این روزها که اکثر بازیگران انقلاب ۵۷ از مشارکت خود در آن مبارزات اظهار شرمساری میکنند و عموماً میگویند که اگر زمان به عقب باز میگشت، در این انقلاب مشارکت نمیکردند، «بلند صحبت کردن درباره انقلاب ۵۷» پیش از هر زمان دیگری لازم به نظر میرسد، تا شاید به یادآوری این موضوع کمک کند که مردم در انقلاب ۵۷ چه چیزی را نفی کردند و چرا این نفی حرکتی روبه جلو بود.
از برای خدا، بیایید بر خاک بنشینیم،
و داستانهای غمناک مرگ شاهان را حکایت کنیم
چه سان برخی از آنان خلع شدند، برخی در جنگ به قتل آمدند،
برخی را ارواح کسانی تسخیر کردند که آنها از زندگی محرومشان کرده بودند،
برخی را همسرانشان مسموم کردند، برخی در خواب به قتل آمدند،
و همگی به قتل آمدند.
زیرا در درون دایرۀ همان تاج توخالی که شقیقۀ فناپذیر شاه را دربرمیگیرد،
مرگ بارگاه خویش را برپا میدارد؛
[ترجمه فارسی ریچارد دوم، محمد خزاعی ۱۳۶۷]
پادشاه که اکنون قدرت خود را از دست رفته میبیند، در وضعیت خویش تامل میکند، و در مییابد که چگونه بر سر گذاشتن تاج شاهی به معنی رخصت دادن به بر پاکردن بارگاه مرگ و زیستن در کنار آن است. ماجرای این قسمت از نمایشنامه ریچارد دوم از این قرار است: اینکه شاید بیثباتی بخت و اقبال یا بازی دسیسهها یا خواست مردم (در صورتی که فرانسه سال ۱۷۸۹ را دیده بود) نه فقط پادشاه را از تخت پایین میکشد بلکه همچنین او را از زندگی ساقط میکند.
این داستان درباره آخرین شاهان ایران نیز صادق است، اما با یک تفاوت، هیچ کدام از آخرین پادشاهان ایران از تخت پایین کشیده نشدند، آنها هر کدام به شیوهای تاج شاهی را از سر برداشته و از روی تخت بلند شده بودند: احمد شاه با از دست دادن تدریجی اکثر اختیارات خود، سلطنت را رها کرد، رهسپار اروپا شد و زمام امور کشور را عملا به رضاخان سپرد. رضا شاه به امید سلطنت فرزندش تهران را ترک گفت، و محمدرضا شاه نیز حدود یک ماه قبل از پیروزی انقلاب بهمن۵۷ تهران را ترک کرد. آنها آماده بودندکه در صورت لزوم مقام سلطنت را رها کنند، و جانشان را نجات دهند.
از اینرو هیچگاه در تاریخ ایران معاصر “شاهکشی” در معنای تحتالفظی آن روی نداد. از زمان احمد شاه جلوس هر کدام از پادشاهان بر تخت سلطنت سبب میشد که این نهاد مسالهدارتر شود، و از این رو نتواند بحران مشروعیت خود را حل و فصل کند. احمدشاه پادشاهی بود که سلطنت را قبول نداشت و بیشتر دوست داشت تا شهروند یک کشور اروپایی باشد، رضا شاه در ابتدا در پی تاسیس یک جمهوری بود، اعتقادی به سلطنت نداشت و به اصرار روحانیون تاج شاهی بر سر گذشت؛ و سرانجام محمدرضاشاه هم از آغاز شاهی بود که کسی او را شاه نمیدانست.
سرگذشت سه پادشاه آخر و به ویژه محمدرضاشاه مؤید این مساله است که چرا از سلطنت اسطورهای ایرانی که در راس آن شاه شاهان نشسته بود دیگر چیز به جز یک نام باقی نمانده بود؛ به همین خاطر است که هر نوع تلاش برای احیای دوباره آن شکلی ارتجاعی پیدا میکند. با جلوس محمدرضاشاه به تخت پادشاهی عملاً تخت بدون پادشاه بود، و یک شبح بر تخت جلوس کرده بود. تاریخ سلطنت پهلوی دوم عبارت بود از مجموعهای از اقدامات و تمهیدات مختلف برای جسم بخشیدن به شبحی که مدتها بود از هر جسمانیتی تهی شده است.
