حسین نوشآذر – تردیدی نیست که مجموعه نامههایی که محمد نوریزاد تاکنون نوشته از نظر سیاسی قابل تأمل است و اگر نامی هم از نویسنده آن بماند، نه به عنوان یک سینماگر و نویسنده، بلکه به عنوان نویسنده مجموعه این نامههاست. با اینحال در این نوشته قرار نیست، به سویههای سیاسی یا حتی فرهنگی نویسنده ۱۴ “نامه به رهبری” بپردازیم. چهاردهمین نامه محمد نوریزاد که بیتردید آخرین آن هم نخواهد بود، اینبار از سویههای روایی قابل تأملی برخوردار است: هم یک متن سیاسیست و هم اینکه یک متن داستانی هم هست.
“قالب نامه” اصولاً از دیرباز شیوهای در داستاننویسی بوده و همواره، در همه دورانها مخاطبان انبوه داشته است. دقیقاً معلوم نیست که پیشینه “قالب نامه” به عنوان یک سبک ادبی به کدام دوره از تاریخ غرب میرسد. نخستین اثر قابل تأمل که در تاریخ هم از آن یاد کردهاند، اثریست به نام “مادام دونه” که در قرن هفدهم پدید آمد و خوانندگان زیادی داشت. “نامههای عاشقانه یک اشرافزاده به خواهرش” در همان قرن هفدهم در تاریخ مانده است. در قرن هجدهم اما گوته با “رنجهای ولتر جوان”، مونتسکیو با “نامههای ایرانی” و همچنین ژان ژاک روسو، هر یک آثاری در قالب نامه آفریدند و این نوع ادبی را از نو احیاء کردند. همانطور که از نام نویسندگان این نامههای خیالی برمیآید، “قالب نامه” در سنت روشنگری و اومانیسم ریشه دوانده، و از همان آغاز بنیانهای اخلاق مسلط را به چالش میکشیده است.
نامههای مونتسکیو در نکوهش خرافهگرایی و چندهمسری و از اسناد بهجای مانده از دوران روشنگری
از مهمترین ویژگیها “قالب نامه” این است که دست نویسنده را باز میگذارد و به اصطلاح برای او آزادی زیادی قائل است و مانند شیوههای دیگر در رماننویسی نویسنده را محدود نمیکند. اگر ما برای خودمان آزادی قائل باشیم و بخواهیم مانند روسو و مونتسکیو یک قالب ادبی را در جهت روشنگری اجتماعی و سیاسی به کار بندیم، بیتردید “قالب نامه” مناسبتر از سایر شیوههای داستاننویسیست.
در نامههایی که قهرمان داستان مینویسند، معمولاً ما، خوانندههای کتاب فقط با نظرات فرستنده نامهها آشنا میشویم. عواطف گیرنده نامهها، واکنشهای او به برخی از رویدادها و بحرانها و همچنین ویژگیهای شخصیتی او را فقط میتوانیم حدس بزنیم. نویسنده با چگونگی چیدمان نامهها یا فرازهایی از برخی نامهها در کنار هم، درماندگی و اشتیاق و حسرت، و خلاصه: طبع نویسنده نامهها را نشان میدهد و همچنین به برخی دسیسههای خانوادگی و اجتماعی و چه بسا سیاسی هم در پرده اشاره میکند.
