«یكی تیشه بگیرید پیِ حفرهٴ زندان

چو زندان بشكستید همه شاه و امیرید‌! » (مولوی)[1]

«روان‌شناسی توده‌ها»ی مورد گفت‌وگو در گفتار پیشِ رو صورتی از روان‌شناسی اجتماعی تحلیلی است که منعکس‌کنندۀ روحیه و رفتار، خواست‌ها و نیازها، و آرمان‌ها و آرزومندی‌های یک تودۀ انسانی در زمان حال و در شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، و مدنی ویژه‌ای است. نیز در بطن این روان‌شناسی یک سلسله سازوکار (مکانیسم) و فرایند روانی و انفعالی در اشکالی «اجتماعی‌شده» قابل تشخیص خواهد بود که تار و پود عاطفی و کیفی آن را تشکیل می‌دهد و به‌مناسبت منشاء گرایش‌ها و رفتارها و کنش‌ها و واکنش‌های توده‌ای واقع می‌شود. بنابراین «روان‌شناسی توده» در این معنا یک روان‌شناسی «ذاتی» و «فطری» نیست که انسان اجتماعی یک‌باره با آن زاده شود و از آن‌پس در سراسر زندگانی بر دوش کشد. نیز این روان‌شناسی با «روان‌شناسی جمعی» یونگ که از اسطوره‌اندیشی و کهن‌نمونه‌باوری و پیش‌تاریخ‌گرایی تغذیه می‌‌کند و سرانجام از برهوت عرفان‌گرایی و یک «ناخودآگاه جمعی» (das kollektive Unbewusste) واقع‌گریز و مبهم سر برمی‌آورد اندک خویشاوندی و همنوایی ندارد. سرانجام این که همین روان‌شناسی با نظریۀ «روان‌شناسی مردمان» (Völkerpsychologie) که برخی مردم‌شناسان فرهنگ‌گرای چون ویلهلم وونت (Wilhelm Wundt / ۱۸۳۲ ـ ۱۹۲۰) برای چندی در میان نهاده‌اند و نیز کوشیده‌اند تا، با رویداشت به آداب و رسوم فرهنگی و به‌ویژه ملاحظات زبان‌شناختی، وجهه‌ای «علمی» و «ایجابی» و «تجربی» بدان ببخشند سخت بیگانه است.[2]

«روان‌شناسی توده‌ها» در صورت عینی و اجتماعی و کمابیش تحلیلی با گوستاو لوبون آغاز می‌شود که برآیند نوشتاری آن رسالۀ پرآوازۀ روانشناسی تودهها است[3]. سپس با فروید، در پرتو بازخوانی و بازاندیشی رسالۀ لوبون، برخی مفاهیم سُست و غیرتحلیلی خود را از دست می‌دهد، به شماری از مفاهیم و نظریات پایه‌ای روان‌کاوی مسلح می‌شود، به مرتبۀ یک روان‌شناسی اجتماعی تحلیلی می‌رسد، و بدین‌گونه جایگاه نظری و محتوای کیفی مستحکم‌تر و قابل دفاع‌تری به‌دست می‌آورد. رسالۀ روانشناسی تودهها و تحلیل منِِ[4] فروید حاوی خطوط اصلی و چشم‌انداز کلی این صورت از روان‌شناسی است، و ما چندی پیش در گفتاری مندرج در پایگاه تارنمای رادیو زمانه به معرفی محتوای این رساله و سنجش آن با محتوای رسالۀ لوبون پرداختیم.

در نوشتار پیش رو «روان‌شناسی توده‌ها»ی مورد نظر ما همین صورت فرویدی آن خواهد بود، منتهی با درگذشتن از حوزۀ کلیات و پیوستن به قلمرو برخی مسائل سیاسی و اجتماعی و مدنی روز با ملاحظات تازه‌تر همراه خواهد شد و همچون ابزاری در سنجش و توضیح گوشه‌هایی از روان‌شناسی دو صورت مشخص از توده در ایران امروز (تودۀ معترض و واخواه و تودۀ حکومتی) مد نظر قرار خواهد گرفت.

جایگاه اجتماعی نامرفه افراد تودۀ خودجوش از عوامل برانگیزانندۀ مهمی است که آنان را گردهم می‌آورد و خواست و نگاه و اندیشه‌شان را متوجه یک آرمان مشترک می‌سازد که همانا چشم‌انداز آینده‌ای بهین و زندگانی بسامان و شایسته‌تری است.
جایگاه اجتماعی نامرفه افراد تودۀ خودجوش از عوامل برانگیزانندۀ مهمی است که آنان را گردهم می‌آورد و خواست و نگاه و اندیشه‌شان را متوجه یک آرمان مشترک می‌سازد که همانا چشم‌انداز آینده‌ای بهین و زندگانی بسامان و شایسته‌تری است.

۱. نمایی از دو توده متفاوت

در ایران امروز، همچون در بسیاری از جوامع دیگر، در دل کل جمعیت شهروند که تشکیل‌دهندۀ یک تودۀ کلی و فراگیر یا بزرگ‌توده است با چندین توده و خرده‌توده روبرو می‌شویم. شماری از این توده‌ها و خرده‌توده‌ها چنین‌اند: انجمن‌ها، بنیادها، اتحادیه‌های صنفی و کارگری و دانشجویی، نهادهای نظامی چون ارتش و سپاه و بسیج، تشکل‌های پلیسی و امنیتی و اطلاعاتی، جمعیت‌های دینی اسلامی، جمعیت‌های دینیِ زرتشتی، یهودی، ارمنی، مسیحی، آشوری، بهایی و غیره، فرقه‌ها و جرگه‌های چندگانۀ صوفیانه. برخی از این توده‌ها «ساختگی» یعنی سازوار و پایدار و دارای راهبر یا رئیسی فرمان‌فرمایند، نظیر دو تودۀ دینی و نظامی و یا تودۀ حکومتی، و برخی خودجوش و گه‌گاهی و در مواردی نیز بدون راهبرند، مانند توده‌های موقتی که به اعتراضات و تظاهرات خیابانی و پراکنده دست می‌زنند. بنابراین در کنار توده‌های سازوار و بادوام گونه‌گون شاهد برآمدن توده‌هایی گه‌گاهی می‌توان بود، و آن هنگامی است که افرادی به‌منظور یک حرکت اعتراضی حق‌طلبانه و آرمان‌جویانه ناگهان گردهم می‌آیند و توده‌ای شکل می‌دهند.

