همسایهی کوچولوی ما نگین خانم هشت سال بیشتر ندارد. با اصرار از مادرش میخواهد که با من به خانهی ما بیاید. مادرش با خواهش من به خواست نگین گردن میگذارد. مهمان کوچولو به محض آنکه به خانهی ما پا میگذارد مرا به یکی از اتاقها میکشاند و با مشتهایش به من حملهور میشود. متوجه میشوم که پدر و مادر نگین هم همین رفتارهای نسنجیده و نادرست را در خصوص او پیاده کردهاند. رفتاری که نادانسته آن را بسیاری از پدران و مادران ایرانی به منظور خیرخواهی و تربیت کودکان خود به کار میگیرند. جدای از این، نگین از خشونت کلامی خود علیه من چیزی کم نمیآورد: بد، تو بدی، بیادب. میگویم نگین جان مرا ببخش! من بد هستم، بیادبام. همراه با عذرخواهیِ من، نگین مات و شگفتزده میشود. وامیماند که به من چه بگوید. لابد تا به حال نشنیده کسی بخواهد از رفتارش عذرخواهی کند و از سر تسلیم و همدلی با او سخن بگوید. با این رفتار عذرخواهانه است که نگین از خشونت خود نسبت به من میکاهد.
دستش را به گرمی میفشارم و او را روی صندلی مینشانم. سپس کاغذ و مدادی به دستانش میسپارم تا به دلخواه خودش نقاشی نماید. اما نگین به جای نقاشی، کاغذ را با خشم خط خطی میکند. حتا کاغذ چندجایی سوراخ میشود. سرآخر بر صفحهی کاغذ خطوطی به هم تنیده بر جای میماند. انگار کلافی سر در گم از خود باقی بگذارد. نگین را میبوسم و کاغذ و مداد را از دست او میگیرم. آنوقت یادآور میشوم که اگر دلش نمیخواهد، لازم نیست به نقاشی ادامه دهد.
به جای مداد و کاغذ، عروسکی به دستانش میسپارم. عروسک را از دستان من میگیرد و آن را کف اتاق میخواباند و سپس روی آن ولو میشود. انگار آقایی بخواهد با خانمی به معاشقه بپردازد. ولی در این ماجرا هرگز بوسیدنی در کار نیست. فقط پایین تنهاش را به تندی برای او میجنباند. پس از چند دقیقه از روی عروسک برمیخیزد. آنوقت چند لگد به عروسک حواله میکند. یعنی اینکه کار تمام شده است و عروسک باید به دنبال کار خودش برود. متوجه میشوم که او هرچند دختری کوچک است، ولی کارهای مردانهی پدرش را در رفتار با عروسک الگو میگذارد. در واقع نگین ضمن این بازی کودکانه، نقش مادرش را به عروسک میسپارد. بدون آنکه بفهمد هنجارهایی از این دست چه مفهومی را در بر دارند. برایم شکی باقی نمیماند که پدرش در حضور او همین رفتارهای به ظاهر عاشقانه را با مادرش به انجام میرساند.
اینبار نگین را روی صندلی آشپزخانه مینشانم و به او بیسکویت و شیرینی تعارف میکنم. از خوردن، چیزی کم نمیگذارد. به منظور همدلی از او میپرسم که بچههای بیادب را چه طور میتوان ادب کرد؟ میگوید بچههای بیادب همگی باید در انبار خانه زندانی بشوند، یا آنها را میبریم حمام کتکشان میزنیم. نباید فریادشان در بیاید. باید یاد بگیرند که دستشان را روی دهنشان بگذارند تا فریادی از ایشان شنیده نشود. با همین حرفها مشخص میگردد که نگین خودش هم تمامی این “باید”ها را هر روز تجربه میکند. او همان نسخهای را که پدر و مادر برای ادب کردنش مناسب یافتهاند، برای این و آن نیز مناسب میبیند.