نامه و شکلهای پیشرفتهتر آن مثل ایمیل و مانند آن، اصولاً به حریم فردی تعلق دارد و به این جهت در “قالب نامه” میل به سر درآوردن از محرمیات و زندگی خصوصی اشخاص است که خواننده را به خواندن داستان ترغیب میکند. بیجهت نیست که “قالب نامه” در تاریخ ادبیات جهان از پرخوانندهترین انواع رماننویسی به شمار میآمده و هنوز هم با وجود منسوخ شدن نامهنگاری باز نمونههای موفقی به این شیوه نوشته و منتشر میشود. (برای مثال “سرزمین آخرین چیزها” از پل استر)
نامههای محمد نوریزاد به رهبری، اصولاً نامههای بیپاسخاند. برای همین ما نمیتوانیم واکنش گیرنده نامهها را حدس بزنیم. اما به این دلیل که گیرنده نامه یک شخص کاملاً شناخته شده است، موافقین و مخالفانی دارد و شایعاتی پیرامون زندگی شخصیاش وجود دارد، به عهده ما خوانندههاست که واکنش او را حدس بزنیم. این امر هرچند تازگی ندارد، اما خالی از لطف هم نیست.
نامههای نوریزاد دقیقاً مبتنی بر سنت نامهنویسی در عصر روشنگری از یک سویه کاملاً روشنگرانه برخوردارند. این سویه روشنگرانه با قلمی نرم و استوار، برخوردار از ادب نفس و در همانحال با صراحت نسبی نویسنده درمیآمیزد و حساب این نامهها را از بیانیههای متعارف و البته خستهکننده سیاسی جدا میکند. به این جهت هم به گمانم در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما تحولی بهشمار آید. ما نامه سرگشاده زیاد خواندهایم، اما نامه سرگشادهای که با اشراف بر زندگی و حریم شخصی و روحیات و باورهای گیرنده نامه نوشته شده باشد، تا آغاز نامهنگاریهای محمد نوریزاد به “رهبری”، به این شکل تداومدار نخوانده بودیم.
توجه کنید که محمد نوریزاد پس از همکاری با مرتضی آوینی در روایت فتح مطرح شد و تا شکلگیری نهضت سبز در بیت رهبری آمد وشد داشت و از نزدیکان به آیتالله خامنهای بهشمار میآمد. به خاطر شناخت کافی نویسنده از گیرنده نامهها، نامههای او به عنوان یک متن داستانی از “اصالت” برخوردار است و همازینروی به رغم سویههای گاه اغراقآمیز و دراماتیکی که میبایست داشته باشد، “باورپذیر” است.
نامه چهاردهم اما یک ویژگی دراماتیک دیگر هم دارد که آن را سخت قابل تأمل میکند: این نامه به عنوان یک متن داستانی بر “خط سفر” اتفاق میافتاد و به یک معنا یک “رود مووی” (Road Movie) اسلامیست.
سفر آخرت و واهمه زندگی پس از مرگ
“سفر آخرت” از بحثهای معاد ظاهراً ایستگاهها و مراحلی دارد که تا آنجا که البته دانش نداشته من در فقه قد میدهد، از آن به عنوان “منازل الآخره” یاد میکنند.
نوجوان که بودم در بازار تجریش کتابی در قطع جیبی از انتشارات حوزه علمیه به دستم آمد که “سیاحت غرب” نام داشت و در واقع شرح رؤیا یا کابوسی بود که یک آخوند محتضر به چشم دیده بود و پس از آنکه از احتضار بهدرآمده و سلامتش را بازیافته بود، آن را به عنوان “سفرنامه آخرت” در قالب کتابی نوشته بود. نام نویسنده را بدبختانه فراموش کردهام. اما این کتاب، از دراماتیکترین متونیست که در زندگیام خواندهام. شگفتا که این کتاب هم در قالب نامه به یک مخاطب ناشناس نوشته شده بود.
بر خط همین وقایع دراماتیکی که در آخرت قرار است اتفاق بیفتد، صادق چوبک هم در یکی از داستانهای کوتاهش که روی یک کشتی اتفاق میافتد، آخوندها و معرکهگیرها و روضهخوانها را دست میاندازد.
