لوئی آلتوسر، فیلسوف فرانسوی، ایدئولوژی را سوژه‌ساز می‌داند و سازوکار سوژه‌سازی را با مفهوم “خطاب” (Interpellation) توضیح می‌دهد. در این باره از جمله این صحنه را تحلیل می‌کند: پلیس در خیابان صدا می‌زند «آهای، شما!» یک عابر به سمت پلیس برمی‌گردد با این «باور و این حس، که منظور اوست».[1] او با چرخش بدنش به سمت پلیس، به سوژه تبدیل می‌شود، زیرا مورد “خطاب بازخواستی” قرار گرفته و فرد با بازخواست شدن، دیگر فرد قبلی نیست، یک عابر بی‌نام و نشان و عادی نیست، جسمی رونده در خیابان نیست. خطاب پلیس در او حس تقصیر ایجاد می‌کند؛ او سوژهٴ کاتالوگ خلاف‌کاری است، چه خلافی کرده باشد، چه نکرده باشد. و پلیس هم در این صحنه یک فرد عادی نیست، او نیز تنها جسمی رونده در خیابان نیست که صدایی از او برمی‌خیزد. او نماد قانون است، او نماینده دولت است. دولت از طریق خطابی که بر زبان او جاری می‌شود، از طریق بازخواستی که می‌کند، از فرد مقابل سوژه می‌سازد.

فرض کنیم در این صحنهٴ آلتوسری مکالمه‌ای درگیرد و فرد به پلیس بگوید: «برای چی؟» این پرسش سرپیچی نیست؛ هنوز در آن چارچوب بازخواست است؛ هنوز در آن محدوده‌ای جریان دارد که خطاب سوژه‌ساز تعیین می‌کند.

حالا به تهران برویم. از میان ویدئوهایی که جنبش دی‌ماه ۱۳۹۶ را ترسیم می‌کنند، یک ویدئو بار نمادین ویژه‌ای دارد: ویدئوی رویارویی یک زن با پلیس.

در این صحنه زنی که مورد خطاب و عتاب پلیس است مدام فریاد می‌کشد «برای چی؟» او هنوز سوژه است، سوژه‌ای که دولت مقرر می‌کند. اما به ناگهان ورق برمی‌گردد. زن رودرروی پلیس می‌ایستد، مردان قلدر زره‌پوش را مورد خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید: «مرگ بر خامنه‌ای!»، و آن گزمه‌ها خشکشان می‌زند.

این است آن اتفاقی که افتاده است: بازخواست شده، بازخواست می‌کند. دولت خطاب‌گر خود مورد خطاب قرار می‌گیرد. او حالا خود، سوژه است.

دادن این شأن نمادین به صحنه رویارویی زن و پلیس بر پایه نشاندن آن در متن تاریخی رویارویی و فصل‌بندی آن است. یک باره جمله‌ای در متن برجسته می‌شود و به پیش و پس خود معنای دیگری می‌دهد. جمله، معنادهنده به متن می‌شود. متن چیز دیگری می‌شود.

پیش از آن هم صدای دادخواست خطابگر از مردم برخاسته بود، اما آن صداها جایگاه پرمعنای کنونی را نداشتند. رژیمی که مورد خطاب قرار گرفته دچار لکنت زبان شده است.

«رأی من کو» در جنبش سبز هنوز در سطح پرسش «برای چی» بود. پرسش البته نشانه امکان عبور است، و اکنون عبور صورت گرفته است.

صدای خطابگرِ زن می‌ماند و تداوم می‌یابد، اگر صداهای دیگر به آن بپیوندند.

اکنون نبردی آغاز شده بر سر اینکه کدام طرف سوژه باشد، سوژه در این معنا که زیر خطاب دیگری عمل کند.

شگرد رژیم روشن است: منفرد کردن خطاب زن و دیگر خطاب‌های نمادین، آن هم با تفکیک میان اعتراض و اغتشاش، با حق‌دهی به اعتراض قانونی، با جلب نظر منتقدان قانونی و با راه انداختن دسته همسرایان قانونی، و در ادامه روان کردن سیل خطاب‌های همیشگی از بالا و پایین منبر.

علاوه بر منفرد شدن و گم شدن در هیاهویی که رژیم به پا می‌کند، این امکان واقعی نیز وجود دارد که صدای خیابان در همنوایی نیرویی مشهور به “اپوزیسیون”، طنین واقعی خود را از دست دهد و ضمیمه خطابی شود که مکمل خطاب حکومتی است. جفت من‌درآوردی ایرانی پوزیسیون و اپوزیسیون[2] به در و تخته‌ای اشاره می‌کند که به هم جور درمی‌آیند.

قدرت خطابی صدای اعتراض حفظ و تقویت می‌شود، اگر متکی به خود باشد، اگر سرآغاز یک جنبش خودگردانی باشد، اگر سنگر به سنگر، در کارخانه و دانشگاه و اداره و سربازخانه پا سفت کند.

اگر حرکت‌های مطالباتی گسترش یابند، مفهوم‌ها و نمادهایشان را به هم سرایت دهند و زنجیروار به هم بپیوندند، زمینه مستحکمی برای جنبش خودگردانی ایجاد می‌شود.

کاری که نیروی جدی مخالف باید کند − آن نیرویی که در همتافتهٴ پوزیسیون/اپوزیسیون نمی‌گنجد − دو چیز است:

  • نقد بی‌امان آن صدای اپوزیسیونیِ ارتجاعی‌ای که با نفرت‌پراکنی فاشیستی‌، خشونت‌طلبی، شلوغ‌کاری، کیش سلاح، مبادله اسطوره‌های مستقر با اسطوره‌هایی به همانسان اافسونگر و حماقت‌پرور، خیابان را مورد خطاب ایدئولوژیک خود قرار می‌دهد،
  • و همپای آن پشتیبانی از استقلال عمل اعتراض و بازتاب دادن خطاب آن.

پانویس‌ها

[1] Louis Althusser, Ideologie und ideologische Staatsapparate. Aufsätze zur marxistischen Theorie. Hamburg, Berlin 1977, S. 143.

[2] بنگرید به این نوشته:

محمدرضا نیکفر: سنجش مفهوم “اپوزیسیون”


در همین زمینه