از میان توده‌های خرد و بزرگ و گونه‌گون یادشده دو توده را برمی‌گزینیم و درمی‌نگریم که از دید ساختاری و تشکیلاتیْ متفاوت، مستقل از یکدیگر، و بیگانه با یکدیگرند.

یکی تودۀ خودجوش است که در مواردی بدون راهبر است. شکل‌گیری و خودنمایی این توده نامنتظره است، و بدین سبب زمان دقیق برآمدن آن در یک برهۀ زمانی خاص قابل پیش‌بینی نیست. چنین است که گردهم‌آیی‌ها و تظاهرات برق‌آسای خیابانی اخیر در نزدیک به هفتاد شهر ایران برای حتا حاکمیت یک پدیدۀ غیرقابل انتظار و غافلگیرکننده بود. علل پیدایش و اهداف و آرمان‌های این‌گونه توده‌ها نیز، چنان که در زیر (بند ۲) برخواهیم شمرد، با آن‌چه که خاص «توده‌های ساختگی» و سازمان‌دهی شده است اغلب (و البته نه همیشه و همه‌جا) فرق دارد. از یک‌سو بیکاری، تنگدستی مادی، و نبود چشم‌انداز یک زندگانی بسامان و امیدبخش در میانه، و از سوی دیگر محدویت آزادی‌های فردی و اجتماعی و مدنی به‌دلیل فرمانروایی یک دید و تفکر تمامیت‌خواه و سیاست اجتماعی ناپویا و ملال‌آور بر جامعه، از عوامل تعیین‌کننده‌ای است که توده‌های خودجوش را شکل می‌دهد، به خیابان می‌کشاند، و خواهان تغییر و تحول وضع موجود می‌گرداند. این در حالی است که تودۀ ساختگی و نسبتاَ سازواری چون «جنبش سبز» که دارای راهبر و نیز برخاسته از پایگاه اجتماعی متفاوتی بود، به ‌روی هم زادۀ یک جنگ قدرت بود که در دل خود نظام دینی ـسیاسی چیره بر جامعه درگرفته بود. سرانجام از وزنۀ جمعیتی تودۀ خودجوش باید یاد کرد. بی‌گمان چنین توده‌ای در قیاس با بزرگ‌تودۀ شهروند کوچک می‌نماید. ولی این واقعیت را باید در نظر داشت که در شرایط سیاسی و اجتماعی و مدنی مداربسته و توآم با سرکوب و بازداشت و خفقان، شرایطی که مجالی برای اعتراضات و تظاهرات گسترده برجا نمی‌نهند، تجمعات، گروه‌ها، و خرده‌گروه‌های به‌پاخاسته به‌نحوی بخش بزرگی از بزرگ‌تودۀ شهروند را نمایندگی می‌کنند که نیازمندی‌های مادی و یا آرمان‌های سیاسی و اجتماعی و مدنی مشابه و مشترکی در خود دارد. پس در این‌جا از «مشت نمونۀ خروار» باید سخن گفت.

دستۀ دوم توده‌های «ساختگیِ» سازمان‌یافته و بادوام و آراسته به راهبرند. یکی از آن‌ها توده‌ای است که ما در این گفتار «تودۀ حکومتی» نامیده‌ایم. این توده در ایران امروز متشکل است از نهاد حکومت و حاکمیت و زیرمجموعه‌های آن مانند نهادهای نظامی و شبه‌نظامی، امنیتی و اطلاعاتی، و جمعیت‌های دینی وابسته. هریک از این زیرمجموعه‌ها، در عین ادغام در دستگاه حاکمیت و تبعیت از پیشوای حکومتی یا ابرراهبر، خود نیز دارای رئیسی ناظر یا خرده‌راهبر است که در تصمیمات و اقدامات کلیدی از ابرراهبر پیروی می‌کند.

