مهتاب دهقان پژوهشگر فلسفه و جامعهشناسی است. او در گفتوگو با زمانه توضیح میدهد که اصلاحطلبان و محافظهکاران ایرانی در پیشبرد سیاستهای نولیبرالی یکصدا بودهاند و تفاوت جنبشهای ۸۸ و ۹۶ را باید در واکنش طبقاتی به این واقعیت فهمید. او دی ۹۶ را گسست از حکومت اسلامی و اسلام حکومتی میفهمد که انواع اقلیتها را در دهههای اخیر سرکوب کرده و جنبش دی را بستری میداند که مبارزه زنان و به ویژه دختران انقلاب در پرتوی آن مرئیت بیشتری یافت و قوت گرفت. دهقان نسبت به مداخله دولتی و امنیتی در گفتارهای چپ با توجه به استراتژیهای جدید امنیتی نیز هشدار میدهد و دست آخر بهترین سناریوی پیشروی این اعتراضات را شدتگرفتن آزمونگریهای انقلابی در عرصه اقتصاد و سیاست میداند.
***
■ به نظر شما آیا میتوان علت غایی توضیحدهنده برای اعتراضات اخیر یافت، آیا آنها چندعلتی و چندبنیانی بودند، و اساساً خودتان آنها را چگونه ارزیابی میکنید؟
وقتی از شکافها و چندقطبیبودن جامعهی ایران حرف میزنیم، تنها از شکافِ خاصِ سرمایه، از فاصلهی میان سرمایهدار و کارگر نمیگوییم. دولت و سرمایه به نوبه خود با توسل به فرایندهای قطبیسازی مردمِ خاص خود را میسازند؛ فرایندهایی که جمعیتها را در قالب انواعِ هویتهای اقلیتی و اکثریتی تعریف و سازماندهی میکند. زنان را به نقشهای بازتولیدگر اجتماعی تقلیل میدهد، اقلیتهای قومی و دینی را به حاشیههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هل میدهد، برخی را «بینیاز» میکند و دیگران را کارگر،کارمند،و جویای کار. شبکه ای از قطبیسازی های مختلف که بعضا روی هم تا خورده اند و گاه یک فرد را به اقلیتی چندگانه، مثلا زن کارگر بلوچ، تبدیل کرده اند. و این البته به معنای یک جنگ داخلی است که پیشاپیش به راه افتاده و همهی سازوکارهای دولت و اقتصاد بر اساس آن کار میکنند. منظور از جنگ داخلی در اینجا سلسله ای از نزاعهاست که درون جامعه و علیه خودش شکل گرفته و مانع از آن میشود که سوبژکتیویتههای جمعی فراهویتی و گسترده علیه نظم موجود شکل بگیرند (و سعی میکنم در ادامه توضیح بدهم که چرا یک جنبش اعتراضی سرتاسری از داخل چنین شرایطی و علیه خودِ واقعیت جنگ داخلی برمیخیزد).
ثبات دولت و اقتصاد (و ثبات ساختار قدرت) در گروی تکثیر روز افزون این قطبیسازیها و قرار دادن آنها در تناقضی بیپایان با یکدیگر است. هر تحلیل ساختارگرایانهای که جامعه را با تضاد میان کارگر و سرمایهدار تعریف میکند قادر نیست توضیح دهد چرا با وجود چنین تضادی انقلاب رخ نمیدهد. در بهترین حالت، تاخیر انقلاب را به سرکوبِ کارگران از سوی سرمایهداران حواله میدهد. و آنگاه که انقلاب رخ داد، نظریهپردازان در رقابت با یکدیگر میخواهند اثبات کنند که درست پیشبینی کرده بودند که انقلاب یک روز سر میرسد.
اولین قطبیسازی یک تنش دودویی ساده است: مثلاً تبعیض علیه زنان در وضعیت مردسالاری؛ قطبیسازی دوم یک تنش دیگر را به همراه دارد: مثلاً استثمار کارگران به سود سرمایهداران؛ اما در همین وهله ما دیگر با سیستمی پیچیده از نسبتها مواجهیم که همیشه با رابطه دودویی تعریف نمیشوند: مثلاً، نسبت یک زنِ مدیر کارخانه و یک مردِ کارگر؛ این چه نسبتی است؟ در این رویاروییِ آخر دیگر نمیتوان نسبت میان دو فرد را صرفاً بر اساس رابطهی اقتصادی استثمار یا رابطهی اجتماعی تبعیض تعریف کرد.
بر این اساس است که در همهی عرصههای اجتماعی و اقتصادی، فرایندهای قطبیسازی فهم ما از زندگی و اجتماع را شکل میدهند و با جداسازی هویتها و بیگانه کردن همگان از همگان، ما را در فردیتهای سلبشدهمان، و فانتاسمهای شخصیمان، محبوس میکند، سوبژکتیویتههای ما را شکل میدهند و حتی مبارزه را به نوعی نکوهش آیینی از حکومت، و تعریفهای چاپلوسانه از «مردم» بدل میکند. در لحظات اوج حاکمیت دولتی، در نبود سیاست خیابانی، تنها اپوزسیونِ واقعاً موجود (و به شدت حائز اهمیت) اَشکال خرد و پراکندهای از مقاومت است که شرایط مناسب برای ایجاد اتصال با یکدیگر را ندارند، و بلکه حتی در لحظات تشدید قطبیسازیهای جامعه صرفاً رودروی یکدیگر صفآرایی کرده و حکومت را به حال خود گذاشته اند.
