در این دو مقاله:
- رنه شوی: نسبیتباوری فرهنگی و مقابله با روشنگری
- بسام طیبی: روشنگری و نسبیتباوری فرهنگی با هم ناسازگارند
از نسبیتباوری فرهنگی انتقاد میشود، از دیدگاهی که معتقد است هر فرهنگی جهان و عقلانیت خود را دارد. موضع هر دو مقاله دفاع از روشنگری و جهانروایی عقل روشنگر است.
مقاله زیر که عمدتا نظر به دیدگاه بسام طیبی، استاد سوری-آلمانی علوم سیاسی، دارد ضمن مرزبندی یا نسبیتباوری بر ویژگیهای فرهنگی تأکید میکند.
نویسنده این مقاله، اولریش رودلف (Ulrich Rudolph)استاد اسلامشناسی در دانشگاه زوریخ است.
عقل باید تأملی انتقادی نسبت به خود داشته باشد. کسانی که اسلام را متعلق به پیش از روشنگری میدانند، نباید دیدگاه خود را مطلق بدانند و با چنین ذهنیتی، به دام موضعی بنیادگرایانه بیفتند. تنها جهان غرب نیست که با سنت روشنگری آشنا است. مقالهای در راستای تمایزگذاری و پرهیز از مطلقگرایی.
در حال حاضر، در «نویهتسورشر تسایتونگ»، روزنامهی سوئیسی، بحثی در بارهی میراث روشنگری درگرفته است. در این بین، گفتوگو بر سر عمومیتباوری و چندفرهنگباوری، فهم درست ایمانوئل کانت و بعضی موضوعهای دیگر است، اما در اصل، بحث پیرامون اسلام پیش میرود. نشانههای این جهتگیری، پیشتر در نخستین مقالههای بحث بروز کرد و سپس، زمانی کاملاً آشکار شد که بسام طیبی، استاد بازنشستهی دانشگاه توبینگن، در تحلیل خود در شمارهی ۲۲ نوامبر روزنامه، از این فرمول معروف کمک گرفت که مسلمانان باید سرانجام دورهای از روشنگری در اسلام را پشت سر بگذرانند، چون تنها از این راه میتوانند بر آن دسته از دشواریهای خود چیره شوند که تا حد زیادی معلول وضعیتی پیش از آگاهی دورهی روشنگری است.
این خواسته بیپرده است. با چنان تبیین و استدلالی در بارهی اسلام و روشنگری، گفتهی بسام طیبی، بر پایهی فهمی تاریخی پیش میرود که تنها از تاریخ اروپا انتزاع شده است، به معنای دقیقتر، از بطن ساختی الگووار از همان تاریخ. با وجود این، نمیتوان خواستهی از سر گذراندن دوران روشنگری برای اسلام را به خودی خود یکباره رد کرد، چون این داعیه که پیامد مفهوم روشنگری بوده، مطلق است. این الزام اساساً برای دین وجود دارد، آن هم مستقل از ساختهای تاریخی و تفاوتهای فرهنگی احتمالی. این نکته را نیز باید افزود که بسیاری از مسلمانان امروز با این هدف موافقاند، زیرا از این راه ردیهای بر گونههای رایج از بنیادگرایی ایدئولوژیمحور وارد میکنند و به گفتمانی خِردگرا امید میبندند.
روشنگری نباید به ایدئولوژی تبدیل شود
اما اگر قرار است روشنگری میانجیای برای تفاهم روشنفکرانه شود، موضوع مهمتر آن است که خود روشنگری، با طرح داعیهای بنیادگرایانه به ایدئولوژی و دارویی فکری برای هر درد بیدرمان تبدیل نشود. دقیقاً همین خطر در بحث سیاسی کنونی در بارهی روشنگری نهفته که از این مفهوم صرفاً نهایت بهره را میبرد تا به دیگران فرمان و موضع خود را امر مطلق جلوه بدهد. به این ترتیب، خود روشنگری از داعیهی نقدی مصون میماند که تفکر روشنگرانه قاعدتاً باید آن را تجربه کند و در مورد هر پرسش و طرح مسألهای بار دیگر از نو، انجام بگیرد.
با این پیشزمینه، چه شرایطی باید فراهم شود تا بحث نتیجهبخشی در بارهی روشنگری میان مسلمانان دربگیرد؟ اگر از چنین بحثی انتظار ایفای نقشی در تفاهم گفتمانی میان شرکتکنندگان گوناگون برود، چه سویههایی را باید برای دستیابی به موفقیت در نظر گرفت؟ برای روشن شدن این موضوع تأملات بسیاری لازم است، اما در نظر من، دو نکته بسیار ضروری جلوه میکند: آمادگی برای گسترش مفهوم روشنگری، و این الزام که گزارههای متفکران روشنگری اروپا نیز در پیوند با مجموعههای فرهنگی دیگر به تأمل انتقادی نیاز دارد.
در بارهی نکتهی نخست: کسی که امروزه از روشنگری سخن میگوید، قاعدتاً متفکران اروپایی مشخصی را در پایان قرنهای هفدهم و هجدهم میلادی با این مفهوم پیوند میدهد. به این ترتیب، او برنامهای کلی، روشنفکرانه و برابریخواهانه را در پیوند با دورهای تاریخی بازمیشناسد که در نتیجهی آن، پیشگامان اندکی در همان زمان نیز به راهبران تجسمیافته در بحث تبدیل شدهاند. («نتیجه: اسلام به یک ولتر نیاز دارد!»).