تودۀ حکومتی، برخلاف تودۀ پرشمار و فراخ‌دامن در سطح جامعه، دراصل موجودیتی محدود و مداربسته دارد، نمایندۀ کل تودۀ شهروند نیست، نیز در اتخاذ تصمیمات خرد و کلان سیاسی و اقتصادی و مدنی و یا بین‌کشوری پایبند به همه‌پرسی و مشارکت‌دادن تودۀ شهروند در این تصمیمات نیست و از این‌رو (به‌جز جلب حمایت برخی لایه‌های اجتماعی که با آن‌ها اشتراکات ذهنی و عقیدتی دارد) از حمایت معنوی و مردمی بزرگ‌تودۀ شهروند طرفی برنمی‌بندد و بنابراین، دست‌کم در این مورد خاص، با مردم سالاری‌بیگانه می‌ماند. ناگزیر این خرده‌توده در مقام خوددفاعی برمی‌آید و در اندیشۀ استحکام بخشیدن به جایگاه اجتماعی خُرد و نامطمئن خود فرو می‌رود. ولی این امر نیازمند به‌دست آوردن بال و پر بیش‌تر و سیاهی لشکر است. این نیازمندی موجب می‌شود تا خرده‌تودۀ حکومتی به دو راهکار متوسل شود: یکی تکیه‌زدن به جمعیت‌های مذهبی است که در تشکیلات کوچک و بزرگ روحانیتِ به‌ویژه سنتی در اشکال «حوزه» و «حسینیه»، «مدرسه علمیه»، «جامعه مدرسین»، و دیگرتشکیلات طلبه‌پرور و «ائمه جمعه»ساز گرد آمده‌اند. دوم پدیدآوردن خرده‌گروهایی تازه‌تر و تازه‌نفس از راه جذب و آرایش عناصری از لایه‌های سنتی مردم جامعه است. منظور آن دسته از لایه‌های سنتی شهری و به‌خصوص روستایی است که حاکمیت با آن‌ها وجوه مشترکی در سطوح ذهنی و فکری و عقیدتی و حتا منشی و آموزشی و پرورشی دارد و به نام آن‌ها نیز هردم به توجیه موجودیت و تأیید مشروعیت و حقانیت خود می‌پردازد. شمار درخوری از این لایه‌ها از دید مادی و امکانات معیشتی تنگدست و نیازمندند و لذا در هوای یک زندگانی مادی بسامان و بهتر در خدمت حاکمیت دینی‌ـ‌سیاسی درمی‌آیند. درکل از دل این لایه‌های اجتماعی نیازمند و رام‌شدنی است که خرده‌گروها و خرده‌توده‌های «حزب اللهی»، «ثاراللهی»، «بسیجی»، «سپاهی» و غیره سربرآورده‌اند و همچون نهادهایی وابسته و وفادار و گوش‌به‌فرمان تثبیت یافته‌اند. این خرده‌توده‌های ساختگی با پیوستن به خرده‌تودۀ حکومت‌گر آن را به یک تودۀ کلی بدل می‌سازند. اگرچه این تودۀ کلی در قیاس با بزرگ‌تودۀ شهروند کشور همچنان خرد و کوچک است، ولی به‌لحاظ تعدد تشکیلات، تنوع مراکز قدرت، و نیز ادغام خرده‌تودها و تشکل‌های وابسته در خود در خور اعتنا است.

۲. از رویارویی دو توده و علل آن

خیزش توده‌ای و خودجوش دی‌ماه ۱۳۹۶ زمینه و مناسبتی فراهم آورد تا این که تصویر و نمایی از رویارویی دو تودۀ ناهمگون برابر چشم شهروندان ایرانی به‌نمایش درآید. یکی، که دیری است سره را از ناسره نیک بازشناخته است، به‌نحوی نماینده و سخن‌گوی بخش گسترده‌ای از بزرگ‌تودۀ شهروند بود، زیرا منعکس‌کنندۀ کم‌داشت‌ها و نیازمندی‌های مادی و دادخواهی‌های اجتماعی و مدنی این بزرگ‌نوده از رهگذر فریادهای خشم و نفرت و کنش قهرآمیز بود. دودیگر تودۀ حکومتی بود که به‌یاری خرده‌توده‌های پلیسی و امنیتیِ وابسته به خود به مقابله با تودۀ نخست برخاست.

خیزش یادشده را، که به‌ابتکار جوانانی اغلب ۲۰ تا ۲۵ ساله یا کمی بیش‌تر (بنا بر اذعان خود بازداشت‌کنندگان) صورت گرفت، همچون واکنشی در برابر انباشت انفجارزای انبوهی از مسایل مادی و اقتصادی و نیز سیاسی و اجتماعی و مدنی باید در نظر آورد و سنجید. از یک‌سو شاهد وضعیت اقتصادی آشفته و فقرآفرین کشور به‌دلیل سوء مدیریت و سیاست‌های اقتصادی ناساز و کژراه از چهار دهۀ پیش به این‌سو هستیم، یعنی از زمانی که دستار بر تاج شورید و بر کشور چیره شد، و از دیگرسو با حضور گستردۀ فساد و تبهکاری و دزدی‌های کلان و اغلب مدیریت‌شده در دستگاه‌ها و نهادها و بنیادهای تحت حمایت حکومت و حاکمیت می‌باشیم (نظیر اختلاس، برداشت‌های نادرست و ناموجه از منابع مالی ملی و کشوری و دولتی، و غیره که حتا خود دولت گاه‌گاه و جسته ـ گریخته از آن‌ها یاد کرده و می‌کند). پس «سالی که نکوست از بهارش پیداست! » روشن است که در این وانفسا تودۀ تهیدست و سخت نیازمند جامعه به‌ویژه نسل جوان این توده، نسلی مغبون و سرخورده که اندکی از فریادهای خشم و نفرتش در خیزش برق‌آسای دی‌ماه به گوش رسید، وضعیت موجود را بیش‌تر ازین تاب نمی‌آورد.

