تازهترین کتاب رضا دقتی با نام “پرواز” آمیزهایست از تصویر و ادبیات کهن ایران. داستان پدید آمدن این کتاب که انتشارات “دموکراتیک بوکز” هفته پیش در فرانسه آن را منتشر کرد، از نگاه به عکسهای رضا آغاز شد. ژان کلود کاریر نمایشنامهنویس و نویسنده فرانسوی و همسر نهال تجدد، نویسنده ایرانی با دیدن عکسهای تازه رضا، داستان “منطقالطیر” عطار را به یاد آورد؛ داستانی عرفانی از ادبیات کهن ایران.
این داستان را ژان کلود کاریر سالها پیش به نمایشنامهای مبدل کرده، و پیتر بروک، کارگردان مشهور تئاتر هم آن را به صحنه برده بود. در سال ۱۳۵۰ نیز این نمایش با همکاری بازیگران ایرانی در جشن هنر شیراز به صحنه آمد.
داستان این است: جمعی از پرندگان در یک گردهمایی برای انتخاب پادشاهشان به تواق میرسند، سیمرغ را نامزد میکنند و برای یافتن سیمرغ به راه میافتادند. در راه بسیاری از مرغان به دلایلی جان میبازند. تنها سی مرغ به سیمرغ میرسند و آنجا درمییابند که طالب و مطلوب یکیست.
حال داستان کنفرانس پرندگان یا مجمع پرندگان در تمام مراحل، از شکوه گرفته تا فقر، رویدادها، شگفتیها، شادمانیها، رهاکردنها، نومیدیها، در کتاب “پرواز” با عکسهای رضا دقتی و نوشته ژان کلود کاریر شکل گرفته است. این دو نفر گام به گام این مراحل را طی کردند، از هفت شهر عشق گذشتند تا به پادشاه واقعی رسیدند. البته با یک شگفتی در پایان. مسیر عوض نشد، اما موانع کماکان باقیست و همه همچنان در انتظار شگفتیاند. کتاب “پرواز” هفته پیش در پاریس رونمایی شد و با امضای رضا دقتی و ژان کلود کاریر به خریداران عرضه گشت.
در گفتوگویی با رضا دقتی در آتلیهاش در پاریس، او از چند و چون پدید آمدن این کتاب میگوید:
رضا دقتی – در حقیقت این بیست و دومین کتاب من است. این کار اما تا حدود زیادی متفاوت است با کارهای قبلیام. به چند دلیل: یکی از دلایلش این است که سوژهای است بسیار مشکل و در حقیقت ممتنع که آن را به صورت یک کار عکسی درآوردم. در عین حال در بین عکسهایی که هست، عکسهای بسیاری هستند که کارهای جدید من است. کارهایی که مدتیست شروع کردم، هنوز هم انجام میدهم و جای دیگری هم چاپ نشده و این اولین باری است کهآنها نشان میدهم. بعد همکاری با آقای ژان کلود کاریر است که در این برنامه مهم هست. چون متون قدیمی که وجود دارند، که از جاهای مختلف دنیا میآیند، این متون قدیمی در نظر من آن گنج بشریت است که در دنیا وجود دارد و اینها خیلیهاشان همین طوری نمیتوانند وارد قرن بیست و یکم شوند، به دلایل مختلف. یا متون قدیمی است، یا خوب ترجمه نشده یا از این قبیل. مدتیست که هدفم این است که با کمک عکاسی یک نوع تعبیر تصویری در این متون کهن به وجود بیاورم و آنها را دوباره برابر مردم قرن بیست و یکم قرار دهم. البته قصدم این نیست که دقیقاً عکس آن چیزی را که در کتاب هست، نشان دهم. یک کار قبلی هم داشتم که همان داستان هفت سفر سندباد بحری بود که دو سال پیش چاپ شد. آن هم باز به خاطر اینکه راجع به سندباد بود، بسیار دربارهاش صحبت شد و داستان مشهور هزار و یک شب هم در ورای آن آمده بود. الان هم این کتاب “پرواز” در حقیقت همان متن “منطقالطیر” فریدالدین عطار است که آقای ژان کلود کاریر بهترین متخصص اشعار رومی، اشعار فریدالدین عطار و به طور کلی متخصص این دنیای عرفانیست که در شرق و مخصوصاً در ایران وجود دارد.