میگویند هستیِ دولت مدرن ریشه در جنگهای داخلی دارد. میتوانیم بگوییم دولت مدرن بالاخص دولتِ جهموری اسلامی از جنگ داخلی میان اقوام، جنسیتها و طبقات تغذیه میکند. کشور، از سیاست آزادسازی یارانهها به این سو، وارد مرحلهای جدیدی از کاربستِ جنگ داخلی شده که هدف اولش فائق آمدن بر بحرانهای سیاسی پس از جنبشِ ۸۸ بوده. هر قانون جدیدی که تصویب میشود هدف اولش توصیف و حمایتِ بخشهای مختلفِ طبقهی پیچیدهای از منتفعان حکومت است که حضور فعالشان در جامعه میتواند نزاعهای خُرد و هر روزهی اجتماعی و اقتصادی را کنترل و از پیوستن نقاط مقاومت به یکدیگر و شکل گیری یک خیزش بزرگ مردمی جلوگیری کنند. بنابراین خیزشِ دی و نفیِ سرتاسری حاکمیت جمهوری اسلامی، در واقع آغاز مبارزهای فراگیر است برخواسته از دل همان جنگ داخلی نابرابری که دولت و سرمایه کنترل آن را در دست داشتند و از آن منتفع میشدند.
مقاومت همه جا و همواره پیش از قدرت (و قانونش) وجود دارد. دلایل بروزِ مقاومت را نمیتوان بیرون از شرایط تکین زندگی «آن کس که مقاومت میکند» یافت، در حالی که گفتارهای قدرت همواره به دنبال شناساییِ دلایل مقاومت برای سرکوب یا کنترل آنها است. بنابراین، باید بهجای بررسی دلایل، شرایطی را بفهمیم که در نهایت نزاعهای متفاوت اجتماعی را تا حدی به هم پیوند داد (و تا حدی هم نداد). بررسی این شرایط از این جهت مهم است که هنوز باید مبارزه را ادامه داد تا خِرَد جمعی از فهم دولتیسرمایهمحور گسست کند و گروههای اقلیتی تحت حاکمیت فعلی، همچون زنان، اقوام، کارگران بتوانند اتصالات قدرتمندتری با یکدیگر برقرار کنند. اتفاقی که در جنبش سبز نیفتاد.
■ تفاوتهای جنبش سبز و جنبش دی را در کجا میبینید؟ چرا به نظرتان «جنبش سبز» از حمایت «منسجم» طبقات اقتصادی برخوردار نشد؟
مقاومت همه جا و همواره پیش از قدرت (و قانونش) وجود دارد. دلایل بروزِ مقاومت را نمیتوان بیرون از شرایط تکین زندگی «آن کس که مقاومت میکند» یافت، در حالی که گفتارهای قدرت همواره به دنبال شناساییِ دلایل مقاومت برای سرکوب یا کنترل آنها است. بنابراین، باید بهجای بررسی دلایل، شرایطی را بفهمیم که در نهایت نزاعهای متفاوت اجتماعی را تا حدی به هم پیوند داد (و تا حدی هم نداد). بررسی این شرایط از این جهت مهم است که هنوز باید مبارزه را ادامه داد تا خِرَد جمعی از فهم دولتیسرمایهمحور گسست کند و گروههای اقلیتی تحت حاکمیت فعلی، همچون زنان، اقوام، کارگران بتوانند اتصالات قدرتمندتری با یکدیگر برقرار کنند. اتفاقی که در جنبش سبز نیفتاد.
شرایط شکلگیری جنبش سبز تا حد زیادی آشکار بود. انتخابات سال ۸۸ بحرانی را میان جامعه کشید که همزمان در ساختار قدرت سیاسی میان اصولگرایان و اصلاحطلبان وجود داشت. این تنش شرایطی را فراهم آورد که بیشتر فعالین «سیاسی» لیبرال و چپ، نمایندگان و افراد جنبشهای مدنی، که اصلاحطلبان قدرت خود را از آنها وام میگرفتند، وارد صحنه شوند. آن هم در حالی که فسادِ مدیریتی دولت احمدینژاد مستقیما همهی نهادهای مدنی از جمله دانشگاهها و مراکز فرهنگی و هنری را تحت تاثیر قرار داده بود و دستاوردها و آزادیهای اجتماعی را سرکوب میکرد. اصلاحطلبان بنا بر سنتِ خودشان، به لشکری از مردم نیاز داشتند که آنها را حمایت کنند. اما این لشکر نشان داد که از یک خودمختاری نسبی برخوردار است و کاملاً خود را به چارچوب گفتاریـاخلاقی اصلاحطلبی مقید نمیکند.
دقت کنیم که از دولت هاشمی رفسنجانی به این سو، تنشِ میان طیفهای سیاسی حکومت جمهوری اسلامی هیچگاه جنبههای اقتصادی گسترده ای پیدا نکرده است. سیاستهای نئولیبرال اقتصادی همواره از سوی دولتهای محافظهکار و اصلاحطلب دنبال میشد. و حتی در این بین، با وجود داعیهی «مردمسالاری» اصلاحطلبان، «مردم» آنها شامل فقرا، تهیدستان، حاشیهنشینان و روستاییان نمیشد (در حالی که اصولگرایان همواره اصرار داشتند که مردم آنها «مستضعفان» هستند). سردمدارانِ اصلاحطلبی جهانیسازی و غربیگرایی را رواج میدادند و نه تنها به نقد جنبههای امپریالیستی و سرمایهدارانه حکومت نپرداختند، بلکه حتی با یک گفتمان سیاسیِ معطوف به کسب قدرت (در بدنهی حکومت اسلامی)، گفتارهای لیبرالیِ دوستدارِ سرمایه و توسعهطلبی را رواج دادند. کاری که اصولگرایان داشتند در خفا میکردند. به همین علت در ۸۸ نیز تحت هژمونی گفتارهای حقوق بشری و لیبرالی غمِ نان شعار مردم معترض نشد. حتی برخی از فعالان مدنی در فهم انگیزههای اقتصادی جنبش مشکل داشته اند و شعارهای اقتصادی را کسر شان و منزلت اجتماعی خود محسوب میکنند.