افرون براین توزیع نادرست و ناعادلانه و یا سوء مدیریت‌شدۀ ثروت ملی بین نهادها و سازمان‌های چندگانۀ کشور سال‌ها است که مناسبات اقتصادی و شغلی و تولیدی را در وضعیتی رقت‌بار رها کرده است و درنتیجه به روند شکوفایی و سازندگی در سطوح مادی، کارآفرینی، و همچنین فرهنگی و آموزشی و پرورشی گزند و زیان رسانیده است. در مثال از مسألۀ نابرابری و سوء استفاده در توزیع بودجۀ ملی می‌توان یاد کرد. نمونه‌ای از این نابرابری را اختلاف فاحش و حیرت‌آور میان دو بودجه‌ای می‌توان دید که برای سال ۱۳۹۷ برای دو نهاد متفاوت در نظر گرفته شده است: یکی با رقمی بسیار بالا (بیش از دو هزار میلیارد تومان‌! ) به تشکیلات دینی ـ تبلیغی و مدارس و حوزه‌های واعظ و طلبه‌پرور اختصاص یافته است، و دیگری در مقایسه با بودجۀ نخست با رقمی بسیار پایین و پرسش‌برانگیز (نزدیک به سی و شش میلیارد تومان) به نهاد آموزش و پرورش؛ حال آن که این حیاتی‌ترین و ضروری‌ترین نهاد با میلیون‌ها دانش‌آموز و محصل، هزاران مدرسه و دبیرستان و هنرستان، و تودۀ پرشمار آموزگار و دبیر و مربی و کارمند سروکار دارد، و نیز فرهنگ‌پذیری و شکوفایی نسل جوان کشور در گرو امکانات مادی و مالی این نهاد و برخورداربودن آن از نیروی انسانی بسنده و پرظرفیت است (حال بگذریم از دیگربودجه‌های نابسنده و اندک که به تشکیلات حیاتی و ضروری دیگری چون سازمان‌های محیط زیست و جنگل‌بانی و غیره اختصاص داده شده است). در این‌جا کژاندیشی و اعمال تبعیض و انحصارگرایی در تعیین و تصویب چنین بودجۀ نحیفی برای نهاد آموزش و پرورش بدین معناست که حاکمیت سیاسی ـ دینی، آن‌هم به‌رغم گذشت چهار دهه از عمر آن، برداشتی همچنان انحرافی و کوته‌بینانه و همزمان انحصارجویانه از مفهوم «فرهنگ» دارد، و لذا در نظر مداربسته و سردرخود فروبردۀ آن تنهاصورت بهین و برازندۀ آموزش و پرورش و فرهنگ‌گستری را در حوزه‌ها و حجره‌های طلبه‌پرور و تشکیلات واعظان و مبلغان دینی می‌باید جست، همین و بس! گو این‌که هم‌اکنون دانشگاه‌های کشور نیز رفته‌رفته به دام این دید و تفکر حریص و تمامیت‌خواه درمی‌افتند. همین بس به «هیئت امنای» برخی از آن‌ها نظر اندازیم که از چندی پیش گِرد «ائمه جمعه» و «حجت‌الاسلام»های انتصابی حلقه زده‌اند و در چنین شرایطی مدعی دانشجوپروری و فرهنگ گستریند! [5]

علت دیگر خیزش دی‌ماه را، خیزشی که در صورت ادامۀ وضع ناخجستۀ موجود پیش‌بینی نوزایی آن در چشم‌اندازه آینده چندان دشوار نیست، در سرکوب و به‌سُخره‌گرفتن یک سلسله آزادی‌ها که حق طبیعی و مسلم شهروندانند باید جست. تردیدی نیست که این خیزش اعتراضی به‌ روی هم، و در بدو امر، همچون واکنشی قهرآمیز خود می‌نماید که در برابر تنگدستی مادی و بیکاری و دریوزگی و به‌ویژه عدم پاسخ‌گویی حکومت‌گران به این مشکلات صورت گرفته است. با این‌همه با توجه به وجود یک سلسله نارضایتی عمومی که، افزون بر موارد اقتصادی و اجتماعی، مسائل مدنی و شهروندانه را نیز شامل می‌شود، ناگزیر به درنظرآوردن این خیزش به‌مثابۀ یک «جزء» از یک «کلِ» فراگیریم، «کل»ی که در آن محدود شدن حقوق مدنی و شهروندانه نمودی بارز دارد. از آن‌جمله است: ممنوعیت اجرای موسیقی در شماری از شهرها؛ خوارداشت و منزوی ساختن خوانندگانِ به‌نام و بزرگی که همواره محبوب طیف وسیعی از شهروندان به‌خصوص جوانان بوده‌اند و همچنان هستند؛ بازپس‌گرفتن شماری از آزادی‌های انسانی و مدنی اساسی از بانوان (بانوانی که تشکیل‌دهندۀ نیمی از جمعیت کشورند)، مانند بازپس‌گرفتن آزادی نوازندگی و خوانندگی، آزادی حضور در ورزشگاه‌ها، و آزادی حق انتخاب در پوشاک و پوشش و غیره. به این سلب آزادی‌ها چند مورد نافرخندۀ دیگر را باید افزود: محدودیت و یا سرکوب آزادی قلم و بیان و اندیشه به سود پاسداشت و ترویج روزافزون قشری‌گیری دینی و منع اندیشۀ آزاد؛ تحمیل و تبلیغ و به‌نمایش نهادن پیاپی آیین اشک و عزا، ماتم‌زدگی، و مرثیه‌سرایی در سطح کشور، که این‌ خود برابر است با خوارداشت و محکومیت شادمانی و شکوفایی روحی و روانی و مردود شمردن زندگانی شاداب و شکوفا و امیدبخش. این‌ها همه از سنخ آن دسته از اقدامات و رفتارهای ضد اجتماعی و ضد مدنی هستند که انباشتگی‌شان به انفجار توده‌ای، به‌ویژه در شرایط بحرانی، می‌انجامد.

۳. از روانشناسی دو تودۀ درگیر

با درنگی در بافت کیفی و روان‌شناختی ‌دو تودۀ یادشده و چگونگی انگیزش‌ها و کنش و واکنش‌ها در هریک از آن‌ها با دو روان‌شناسی توده‌ای متفاوت آشنا می‌شویم:

  • یکی روان‌شناسیِ تودۀ خودجوشِ برآشفته و واخواه و بازخواست‌کننده است،
  • و دوم روان‌شناسی گروه فرمان‌فرما و حکومت‌گر و خرده‌تودهای هوادار و فرمان‌بردار آن است.

در یک دید کلی، «روان‌شناسی توده» مجموعه‌ای از کنش‌ها و واکنش‌های متنوع، خواست‌ها و گرایش‌های فعال و منفعل، فرافکنی‌ها، آرمان‌گرایی‌ها، همانندشدگی‌های متقابل زشت و زیبا، و نیز مناسبات عشق‌ورزانه و سازنده و یا برعکس خصمانه و ویران‌گر است که در بطن یک توده، خرده‌توده یا گروه پای می‌گیرند و بافتار روان‌شناختی آن را تشکیل می‌دهند. جلوه‌ها و کارکردهای عینی و اجتماعی این روان‌شناسی نیز متناسب با شرایط زمانی و مکانی خاص شکل می‌گیرند.