و کارهای زیادی هم در این زمینه کرده.
خیلی کار کردند. ترجمههای زیادی داشتند. کتاب شمس را ترجمه کردند و خود همین “منطقالطیر” را ۲۵ سال پیش با کمک پیتر بروک که یکی از بزرگترین شخصیتهای تئاتر دنیاست، به صورت یک تئاتر درآوردند که هنوز هم بعد از ۲۵ سال اجرا میشود. باید بگویم که البته تمام این کارهایی را که آقای ژان کلود کاریر میکنند، یکمقدار زیادی با کمک همسر ایرانیشان خانم نهال تجدد است که انجام میدهند و وجود این دو نفر الان به نظر من واقعاً یک نعمت است.
ایشان هم روی مولانا خیلی کار کردند و کتاب نوشتند.
دقیقاً. به خاطر همین است که وجود خانم نهال تجدد و آقای ژان کلود کاریر و کارهایی که این دو با هم انجام میدهند، در سطح جهان و خصوصاً در فرانسه بسیار مهم است.
این کار دو نفری شما چطور است؟ فرهنگ را الان با هنر عکاسی دارید پیوند میزنید، بهخصوص فرهنگ کهن ایران را. این خیلی کار ارزندهای است به نظر من.
تشکر میکنم. کار من در حقیقت همانطور که گفتم، کار کردن روی متونیست که از وقتی که آدم یادش میآید، بودهاند. آن متون قدیمی که از زمان کودکی میخواندیم و تأثیری که اینها روی آدم گذاشتهاند. نه فقط تأثیری که روی من گذاشتهاند، بلکه وقتی آدم میداند که چقدر اینها ارزشمندند برای بشریت و فقط مسئله ایران و ایرانیزبان نیست در کتابی مثل “منطقالطیر” یا کتابهای دیگر. اینها متونی هستند که به بشریت باید نشان داده شوند. روی این کار من دو سال با آقای ژان کلود کاریر کار کردم. دو سال روی آن کار کردیم تا بتوانیم عکسهایی را با همدیگر در همین آرشیو من پیدا کنیم که با زبان جدید که الان زبان تصویر است، اینها را بتوانیم به دنیا نشان دهیم.
بر چه اساسی شما “منطقالطیر” را با نوشتههای ژان کلود کاریر با عکسهای خودتان تلفیق کردید؟
یکی از دلایل انتخاب این متن این خود کلمه “پرواز” بود که میدانید از کودکی علاقه بسیار زیادی به این مسئله داشتم و خیلی از کارهایی که انجام دادهام، در آنها همین کلمهی پرواز بوده. و بعد آن داستانی که در آن وجود دارد که میتوان گفت داستان بشریت است، داستان هر روزه انسانهاست که به زبان مرغها بیان میشود. اما در واقعیت اگر شما بخوانید، هر روز هر انسانی از چنین مراحلی گذر میکند. هر روز داستان ما گذر از این مراحلی است که نشان داده شده چطور آدمی در مقابل مشکلات، در مقابل تمام مصیبتها و ناآرامیها باید صبر داشته باشد، انسان باید راه خودش را فراموش نکند، انسان باید هدف خودش را هیچوقت فراموش نکند و این هدف هم همیشه باید یک هدف والا باشد. هدفی به سوی انسانیت، و به سوی بالا رفتن.