این روزها که اکثر بازیگران انقلاب ۵۷ از مشارکت خود در آن مبارزات اظهار شرمساری میکنند و عموماً میگویند که اگر زمان به عقب باز میگشت، در این انقلاب مشارکت نمیکردند، «بلند صحبت کردن درباره انقلاب ۵۷» پیش از هر زمان دیگری لازم به نظر میرسد، تا شاید به یادآوری این موضوع کمک کند که مردم در انقلاب ۵۷ چه چیزی را نفی کردند و چرا این نفی حرکتی روبه جلو بود.
تخت خالی سلطنت؛ اومر ارباب مطاعاند
محمدرضا پهلوی پادشاهی بود که از ابتدای دوران سلطنتش با بحرانی دوگانه مواجه بود، دو بحرانی که در نهایت سبب شده بود خود نهاد سلطنت سالها قبل از پایان رسمی آن به نمایشی توخالی بدل شود. نخستین آنها بحران مشروعیت بود، و دیگری بحران بازشناسی و به رسمیت شناختن: او پادشاهی بود که از ابتدا کسی او را به عنوان پادشاه به رسمیت نمیشناخت. همچنین پهلوی دوم از موضع یک پادشاه مشروطه سوگند خورده بود و بر اجرای همه موارد قانون اساسی تاکید گذاشته بود، ولی در نهایت نتوانست بر این سوگند وفادار بماند و خود را در وضعیتی دید که باید آن سوگند را بشکند.
شاه جوان میدید که حتی به شکل ظاهری سلطنت او از سوی قدرتهای جهانی به رسمیت شناخته نشده، همان قدرتهای جهانی که در عزل پدرش از سلطنت و بر تخت نشاندن او نقش داشتند. در جریان کنفرانس تهران در سال ۱۳۲۲ رهبران دول متفق یعنی روزولت، چرچیل و استالین، بدون این که دولت ایران خبر داشته باشد، برای برگزاری کنفرانس به تهران سفر کردند، و درباره پایان جنگ جهانی دوم در مقر سفارت شوروی به شکلی محرمانه گفتگو کردند.
در این کنفرانس شاه حتی به شام رسمی دعوت نشد: «نشان گویای [وضعیت متزلزل شاه] این واقعیت بود که نه تنها سران سه کشور که در تهران دیدار کردند وقعی به شاه نگذاشتند، و حتی خبر تشکیل کنفرانس را هم صرفا در آستانه جلسه اول در اختیارش گذاشتند، بلکه نه او و نه هیچ مقام ایرانی را به شام رسمی دعوت نکردند» (نگاهی به شاه، عباس میلانی).
این تنها مثالی نبود که «پادشاه ایران» به «عنوان پادشاه» از سوی دیگر کشورها به رسمیت شناخته نمیشود: انگلستان نظر پادشاه ایران را درباره عوض کردن سفیر خود جدی نمیگرفت، ولی برعکس محمدرضا شاه خود را ناچار میدید که برای منصوب کردن نخست وزیرانش به رایزنی با سفیران برخی از کشورها بپردازد.
وصف «پادشاه بودن» چیزی مثل وصف «میزبودن» نیست که به خودی خود امکانپذیر باشد. «پادشاه بودن» در گرو تصدیق این مقام از سوی مردم و نیز کشورهای دیگر است (درست همانطور که «ارباب» تا زمانی ارباب است که کسانی او را ارباب بنماند و در برابر او تعظیم کنند). احتمالاً خود محمدرضاشاه نیز خود را یک پادشاه واقعی نمیدانست، و همواره تلاش میکرد تا چارهای برای این وضعیت بینابینی خود پیدا کند. یکی از راهحلها برای این وضعیت بحرانی قبضه بیشتر قدرت بود، راه حلی که خود مشروعیت او را بحرانیتر میکرد.
