارد

با چشم‌هایی مهربان.

گیسوان سپیدش

تا روی شانه می‌رسد

اما قدش خمیده نیست

و چون رودابه‌ی زال شده

همچنان خدنگ مانده.

نشانی‌ی دیگرش؟ اهل کتاب است.

نیایش کتابخانه‌ای داشته

که بارِ هفت شتر می‌کرده‌اند.

مادرم بر بالین پدرش

“گلستان” سعدی می‌خوانده

تا هم غلط‌هایش را بگیرد

و هم به خواب برود!

او هنوز ترانه‌هایی را از بر دارد

که در عروسی‌ی برادرش می‌خوانده‌اند.

نشانی‌ی دیگرش؟ اهل دل است.

اگر مهتاب باشد

گلیم را توی ایوان می‌اندازد

کنار شب‌بوها،

و می‌گذارد “تاج” آواز بخواند

و نی‌ی “کسایی” و تارِ “شهناز”

گفتگو کنند.

‌ای ماه بلند! زودتر پیغام مرا ببَر

و به او بگو

تا همان ترانه‌ای را برایت بخواند

که سال‌ها پیش در ایوان می‌خواند:

” تو که ماه بلند آسمانی

منم ستاره می‌شم دورت می‌گردم.

تو که ستاره می‌شی دورم می‌گردی

منم ابر می‌شم روتو می‌گیرم.

تو که ابر می‌شی رومو می‌گیری

منم بارون می‌شم شرشر می‌بارم.

تو که بارون می‌شی شرشر می‌باری

منم سبزه می‌شم سر در میارم.

تو که سبزه می‌شی سر در میاری

منم گلی می‌شم پهلوت می‌شینم. “

۵ آوریل ۲۰۱۴