تنها یک روشنگری وجود ندارد
اما چنین شیوهی نگرشی با تمرکز بر متفکرانی خاص، برد بسیار محدودی دارد. این گفته، در بارهی خود تاریخ فکری اروپا مصداق دارد. همانگونه که در فاصلهی قرنها پی بردهایم این تاریخ فکری چندین مرحله از روشنگری را نشان میدهد. از جملهی آنها، بسته به ناظرشان، دورهی نوزایش (Renaissance)، بخشهایی از قرون وسطا در فرهنگ لاتین (از دید کورت فلاش، کارشناس تاریخ فلسفه)، دورهی سوفسطاییان یونان – به پیروی و از دید یورگن میتلشتراس، کارشناس نظریهی علم- و بهویژه تفکر افلاطون و ارسطو بخشهایی تاریخ روشنگری در اروپا هستند. اندیشههای افلاطون و ارسطو به این دلیل اهمیت مییابد که هم معطوف به ضدیت با جلوهگری اسطوره، یعنی جایگاه مفروض ناتوانی مطلق انسان در عصر باستان، بودند و هم متمایل به ضدیت با جلوهگری و خردفریفتگیِ سوفسطایی، یعنی با خودمحوری ظاهراً مطلق انسان در امور.
باید افزود که میتوان گرایشهای مشابهی را نیز در تاریخ فکری جهان اسلام به اثبات رساند. در اینجا نیز با تلاشهای روشنفکرانه روبهرو میشویم که میتوان آنها را اجزای اساسی یک طرح روشنگری بازشناخت: پافشاری بر خودمختاری عقل (برای نمونه نزد ابن سینا و ابن رشد)، شکگرایی و نقد عقل (غزالی)، نقد دین (زکریای رازی) نقد سلطه (فلسفهی سیاسی، بهخصوص در نزد متفکران امپراتوری عثمانی) و همچنین جایگزین دینپیراستهای برای تفکر تاریخی تقدسباور (ابن خلدون). در این بین، ممکن است استلزامهای اجتماعی و سیاسیِ این جلوههای گوناگون روشنگری در جهان اسلام و مسیحیت، با یکدیگر تفاوت داشته باشد، اما سویهی مشترکشان عبارت است از اینکه همچون گامهایی برای برابری و رشدیافتگی انسان اندیشیده شدهاند.
در جهان اسلام، میتوان این ویژگی را با دستهبندی تاریخی و منطقهایِ تفکر فلسفی ثابت کرد. جهان اسلام به عبارتی، همانند اروپای عصر نوین با بحثی در بارهی خاستگاه فلسفه آشنا است که به شیوهی چشمگیری، به نتیجههای کاملاً مشابهی رسیده است. تاکنون، طی خوانش منابع عربی، پنج پاسخ به پرسش خاستگاه فلسفه در میان مسلمانان توجهم را جلب کرده است: ابن سعید مغربی، جغرافیدان مسلمان در اندلس قرن یازدهم میلادی، بر این باور است که آغازگاه فلسفه و علم در هند بوده و سپس از آنجا، از ایران و یونان به جهان اسلام راه یافته است.
وسوسههای عقل
ابوالحسن عامری نیشابوری، نویسندهی دیگری از قرن دهم میلادی، آغازگاههای فلسفه و علم را بیشتر در مشرقزمین باستان میبیند، در حالی که برای او تأمل فلسفی و علم نبوی مهم است. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، دانشمند اسلامی سومی در قرن دوازدهم میلادی، شروع فلسفه را تالس یونانی و نویسندهی چهارمی مانند ابونصر فارابی در قرن دهم میلادی نخست ارسطو را آغاز فلسفه میداند. در برابر او، نویسندهی پنجمی به نام شمسالدین شهرزوری در قرن سیزدهم میلادی معتقد است که فلسفه با آدم به جهان پا گذاشته که نه تنها نخستین انسان، بلکه نخستین حکیم نیز هست.
بر پایهی چنین باورهایی، هیچیک از این نویسندگان نمایندهی مفهومی از عقل نیست که بتوان آن را به هر شکل ممکنی به اسلام وابسته دانست. اما برعکس: همهی پنج دیدگاه یادشده، مبنا را بر مفهومی کلی میگذارند که گذشته از این ویژگی، میتوان آن را بسیار شایسته با استفاده از سنت اسلامی مستدل ساخت. در آن سنت، در اصل این تصور وجود دارد که انسان جانشین خداوند در زمین شده، زیرا صاحب برترین دارایی آفرینش، توانایی تفکر، است. این دیدگاه را حتا نویسندهای چون ابوحامد محمد غزالی نیز میپذیرد. او در اصل، به دلیل نقد عقل [در کتاب «تناقضگویی فیلسوفان»] زبانزد است، چون در جایی مینویسد: «عقل وظیفه دارد که راه درست را نشان دهد. شریفترینِ داراییهای ما است، زیرا از راه آن، انسان جانشین خداوند در زمین میگردد.»
اگر عقل در کلیتی یکسان به همه تعلق میگیرد، وسوسهها و اشتباهها نیز که ممکن است عقل گرفتار آنها شود، به هر حال، مصداق همین حکم را دارند. با این مقدمه، به نکتهی دوم میرسم که به باور من ضروری جلوه میکند: نباید از نظر ایدئولوژی، متفکران اروپایی قرن هفدهم و هجدهم را بیش از حد بالا برد، بلکه باید منتقدانه پرسید خود آنها با سنتهای فکری بیرون از اروپا چگونه روبهرو شدهاند.