شرایط منجر به جنبش ۹۶ را نئولیبرالیسم حاد اقتصادی دولتهای اصولگرا و اصلاحطلب رقم زندند. سازش این دو جناح در دولت روحانی به یکدستی در حکومت و استبداد اقتصادی و ناشنیده گرفته شدن طبقات حاشیهای و گروههای اقلیتی منجر شد. هر روز در شهرهای مختلف کشور دهها اعتصاب و اعتراض رخ میدهد. مسئله این است که بیشتر واحدهای تولیدی ورشکسته اند و کارخانههایی که کارگران آنها اعتصاب می کنند بعضاً به علت به صرفه نبودن تولیدشان متوقف یا از نظر دولت بیاهمیت شده اند. بنابراین اعتصاب کارگری به تنهایی سلاحی نیرومند در برابر ستم دولت و سرمایهدار نیست. اما این اعتراضات فقط به کارگران محدود نیست. کارمندان دولت و بازنشستگان نیز هر روز میآیند و میروند تا طلبهای خود از دولت را وصول کنند. موسسات مالی و اقتصادی ورشکسته را نیز داریم که از یک طرف بستهشدنشان عدهی زیادی را از کار بیکار کرده و از طرف دیگر پول بسیاری از مردم را به اصطلاح بالا کشیده اند.
در کنار همهی اینها میتوانیم بسیاری مثالهای اقتصادی دیگر نیز بزنیم که در نهایت نشان دهیم وضعیت اقتصادی ایران وضعیت تورمیـرکودی هولناکی را بر مردم تحمیل کرده که در آن قطبیسازی میان ثروتمند و فقیر، سرمایهدار و جویای کار هر چه عمیقتر شده. برداشتن تحریمها نه تنها کمکی به مشکلات اقتصادی مردم نکرد بلکه منجر به افزایش واردات و از بین رفتن خرده بازارهای محلی بود که در دوران تحریم شکل گرفت. همینطور اقلیتهای قومی و مذهبی ایران را در نظر بگیرید که کمترین سهم را در توسعهی سرمایهداری این کشور دارند و بنابراین در برابر نرخ تورم بالا و هزینههای زندگی ناتوانتر شده اند. بخش اعظم زنان نیز به عنوان کارگران غیرمادی مورد استثمار قرار میگیرند و بردگی آنها تحت نهاد خانواده «ارزشمندترین» کاری است که به آنها عرضه میشود. در مورد طبقهی پیچیده ای سخن میگوییم که تنها بخشی از آن کارگران تولیدی هستند. میتوان برای تعریف این طبقهی جدید کارگران به مفهوم کار عاطفی، یا کار غیرمادی نیز متوسل شد، و به فهم گستردهتری از سازماندهی اجتماعی (ورای کارخانه و کار تولیدی) دست زد.
فقرا در ایران همچون در سایر کشورهای جهان بار سرمایهداری جهانیشده را بر پشتشان حمل میکنند، در حالی که ضربههای تازیانههای (جنسیتی، قومی، دینی، و غیره) جمهوری اسلامی آنها را به جلو میراند. حالا بار را به زمین گذاشته اند و آماده اند که حاکم را نیز خلع سلاح کنند. اگر تقلب مقتدراتهی اصولگرایان در انتخابات ۸۸ را شکست اصلاحطلبان حکومتی بدانیم، ۸۸ نام آن شکست و فراخوانی برای تلاش در جهت نوع دیگری از گفتگو با حکومت بود: گفتگو از داخل خیابان، ایدهای شبهـاصلاحطلبانه که خود با شکست مواجه شد.
جنبش اعتراضی دی، کمتر از هشت سال پس از جنبش سبز، آمده تا نامی برای شکستِ حکومت باشد. اکنون گذار از اصلاحطلبی کامل شده و تروماهای شکست ۸۸ نیز تخفیف یافته. مردم حاشیه که شرایط سرمایهداری ایرانی را تجربه میکنند، به حرکتی پیشروتر از جنبش ۸۸ دست زدند. بلوغ فکری این جنبش و آزادی مردم معترض را میتوان از شعارهایشان و از سخنان بیپرده و جسورشان فهمید. نقطهی اوج ۸۸ راهپیماییِ سکوت و نمایش صلحطلبی مردم علیه خشونت دولتی بود، در حالی که اخبارِ جنبش اعتراضی دی هیچکدام نشان از تصاویر زیبا و نمایشهای نجیبانه برای خریدن رحم و مروت حکومتمداران ندارد. کوتاه بگویم، اعتراضات اخیر نه ایدئولوژی قدرتمندی را یدک میکشند (برخلاف انقلاب ۵۷) و نه وامدار هیچ جناح و گروهی هستند (برخلاف جنبش سبز). جنبش دِی میتواند حامل این خبر باشد که قدرتِ بینظیرِ سیاست مردمِ در راه، سیاستی مبتنی بر نفی حکومت و آری گویی به زندگی پیش روی ما است.
فقرا در ایران همچون در سایر کشورهای جهان بار سرمایهداری جهانیشده را بر پشتشان حمل میکنند، در حالی که ضربههای تازیانههای (جنسیتی، قومی، دینی، و غیره) جمهوری اسلامی آنها را به جلو میراند. حالا بار را به زمین گذاشته اند و آماده اند که حاکم را نیز خلع سلاح کنند. اگر تقلب مقتدراتهی اصولگرایان در انتخابات ۸۸ را شکست اصلاحطلبان حکومتی بدانیم، ۸۸ نام آن شکست و فراخوانی برای تلاش در جهت نوع دیگری از گفتگو با حکومت بود: گفتگو از داخل خیابان، ایدهای شبهـاصلاحطلبانه که خود با شکست مواجه شد.