پهلوی دوم «از همان روزهای اول سلطنت بر خلاف باور رایج و به استناد سفارت انگلیس آمریکا در پی قدرت بیشتر بود» (همان) و بارها به سفیران آن کشورها گفته بود که تنها «راهحل مسائل ایران این است که او قدرت بیشتر پیدا کند.» کاری که با سوگند تاجگذاری و تعهدش برای پاسداری از قانون اساسی در تضاد بود، و مشروعیتش را مسالهدار میکرد. سفرای این کشورهای با شاه همنظر نبودند، و افزایش قدرت او را منجر به استبداد فردی میدانستند. ولی به رغم همه اینها او توانست که زمینه را برای تشکیل مجلس موسسان و افزایش قدرت خود مهیا کند.
نزدیک شدن او به روحانیون سنتی و تلاش برای یارگیری از میان آنها خود گواه دیگری است بر این که چقدر پهلوی دوم درباره وضعیت بینابینی خود آگاهی داشت. او میخواست که به منبع سنتی مشروعیت برای سلطنت دست یازد و این کار تنها از طریق نزدیک شدن به روحانیون سنتی ممکن میشد. بنابراین او درست در مسیری قدم گذاشت که در جهت مخالف پدرش بود. اگر رضا شاه تحقق پروژه مدرانیزاسیون خود را در ارتباط با کم کردن قدرت روحانیون میدید و تلاش میکرد تا «شمار روحانیون و مساجد را کاهش بدهد» (همان) رویهای محمدرضا شاه بر افزایش تعداد مساجد و روحانیون و وعاظ بود. او حتی تا آنجا پیش رفته بود که بپذیرد برای مدارس «تعلیم شرعیات» جز مواد درسی قرار بگیرد و «روحانیون نیز محتوای این درسها را تعیین کند».
رابطه پهلوی دوم با درباریان خویش نیز قرینهای دیگر است بر وضعیت بینابینی پادشاه. پادشاهی که میداند اگرچه بر تخت نشسته اما پادشاه نیست، و در اصل تخت خالی است. توسل جستن به دربار آخرین سلاحی است که از آن طریق میتوان به شکلی ساختگی خود را شاه دانست. درباریان در اصل کسانی هستند که وظیفه آنها شرکت در بازیهای زبانی مشخصی است که طی آن بر «پادشاه بودن» پادشاه تاکید میشود. ولی مشارکت در این بازی و به عبارت دیگر چاپلوسی خود کاری تناقضآمیز است و مشکل مشروعیت پادشاه کماکان باقی میماند. درباریان از طریق این چاپلوسی مداوم خود و پادشاه را عملاً «به هیچ بدل» میسازند.
ربکا کامی به تاسی از هگل درباره این مناسک چاپلوسانه چنین میگوید:
«من با شاه نامیدن تو، خود را به تو میبخشم، من نفس خود را به تو میبخشم؛ همه سوژگی از آن توست، تو همه چیز و همه کس هستی. اما دقیقا از آن رو که من خود را محروم میسازم، پس چیزی برایم نمیماند که ببخشم،… این فقط نیستی و هیچ بودگی من است که به دست من منتقل میشود، پس تو نیز هیچ هستی. من با تبدیل تو به همه چیز تو را به هیچ بدل میسازم.» (جشن ماتم، ربکا کامی، مراد فرهادپور)
در دربار پهلوی دوم این مناسک درباری با شدت و حدت زیادی برقرار بود، و بیش از هر چیز این چاپلوسی خود را در شکل نگفتن حقیقت در نزد پادشاه آشکار میکرد. یک مقام آمریکایی از اردشیر زاهدی پرسیده بود که:
«آیا درست است که شاه به شکل فزآیندهای در انزوا است و اطرافیانش را تنها کسانی تشکیل میدهند که جرات بازگفتن حقیقت را به او ندارند؟»
محمدرضا پهلوی نه فقط حاضر نبود آن چه در اطرافش میگذرد بشنود بلکه همچنین به دربار و نزدیکان خود یا «بازیگران مناسک دربار» نوعی وابستگی احساس میکرد. تو گویی استمرارِ پادشاهی او تنها در تدام دربار و تصدیق جایگاهش از سوی آنها بود: اگر دربار نبود، شاه هم دیگر نبود. بنابراین نباید از برآشفته شدن شاه از «گزارشهای فساد مالی نخبگان سیاسی» که توسط پرویز ثابتی، مسئول سابق ساواک، تهیه میشد شگفتزده شد. شاه به ثابتی تذکر میداد که نباید به حیطهای وارد شود به آن اجازه ورود ندارد.