در واقع، اندیشمندان آغازین روشنگری، هنوز در چنین سنتهای بیگانهای مشکلی نمیدیدند. برای نمونه، آنها فیلسوفی عرب مانند ابن طفیل، حکیم اندلسی (درگذشت: ۱۱۸۵ میلادی)، و نوشتهی او را در بارهی حی بن یقظان، «فیلسوف خودآموخته» (philosophus autodidactus) میستودند که از سال ۱۶۷۱ به زبانهای اروپایی بسیاری ترجمه شد و باروخ اسپینوزا، همچنین گوتفرید لایبنیتس خوانش آن را به دیگران را پیشنهاد میکردند. افزون بر این، لایبنیتس باور داشت که میتوان بینشهای گوناگون یا در واقع روشنگری را از هر منبع دیگری برگرفت.
عقلی که خود را آشکار میکند
لایبنیتس در اثر خود، «جستارهای جدید در باب فهم بشری»، اینطور نوشته است: «اگر کار بررسی لاتینزبانها، یونانیان، عبریزبانها و عربها روزی به پایان برسد، آنگاه نوبت چینیها خواهد رسید که هنوز کتابهای کهن در اختیار دارند و مایهی کنجکاوی منتقدان ما را فراهم خواهند کرد. تازه، اینها هنوز بدون به میان آوردن سخن از برخی کتابهای کهن ایرانیها، ارمنیها، قبطیها و برهمنها است که با گذشت زمان آثارشان از رازآمیختگی و خفا بیرون خواهد آمد تا هیچ روشنگریای از قلم نیفتد، دستاوردی که دوران کهن میتواند با انتقال آموزهها و بیان تاریخ واقعیتها در اختیار ما بگذارد.»
با وجود این، بعدها به رسمیت شناختن سنتهای فلسفی دیگر برخلاف گذشته به مشکل تبدیل شد. برای نمونه، کانت کاملاً بر فلسفهی انتقادی خود متمرکز بود که برای او نه تنها هدف، بلکه معیار سنجش هرگونه شناخت عقلی نیز به شمار میرفت. به این ترتیب، تمامی تاریخ فلسفه، رویکردی آیندهنگرانه به خود گرفت که سریعاً به حذف یا کمارزشی آموزههای فکری دیگر انجامید. در نزد هگل، این گرایش بیش از حد آشکارتر از گذشته است. برای او، منحصراً فلسفهای یگانه وجود دارد که تاریخ آن با خودآشکارگی عقل برابر است و سرانجام، به سوی نظام فلسفی خود او حرکت میکند. در برابر این نظام فکری نیز، طرحاندازیهای فکری دیگر تنها مرحلههای پیشین را میسازند. در نزد هگل، این گفته در بارهی تمامی سنتهای فلسفی بیرون از اروپا مصداق مییابد که برای او یا «تنها بخشی موقتی» (فلسفهی چینی و هندی) یا فصلی کوتاه و مدتها پیش پایانیافته در تاریخ ذهن جهان هستند (فلسفهی اسلامی).
دلیلی برای الزامسازی از روشنگری وجود ندارد
در پژوهشهای اروپایی، چنان داوریهایی مانند هگل تا قرن بیستم ادامه داشته است. اما آنها فقط با مطالعههای تاریخ فلسفه پیوند نمییافتند، بلکه نشانهی رویکردی بنیادین بودند که با پیشرفت روشنگری، تازه شدت کامل خود را بروز داد. اندیشمندان روشنگری هرچه روشنتر و خودباورتر میتوانستند مفاهیم فکری خود را بیان کنند، در بارهی طرحاندازیهای فکری دیگران انتقادیتر نظر میدادند. به جای به رسمیت شناختن جهانشمولی عقل، بسیاری از آنها گسترهی شناخت خود را معیار جهانشمول خواندند.
اگر کسی میخواهد در بارهی روشنگری با مسلمانان بحث کند، باید این سویهی موضوع را نیز در نظر داشته باشد. این خودآگاهی نیز مانند نکتهای که پیشتر مطرح شد، بخشی از دستور کار چنان بحثی است. سنتهای روشنفکری جهان اسلام در اروپای دورهی پایانی عصر روشنگری، کمی پیش و پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹، در حد توجهبرانگیزی کمارزش پنداشته شد و تأثیر این ناچیزشماری تا امروز هنوز ادامه دارد. آن هم هنگامی که در اروپای امروزی بعضی ادعا میکنند، اسلام قابلیت گذراندن روشنگری را ندارد. بنابراین، هیچ دلیلی هم برای توقع یکسویه از مسلمانان در زمینهی روشنگری وجود ندارد. بحث در بارهی این موضوع به همهی ما مربوط است، هرچند به شیوههای گوناگون. انجام گرفتن بحث ممکن است در ادامه برای همه سودمند باشد، در صورتی که واقعاً دوستدارِ رشدیافتگی، استقلال، عقلانیت و تحقق متنوع آن در تاریخ باشند.
دربارهی نویسنده: اولریش رودُلف، نویسندهی این مقاله، استاد رشتهی اسلامشناسی در دانشگاه زوریخ است. این پاسخنویسی، نسخهی گستردهتر دیدگاههایی است که نویسنده بهتازگی در «زوددویچهتسایتونگ»، روزنامهی چاپ مونیخ، مطرح کرده بود.