در خلوت روان‌شناسی دو توده مورد گفت‌وگوی ما، چونان در هر تودۀ انسانی و اجتماعی دیگری، شماری فرایند و سازوکار روانی و خصلت منشی و رفتاری حضور دارند. این‌ها در وحدت و انسجام جوهری توده، طبیعت مناسبات بین‌انسانی موجود در آن، و چگونگی برخورد و تماس کلی آن با جهان خارج، نقش «عامل» را بازی می‌کنند. ولی در هر توده (در تودۀ اجتماعی، و یا در تودۀ حکومتی) متناسب با جایگاه فرهنگی، پایگاه اجتماعی، و ماهیت و مقاصد آن توده جهتی ویژه به خود می‌گیرند و تأثیرات و کارکردهایی متفاوت از خود نشان می‌دهند. از‌ سه مورد مهم آن‌ها یاد می‌کنیم‌:

۱. فرایند «همانندسازی» (Identifizierung, Identification). در یک دید کلی، همانندسازی به این معناست که فرد خویشتن را همانند آن کسی می‌گرداند که او را همچون یک منِ برتر و بهین به‌شمار می‌آورد، بسان یک الگوی مطلوب منشی در نظر می‌گیرد، و در رفتار و کردار و اندیشه به پیروی از او می‌پردازد. این مفهوم ما را به مفاهیم دیگری نیز می‌رساند که توضیح‌دهندۀ چگونگی پیدایش و به‌کارافتادن فرایند همانندسازی‌اند، مانند دو مفهوم «من آرمانی» و «خودشیفتگی». همانندشدن دوستداران ورزش به «قهرمانان ورزشی» مورد ستایش‌شان، و یا همانندشدن افراد و گروه‌هایی در جامعه به یک شخصیت صنفی، سیاسی و یا ملیِ محبوب نمونه‌هایی از این همانندشدگی در سطوح اجتماعی و توده‌ای است که به ارضای خودشیفتگی نیز می‌انجامد. خودشیفتگی در این‌جا به این معناست که فرد یا گروه «آرمان من» یا «من آرمانی» خویش را در آینۀ «منِ» شخصیت مطلوب و محبوب خود بازمی‌یابد و به «رضایت خاطر» می‌رسد، به «رضایت خاطر»ی که در حکم التذاذی خودشیفتگانه است.

این فرایند در هردو توده خودجوش و حکومتی مورد بحث ما نیز تشخیص‌پذیر است. برای نمونه، جایگاه اجتماعی نامرفه افراد تودۀ خودجوش از عوامل برانگیزانندۀ مهمی است که آنان را گردهم می‌آورد و خواست و نگاه و اندیشه‌شان را متوجه یک آرمان مشترک می‌سازد که همانا چشم‌انداز آینده‌ای بهین و زندگانی بسامان و شایسته‌تری است. از این‌پس شاهد همانندشدگی عاطفی متقابل افراد درون توده در منش و کنش، برانگیختگی و تحرک، و آرمان‌خواهی هستیم، و این چیزی است که آنان را در اعتراض و بازخواست و دادخواهی و تظاهرات خیابانی همداستان و همنوای یکدیگر می‌گرداند. همچنین فرایند همانندشدگی در تودۀ حکومتی و خرده‌توده‌هایی که اقمار آن را تشکیل می‌دهند صورت می‌گیرد و در این‌جا اشتراکات فکری و مسلکی، عقیدتی، و منشی موجود بین افراد توده و نیز چگونگی دید و تصورشان از انسان و جهان (که معمولا دید و تصوری مبتنی بر یک جهان‌بینی دینی و مسلکی است) نقشی بزرگ بازی می‌کنند. چنین است که در توده یا خرده‌توده‌های حکومتی هم شاهد همانند‌شدگی افراد درون توده به یکدیگر در رفتار و نحوۀ اندیشیدن و کنش و واکنش می‌باشیم، و هم شاهد همانند‌شدگی هریک از آنان به راهبر مورد مهر و ستایش، به راهبری که تشکیل‌دهندۀ «ابرمن آرمانی» یا «من آرمانی» دست‌جمعی‌شان است.

می‌دانیم در روان‌کاوی از فرایند «‌همانندسازی با پرخاش‌گر» (Identifizierung mit dem Angreifer) نیز سخن می‌رود (این اصطلاح و مفهوم از ابداعات دختر فروید، آنا فروید، است). همانندشدن کودک با یک پدر پرخاش‌جوی و نوزایش این همانندشدگی در درازای زندگانی او گویای نوعی «‌همانند سازی با پرخاش‌گر» است. این فرایند در توده نیز نمود پیدا می‌کند و آن زمانی است که توده خود را با خشونت و سرکوب توده رقیب (تودۀ پلیسی و امنیتی) روبرو می‌بیند و متقابلاَ به پرخاش‌گری (درگیری، سنگ‌پراکنی و یا آتش‌افروزی و تخریب…) دست می‌زند. در این‌جا «همانندشدگی با پرخاش‌گر» در حکم «خوددفاعی» است. همین فرایند، ولی با جلوه‌ها و پیامدهایی متفاوت، در تودۀ حکومتی به چشم می‌خورد، و آن همانندشدن افراد این توده به سرکردۀ خشک و خشن‌شان در سرکوب افراد تودۀ رقیب است. در این میان عارضۀ «خودبزرگ‌انگاری» (Mégalomania) نیز که با احساس «قدرت مطلق» (Omnipotence ) و خودشیفتگی شدید نسبت دارد همنشین فرایند همانندشدگی پرخاش‌جویانه می‌شود. چرا که تودۀ پرخاش‌گر خود را زیر چتر حفاظت حاکمیت و دلگرم به حمایت بی‌کم و کاست راهبر یا نمایندگان او بازمی‌بیند و بالتبع خود را «قدرت‌مند» و «قاهر» و تودۀ رقیب را «مقهور» و «ناتوان» می‌شمرد. این امر به‌سهم خود راه را برای خودنمایی و عنان‌گسستگی سایقۀ «دیگری‌آزاری» (Sadisme) باز می‌کند، با پیامدهای چون ضرب و شتم، بازداشت و حبس، و در مواردی نیز شکنجه و قتل. پیداست که در این موارد همانندشدگی با پرخاش‌گر تقلیل‌پذیر به خوددفاعی نیست، بلکه به‌معنای خشونت برای خشونت است. هرآن‌چه که در ۱۳۸۸ در بازداشتگاه یا بهتر بگوییم شکنجه‌گاه کهریزک رخ داد گویای گوشه‌ای از این ماجرا است.