نفی تخت خالی سلطنت
وقتی انقلاب اتفاق افتاد، چند دهه بود که تخت سلطنت خالی بود، و نمایشهای اطراف این تخت همگی تلاشی برای القای این باور بودند که نهاد سلطنت هنوز زنده است. ولی بوی جسد مرده سلطنت به هوا برخاسته بود و نمایشهای درباری نیز قادر به پر کردن این جای خالی نبودند.
در ایران به شکلی سنتی قدرت و سلطنت «ودیعهای آسمانی و الهی» قلمداد میشد، اما مدتی بود که باکتریها مشغول به خوردن پیکر بی جان این «ودیعه آسمانی» بودند، و بنابراین همراهی همگان برای تدفین فوری و فوتی این پیکر بیجان کاری ناگزیر بود. آنچه اکنون از تاریخ طولانی نهاد سلطنت به لطف انقلاب ۵۷ باقی مانده بود چیزی به جز ویرانه نبود، و این ویرانه نیز آشکار کننده بصیرتی بودند که «همه ویرانهها عیانش میکنند، یعنی این حقیقت که جهانْ امری ساخته شده است..» (جشن ماتم، ربکا کامی، مراد فرهادپور) و هر حکومتی «محصول ساخت و ساز و در این مقام، در معرض نابودی یا واسازی است». (همان)
مردمی که فردای روز پیروزی انقلاب زیر نور خورشید و بر روی ویرانههای سلطنت ایستاده بودند واجد این بصیرت تاریخی شده بودند که این جهان مصنوعی و ساخته دست بشر است و بنابراین هر وقت بخواهند میتوانند دست به کار شوند و آن را به شکلی که میخواهند در آورند. آنان شاهد تولد خویش میشوند و میبینند که چگونه در لحظه ویرانگری از این هیچ حاکمیت مردم سربر میآورد.
بسیاری از شاهان وسلاطین در تاریخ افرادی بیخرد و نادان بودند . در کشوری مانند انگلیس نمونه شاهان ابله مانند هنر ی هفتم زیادند . او صدر اعظمش ” توماس مور ” را گردن زد مانند ناصرالدین شاه که امیر کبیر را کشت . سلاطین عثمانی هم که کارنامه ای جز جنایت و آدم کشی نداشتند . حالاهم هستند سلطنت طلبانی که شاه را فر ایزدی و قبله عالم و….. میدانند !! / تفکری ارتجاعی وواپسگرا ! / این ها فرقی با بنیادگرایان و مرتجعین مذهبی ندارند .
bijan / 20 February 2018
دوست من! نوشته اید:
«بلند صحبت کردن درباره انقلاب ۵۷» پیش از هر زمان دیگری لازم به نظر میرسد، تا شاید به یادآوری این موضوع کمک کند که مردم در انقلاب ۵۷ چه چیزی را نفی کردند و چرا این نفی حرکتی روبه جلو بود.»
دوست من!
به نظر من گفتن این که روشنفکر ایرانی در دهه چهل و پنجاه ندانسته که در پی نفی چه است و چرا؟ و نیز مردم ندانسته اند که چه چیز را نفی کرده اند و چرا؟ درست تر به نظر می رسد.
دوست من!