منبع: نویه تسورشر تسایتونگ
در همین زمینه
(1)
با سلام
این گونه اظهار نظرها بایست ما ایرانی ها را متوجه این نکته کند که:
1) مشکل ما ایرانی ها ربط چندانی به “مشکل مسلمانان جهان” ندارد.
2) مشکل ما ایرانی ها ـ در رابطه با اسلام ـ مشکل ما ایرانی ها با خودمان است.
ما ایرانی ها بایست توجه داشته باشیم که ما اسلام را ایرانی کرده ایم و خوانش ویژه ای از آن را ـ که خوانش شیعۀ 12 امامی است ـ ایجاد کرده ایم که همخوان با اسلام نیست. اسلام ما عبارت از دین پیشااسلام ما ایرانیان در شکلی عامیانه و پادشاه پسند است.
دین پیشااسلام ما ایرانی ها زرتشت نبوده است. مستندترین روایت از دین پیشااسلام ما ایرانی ها کتاب شاهنامه فردوسی است. ایرانی ها چنین می پندارند که شاهنامه روایتی اسلامی شده از تاریخ گذشته ایران است. این درست نیست. همه آنچه که در شاهنامه فردوسی از آن سخن به میان آمده عبارت از فرهنگ ایران در پیشا اسلام است. در واقع “دین اسلام” در مواردی دارای مشابهت نظری با دین ایرانیان ـ در پیشااسلام ـ است.
شاهنامه در این رابطه در واقع بیانگر دید و درک خواص ایرانی از مقولۀ دین ـ در پیشا اسلام ـ است. سبب سرایت اسلام به ایران نیز در این نکته است. ما ایرانی ها مسلمان نشده ایم. ما اسلام را ـ در ایران ـ ایرانی کرده ایم.
ادامه در 2
داود بهرنگ / 09 February 2018
(2)
نکتۀ دیگر این است که ما ایرانی ها توجه نداریم که دین در معنای اروپایی آن یعنی دین یهود و مسیحیت در اروپا ـ یعنی دینی که روسو و ولتر و دیگران در بارۀ آن روشنگری کرده اند ـ اساساً ارتباطی به دین در معنای اسلام و قرآن ندارد.
در سراسر تورات کلمۀ “عقل” حتی یکبار هم نیامده است.
در سراسر انجیل یک کلمه در ستایش “عقل” و یا “حکمت” نیامده است. در نکوهش آن فراوان سخن به میان آمده است. [نامۀ اول و دوم پولس رسول به قُرنتیان زیربنای نظری بخش بزرگی از مثنوی مولوی و عرفان مصطلح در ایران در رابطه با عقل و حکمت است.]
در تورات و انجیل دین اساساً مقوله ای دنیوی است. کلمه ای در بارۀ دوزخ و بهشت در دو کتاب تورات و انجیل نیست.
براین اساس ما ایرانی ها بایست به مشکلات نظری و فرهنگی جامعۀ ایران ـ که نوعاً ایرانی و کمتر اسلامی ـ اما اسلام در معنای ایرانی است ـ بپردازیم. مشکل ما مشکل “مسلمانان جهان” نیست. اساساً ما ایرانی ها به لحاظ نگرش دینی خودمان سنخیت با اسلام نداریم. ما ـ در زبان دیپلماتیک ـ شیعۀ اثنی عشریم که در نزد یک میلیارد مسلمان جهان در دنیای کنونی مقوله ای ناشناخته است. برای آن که بدانید چقدر ناشناخته است از زیارت مقبرۀ امام علی و نقی سخن به میان آورید. از صیغۀ زنان سخن به میان آورید. از آخوند و از ملا سخن به میان آورید. بگویید در ایران از مردم خمس می گیرند. بگویید در ایران امام مسلمانان دویست سال است که ته چاه جمکران قایم شده است. بگویید سید علی خامنه ای در ایران جانشین خداست. بگویید ما در ایران سینه و زنجیر و گاهی قمه به فرق سرمان می کوبیم. اگر طرف نگفت: “یو آر …” حق با شماست.
با احترام
داود بهرنگ
شما به اولین مسلمان غیر ایرانی از صیغه صحبت کنید
داود بهرنگ / 09 February 2018
آخرین عبارت یعنی “شما به اولین مسلمان غیر ایرانی از صیغه صحبت کنید” بایست پاک می شد. آن را در متن در سر جایش آورده ام.
بهرنگ
داود بهرنگ / 09 February 2018
بعععله…. وقتی حضرات امدند شما رو به زور مسلمان کنند ویا به زور شکل فضاهای شهریتو رو عوض کنند و یا دایما دستور بدن که باهاشون یک طرفه »مدارا« کنین بدون اینکه اونها حاضر باشند در خودشون کمترین تغییر فرهنگی رو بدن و… و…
اونوقت براشون روضه ی نیکی روشنگری اسلامی و نقد و بدی روشنگری اروپایی بخونید…
شمه / 10 February 2018
(3)
من نوشته ام را با مقدمۀ کوتاهی و آنگاه آوردن نمونه های عینی در جهت ملموس کردن امکان “نسبیت باوری فرهنگی” در جامعۀ غرب در وضعیت حاضر تکمیل می کنم.