۲. فرایندهای مهر و کینورزانه یا عامل «اودیپی»: این فرایندها در آوردگاه دو تودۀ مردمی و حکومتی متخاصم از محدودۀ فردی به قلمرو دست‌جمعی کشیده می‌شوند. درگیرشدن یک تودۀ ناخرسند و برآشفته با مظهر قدرت و اقتدار به‌گونه‌ای یادآور ستیزه‌جویی کودک با پدر قدرت‌مند خویش است؛ و در این میان «راهبر» (به‌مثابۀ نماد و جایگزین پدر نامهربان و هراسناک مورد خشم) هدف این ستیزه‌گری قرار می‌گیرد. در این دیدگاه باید گفت که در توده‌های حاکمیت‌ستیز، به‌ویژه در توده‌های خودجوش و بی‌راهبر، با وجه ستیزه‌جویانه و اقتداربرهم‌زن «اودیپ» سروکار داریم.

برعکس، فرایند اودیپی در تودۀ حکومت‌گر، چونان در اقمار یا خرده‌توده‌های برساختۀ آن، همچون عامل وحدت و دمسازی به‌کار می‌افتد، زیرا در این‌جا با پدرـ رئیس یا راهبری دمساز و مراقب و همدل روبروییم که دلبستگی و همنوایی افراد تودۀ زیر فرمان خود را نسبت به خویش برانگیخته است، حال آن که این راهبر دراصل یک عنصر خودشیفته و خودباور و هراسناک بیش نیست. بامعناترین نمونۀ تاریخی و همزمان تجدیدپذیر و تکراری این مورد را در «قبیلۀ نخستین» (به تعبیر فروید) می‌بینیم، در قبیله‌ای که سرآغاز تاریخ اجتماعی نوع بشر را رقم زده است. فروید براین نظر است که تودۀ ساختگیِ آراسته به وجود راهبر برپایۀ ساختار این قبیلۀ ابتدایی و کهن‌الگویی پای می‌گیرد و روابط میان افراد فرمان‌بردار توده و راهبر فرمان‌فرما نیز همچون مناسبات میان مردان سربه‌زیر و سراپا مطیع آن قبیله و پدرـ رئیس خودکامه و خودشیفته‌‌شان است. باری، راهبر در یک تودۀ ساختگی چون تودۀ حکومتی تجسم پدرـ رئیس بدوی است. نیز اطاعت افراد این توده از راهبر القاکنندۀ اطاعت افراد قبیلۀ بدوی از سرکرده‌شان است. پس آن‌چه که دیرزمانی بر مناسبات موجود میان افراد قبیله و پدرـ رئیس حاکم بوده است با شکل‌گیری هر تودۀ ساختگی تازه‌تر نوزایی می‌شود. چنین است که بنیان‌گذار روان‌کاوی در گفت‌وگو از روان‌شناسی چنین توده‌ای تصریح می‌کند: «راهبر توده همیشه همان پدرـ رئیس هراسناک آغازین باقی می‌ماند. توده پیوسته آمادۀ تن‌سپردن به سلطۀ یک قدرت بی‌کرانه هست. توده به‌غایت خواهان و جویای یک مظهر قدرت می‌باشد و به‌گفتۀ لوبون تشنۀ فرمان‌برداری است.»[6]

بنابراین آن‌چه را که به‌مثابۀ تفاوت عاطفی ـ اودیپی میان دو تودۀ ناهمگون می‌توان در نظر آورد مورد روان‌شناختی دیگری است که دو توده خودجوش و ساختگی مور بحث ما را در دو موضع سیاسی و اجتماعی متفاوت می‌نشاند و ناگزیر رو در روی یکدیگر قرار می‌دهد. یکی بر اقتدار حاکمیت موجود می‌شورد، ولی دیگری در پاسداشت آن می‌کوشد، یکی کم‌داشت‌ها و نیازهای مادی و حیاتی را فریاد می‌کند و از نبود یا کمبود حقوق مدنی و شهروندی نیز دم می‌زند، دیگری اما با خاموش‌کردن فریادها در حفظ «حرمت» و «حیثیت» حاکمیت و پاسداشت وضعیت موجود می‌کوشد. این دو موضع ناهمگون و جلوه‌های سیاسی و اجتماعی متضاد آن‌ها گویای وجود دو منش ناهمگون نیز هست: در تودۀ واخواه و خطرکننده با گردهم‌آیی و مبارزۀ کسانی روبروییم که بر ترس و هراس اودیپی (فرزندـ پدری) فایق آمده‌اند و درنتیجه توانایی «نه»گفتن به دست آورده‌اند. «نه»گفتنی است که نشانۀ رشد طبیعی و بهنجار منش و شخصیت و استقلال‌پذیری است و این‌که بعدها به‌گونۀ نفی وضعیت ناساز موجود، نفی حاکمیت تحمیلی، و نفی فرمان‌فرمایی بالادستان و فرمان‌برداری زیردستان به گوش می‌رسد. در برابر، در تودۀ حکومتی و اقمار آن با روندی وارونه مواجه هستیم: در این‌جا «نه»ی قاطع جای خود را به «آریِ» بی‌چون و چرا واگذارد، تن‌سپردن به حاکمیت و بالتبع راهبرستایی و گوش‌به‌فرمانی ارج و منزلتی بس بزرگ دارد، نافرمانی «گناه کبیره» و فرمان‌برداری «ثواب» رستگاری‌بخش به‌شمار می‌آید. پس همه‌چیز به عقدۀ حل‌ناشده‌ای می‌رساند که ریشه در وجه منفعل «اودیپ» دارد، در ترس و لرز و هراس، در سربه‌زیری عاطفی و منشی، در تبعیت کودکانه از فرامین بی‌چون و چرای پدرانه، و خلاصه در تثبیت و درجازنیِ منش و شخصیت و اندیشه در مرتبه‌ای فرودست و ابتدایی از روند رشد و تکامل روحی و روانی و ذهنی.