ما در ایران نیازمند گذار از “پیشاعقل” به عقل ایم. در معنای آشنا می توان گفت: ما از مشروطه بدین سو نیازمند جنبش از برای “روشنگری” در معنای کانتی بوده ایم و اکنون نیز هستیم.
کانت هم در پی آزادی بود. او می گفت: آزادی آن است که بسود “روشنگری” است. ما در ایران تنها داد زده ایم آزادی! و این بی معنی است.
ما در ایران به فرق و فاصلۀ میان “آزادی” و “آزادی از برای روشنگری” هیچ توجه نکرده ایم. این است که امروز ضرورت می بینیم که “در باره انقلاب 57” بلند صحبت کنیم.
من به امید آن که نظر شما و دیگران را متوجه “روشنگری” در معنای کانتی کرده باشم فراز هایی از متن کانت را از پاسخ او به سئوال “روشنگری چیست؟” این جا می آورم تا نشان دهم که ایرانی به بیراه رفته است.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 20 February 2018
(2)
کانت می نویسد: «روشنگری برون رفت از وضعیتی است که آدمی بدان تحت قیمومیت است. این وقتی است که آدمی بی رهنمود یک کس دیگر مستعد درک خوب و بد ـ از برای خود ـ نیست. آدمی مقصر است اگر چنانچه مستعد برون رفت است و اما اقدام بدین کار نمی کند. به خود آی و برون آی! شعار روشنگری است. »
می نویسد:
« آنان نخست گاوان اهلی خود را گرفتار حماقت می کنند و حساب شده و با دقت چنان شرایطی را به وجود می آورند که این مخلوقات اهلی دیگر جرأت نمی کنند پایشان را تک و تنها حتی یک قدم فراتر از حصار چراگاه خود به زمین بنهند. پس ایشان را تهدید می کنند و خطرناک بودن هر حرکت خود سرانه را بدیشان حالی می کنند. این خطر اما برای آنان که چند بار خود سرانه بروند و بیفتند و به پا خیزند ـ و بیاموزند که همچنان بروند ـ چندان بزرگ و بازدارنده نیست. ولی خیال یک بار خودسرانه رفتن و آنگاه به زمین خوردن هنوز نزد مردمان چنان وحشتی ایجاد می کند که یک عمر را بس است.»
می نویسد:
« برون رفت از وضعیتی که فرد بدان تحت قیمومیت است در اشکال جمعی ممکن تر است. همین که فرصت دست دهد اجتناب ناپذیر است… آدمی را توجه دادن به ارزش های انسانی و فراخوان به این که خودسرانه بیندیشد معنایی دارد که البته هر کس آن را می فهمد… بی جهت نیست که گفته اند میندیشیدن و به خوی زیستن رسم زیانباری است که آثار ناگوار آن سرانجام گریبان بانیان را نیز می گیرد. ازیراست که اکنون روند برون رفت به کُندی پیش می رود. »
ادامه در 3
داود بهرنگ / 20 February 2018
(3)
می نویسد: «با انقلاب شاید بتوان از اثرات زیانبار یک استبداد افسار گسیخته کاست. شاید بتوان جلوی ویرانگری یک حکومت ستمگر و سرکوبگر را گرفت. اما هرگز نمی توان در نحوۀ اندیشیدن یک جامعه ایجاد تغییر کرد. البته می توان پندارهای پیش داورانه و دور از خرد ـ و رسوا ـ را برداشت و جای آن حجم تازه ای از همین نوع پیش داوری ها را کاشت و گردن مردمی را که همه عمر تحت قیمومیت بوده اند ـ از نو ـ به زیر یوغ برد.
روشنگری تنها به آزادی نیاز دارد. آزادی یعنی که آدمی دارای این امکان است که در جامعه از چه باید کرد خود ـ به فهم خود ـ سخن بگوید. این آزادی در بی زیان ترین شکل ممکن است.
اینک فریاد مخالفت ها از هر سو برخواهد خاست. گفته خواهد شد که نه! میندیشید!
– نظامی خواهد گفت: میندیشید. رژه تان را بروید.