■ چه طور میتوان مشارکت مناطق اقلیتنشین، به ویژه در خوزستان و سیستان و بلوچستان و آذربایجان غربی و شرقی و کردستان و کرمانشاه را در این جنبش فهمید؟ یا به عبارت دیگر، چه طور میتوان مشارکت از موضع هویت ویژه بومی اقلیتها در یک جنبش سراسری را فهمید؟
اقلیتهای قومی به حاشیهرانده شدگان جغرافیای سیاسی دولتملت ایرانی هستند. شیوههای کنترل و سرکوب آنها بیشتر از آنکه قومی و فرهنگی باشد، اقتصادی و سیاسی است. در این میان اقلیتهای عرب و بلوچ بیشتر از سایر اقلیتهای قومی زیر ضربههای ملیگرایی ایرانی هستند. اما در جنبش دی، اعتراضات آنها نیز تاکنون با جداییطلبی یا ملیگرایی پیوند نخورده. جنبش ۹۶ با گسست از اسلام حکومتی و حکومت اسلامی به بسیاری از اقلیتهای قومی و مذهبی وعدهی فراروی از تقسیم بندی های هویتی و فرقه ای را میدهد. در این میان مضحکترین اتفاق این است که سلطنتطلبها و ملیگرایان فارس برخوردار از رسانهها و قدرت تبلیغات این جنبش را تایید مشروعیت خود میدانند. اما جنبش دی نه همگونگی اجتماعی و قومی را نمایش میدهد و نه با هژمونی یک هویت واحد کنار میآید. آزمونگری هر شهر با شهری دیگر و هر منطقه با منطقهای دیگر متفاوت بوده، در حالی که همه وامدار یکدیگر هستند و هر حرکتی، منبع الهام برای حرکتی دیگر.
بحرانهای اقتصادی، زیستمحیطی، و مدیریتی در شهرهای مختلف با همهی تفاوتهایشان از این نشان دارند که سرمایهداری ایرانی در حال تخریب و نابودی اساسی ترین منابع مشترک و هر گونه خیرعمومی مخصوصاً برای حاشیهنشینان نظام حاکمیتی است. مشکلات محیطزیستی، نظیر کمبود آب و آلودگی هوا مستقیماً تبعات سوء مدیریت منابع طبیعی است و ریختوپاشهای دولتی (و صرفاً سودمحور) در حوزههای کشاورزی و صنعت و شهرسازی به بحرانهای اقلیمیـزیستی دامن زده. در این شرایط معترضان در حال ساختن اتصالاتی هستند که نشان از فهم آنها درباره شرایط مشترک استثمار و تبعیض علیه آنها است، علیه حکومت اسلامی شعار میدهند و فساد اقتصادی و توسعهی سرمایهداری را نفی میکنند. آنها در جنگ با دولتی هستند که با قطببندیهایش داشت شرایط یک جنگ داخلی تمامعیار را هموار میکرد.
در این میان برخی و از آن میان اصلاحطلبان میخواستند فرقه ای کردن و به اصطلاح سوریهای کردن را دستاویزی برای مخالفت با جنبش کنند. سوریهایکردن تنها می تواند یک استراتژی دولتی باشد (همانطور که در سوریه رخ داد): یعنی وقتی که دولت محلی یا قدرتهای منطقهای برای حفظ قلمرو یا دست کم بخشی از قلمروی خود، با مهندسی جمعیت مخالفان خود را به جان یکدیگر میاندازند. روشنفکران هویت زده، ناسیونالیست، یا فرقه گرا، که هنوز مفهوم سیاست رهایی بخش را درک نکرده اند نیز در جهت همین سیاست دولتی/سرمایهدارانه قدم برمیدارند. از مصر تا ایران، دولتهای خاورمیانه هر روز به مخالفان خود خطر سوریهای شدن را گوشزد میکنند. این به چه معناست؟ یعنی خود مفهومِ «سوریهای شدن» بیشتر از آنکه مفهومی زادهی پروبلماتیک مردم معترض باشد، ساخته و پرداخته شده از سوی پروبلماتیک قدرتهای منطقه و ناتوانیشان در برابر جنبشهای اعتراضی است. با این حال حتی سوریه ای کردن به عنوان یک پروژهی دولتی برای حفظ قدرت در جمهوری اسلامی شکست خورده، چرا که دولت پیشاپیش با به راه انداختن جنگ در میان جمعیت، بسیاری را روانه زندان کرده، بسیاری را اعدام کرده، و با پراکندن تخم نفرت افراد را از هم بیگانه کرده؛ چه بدتر از این؟ و با این حال باز هم جنبشی اعتراضی این بار قدرتمندتر و گسترده تر از قبل، در همبستگی سرتاسری خود علیه دولت قد علم میکند.
■ به نظر شما چه طور میتوان این اعتراضات را از دریچه اقتصاد میل یا به عبارت دیگر اقتصاد لیبیدوئی، و سرکوب و تبعیض جنسیتی فهمید؟ به طور خاص، آیا میتوان ارتباط مستقیمی ــ چه منفی و چه مثبت ــ بین این اعتراضات و مسئله زنان در جمهوری اسلامی ایران یافت، .و اگر آری، چگونه؟
در جریان اعتراضات اخیر بسیاری نگران این بودند که تعداد زنان معترض به نسبت مردان کم است، و برخی انرژی زیادی صرف این کردند که نشان دهند زنان در این اعتراضات به انحای مختلف مهم بودند و باید خوشبین بود. در نهایت هر دو طرف این بحث، مسئله زنان و پیشبرد مبارزه اقلیتی آنها را در گروی تعداد آنها در خیابانها می دیدند. شاید این مسئله در تحلیل نهایی درست باشد که تعداد بیشتر زنان حاضر در تظاهرات دستاوردهای بیشتری برای زنان به همراه خواهد داشت. اما در حال حاضر مسئله مهمتر برای فعالان زن (و فعالان زنان) شروع مبارزهای همزمان در سطح گفتار و در سطح کنش خیابانی است که علیه سازوکارهای کنترل و اتمیزهکردن آنها از سوی قدرت مردسالار طغیان میکند. برای این کار باید مبارزات حال حاضر زنان در ایران را (حتی در آنجا که نامرئی مانده) در نظر گرفت؛ مبارزاتی که از تریبونهای رسمی فمیسنیستهای «یواشکی» تصویری کاریکاتوری از آن نمایش داده میشود.