میدانید، نکته جالب در تمام این داستانها اصلاً این است که آنها در زمانی نوشته میشوند که نمیتوان این مسائل را به اسم انسانها بیان کرد. هر بار حکومت مذهبی در ایران بوده، تمام هنرمندان سعی کردند استعاره بهوجود آورند. همین الان چیزی که در ایران میگذرد، تمام هنرهای ایران در حقیقت میشود گفت به نوعی مجازی و استعاره هستند. چون با حکومتی که امروز داریم، کسی آزادی بیان ندارد و طبعاً هیچ هنرمندی هم نمیتواند کار خودش را آزادانه بیان کند. پس برمیگردد به مجاز و استعاره. و بعد کاری که فریدالدین عطار هم کرده، دقیقاً همین است. داستان را، درست است که به اسم مرغها هست، ولی خوب که نگاه کنید، میبینید که وقتی صحبت از مرغها میکند، صحبت از دهان و لب و پا و دست هم میکند. یعنی اشاره میکند که درست است که من میگویم مرغ، ولی مرغ را از این نظر میگویم که دست این ملاها نیفتم. در حقیقت داستان انسان را دارم مطرح میکنم که تمام اینها هم دارند میروند به طرف سیمرغ. به طرف این پرنده که پرندهای حماسی، اساطیری و افسانهای است. ولی نهایتاً زیبایی داستان – آنهایی که خواندهاند میدانند که چقدر زیباست – وقتیست که بالاخره از بین این دهها یا صدهزار پرنده که میخواهند بروند سیمرغ را پیدا کنند و هر روز در برابر ناملایمتیها تعدادی از اینها کار را ول میکنند و میگویند نه مشکل است، نه من کار دارم، نه من نمیتوانم بیایم، آخرش آنهایی که واقعاً اراده دارند و نمیخواهند هدفشان را فراموش کنند، به سیمرغ میرسند و همانها هم سیمرغاند.
رضا شما عکاس، حقوق بشری، انساندوست، آن طور که فرانسویها میگویند “هومانیست”، و همه اینها هستید. حالا هم به یک کار فرهنگی بزرگی پرداختهاید که معرفی متون قدیمی ایران است. کار بعدیتان چیست، آیا در همین زمینه است؟
من فعلاً برای سال دیگر دارم روی کتاب جدیدم کار میکنم که در مورد آذربایجان است. چون ۲۵ سال است که من به آذربایجان رفتم و کار کردم و این را دارم به صورت یک کتاب درمیآورم. اما یک کتاب دیگر هم در مورد الجزایر دارم کار میکنم. سال آینده پنجاهمین سال استقلال الجزایر است و من مدتیست که به این کشور رفت و آمد دارم با این قصد که ببینم بعد از پنجاه سال استقلال چه شده و آنها چگونه دارند آنجا زندگی میکنند. اما در مورد این کار روی متون قدیم، کاری که میخواهم بهزودی منتشر کنم، درباره اشعار زنان عشایر افغانستان است. روی آن دارم کار میکنم، با خانم لیلی انور، و قرار است که این بار با کمک تصویرها و ترجمههایی که ایشان داشتهاند، بتوانیم آن را معرفی کنیم. یعنی آن چیزی که کاملاً ناشناخته است. افغانستان زنان شاعرهای دارد که بسیار بسیار قوی هستند و بسیار با احساس و میتوانم بگویم بسیار بسیار در سطح بالا مینویسند. من دارم روی این موضوع کار میکنم که بههرحال خود این هم به نوعی ادامه همان کاری است که در مورد متون قدیم یا متون جدید گفتم. وقتی شما یک فرهنگ غنی را مثل زبان دری یا فارسی، افغانستان یا ایران را از طریق زنان شاعرهاش به اینجا معرفی کنید، با کمک عکسهای من، خود این هم در حقیقت معرفی فرهنگ خودمان است.