۳. مهروزی یا «عشق»: فروید مهرورزی را عامل پیوند و اتحاد در تودۀ ساختگی آراسته به راهبر به‌شمار می‌آورد و نیز بیمه‌کنندۀ پایداری مناسبات میان افراد توده و راهبر. از این قرار که عضو توده در وجود راهبر «مایه‌گذاری عاطفی» (Besetzung , Cathexis) می‌کند، او را مراد می‌شمرد و می‌ستاید، و «من» آرمان‌جوی خویش را نیز با این «ابرمن آرمانی» انطباق می‎دهد. در پی این مایه‎گذاری عاطفی و همانندشدگی تصور کلی یکایک افراد توده یا مریدان این است که راهبر همۀ آنان را به‌یک اندازه دوست می‌دارد. این احساس «برابری» بین افراد توده مشترک می‌گردد و در تحکیم اتحاد درون‌گروهی و همچنین پیوندهایشان با راهبر کارساز واقع می‌شود. فروید در روشنگری این مورد دو تودۀ ارتشی و کلیسایی را مثال می‌آورد: «در این دو تودۀ ساختگی هر فرد پیوندی عاطفی از یک‌سو با راهبر (عیسی در مسیحیت، و فرمانده کل در ارتش) برقرار می‌سازد و از سوی دیگر با دیگرافراد توده… جوهر موجودیت یک توده در پیوندهای عاطفی موجود در آن نهفته است.»[7] از همین‌رو فروپاشی توده و سراسیمگی و سرگشتگی راهبر و پیروان او چیزی جز نتیجۀ رخت‌بربستن مناسبات مهرورزانه از آن نخواهد. «زمانی که چنین توده‌ای ازهم می‌پاشد یک وحشت‌زدگی پدید می‌آید. از این‌پس دیگر برای هیچ‌یک از فرمان‌های راهبر گوش شنوایی وجود ندارد. هرکس تنها به خویشتن می‌اندیشد بی‌آن که در اندیشۀ دیگران باشد. پیوندهای متقابل نیست می‌شوند و یک وحشت بسیار شدید و غیرقابل فهم پدید می‌آید… وحشت در این‌جا حاکی از این است که ساختار مهرورزانه توده سست شده است و این‌که توده به این سستی واکنش [وحشت‌آمیز] نشان می‌دهد…»[8]

به همین ترتیب فروریختن پیوندهای مهرورزانۀ متقابل در تودۀ حکومتی، چونان در هریک از آقمار آن، فروپاشیدن کل این توده و درنتیجه نیست شدن نظام حاکمیت را به دنبال خواهد داشت. احتمال این رخداد ترس و واهمه در مراکز قدرت حاکمه می‌کارد. پس باید تدبیری اندیشید. تقسیم پست‌های کلیدی میان دوستداران حکومت، گشاده‌دستی در اعطای امتیازات شغلی پول‌ساز و حیثیت‌آور به عناصر وفادار (نظیر پست‌های مهم لشکری و کشوری، دولتی و وزارت‌خانه‌ای)، سپردن مالکیت و مدیریت ذخایر و معادن ملی و کشوری به نهادهای خودی و هوادار (سپاه، جهاد سازندگی، بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان…)، این‌ها ازجمله راهکارهای پیشگیرانه در برابر احتمال بروز نامهربانی و فراگیرشدن آن در دل تودۀ حکومت‌گر و سستی‌گرفتن ارکان حیاتی آن است. و در این میان راهبر به‌سهم خود در هاله‌ای از نور تقدس درمی‌پیچد، به مرتبۀ «امام» و غیره ارتقاء می‌یابد، و بدین‌گونه تسلیم و تعظیم و ستایش بی‌چون و چرا برمی‌انگیزد.

۴. از جنگ روانی بین دو تودۀ درگیر

در شرایط بحرانی و رویارویی، یک جنگ روانی از سوی هردو تودۀ رقیب و درگیر در پیش گرفته می‌شود. این جنگ به‌مثابۀ ابزاری برای ابراز وجود و قدرت‌نمایی و کوچک شمردن و مرعوب ساختن طرف مقابل به‌کار می‌افتد. بی‌دلیل نیست که جنگ روانی معمولاَ نمادها (سمبول‌ها) را نشانه می‌گیرد و در خیزش‌ها و تظاهرات خیابانی نیز اغلب در حد نمادستیزی مستقر می‌شود. چنین است که معترضان خشمگین بر آن‌چه که مظهر قدرت و نیز نمایندۀ دید و تفکر و ایدئولوژی حاکمیت است می‌شورند. در مثال اعتراضات اخیر در ایران می‌بینیم که عکس‌های راهبر (نماد رهبریت و اقتدار) را به آتش می‌کشند، مقبرۀ امام‌زاده‌هایی را، که نماد و نمود یک تقدس تبارگرایانه و نیز ازجمله تکیه‌گاه‌های سلسله‌مراتبی فکری و مسلکی حاکمیت دینی است، طعمۀ آتش خشم و نفرت می‌کنند. نیز به مراکز نظامی و امنیتی که در نظرشان بازوی زور و سرکوب حاکمیت است حمله‌ور می‌شوند، شماری ساختمان‌های اداری و دولتی و حتا برخی مراکز دادستانی را (که در نظرشان بیش‌تر نماد ظلم‌گستری است تا دادگستری) هدف قرار می‌دهند، و هرآن‌چه را نیز که نماد و نمود تراکم و انباشت پول و دارایی است (بانک‌ها، بنیادها و تشکیلات مالی…) نشانه می‌روند. جلوۀ دیگری از این جنگ روانی شعارهای زشت و زیبا است. برخی از آن‌ها بر آزادی‌خواهی، مطالبات و حق و حقوق‌های مدنی، و یا مواردی چون آزادی بازداشت‌شدگان و زندانیان متمرکزند، و برخی دیگر فریادهای «مرگ براین» و «مرگ برآن» به گوش می‌رسانند که از یک روحیۀ دست‌جمعی سخت عصبی و خشم‌آلود و عاصی‌شده برمی‌خیزد.