بگذارید از یک دستهبندی کلی شروع کنیم. زنان را می توان به عنوان یک اقلیت (به معنای اقلیت در قدرت و نه اقلیت در تعداد)، در نظر گرفت. به عنوان یک اقلیت استبدادزده در بستری محلی و جهانی، زنان موضوع رژیمهای متفاوت قدرتهای سیاسی و اقتصادی هستند.
در وهله اول در کشوری همچون ایران شاهد رژیمهای انضباطی هستیم که هدفش بازتولید نیروهای اجتماعی است. اولین و شاید بیشترین سرکوب و کنترل «اجتماعی» زنان در شهرستان ها از سوی خانواده و نهادهای سنتی وابسته به خانواده انجام میشود. برخی حل این مشکلات را به گذار از سنت به مدرنیته وابسته میدانند. اما ما در شهرستانها هم دیگر فقط از خانواده سنتی حرف نمیزنیم، بلکه منظورمان خانواده چندرگهی سنتیـمدرن هم هست که ترکیبی پرتناقض از روشهای سنتی برای حفظ ارتباطات خانوادگی و ارزشهای مدرن برای احترام به فردیت افراد را در کنار هم آورده. در حالی که هنوز حضور سیاسیـاجتماعی زنان به نسبت پایین است، حضور اقتصادی-اجتماعی آنها و آزادیهای فردیشان به نسبت گسترش یافته. زنان بیشتری تحصیل کرده اند. زنان بیشتری فعالیت اقتصادی میکنند. زنان از آزادی حجاب بیشتری برخوردارند. با این حال آزادی و رشد فردی به شدت از سوی خانواده و جامعه کنترل میشود و زنان هر چه بیشتر از امکانهای جمعیشدن مبارزهشان و امتناع جمعی از قدرت مسلط مردسالارانه سیاست و اقتصاد محروم شده اند. آنها در چنین وضعیتی حتی آن جمعهای سنتی زنانه را که نقش پشتیبانی و توانبخشی برای آنها داشتند، از دست داده اند.
این به چه معناست؟ زمانِ زنان هنوز زمانِ زندان است. آنها با هر سر و وضعی هم که از خانه یا خوابگاه خود بیرون رفته باشند باید پیش از آنکه خیلی دیر شود بازگشته باشند. زمان هواخوری و حضور مستقل آنها در خیابان هنوز به روشنایی روز محدود است. مکانهای عمومی به دو بخش کلی مکان های مردانه و مکانهای خانوادگی تقسیم شده که در دومی زنان میتوانند حضور پررنگتر و مطمئنتری داشته باشند. از نظر نظم سیاسی موجود، زن باید موجودیتی محبوس در زمان و مکان مستقر باقی بماند، تا بنیان خانواده از هم نپاشد، تا روابط اجتماعی تنظیم شود، و تا منافع مردسالاری مستقر با خطری جدی مواجه نشود. سهمیهبندی جنسیتی و بومیکردن دانشگاهها پیش از همه هدفشان محدود کردن زنان است. توتالیستاریسم قدرت مستقر تا آنجا پیش میرود که زنان باید محبوس در حدود قانونی اجتماعی تعیین شده بر آنها شرابط بازتولید قدرت مستقر را فراهم کنند. استثمار و محبوسسازی زنان خود شرط انسانسازی حکومت جمهوری اسلامی است. بنابراین با در نظر گرفتن کارخانههای منتشر بازتولید روابط اجتماعی (به عنوان مثال خانوادهها)، زنان را میتوان بخشی از طبقهی کارگران عاطفی تلقی کرد.
اما در کنار رژیمهای انظباطی، شرایط جدید اجتماعی را داریم که ما را در عین حال متوجه نابسندگی مفهوم زنانگی برای خودسازماندهی اجتماعی میکند. زنان به عنوان یک اقلیت دچار چندپارگی طبقاتی-اقتصادی هستند. به عنوان افراد، شیوههای مبارزه و مقاومتآنها از طیف وسیعی از گفتارهای اجتماعی و سیاسی تاثیر میگیرد. آنها تحت شرایطِجدید مدرنیزاسیون اجتماعی سوژهی رژیمهای کنترل و مدیریت جامعه نیز هستند. گفتارهای کنترل و سرکوب در خصوص زنان، ترنسها و همجنسگرایان بیشتر از همه در سطح بدنها عمل میکند. در این گفتارهاست که زنان به عنوان جنسی دیگر تعریف میشوند، اما جنسی که در خود تعینهایی متنوع پیدا می کند. تا آنجا که مبارزهاش خط سیر متفاوتی از مبارزات کارگری و طبقاتی پیدا میکند و آنها را از سایر اقلیتهای جنسیتی از جمله همجنسگرایان، و حتی از خودشان بیگانه میکند. به عبارتی گفتارهای قدرت در همان سطح بدن زنانه جنگ و بحران میآفرینند. موضوعی که به بحران هویت زنان نیز منجر میشود و بیشتر انرژی مبارزاتی آنها را صرف تعریف هویت خویشتن میکند.