– مأمور مالیات خواهد گفت: مالیاتتان را بپرازید. به چه می اندیشید؟
– کشیش خواهد گفت: اندیشه دیگر چیست؟ فکر ایمانتان باشید!
و یکی در این میان خواهد گفت: بیندیشید. هر قدر که دلتان می خواهد آزادانه بیندیشید. و در ادامه خواهد گفت: و اما مطیع باشید و سر به فرمان!
آزادی در همۀ این موارد ـ که ناظر به میندیشیدن است ـ نقض می شود. اما کجا ـ و در چه موردی ـ سد راه روشنگری است؟ کجا و در چه موردی ـ ای بسا ـ به سود روشنگری است؟ »
دوست من!
و ما به این ترتیب در سال 57 انقلاب کرده ایم اما چنان که بود ـ همچنان ـ تحت قیمومت مانده ایم. هیچ توجه نکرده ایم که آزادی گاه “نقض آزادی” است. توجه نکرده ایم که:
«کجا ـ و در چه موردی ـ سد راه روشنگری است؟ کجا و در چه موردی ـ ای بسا ـ به سود روشنگری است؟ »
هیچ توجه نکرده ایم: «به خود آی و برون آی! شعار روشنگری است. »
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 20 February 2018
شاه برای استمرار حکومت و اقتدار خود در داخل ایران، مجبور به قبول جدایی بحرین از ایران شد و جایگاه اقتصادی و ژئوپلتیک ایران در خلیج فارس و خاورمیانه را از دست داد و به ژاندارمی نمادی در منطقه بسنده کرد و جلوه ایی سیاسی از نوع بادکنکی از خود نشان داد . این ضعف و زبونی ، در پشت پرده ایی از کبر و نخوت رفتار شاهانه او پنهان بود ! سردی و خشکی او موجب ترس و تنفر مردم از او میشد، در عوض رفتار آخوندهای حاکم امروز ایران بسیار مردم پسندتر و نزدیکتر به فرهنگ کوچه و بازار است. شاید به همین دلیل تاریخ مصرفشان طولانی تر شده است!
ایراندوست / 20 February 2018
“وقتی انقلاب اتفاق افتاد، چند دهه بود که تخت سلطنت خالی بود”
پس تمامی آن جشنهای ۲۵۰۰ ساله و خالی بازی های شاه که میگفت, کوروش بخواب زیرا که ما بیداریم,…
سلطهء پلیس سیاسی ساواک در هر کارخانه و دانشگاه و….
راه انداختن سیستم تک حزبی رستاخیز, با عضویت اجباری برای تمامی شهروندان ایرانی,….
همهء اینها اتفاقا نشانه بر “پر کردن” تخت سلطنتی دارد.
کارگر / 21 February 2018
من بعد از این انقلاب شکوهمند شما متولد شده ام بنابراین دانش من از کذشته بشدت یکطرفه و بر ضد رژیم گدشته و همیشه در پی این بوده که خود واقعه انقلاب را توجیه نماید. این مقاله نیز یکی از مقالاتی است که بنظر من میتوانست در سال 1365 نوشته شده باشد شاید آنزمان من متوحم نیز کلیات و جرییات آنرا قبول می نمودم اما با گذشت زمان و دسترسی آزاد به منابع و اطلاعات تعداد سوالات نیز بیشتر و بیشتر شد و مرا مجبور کرد که خود به تحقیق در باره تاریخ بسیار معاصر کشورم مطالعات زیادی بنمایم، آقایان شاه هر چه قدر آدم سست عنصر و بدون پشتوانه بقول این گفتار ولی کسی بود که ایران را براه درست پیشرفت اقتصادی و اجتماعی قرارد داد ولی متاسفانه قشری که از در ودهات به خارج از کشور فرستاد تا با کسب بهترین تحصیلات برگردند و به کشور خود کمک نمایندو پشتوانه کشور باشند خیانت عظیم وتاریخی را در حثق این مشور و تاریخ آن قرارداند که نسلها از آن ضربه خورده اند و واهند خورد. شما هر چه بنشینید و بگویید شاه ضعف داشتو … ولی جلوی تابش نور حقیقت رو نمیتونید بگیرید از این بغض و کینه ای که نسبت به نام پهلوی دارید بیدار شید و 1- از اشتباهات گدشته خود ابراز ندامت کنید و 2- کاری به ایران و گذشته و آیندش نداشته باشدی یک نسل پند بار باید به کشور خیانت کنه، چه کسی این همه تخم وقاحت رو در ژن شما کاشته که ه=نور=ز هم با تمام قدرت دارید از خیانتی که به تاریخ این کشور شد توسط شما دفاع میکنید. … در تخت جمشید امامزاده کشف شده، این و تمام خرابکاریها و کشته ها و بدبختی های این ملت و این کشور در این چهل سال به گردن شما روشنفکر نماهایست که جز بغض به پهلوی توشه دیگری نداشته و نخواهید داشت.