رضا! کتاب تو اسمش “پرواز” است. در مراسم رونمایی کتاب هم من شرکت داشتم، در آن کتابخانه بزرگ وسط شهر پاریس و بعد دیدم که چطور صف کشیدهاند برای خرید این کتاب. خود تو هم دائم در حال پرواز هستی، از اینجا به آنجا. در آن جریان معرفی کتابت در مورد هر کدام از این عکسها داستانی هم میگفتی. از جمله داستان یک عکس را تعریف کردی که زمانی رفته بودی به بلوچستان. این داستان چطور بود؟
قبلش مسئله پرواز را بگویم که از کجا میآید. من در سن ۱۶ سالگی، کلاس دهم دبیرستان، در بندرعباس بودم. بیشتر از ۴۰ و چند سال میشود. آن موقع در دبیرستان شروع به درست کردن یک مجله کردم. یک روزنامه یا مجله دستی به اسم “پرواز”. ناگفته نماند که دو روز بعد ساواک آمد و ما را گرفت، مجلهها را هم گرفتند و ما را هم کتک زدند حسابی که چرا اینکار را میکنی. اما این مسئله پرواز و مسئله مطبوعات بههر حال چیزی بوده که در زندگی من ادامه دارد. و بعد ۱۰ سال پیش در افغانستان با کمک همین بنیادی که درست کردهام به نام “بنیاد فرهنگی و مطبوعاتی آینه”، ما مجلهای برای کودکان افغانستان چاپ کردیم که به صورت رایگان پخش میشود، به اسم “پرواز”. نزدیک به ۴۰ هزار نسخه چاپ میکنیم که به صورت رایگان پخش میشوند؛ و این اسم پرواز هم که روی این کتاب هست، در حقیقت میشود گفت ادامه داستان پرواز پرندگان منطقالطیر است.
اما در میان عکسهایی که من داشتم و دیروز چندتایی را معرفی کردم، یکیشان بسیار جالب است. برای اینکه یک نقطه دیدی دارد که کمتر از آن نقطه عکاسها کار میکنند. من واقعاً روی زمین خوابیدهام و میشود گفت که زیر پای یک آدم هستم. آدمی که بیشتر از ۷۵ سالش است، یک پیرمرد بلوچ، و روزی ۲۰ کیلومتر توی کوهها و دشتها راه میرود، با کفشهایی که شاید بشود گفت یکی از قدیمیترین کفشهای انسانهای اولیه است که فقط با گیاه خشک درست میکردند و پایش مثل خود همان سنگها شده. وقتی نگاه میکنید، انگشت پایش را از آن سنگها نمیتوان تمیز داد. او این راه را هر روز میرود، فقط به خاطر اینکه بتواند از کوه کمی چوب جمع کند، بیاورد خانه که بسوزاند و برای سوخت روزانهاش باشد. وقتی من انسانهای اینچنینی را در زندگیم میبینم که کار میکنند، واقعاً حس میکنم چقدر ما در مقابل بشریت هنوز کوچک هستیم. خاک زیر پای این آدم میشود دیگر. این عکس از این نظر برای من مهم بود که نشان دهم برای تمام آن کسانی که چشمشان به واقعیتهای دنیا بسته است و بگویم ببینید که واقعیت دنیا چیست و انسانها چطور زندگی میکنند، کجا هستند انسانها.
یک چیز بسیار زیبای این کتاب میدانید برای من چیست! عکسیست که روی جلد است. آدم میبیند که یک خانمی در حال پرواز است. از زمین کنده شده، دورش رنگ زرد غروب آفتاب است، و این خانم سبکبال همین طوری دارد پرواز میکند و این یک خانم ایرانیست. خانم سحر دهقان که بسیار معروف هم هستند و کار نمایش و رقص صوفیگری انجام میدهند. در واقع یکروز من با شاهرخ مشکین قلم و ایشان قرار بود برای یک فیلمی عکاسی کنم. این عکس را همان روز گرفتم؛ و روی جلد این کتابم گذاشتم. توانستم کلمه پرواز را از ورای رقص و جهش زیبای یک خانم ایرانی و با اصالت کامل آن نشان دهم.
عکسها: ایرج ادیبزاده
در همین زمینه:
:: گزارشهای ایرج ادیبزاده در رادیو زمانه::
جناب "میم"، بشدت مشمئز کننده است که بدون هیچ استدلالی زحمات دیگران را به تمسخر میگیرید. همین عملکردتان نشان از …. خودتان دارد.
کاربر مهمان / 18 December 2011
کیچ، به معنای دقیق کلمه!
میم / 18 December 2011