نگین سپس به سراغ ماشین لباسشویی میرود. دگمههای ماشین لباسشویی را آنقدر بیهدف به چپ و راست میچرخاند که انگار بخواهد گوش بچهی شیطانی را از جا بکند. از ماشین لباسشویی دورش میکنم. اما او اینبار از سر لجبازی به سراغ تلویزیون میرود. پشت سر هم کانالها را عوض میکند و سرآخر ناامید از آنچه در دل میپروراند با کنترل تلویزیون سر مرا هدف میگیرد. گویا میخواهد علت ناکامی خودش را به پای من بنویسد. به روی خودم نمیآورم. نگین را میبوسم و آنوقت شبکهای خارجی از تلویزیون را روشن میگذارم. شبکهای که همیشه از آن فیلمهای کارتون پخش میکنند. سروکلهی “کوزت” پیدا میشود. علیرغم سختگیریهای جمهوری اسلامی، کوزت را همهی کودکان ایرانی به خوبی میشناسند. موزیک مهیج کارتون نگین را شگفتزده میکند. ساکت و آرام پای تلویزیون مینشیند. میخواهد من حرفی نزنم و ساکت بمانم تا او بهتر به چند و چون داستان راه یابد. بیچاره “ژان والژان” روی خانههای مردم از دست پلیس میگریزد. او بیش از آنکه به رهایی خودش بیندیشد، آزادی کوزت را هدف نهاده است. تصویرهای متحرک کوزت و ژان والژان داشتند ذهن آلودهی نگین را میشستند. انگار دوست داشتن و ارتباط سالم از فضای همین کارتون به ذهن نگین هم راه مییافت. او همراه با دیدن کارتون کوزت، به جای پرخاش به اشیای پیرامون خویش لبخند میزد. خطوط دیگری بر چهرهاش ظاهر میشدند که با خود مهربانی را به همراه داشت.
خانوادهی نگین خانوادهای مذهبی است؛ آن هم از نوع مذهب ابداعی جمهوری اسلامی. به همین دلیل هم نگین کوچولو در مواجهه با دیگران همیشه مقنعه به سر دارد و از پوشیدن جوراب غافل نمیماند. از او میپرسم که چرا چنین میکند؟ میگوید چون شما نامحرماید. ولی با این همه نگین معنای نامحرم را به درستی نمیفهمد. چنانکه در حضور زنان بیگانه هم این رسم را به کار میگیرد. باز از نگین میپرسم دوست ندارد که همانند کوزت لباس بپوشد؟ به فکر فرو میرود و پاسخ مرا نمیدهد. چالشی درونی، او را از پاسخ به پرسش من بازمیدارد.
گفتم که پدر و مادر نگین رعایت چهارچوبهای دینی را برای خودشان واجب میبینند. آنان پارکینگ مجتمع مسکونی را به حسینیه تبدیل نمودهاند. جدای از این در رفتار اجتماعی خویش چنان وقیحانه عمل میکنند که در این خصوص اجازهی همسایهها را هم لازم نمیبینند. انگار همگی از پیش به باور مذهبی ایشان گردن نهادهاند. در همین حسینیه، نگین پای مداحی کسانی مینشیند که روزی هزار بار تیر سه شاخه به گلوی علیاصغرِ افسانهای حسین فرو میکنند تا اشک این و آن را در بیاورند. در همین راستا مداحان برای امثال نگین و خانوادهی او روایت میکنند که چهگونه چادرهای “اهل حرم” از سوی دشمنان به آتش کشیده میشوند، یا چهگونه خون دشمنانی که حضرت میکشت تا زین اسب او بالا میآمد. حتا در این روایتهای افسانهای به راحتی از سرهای بریده سخن میگویند. همچنین دشمنان حساب گناهان خود را با انداختن در آتش یا روغن گداخته پس میدهند. تازه جدای از این قرار میگذارند که روزی آقا بیاید و دوباره با شمشیرش از همگی انتقام بگیرد تا عدالت را با همین شمشیر انتقام در جهان بگستراند. عدالتی که به حتم برقراری آن را فقط شمشیر آقا تضمین خواهد کرد. همین روایتهای خشونتبار را حتا به کتابهای درسی هم کشاندهاند. بیدلیل نیست که در ذهن نگین جایی برای دوست داشتن باقی نگذاشتهاند.
با این همه نگین داستان کوزت را از سیر تا پیاز برای پدر و مادرش روایت کرده است. حتا روزها از مشتریان پر و پا قرص من به حساب میآید تا همچنان کارتونهای جدیدی را ببیند: شرک، تام و جری، پسرک شجاع، پینوکیو و خلاصه شاهزاده و گدا. پس از تماشا همه را برای پدر و مادرش بازگو میکند. انگار در کاهش خشونت درونی خانوادهاش هم به موفقیتهایی دست یافته است. تا آنجا که پدر و مادرش امکانات کافی برایش فراهم دیدهاند تا او بتواند مستقل از من از تماشای کارتون لذت ببرد. به طور حتم نگین کوچولو را بهانه نهادهاند تا خودشان هم از تماشای کارتون غافل نمانند.