چگونه این بحرانِ هویت تولید میشود؟ از یک طرف، تعریف حکومت از زنانگی تعریفی سرتاسر توتالیتاریستی و انضباطی است و زنان را در کلیت خودشان به چارچوبهای قانونی-ارزشی خاصی همچون پوشش اسلامی و خانواده مقید و محدود میکند. از طرف دیگر، همانطور که گفتیم زنان تحت تاثیر سایر فرماسیونهای قدرت نظیر مدرنیزاسیون یا توسعه اقتصادی نیز دچار چندپارگی هستند و به عنوان یک گروه اجتماعی به افرادی با سلایق و منافع متنوع اتمیزه شده اند. این همان دیالکتیکی است که زنان در آن گیر افتاده اند: دیالکتیک برقرار شده میان یک حکومت توتالیتر و یک طبقهی اجتماعی اتمیزهشده با منافعی متفاوت و گسترده. دیالکتیکی که نه تنها قرار نیست رفع شود بلکه ادامه مییابد تا زنان را از سیلانهای فکری و اجتماعی جامعه جدا بیندازد.
البته تز دولت توتالیتر و آنتی تز فرد آزاد، زمینهی شکلگیری یک شبهجنبش با تقلاهایی پراکنده و فردی است که همواره این پتانسیل را دارد که بستری برای سازماندهی یک جنبش مستقل و خلاق شود یا اینکه صرفاً به حرکتهای واکنشی و غیرخلاق همچون کالایی کردن فیگور زنانه راه بدهد. در بیشتر گفتارهای فمینیسم لیبرال داستانهایی از افراد و اسطورههایی از زنهای قدرتمند را داریم که از تعاریف حکومتیِ زنانگی عدول کرده اند. اما در همهی این داستانها مفهومپردازی جنبش زنان جایی ندارد، و موانع درونی جمعی شدن مبارزه نادیده انگاشته شده و مبارزات جنسیتی طبقاتی پیگیری نمیشود. به عبارتی گفتارهای لیبرالی که فهمینیستهای غربی بیشتر از همه رواج میدهند، زنان را هر چه بیشتر در آن دیالکتیک توتالیتاریسم یا فردیت قرار میدهد، بی آنکه بتواند زمینه جمعی شدن مبارزه را فراهم کند.
در پی اعتراضات سراسری روحانی تلاش کرد که توجه را از مسئله اقتصادی به آزادی های اجتماعی منحرف کند. برای طیف اصلاحطلب و نزدیک به اصلاحطلب آزادی های اجتماعی کلیدواژهای برای بهدست گرفتن قدرت در جهت کنترل اجتماعی به شیوهی خودشان است: ما آزادی اجتماعی (بخوانید فردی) میدهیم به شرط اینکه منافع طبقاتی و گروهی خود را به ما واگذار کنید در اینصورت حتی با آزادی حجاب نیز بسیاری از مشکلات زنان ایران در نظام فعلی و اجتماعی که برای خودش ساخته لاینحل میماند. هر انقلابی که علیه این نظام میشورد باید نشان دهد که چگونه میتوان از دل شورش یک اجتماع نو و رها از جنسیت خلق کرد.
اعتراضات سراسری نشان داد چگونه مبارزات طبقاتی می تواند با امر سیاسی گره بخورد. هنوز نمی دانیم چگونه ممکن است مبارزات طبقاتی مبارزات ـاجتماعی را درگیر کند، و رو به اقلیتهای قومی و زبانی، زنان و همجنسگرایان گشوده شود. با این همه جنبش ۹۶ با خواستگاههای متفاوت سیاسی و اقتصادیاش به سازماندهی زنان نیاز دارد. زیرا مبارزات زنان و جوانان این پتانسیل را دارند که طبقات میانی و خرده منتفعان حکومت را درگیر و آنها را با جنبشهای اعتراضی همراه کنند.
در خصوص جنبش آیندهی زنان همین الان میتوانیم بگوییم که گروههای واسطه برای آغاز یک سازماندهی سرتاسری وجود دارند. زنان دانشجو، زنان بیخانواده، زنان مهاجر که شهرهای محل سکونت خود را برای کسب آزادی بیشتر و رهایی از ساختار خانواده تغییر دادند. همه آنها در عین حال که شاید همه فمینیست نباشند تجربه مبارزه جنسیتی طبقاتی گستردهتری را در شهرهای بزرگتر تجربه کرده اند. ما انتظار داریم که با پیشروی اعتراضات به پشتیبانی این زنان، فضاهای مشترک و حمایتی جمعی برای زنان خانواده و زنان در بند خانواده در شهرهای کوچکتر هم فراهم شود. باشد که آنها خود قیدهای مکانی و زمانی تحمیل شده بر آنها را برآشوبند و مکانهای اجتماعی را در هم بیامیزند.
■ در این بستر حرکت دختران خیابان انقلاب را چگونه میبینید؟
اشتباه بزرگی مرتکب شده ایم اگر جنبش زنان را صرفا در نسبت با خودش و نظر به آنچه که مرئی شده است بخوانیم. در این صورت خودمان را از ابزارهای مفهومی محروم کرده ایم که تاریخ مبارزاتی خود زنان و همینطور سایر گروههای اجتماعی ابداع کردند.
نکته در اینجاست که مبارزه برای آزادیهای فردی باید پا به پای مبارزات جمعی زنان در بدنه جنبشی فراگیر و سرتاسری دنبال شود. دختران خیابان انقلاب از این جهت حائز اهمیت هستند. آنها همزمان تکینگی بدنهایشان، و جمعی بودن مبارزهشان را به نمایش گذاشتند. جنبشِ دی بستری بود که در آن گوشها و چشمهای جامعه نسبت به تکانههای درونی خود تیز شد و بدنهای در معرض دید قرار گرفتهی دختران خیابان انقلاب را همچون جرقه هایی از انقلاب سرتاسری خود زیر نظر گرفت.