مقدمه
مغز آدمی در پانصد سال اخیر دچار تغییرات فیزیولوژیک ـ نورولوژیک در معنایی شده که گذار از پیشاعقل به عقل را ممکن کرده است. به نظر می رسد هیوم (1711 –1776) اول کسی است که ـ بی آنکه بداند مغز چیست ـ متوجه فعل و انفعالاتی در این باره در “کالبد آدمی” شده است. او در آغاز بخش سوم کتاب “تاریخ طبیعی دین” می نویسد:
« آدمی ـ به نظرم ـ اگر فهمی ژرف و دانش درخور داشت و می توانست تجزیه و تحلیل کند بدین نکته پی می برد که آنچه در این باره [در بارۀ ادراکات دینی] در می یابد و آن را علل رویدادها می انگارد و آنچه که سبب نگرانی اش می شود در واقع در کالبد خود او و در رویارویی اش با دنیای بیرون شکل می گیرد. و می توانست معلوم کند که خاستگاه همه این درک و دریافت ها و نگرانی ها اجزایی از بدن خود اوست که دارای بافت و ساخت ویژه این کار است و پیوسته در کالبد او چون ماشین کار می کند.»
حرف من این است که:
آنچه در غرب اسمش عصر روشنگری است عصر گذار از پیشاعقل به عقل است. اساس این گذار تحول فیزیولوژیک ـ نورولوژیک است. این پروسه را به گذار از مذهب به سکولاریته تقلیل دادن درست نیست. گذار از مذهب به سکولاریته یکی از چندین و چند گذار آدمی در غرب ـ از عصری به عصری ـ در پانصد سال اخیر است.
ادامه در 4
داود بهرنگ / 10 February 2018
(4)
“نسبیت باوری فرهنگی” را از دو دید می توان بررسی کرد: 1) نظری و تئوریک مثل هندسه تحلیلی و 2) از دید مردم کوچه و بازار (= احزاب پوپولیست در غرب)
دید نخست در برخی موارد مدافع و در برخی موارد مخالف نسبیت فرهنگی است. در هر دو صورت به دور از واقعیت زندگی در غرب امروز است. من بیست و اند مورد از رویدادهای روزمره را این جا ردیف می کنم تا گفته باشم که این موضوع ربط به دین ندارد. اصل موضوع از این قرار است که یکی در عصرعقل و دیگری در عصر پیشاعقل بسر می برد. روشنگری ناظر به گذار از مذهب به سکولاریته نیست. روشنگری ناظر به گذار از پیشاعقل به عقل است.
1 – مشد حسن بیکار است. ادارۀ کاریابی کاری را در رستوران یک هتل بدو پیشنهاد می کند. مشد حسن می گوید: من مسلمانم. گوشت خوک نمی توانم سرو کنم.
2- مشد حسن با خشم و عصبانیت به مدرسه می آید و داد می زند که: من اجازه نمی دهم دخترم همراه همکلاسی های خود به استخر برود.
3- ننه قمر در طبقۀ چهار غذای هندی می پزد. بوی آن تا طبقۀ پانزده در ساختمان می پیچد.
4- دختر مشد حسن با رنگ پریده و حال نزار در کلاس درس حاضر می شود و آشکارا حالش خوب نیست. می گوید روزه ام و دل ضعف دارم.
5- مشدی حسن دو هفته کار را تعطیل کرده می گوید عید نوروز است.
6- سکینه خانم با مقنعه به اداره پست می رود و کارمند پست از ارائه سرویس خود داری می کند. می گوید: کارت شناسایی عکس دارش را نمی توانم با چهره ای که نمی بینمش تطبیق دهم. [پلیس راهنمایی هم همین مشکل را با سکینه خانم دارد.]
ادامه در 5
داود بهرنگ / 10 February 2018
(5)
7- عبدالعلی خان دخترش را برده سومالی و جنازه اش را برگردانده است. می گوید مریض شد. معاینه نشان می دهد که دخترش را برده در وطنش ختنه کرده است.
8 – کیومرث بستۀ تریاک را داخل هندوانه جا سازی کرده پلیس در فرودگاه او را گرفته است. می گوید: تریاک از اجزای فرهنگ ملی ماست. ما در ایران پا درد را با تریاک معالجه می کنیم.
9- حبیبی رانندۀ تاکسی است. می گوید زن بی حجاب سوار نمی کنم.
10- کفتر علی در بازی دوستانه فوتبال غیبت کرده می گوید من با یهودی فوتبال بازی نمی کنم.
11- صفدر علی بار کامیون را بی آن که تخلیه کند به شرکت برگردانده است. می گوید انبار دار زن بود. خواست دست بدهد. گفتم در دین ما با زن دست نمی دهند.
12- حبیبی رستوران “حلال گوشت” باز کرده و حجم آب در کف دستشویی رستورانش ـ به نسبت مساحت ـ بیشتر از حجم آب دریاچه رضائیه است. می گوید در دین ما طهارت عین بهداشت است.
13- داش حسن مسجد می رود و به ملا خمس می دهد اما سر اداره مالیات کلاه می گذارد. می گوید: سر کافر کلاه گذاشتن مستحب است.
14- مشد حسن به دختر بچۀ همسایه تجاوز کرده می گوید: در شرع اسلام از 9 سال به بالا ایراد ندارد.
15- مشد حسن پناهندۀ سوری است. شکایت برده به سازمان ملل که چرا زن و بچه اش را تا به حال به اروپا به نزد او منتقل نکرده اند. مشد حسن 3 زن و یازده بچه دارد.