آزاده / 21 February 2018
این متن چیزی نیست جز یکی دیگر از متنهای احساسی و تیپیکال چپ و به شدت فکتگریز که نمونههای اوریجینالش را در مجلات و روزنامههای سالهای 57 و 58 به وفور میتوانستید بیابید. حتی با خواندن کتاب شاه عباس میلانی، (که انتقادهای جدی به آن وارد است)، به راحتی بسیاری از ادعاهای این متن میتوان زیر سؤال برد. کلیگویی های احساساتی و خارج از منطقی از این قبیل که تخت سلطنت سالها بود برافتاده بود (!) جز اتلاف وقت و قلم را به هیچ و پوچ فرسودن، چه نتیجه ای دارد؟!
نویسنده به عدم قدرت شاه و بی محلی سران بین المللی به وی در سال 1320 اشاره میکند، ولی ترجیح میدهد که فراموش کند که ژیسکاردستن در دهه هفتاد برای دیدار کوتاه نیم ساعتی با همان شاه جوان دهه بیست، به سن موریتس میآید تا در میان تفریحات شاه در مورد قیمت جهانی نفت با شاه مذاکره کند.
دست کم بعد از چهل سال از devolution سال 57، کمی از غربیان بیاموزید و زبان را به قدرت منطق بیارایید و برای وقت خوانندگان ارزش قائل شوید.
بهرام / 21 February 2018
نویسنده ی عزیز، دستاوردهای انقلاب ۵۷ تنها به سرنگونی نظام سلطنتی محدود نمیشود. به نظر میرسد آنان که باید دستاوردهای انقلاب ۵۷ را تحلیل و تشریح کنند در برابر سیاستهای ارتجاعی دولت بر آمده از انقلاب دچار هراس شده و بیم دارند که با تحلیل و تشریح این دستاورد ها، با برچسب طرفداری از حکومت ارتجاعی روبرو شوند. انقلاب سال ۵۷ آینه ی اجتماعی بود که آن را چه را در عمق جامعه جریان داشت عیان کرد و به ما نشان داد که همگی توهم زده هستیم. ما مدرنیزاسیون زدگی را مدرن شدن واقعی تصور میکردیم و میکنیم. یکی از شمار دستاوردهای مهم انقلاب ۵۷ همین توهم زدایی بود که کم دستاوردی نیست. انقلاب هم چنین نشان داد که چنان چه از این مدرنیزاسیون زدگی نجات پیدا نکنیم راه به جایی نخواهم برد و به معنای واقعی مدرن نخواهیم شد. این را بدون یک تحول تکان دهنده ی اجتماعی نمیتوانستیم متوجه بشویم. آینه گر عیب تو بنمود راست خود شکن آینه شکستن خطاست. سخن در این رابطه فراوان است که در حوصله ی این کامنت نمیگنجد.
Nima Azadi / 21 February 2018
لطفا دست از دشمنی و خلاف واقع گفتن بردارید.
هنوز هم اندر خم همان کوچه روشنفکر نما ها و توده ای ها و مجاهدین و انقلابیون سال ۵۷ هستید.
مردم دیگر میدانند که محمدرضا شاه ،شاهی مستقل و ایران دوست و دشمن دشمنان ایران بود.