میتوان گفت، دنبال کردن آزادیهای اجتماعی در حمایت جنبشهای اعتراضی میتواند تمرینی برای ساختن نوع جدیدی از سیاستورزی باشد که از دوگانه توتالیتاریسم و فردگرایی فراتر میرود. خوانشهای فمینیستهای لیبرال و غربمحور از حرکت دختران خیابان انقلاب این حرکت را از قدرت جنگندگیاش تهی میکند. با فراروی از این خوانشها، باید دختران انقلاب را در پرتوی جنبش دی خواند و خلاقیتهای جنبش دی برای پدید آوردن مدنیتی جدید را در دختران انقلاب پیدا کرد.
مبارزه برای آزادیهای فردی باید پا به پای مبارزات جمعی زنان در بدنه جنبشی فراگیر و سرتاسری دنبال شود. دختران خیابان انقلاب از این جهت حائز اهمیت هستند. آنها همزمان تکینگی بدنهایشان، و جمعی بودن مبارزهشان را به نمایش گذاشتند. جنبشِ دی بستری بود که در آن گوشها و چشمهای جامعه نسبت به تکانههای درونی خود تیز شد و بدنهای در معرض دید قرار گرفتهی دختران خیابان انقلاب را همچون جرقه هایی از انقلاب سرتاسری خود زیر نظر گرفت.
■ به نظر شما چپ ایران در این اتفاقات چه نقشی میتوانست بازی کند و چه نقشی بازی کرده است؟
جنبش چپ، از کشتار دستهجمعی فعالان سیاسیاش در دههی ۶۰ به این سو، دچار حملات روانی و ریزشهای اخلاقی و سیاسی بوده است. از آنجا که این جنبش به عنوان یک حرکت سیاسی که مستقیماً بنمایههای اقتصادی حکومت را نقد میکند، دشمن درجه اول حاکمیت داخلی بوده است. حکومت تلاش کرد با سرکوب تمامعیار فعالان چپ در دههی ۶۰ این جنبش را از پا بیندازد. در عین حال در سرتاسر دهههای هفتاد و هشتاد نیز هر بار حکومت با بحرانی مدنی اجتماعی مواجه میشد این فعالان چپ دانشجویی و کارگری بودند که بلافاصله زیر تیغ اصلاح و سرکوب قرار میگرفتند. با این حال هر بار و به مرور جنبش چپ به خصوص از درون دانشگاهها احیا شد و در این میان باید نقش متفکران طیف چپ را مهم دانست که داشتند مفاهیم مبارزه و سازماندهی را در رایطه با شرایط جدید جامعه ایرانی و شیوههای جدید سرکوب و کنترل بازخوانی میکردند.
کاستیهای جنبش چپ را نمیتوان با قربانیسازی فعالان آن صرفاً به سرکوب فضای سیاسی نسبت داد. این تنها سرکوب نبوده که مانع سازماندهی گروههای چپ و انتشار حرکت آنها شده. پس از جنبش ۸۸ دولت به مدرنیزاسیونی در ساختارهای داخلی خود دست زد و بدینوسیله توانست در فرایندهای شکلگیری گفتارهای چپ دخالت کند و نیروی سیاسی و مداخلهگرانه آنها را خنثی سازد. ما شاهد موسسات فرهنگی و شبهآموزشی بودیم که با حمایت دولتی و بخش های خصوصی وابسته به دولت شروع به فعالیتهای چپگرایانه کردند. آنها نیروی خنثی شدهی چپ بودند که خود را روشنفکر چپگرا معرفی میکردند. هنرمندان و فیلمسازان و متفکران حکومتی نسل جدید را داریم که با زبان و واژگان به ظاهر مترقی و با استفاده از مفاهیم پرکاربرد جنبش چپ (مانند مبارزه با امپریالیسم) حاکمیت جمهوری اسلامی را تایید و تقدیس کردند. بنابراین اکنون یا شیوههای فریبکارانه کنترل و مدیریت نیروهای ریزشکرده جنبش چپ و ادغام آنها در بدنه دولت مواجه هستیم.
این شرایط کلی است که جنبش رسمی چپ دچارش است. اگر همه قدرت هولناک چپ در برابر حاکمیت و سرمایه در نیروی مبارزه آن برای «دگرگون کردن جهان» بود حالا با نیروهایی به نام چپ مواجه هستیم که از نیروهای خلاق و مبتکر اجتماعی جدا افتاده اند و تنها دستاورد کنونیشان جلوههایی از «تفسیرهای هرمنوتیکی جهان» است. البته این نقدی است که تنها متوجه آن دست از چپگرایان نظری است که با منطقی سرمایهدارانه همواره میخواسته اند که سرمایه نمادین و شهرت بیشتری در بازار نظر کسب کنند و از این جهت به تقدس و فرقهای کردن نیروی چپ و چندپاره کردن آن مشغولند.
برای دستیابی به چشماندازی مشترک برای دگرگونی جهان، فعالان چپ باید از هویتِ چپ بودن گذر کنند و به خودانتقادی بپردازند. باید پیش از همه از سیاست هویت گذر کنند تا بتوانند چشم اندازی فراملی، فراقومیتی و فراجنسیتی ارائه دهند. نظر به تغییرات سریع اجتماعی و دورههای گوناگون شیوههای تولید سرمایهدارانه، میبینیم که استراتژیهای مبارزه در حال تغییر است و مفاهیم جدید برای گسترش و انتشار این استراتژی ها خلق میشوند.
اگر نقش نیروهای چپ در این برهه نتواند از مداخلات گفتاری فراتر رود، همین مداخلات باید منتسب با نیروهای اجتماعی و مبارزات آنها صورت بپذیرد. جدایی نظریه و عمل هر روز به رسواییهای بیشتر در هر دو عرصه منجر میشود. نظریه سیاسی انقلابی همواره نسبتی قوی با سیاست خیابان دارد. جز در چنین شرایطی چپ وجود ندارد.