16- مشد حسن زن و بچه اش را آورده استخر و همگی با لباس رفته اند تو آب.
ادامه در 6
داود بهرنگ / 10 February 2018
(6)
17- ننه بزرگ مشد حسن مریض است بیست و یک نفر آمده اند بیمارستان به ملاقات.
18- مشد حسن همسرش باردار است. آمده بیمارستان تضمین بگیرد که موقع زایمان پرستار مرد در اتاق نباشد.
19- مشد حسن شکایت برده پلیس می گوید زن همسایه فاحشه است.
20- مشد حسن شکایت برده پلیس می گوید زن همسایه سگ دارد که نجس است.
21- علی محمد با خودش بطری می برد توالت و طهارت می گیرد.
22- ننه مرتضی درخواست نامۀ کتبی فرستاده که توالت مدرسه دخترانه پسرانه شود.
23- عبدالعلی خان شکایت کرده که چرا به بچه اش در کمپینگ مدرسه گوشت خوک خورانده اند.
24- کفتر علی غذای بیمارستان را نمی خورد. می گوید معلوم نیست گوشت سگ است یا چی؟
در رابطه با ایران می توان گفت:
ما ایرانی ها ایراد کارمان در این است که به درجاتی در پیشاعقل بسر می بریم. چون متوجه نیستیم اسم آن را دین و مذهب گذاشته ایم.
آنچه ما سرنوشتمان را اکنون در ایران بدان سپرده ایم اسمش دین و مذهب نیست؛ بی عقلی است. فلان کس ایراد و إشکال در دینش نیست؛ در عقلش است.ما ایرانی ها می بایست عقل را تبدیل به معیار کنیم. ما تنها دینمان نیست که دور از خرد است. مثل شتر همه جایمان کج و کوله است. درست و دقیقش می شود: عقلمان ـ نه دینمان ـ پاره آجر برمی دارد!
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 10 February 2018
ارتباط مقاله آقای اولریش رودلف با بحث نسبیت گرایی فرهنگی برایم مشخص نیست.
ایشان سعی نموده با چند مثال ثابت نماید که در اسلام نیز متفکران عقل گرا وجود داشته اند بنابراین به ولتر ( بخوانید روشنگری) نیاز ندارند.
نکاتی چند حائز اهمیت هستند.
1- روشنگری با معنای رایج آن یک پدیده کاملا اروپایی است و نمی توان در هیچیک از تمدنها اثری از آن را یافت.
2- روشنگری در جغرافیا و تاریخ اروپا شکل گرفت و بر پایه سکولاریسم، اوما نسیم، کاپیتالیسم، خردگرایی، لیبرالیسم، پیشرفت گرایی (progressivism ) و اصلاحات اجتماعی و دینی بنیان نهاده شد.
3- روشنگری منجر به تفکیک قوا، جدایی کلیسا از حکومتداری ( که در فارسی به غلط جدایی دین از سیاست تلقی گردیده است، ضمن اینکه در اسلام جدایی دین و سیاست اصولا غیر ممکن است و موضوعیت ندارد)، آزادی بیان، فردگرایی، جدایی اخلاقیات از الهیات ، رواداری مذهبی، پیشرفت علوم و تکنولوژی، شک گرایی، تجربه گرایی، جامعه مدنی، احترام به مالکیت خصوصی ، رقابت اقتصادی، محدود شدن قدرت سلطنت، حقوق بشر و دیگر مفاهیم نوین گردید.
4- در جهان غیر غربی و بویژه جهان اسلام در چه زمانی و در کجا می توان از چنین مفاهیمی اثر یافت که منجر به نتایج ملموس گردیده باشد؟
5- علی رغم ادعای نویسنده مبنی بر مرزبندی با نسبیت گرایی فرهنگی، او روشن ننموده است که چرا جهان اسلام به روشنگری نیاز ندارند.
5- ظاهرا نویسنده مقاله معتقد است که ثمرات روشنگری مختص غربی هاست و دیگر تمدنها و جهان اسلام نیازی به آن ندارند ( یعنی تاکید بر نسبیت گرایی فرهنگی) که این بحثی جدا را می طلبد.
جهانگرا / 10 February 2018
خواندن کامنتهای آقای بهرنگ حرف خود ایشان را که نوشته ما عقلمان پارهسنگ برمیدارد تمام و کمال ثابت میکند. در جواب متنی که ابتدا تا انتهایش ارجاع و استدلال است، حجم بالایی از سیاه مشق را سر هم کرده که محتوای مطلب را رد کند. همین نوع بحث ایشان کافی است که بدانیم ذهن بسیاری در مرحله پیشاعقل است، البته به نوشته آقای بهرنگ. دلیل دیگری لازم نیست. به این دوستمان آقای بهرنگ باید فقط گفت دوست گرامی، دوباره برگردید دومین لینک این سه نوشته را تا آخرش بخوانید. آخرش به یادگیری فرهنگ بحث در دانشگاه اکسفورد رسیده. فرهنگ بحث این نیست که بنشینیم مثال نقض برای نشان دادن عقبماندگی صادراتی جهان اسلام پیدا کنیم. این را که همه مان میدانیم اسلام در چه کشورهایی حاکم است و با مردم چه میکند. این سه لینک دارند راههای رفع و برخورد با مشکل را بررسی میکنند.