در ایران خشونت دولتی با انواع و اقسام خشونتهایی که در جامعه و خانواده جریان دارد به هم میآمیزد. ولی از رسوب آسیبزا و منفی این خشونتها بر ذهن کودکان هرگز نمیتوان غافل ماند. جدای از این در ایران خانوادهها تربیت نمیشوند و دولت هم هیچ برنامهای برای ارتقای فرهنگی جامعه در اختیار ندارد. چنانکه رفتارهای ناصواب و خشونتآمیز خود را برای شهروندانش الگو میگذارد. با این رویکرد، شهروندان حق ندارند جز دین و مذهب دولتی اندیشهی دیگری را در سر بپرورانند. بهایی، درویش، سنی، کلیمی و مسیحی همه در جامعه دشمنانی نموده میشوند که باید از حقوق اجتماعی خویش در انتخاب دین و مذهب محروم باقی بمانند. همچنین حکومت پیماننامههای بینالمللی در خصوص سن کودکان را باور ندارد. به همین دلیل هم طبق قانونی خودنوشته کودکان پایینتر از هیجده سال را به کار برمیگمارد. حتا خانوادهها در همراهی با حکومت برای کودکان همسر انتخاب میکنند. با این همه کودکان مـتأهل ایرانی در صورت تعرض و آزار همسرانشان از مراجعه به دادگاه محروم باقی میمانند.
نگینهای جامعهی ما محصول طبیعی اجتماعی هستند که در آن به سر میبرند. چون خشونت بر آنان تحمیل میگردد و همه قربانیان این خشونت شمرده میشوند. راه برونرفت از خشونت هم تنها با تغییر جامعه و محیط زیست این کودکان ممکن خواهد بود. فرآیندی که از جمهوری اسلامی برنمیآید. به همین دلیل، مردم جهت پرهیز از انواع و اقسام خشونت، براندازی حکومت را در دل میپرورانند.
بسیار مغرضانه و بی ادبانه به نقد خشونت رفته
رحمان / 06 March 2018
سلام
این مطلب و یا گزارش رو خوندم،به نظر من که در داخل ایران زندگی میکنم متنی کاملا ساختگی به نظر میرسد،دلیل آن هم چند چیز است اولا نوشتید این خانواده بدون اجازه از همسایه ها اقدام به برپایی حسینیه در پارکینگ ساختمان کرده اند.کما اینکه دین اسلام گرچه مسائلی چون عزاداری امام حسین مهم تلقی میشود اما مهمتر از آن حقوق دیگران است و اگر بدون اجازه همسایگان این کار صورت بگیرد این عزاداری هیچ ارزشی ندارد و این جز اولین نکته هایی است که خانواده ها به فرزندانشان آموزش میدهند
دوما هیچ پدر و مادری دشمن فرزند خویش نیست و رفتارهای خوشونت آمیز علیه کودکان نه تنها کاری بسیار زشت است که دین اسلام هم با آن شدیدا مخالف است از پیامبر سخنی داریم که میفرمایند با کودکان تا هفت سالگی مثل رئیس برخورد کنید …
انجام رفتارهای زناشویی در جلوی دید فرزند بسیار کار بیخردانه ای است که کسانی که حتی بنیه های مذهبی ندارند این کار را جلوی دید فرزندانشان انجام نمیدهند چه برسد به یک پدر و مادر مذهبی که این تعالیم را از طفولیت اموخته اند که هر کاری در جای را در هر جایی نمیشود انجام داد.
و تازه اگر این خانواده همچین رفتارهایی را انجام میداده باشند ربطی به حکومت ندارد و چنین خانواده ای به نظر من هیچ سابقه مذهبی و حتی فرهنگی نخواهند داشت.
به نظر میرسد نویسنده سعی داشته آنچه در نزد مردم قبیح و زشت است را به یک خانواده مذهبی نسبت دهد اما این مطلب را در نظر نگرفته است که اگر این رفتارها را خانواده ای انجام دهد دیگر حتما مذهبی نیست و حتی بویی از فرهنگ هم نبرده است.
محمد / 08 March 2018