از سوی دیگر همین جنگ روانی و نمادستیزی، ولی این‌بار به صورتی دیگرگونه و با نیات و مقاصدی متفاوت، از سوی عوامل حاکمیت در پیش گرفته می‌شود. در این‎جا جنگ روانی همچون ابزاری برای مرعوب‌کردن به‎کار می‌افتد، و این کار به‌رویهم تحقق دو هدف بزرگ را دنبال می‎کند:

  • یکی تضعیف روحیه تودۀ به‎پا خاسته و درهم‎کوبیدن نیروی پایداری آن به‌منظور رفع خطر است، و این چیزی است که به ایجاد احساس ناتوانایی و یأسِِ توأم با ترس و هراس در افراد توده (یا دست‎کم در شماری از آنان) می‎انجامد. در پیِ خیزش اخیر موارد خودکشی یا اقدام به خودکشی در بازداشتگاه‎ها و زندان‎ها اوج این دلسردی و واهمه‎زدگی را بازمی‎نمایاند.
  • دوم القاکردن سکوت و سکون و سربه‎زیریِ بی‎چون و چرا در سطح جامعه و بین بزرگ‌تودۀ شهروند و زهر چشم‌گرفتن از آن است.

دستگیری و بازداشت، تحقیر و خوارداشت، ضرب و شتم، پرونده‌سازی، اعتراف‌گیری زیر شکنجه یا از راه رعب و وحشت‌پراکنی، محاکمه‌های عجولانه و ناعادلانه و تفهیم اتهامات فرمایشی، و سرانجام زندانی‌کردن بازداشت‌شدگان و در مواردی زیر فشار قراردادن خانواده‌ها و بستگان‌شان، نمونه‌های دیگری از به‎کارگیری یک جنگ روانی خردکننده، هراس‌برانگیز، و یأس‎آفرین از سوی حاکمیت برعلیه تودۀ به‎پا خاسته است که اغلب توأم با تبلیغات رسانه‌ای و تصویری هم هست. جنگ روانی حکومتی و امنیتی نمادها را نیز نشانه می‌رود. نمونۀ آن پیگرد و بازداشت رهبران و فعالان تشکل‌های صنفی و دانشجویی و غیره است که از چند دهۀ پیش به این سوی بارها به زندان افتاده‌اند و نیز برخی از آنان در پی خیزش توده‌ای اخیر از نو فراخوانده شده‌اند.

پیداست که هدف سیاسی و ایدئولوژیکی کلی حاکمیت از جنگ روانی از یک‌سو منحرف‌نمودن اذهان عموم از ناشایستگی‎ها و نابکاری‎ها، کم‎داشت‎ها و ضروریات جامعه، و سرپوش‌نهادن بر اسباب و علل واقعی خیزش و دادخواهی و احتمالاَ کنش قهرآمیز است، و از سوی دیگر پیشگیری از خیزش‎های تجدیدپذیر در کوتاه‌مدت و درازمدت و چشم‌انداز آینده است.


پانویس‌ها

[1] . مولوی، دیوان شمس، به تصحیح و كوشش بدیع الزمان فروزانفر، چاپ سوم، تهران، امیركبیر.  ج ٢، غزل ٦٣٦، بیت  ۶۶۳۱.

[2] . ویلهلم وونت چندین اثر مفصل را به تشریح و تأیید نظریۀ «روان شناسی مردمان» اختصاص داده است. برای نگاهی کلی براین نظریه. بنگرید به کتاب زیر از او یا به برگردان انگلیسی زبان آن :

ـ Wundt, Wilhelm (1912), Elemente der Völkerpsychologie : Grundlinien einer psychologischen Entwicklungsgeschichte der Menschheit, Leipzig , Kessinger Publishing, 2010.

ـ  Wundt, Wilhelm (1916), Elements of Folk Psychology, Trad. by E. L. Schaub, London: Allen, Reprint: Sagwan Press, 2015.

[3]. Le Bon, Gustave (1895), Psychologie des foules, Paris, Félix Alcan, Editeur.réed. Paris, PUF, 9e éd, 2013.

[4]. Freud, S. (1921-22), Group Psychology and The Analysis of The Ego, trans. By James Strachey, London, Standard Edition, Vol. XVIII.

[5]. در گزارشی که در پایگاه تارنمایی «دانشگاه آزاد اسلامی» (یکشنبه ۲۴دی ۱۳۹۶) آمده است می خوانیم: «رئیس دانشگاه آزاد اسلامی در احکام جداگانه ای ائمه جمعه 31  استان کشور را به عنوان اعضای هیأت امناهای استانی دانشگاه آزاد اسلامی منصوب کرد…» بنا به گزارش دیگری (خبرگزاری مهر، دوشنبه ۲۵دی ۱۳۹۶) به دستور رئیس «دانشگاه آزاد اسلامی» دوازده «حجت‌الاسلام» در هیئت امنای این«دانشگاه» در دوازده استان منصوب شده اند.

[6]. Freud, S. Psychologie des foules et analyse du Moi, , trad. De R. Eisler, in Freud., S., Essais de Psychanalyse, Paris, Payot, 1981, p. 219

[7]. Ibid., pp. 174-175.

[8]. Ibid., p. 176.


از همین نویسنده