مجید / 11 February 2018
دوست من مجید [رک و بی پرده برایت می نویسم:]
مقولۀ “نسبیت باوری فرهنگی” یک مقولۀ روشنفکرانه از آن نوع نیست که دکان جانبی ـ به آن معنا که شما برداشت کرده اید برای بررسی آن در “آکسفورد” ـ باز کنیم. این موضوع در غرب امروز دارای جدیت خیلی زیاد در دو میدان است.
1. میدان داخلی
برال مثال در آلمان یک میلیون پناهنده در همین یکسال اخیر به آلمان وارد شده اند. سئوال آلمانی از دولت آلمان این است که: آیا ما آلمانی ها بایست فرهنگ هر ننه قمری را با این توجیه که “فرهنگ امری نسبی است” گردن نهیم؟ شیوۀ زندگی مان را با آن تطبیق دهیم؟
دولت آلمان [انگیس یا فرانسه یا بلژیک یا هلند و …] در این رابطه هزینۀ چندین میلیونی را اختصاص به تحقیق و بررسی این موضوع در سطح دانشگاه ـ در رشتۀ علوم انسانی ـ می دهد. این مقاله در این رابطه است.
2. میدان سیاست خارجی
آیا دولت آلمان [انگیس یا فرانسه یا بلژیک یا هلند و …] می تواند بگوید “ما با کشوری که بیشترین تعداد اعدام در سال در سطح جهان را دارد و یا این که اتوبوس ها را در کشورش زنانه ـ مردانه می کند ـ بی دغدغۀ آن که حقوق بشر نقض شود و بلا شرط ـ معامله کند؟
دولت آلمان [انگیس یا فرانسه یا بلژیک یا هلند و …] در این رابطه هزینۀ چندین میلیونی را اختصاص به تحقیق و بررسی این موضوع در سطح دانشگاه ـ در رشتۀ علوم انسانی ـ می دهد. این مقاله در این رابطه است.
حال در این رابطه برخی اساتید دانشگاهی بر این نظرند که ” ما باید به موضوع از نقطه نظر منافع 1) ملی و 2) منطقه ای (یعنی اروپا) نگاه کنیم و بگوییم: برای زندگی در آلمان بایست فرهنگ آلمان [انگیس یا فرانسه یا بلژیک یا هلند و …] را اساس قرار دهیم. برخی اساتید دانشگاهی هم بر این نظرند که ” ما باید به موضوع از نقطه نظری “مدارا جو” نگاه کنیم. برای مثال بر این باور باشیم که: “هر فرهنگی جهان و عقلانیت خود را دارد.”
حرف من [بهرنگ] این است که ما ایرانی ها در لابلای این حرف ها باید توجه کنیم که مشکل ما در وضعیت حاضر این است که ما سرنوشت هشتاد میلیون ایرانی را در ایران سپرده ایم دست احمد جنتی. آنگاه حرث و نسلمان در حال نابودی است و برخی تمرکز بر این نکته دارند که راه حل در سکولاریته است. پرسش من این است که: آیا وقت آن نرسیده که ما در سلامت عقلمان تردید کنیم؟ آخر عقل معیوب دین را هم معیوب می فهمد.
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 11 February 2018
آقای بهرنگ، شما یا نمیخوانید یا با واقعیت زندگی نمیکنید. کسی نگفت در آکسفورد دکان اسلامی باز کنیم. منظور این بود که گروهی که عقیدهای دارد، طبق آن رفتار کند، منطقی دربارهاش بحث کند و چارچوب قانونی را در اجتماع بپذیرد و شرع را در برابرش بزرگ نکند. این همان بلایی است که مشابهش سر ایران هم آمده. یعنی شرع جای همه چیز را گرفته. یهودیها هم سر انواع حیوانات را در بعضی مراسمشان میبرند، در همان آلمان ختنه هم میکنند و مراسمشان را هم در کنیسه و …انجام میدهند. غذاها را هم در بعضی جاها مطابق میلشان میپزند، کسی هم معترض نیست. کسی هم در موردشان بحث نمیکند چون خود همان آلمانیها بلافاصله به یهودیستیزی متهمش میکنند. موضوع اینجا طرح بحث دانشگاهی است، نه توصیه به راه دادن جمع مسلمان به اروپا. چیزی که چنین متنی برای ما دارد، همین است که در بین مسلمانان جامعه الگوهایی تقویت شود که پیوندشان را با بخشهای دیگر جامعه تقویت میکند. یعنی مثلا تدریس همان متفکران اسلامیای که در متن به عقلانیتشان اشاره شده. تربیت عقل هم کار نظام آموزش و پرورش و دانشگاه است که در ایران هنوز زیر یوغ اسلام مانده. نگران جوامع غرب و عقل ناقص اسلامزده در آن هم نباشید. غرب همانطور که مشکل ایدئولوژی جنایتکارترین افراد تاریخ را حل کرد مشکل اسلام را هم حل میکند. از همین امروز تا چهار یا پنج نسل دیگر کار میبرد. بعدش هم این مسلمانان و اسلامشان دیگر چیزی که امروز میبینیم نخواهد بود، البته اگر غربیها جلوی تشکیل گتوهای اجتماعی را بگیرند.
مجید / 12 February 2018
دوست من
همه حرف های شما می تواند درست باشد. آنچه شما بدان توجه ندارید:
1) یهودی در غرب پناهنده و مهاجر نیست. مملکت اجدادی اش است.