منصور زمانه / 21 February 2018
ببنطر من انقلاب بین سنت و مدرنیسم بود متاسفانه همه نیروهای چب از دیدی عقب افتاده از سنت پشتیبانی کردند
کاظم / 23 February 2018
با احترام به دوستان
من این متن را با توجه به ادبیاتش که سراسر توهین به پهلوی وایران بود متنی مغرضانه می بینم .به قول دوستان از تودهای های ان زمان که حاصلش شد جمهوری اسلامی که هیچ کدام از خود انها نه توانستندونه گذاشتنشان که در ان زندگی کنند .به چه می خواهید برسید ؟به کجا می خواهید بروید؟ من روستایی هستم از همان هایی که پدرانمان دریوق بردگی ارباب ورعیتی بودند از نسل همان هایی که با توانی خان وشارع ناموسشان در هر زمان در خطر بود و پهلوی بود که ما را از بردگی ازاد کرد (تقسیم اراضی) پهلوی بود که به ما مالکیت جان مال وناموسمان را داد با (تقسیم اراضی ) همان کاری که تمام شما روشنفر نماهای چپ وراست و…. ان را خلاف میدانید چون از اربابی خارج شدید این فریاد پهلوی که در دی شنیدید حاصل ان کار پهلوی است وفهم مردم .در اخر اگر راست می گویی بیا ودر جمهوریتان زندگی کنید تا از انقلاب وان تفکری که به دنبالش بسیار مجاهدت کردی بهره مند شوید.
ایرانی / 24 February 2018
از دروغت خنده آمد خلق را ایکاش میبستی تو یکدم حلق را
این همه از شکسپیر و ربکاکامی عاریت گرفتی برای گفتن و اثبات یک نظریه احمقانه و پوچ
، خوب اینها را که مخملباف بهتر و صریحتردر صفحه ۲ بی بی سی گفته بود که . اصلاً این همه به لطف دوستان چپ
و کمونیستت در رادیوزمانه نوشتی که چی ؟ که بگی سلطنت مرده و دیگه برنمیگرده ؟ خوب شاید
برای تویی که در دنیایی فانتزی ، مملو از نویسندگان و همپالگیهای چپ و همفکرانِ چریک کافه نشین در
بروکسل و آمستردام و پاریس هستی اینطورباشه ، ولی واقعیت میدانی غیر از این رو میگه اگر مردم میگویند روحت شاد رضاشاه ، یعنی دیسکورس جامعه عوض شده و با زندان و چریک شدن و خودتوترکوندن و رفتن در دنیای فانتزی نویسندگان چپ و شاهد از شکسپیر آوردن و …… تغییری درش ایجاد نمیکنه .
هرروز که بی بی سی ، شما و هرکس دیگری برضد پهلوی و پادشاهی صحبت میکنه ، مینویسه و مصاحبه میکنه به همون میزان بر نفرت مردم از همه شماها اضافه میشه . روزی نیست که به بازار نرم و جدیدترین فحشهای ناموسی رو از مردم بخاطر پخش برنامه شب قبل فلان تلویزیون خارجی برضد سلطنت و خصوصاً خاندان پهلوی نشنوم . تو هم دوست عزیز یکی در کنار بقیه .
در پایان بد نیست یاد آوری کنم که امروز ملت ایران برای همه طیفهای چپ ، روشنفکران عرق خورکافه نشین ، ملی مذهبیها و دیگر گروههای دخیل در فاجعه ۵۷ را در کنار آخوند میبینند و دست در دست آنان ، ای کاش یاد میگرفتید کهفقط برای مدتی دهانتان را میبستید و اینگونه به فاجعه فکری ونظری خودتون ادامه نمیدادید
سروش / 26 February 2018
چسبیده اید به چند سال اول سلطنت محمدرضا پهلوی و به زور چسب و وصله مدلی ناچسب برای تحلیل کل دوران سلطنت شاه تدارک دیده اید که هیچ جوری قطعات اون جور نمیشه
ali / 05 March 2018