بنابراین نیاز داریم به بازنگری ای در مفهوم چپ دست بزنیم که به روشنفکر چپ و اظهار نظرهای پیشگویانه او نیازی نداشته باشیم. باید بفهمیم چپ بودن به عنوان یک جهت سیاسی چگونه می تواند از دو راهی کور انتخاب میان «تاسیس یک حزب یا گروه آوانگارد بدون پشتوانه مردمی» یا «وجود نداشتن»، بیرون رود. باید خودش را درگیر آن پروژه هایی نکند که نسبت به انرژی های مردمی کور است و باید سنجشی از نیروهای اجتماعی در حال سیلان داشته باشد.
حالا بیشتر از همه آن نیروهای چپ جالب میشوند که از دل مبارزات کارگری و اقلیتی به تولید گفتار مشغولند. سندیکاهای کارگری، گروههای صنفی دانشگاهها، گروههای فعال زنان و سایر گروههایی که مبارزات محلی خود را با نظر به یک همبستگی سرتاسری دنبال میکنند، همه آنها میتوانند توپوس یک بستر جدید گفتاری برای چپ امروز باشند.
ما در ایران سالهایی را از سر گذرانده ایم که یک اپوزسیون از پیش حاضر و آماده، به نام اصلاحطلبی، همواره ادعای خدمت به معترضان حکومت را داشت. اصلاحطلبی توانست اشتباهات مهلکش را انجام دهد تا بازی دوطرفهاش برملا شود: لشکرکشی عمومی و در عین حال ادغام تدریجیاش در بدنه قدرت. این امروز دانشی کهنه است که از خاطرهی اصلاحطلبی به جا مانده. حالا وقتش رسیده در حرکتی جمعی به بازنگری در مفهوم اپوزیسیون دست بزنیم. آرایش نیروها در این تغییر را نمیتوان پیشبینی کرد. اما دست کم در حال حاضر میتوان گفت که هیچ اپوزیسیون در قدرت و یا حزبی خارجی قادر نیست رهبری چنین جنبش را به دست بگیرد.
■با توجه به خلاء رهبری در اپوزیسیون ــ چه درون ایران و چه خارج آن ــ، این اعتراضات چه تأثیری بر بازآرایی نیروهای سیاسی در ایران میگذارد؟
اعتراضات اخیر آن دیدگاهی را زیر سوال میبرد که عدم رهبری و نداشتن مطالبه را باعث شکست و ضعف جنبش میدانست و کسانی را شوکه کرده که تنها با گفتارهای لیبرالیـفردی یا مارکسیستیـحزبی در سیاست آشنا بوده اند. در حالی که نقاط قوت این جنبش همان مشخصههایی است که از سوی «متخصصان امر» ضعف پنداشته شده بود. پیشتر هم گفتیم جنبشهای اخیر را نمیتوان با یک مطالبه مشخص و یا یک نقطه آغاز ردگیری کرد که در صورت تمرکز قدرت در آن نقاط جنبش رفع و تضعیف شود و در نهایت از هم بپاشد. نقطه شروع جنبشهای سال۹۶ در ایران مشهد نبود، بلکه حوادث مشهد نوعی متراکم شدن مکانیزمانی اعتراضات پراکندهی پیش از خود را نشانه گذاری می کرد.
ما در ایران سالهایی را از سر گذرانده ایم که یک اپوزسیون از پیش حاضر و آماده، به نام اصلاحطلبی، همواره ادعای خدمت به معترضان حکومت را داشت. اصلاحطلبی توانست اشتباهات مهلکش را انجام دهد تا بازی دوطرفهاش برملا شود: لشکرکشی عمومی و در عین حال ادغام تدریجیاش در بدنه قدرت. این امروز دانشی کهنه است که از خاطرهی اصلاحطلبی به جا مانده. حالا وقتش رسیده در حرکتی جمعی به بازنگری در مفهوم اپوزیسیون دست بزنیم. آرایش نیروها در این تغییر را نمیتوان پیشبینی کرد. اما دست کم در حال حاضر میتوان گفت که هیچ اپوزیسیون در قدرت و یا حزبی خارجی قادر نیست رهبری چنین جنبش را به دست بگیرد. با تحول شیوههای سازماندهی، و توسعه سرتاسری شبکههای اجتماعی نظیر تلگرام و توئیتر، همواره امکان نفوذ و انتشار گفتارهایی در میان مردم وجود دارد که حضور یک حزب یا گروهی از اپوزسیون را پررنگتر از دیگر گروهها میکند. واقعیت این است که جنبش تنها با ابداع مفاهیم نو در سیاستورزی قادر است از سازش با قدرت حاکم سر باز بزند و به حیات خود ادامه دهد. پس تنها راه پیشروی ما آریگویی به امکانهای هنوز ناممکن و امیدواری در عین ناامیدی از جهان نابرابری است که به ما تحمیل شده.
■ به نظر شما بهترین سناریویی که از پی این اتفاقات میتواند رخ دهد، چیست؟
از همین حالا شور زیادی برای آزمونگری، برای خواندن و شنیدن نظرات دیگران و برای بحث و مناظرهی عمومی وجود دارد. فارغ از نتیجه یا میزان پیشروی این اعتراضات، چنین دورههایی معمولا دوره های شکوفایی فکری و مبارزاتی کسانی است که دل به این آزمونگری اجتماعی سپرده اند. ترانهها سروده میشود، شعارهای بینظیری سر داده میشود، بستری جمعی برای تربیت هوش و خرد عمومی شکل میگیرد که در آن جریانهای آزاد اطلاعات و اندیشهها و ایدهها با سرعتی بسیار بیشتر از پیش جامعه را در برمی گیرد.
در همین زمینه