نوریزاد اما در نامه چهاردهمش یک سفر خیالی پس از مرگ را طراحی میکند. او “رهبری” را میمیراند و دست او را میگیرد و از منظری که بر زمان و مکان اشراف دارد، از دریچه چشم انسانی که اکنون به مرحلهای از خدایگونگی دست یافته، بدبختی و نکبت و فلاکت انسانها و برخی دسیسههای سیاسی را به مخاطب نامهاش نشان میدهد با این امید که او به خود آید و درس عبرت بگیرد و تا دیر نشده و به “سکرات موت” مبتلا نشده، به فکر چارهجویی بیفتد.
میگویند “ملکالموت” در لحظه احتضار آدمی برای “فبض روح”ِ کافر با شمشیری که از جنس آتش است نازل میگردد و روح کافر را با آن شمشیر بیرون میکشد. میگویند حاکمی که ظلم کند هم به همین سرنوشت مبتلا میگردد. نوریزاد که به دلیل پیشینه و خاستگاه مذهبیاش با روایات نهجالبلاغه و دیگر روایات مشابه بهخوبی آشنایی دارد، وقایع و رویدادهای داستانی در نامهاش را بر خط سفر و بر پایه این روایات بنا میکند. تردیدی نیست که اگر نامه او خوانده شود، در گیرنده نامه تأثیرگذار خواهد بود.
عجیب است که چهاردهمین نامه نوریزاد از یک سو روشنگرانه است، اما از سویی دیگر ساختار روایی آن دقیقاً بر آن چیزی تکیه دارد که روشنگری در غرب به خاطر مبارزه با آن شکل گرفت: واهمه از آخرت و کسب و کار کلیسا با فروش سندهایی به مردم بیخبر که در آنها به اذن پاپ گواهی میشد که گناهانشان اکنون بخشوده شده است. مارتین لوتر در اعتراض به این سندفروشیها بود که ساز پروتستانتیسم را کوک کرد و در نهایت هم به جنگهای ۳۰ ساله انجامید که از آن به عنوان خونینترین همه جنگها در تاریخ تمدن غرب یاد میکنند.
در صحنهای نوریزاد به مخاطب نامهاش دو پسربچه را نشان میدهد که به ظاهر توپبازی میکنند. مخاطب نامه مایل است از فلاکتی که میبیند روی برگرداند و به بازی بچهها نگاه کند. غافل از آنکه پسربچهها با جمجمهی او و نویسنده نامه که خاک اکنون آن را بیرون انداخته است بازی میکنند.
این سویه عبرتانگیز و تا حدی اخلاقی هم از دیگر ویژگیهای “قالب نامه” به عنوان یک سبک ادبیست.
سیاحت غرب متعلق به آقا نجفی قوچانی است و کتاب دیگری درباره زندگی خود دارد که نامش سیاحت شرق است و بسیار خواندنی است.
کاربر مهمان / 10 December 2011
با سلام
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!
این نقد خلص را، که گویی نه در زمان میگنجد و نه در مکان، یعنی فارغ است از محیط زایش و قصد نگارش آن نامه یا نامهها، میتوان به دمیدن در شیپور از دهان گشاد نقد ادبی تشبیه کرد. راستی چنین نقدی چه مناسبتی با ریشۀ اصلی این حادثۀ شگرف سیاسی در روابط و سمتگیریهای سیاسی و تکاپوی آزادیخواهی دارد؟ نویسنده گویی به دور از دنیای نوریزاد و آن جمجمه(ها) در غربتی غریبتر از غرب، به کنجی نشسته، در غم “نوع ادبی”، “قالب نامه”، “رود مووی” و “چیدمان” و مسائلی از این دست است. در این بازی مضحک غربی که نام دموکراسی به آن دادهاند، ارزشمندترین آراء و آثار تبدیل به کالاهایی بیارزشی میشوند برای فروش و سوداگری، گاه از نوع ادبی! در این معامله، آنچه به کنار زده میشود، محتوا و مقصود است و آنچه با زرق و برق فراوان به خواننده فروخته میشود، ظواهر و زوائد.
امیر حسین
امیر حسین / 21 December 2011