2) غربی ـ در معنای مردم کوچه و بازار ـ نه کاری به اسلام من و شما دارد و نه کاری به مسیحیت کشیش در کلیسا. [کاری ندارد یعنی بودجه جهت این کار اختصاص نمی دهد. مردم نمی خواهند مالیاتشان صرف این قبیل کارها شود.]
3) این که می گویید “در بین مسلمانان جامعه الگوهایی تقویت شود که پیوندشان را با بخشهای دیگر جامعه تقویت میکند …” اولاً دست کم چند ده میلیون خرج دارد و در ثانی مشکل امروز را هم حل نمی کند.
4) آن 24 مثالی که آورده ام را مردم کوچه و بازار یعنی:
– مربی کودکستان – معلم دبستان و دبیرستان – گاه دانشگاه – اتحادیۀ پزشکان- اتحادیه های بیکاران- شرکت های اجاره دهندۀ مسکن- دوایر پلیس شهری و غیره از دولت در آلمان و انگلیس و فرانسه و غیره می کنند. دلیل سر کار آمدن جناح راست در کل اروپا هم همین حرف هاست. مردم چه چپ و چه راست نگرانند. وانگهی حرف من این ها نیست. من خواستم بگویم:
ما سرنوشت هشتاد میلیون ایرانی را در ایران سپرده ایم دست احمد جنتی و امثال این آدم ها که عقلشان معیوب است. آنگاه حرث و نسلمان در حال نابودی است و برخی تمرکز بر این نکته دارند که راه حل در سکولاریته است. پرسش من این است که: آیا وقت آن نرسیده که ما در سلامت عقلمان تردید کنیم؟ آخر عقل معیوب دین را هم معیوب می فهمد.
حرف من این است که بیش و پیش از آن که ایراد و اشکال در دین ما باشد در عقل ماست. ما در ایران هیچگاه به گذار از پیشاعقل به عقل نپرداخته ایم. [به باور دکارت ـ در جزوۀ پاسخ او به پرسش “روشنگری چیست؟” ـ آزادی بیان شرط اول پرداختن به گذار از پیشاعقل به عقل است. این را برای مثال ما در ایران هیچگاه نداشته ایم و تا زمانی که احمد جنتی و احمد جنتی ها بر سرنوشت ما در ایران حاکمند ما هر روز گامی به تباهی و نابودی دسته جمعی نزدیک تر می شویم. [مگر این که به قول شما فرار کنیم به آلمان و از آلمانی بخواهیم که “در بین مسلمانان جامعه الگوهایی تقویت شود که پیوندشان را با بخشهای دیگر جامعه تقویت میکند …”
عزیز من! پرسش آلمانی یا انگلیسی یا فرانسوی از شمای ایرانی این است که: برای چه مملکتت را ترک می کنی؟
با احترام
داود بهرنگ
داود بهرنگ / 12 February 2018
چرا زمانه به عنوان یک رسانه ی اروپایی به خود اجازه می دهد این همه توهین و دروغ که به مسلمانها و به ویژه مسلمان های ساکن اروپا در کینه-نوشته های بهرنگ امده است نشر داده شود. هیچ نشریه ای در اروپا مجاز نیست به صرف مقابله با یک رژیم سیاسی، حتی اگر پسوند مذهبی هم داشته باشد ، به نشر توهین به عموم پیروان یک مذهب اقدام کند. انتقاد من متوجه ی بهرنگ نیست بلکه پرسشی از زمانه است.
−−−−−−
ویراستار:
۱. زمانه یک رسانه اروپایی نیست. به صورت یک NGO اداره میشود و تصمیمگیرنده درباره محتوا در آن هیئت تحریریه ایرانی است. هیچ مرجعی بالای سر این هیئت تحریریه قرار ندارد که برای آن تعیین تکلیف کند.
۲. ما کامنتهای توهینآمیز را منتشر نمیکنیم. البته نهایت تحمل را داریم. در کامنتهای آقای بهرنگ استدلال آمده است و برداشت ما این است که ایشان اهل گفتوگو و شنیدن استدلال متقابل است. پس از خود ایشان سؤال کنید و با استدلال به خود ایشان پاسخ دهید.
یولدوز / 17 February 2018
۱۷- ننه بزرگ مشد حسن مریض است بیست و یک نفر آمده اند بیمارستان به ملاقات.
۱۸- مشد حسن همسرش باردار است. آمده بیمارستان تضمین بگیرد که موقع زایمان پرستار مرد در اتاق نباشد.
۱۹- مشد حسن شکایت برده پلیس می گوید زن همسایه فاحشه است.
۲۰- مشد حسن شکایت برده پلیس می گوید زن همسایه سگ دارد که نجس است.
۲۱- علی محمد با خودش بطری می برد توالت و طهارت می گیرد.
۲۲- ننه مرتضی درخواست نامۀ کتبی فرستاده که توالت مدرسه دخترانه پسرانه شود.
۲۳- عبدالعلی خان شکایت کرده که چرا به بچه اش در کمپینگ مدرسه گوشت خوک خورانده اند.
۲۴- کفتر علی غذای بیمارستان را نمی خورد. می گوید معلوم نیست گوشت سگ است یا چی
یولدوز / 18 February 2018
تمام جواب شما یا دروغ است یا که از سر ناآگاهی گفته شده است. رسانه اتان مبارک استدلال گرانتان. خدا حافظ شما.
یولدوز / 18 February 2018