نظر بیشتر تحلیلگران بر این است که سرکوب مخالفان، عامل فروکش جنبش سبز است. پس از انتخابات مناقشه برانگیز، معترضان خیابانهای تهران را اشغال کردند اما جنبش “عاری از خشونت” آرام شد و اصلاحطلبها در این شکست مقصر اصلی بودند.
موجی از انقلابها خاورمیانه را در بر گرفته است. به جز در ایران که معترضان دو سال قبل جنبش اعتراضی را آغاز کردند و نتوانستند آن را به سرانجام برسانند. نظر غالب تحلیلگران بر این است که سرکوب مخالفان و مسدود کردن کانالهای ارتباط (همچون اساماس و اینترنت) عامل فروکش جنبش عاری از خشونت سبز بوده است. زمانی که از اصلاحطلبها صحبت میکنم منظورم اکثریت معترضانی نیست که خواستار بازشماری رایشان پس از انتخابات ریاست جمهوری بودند. بلکه منظورم نیروهایی است که در براندازی حکومت شاه شرکت کردند و بخشی از حکومت مذهبی بودهاند. انقلاب توسط نیروهای دمکرات (خواستار آزادی و استقلال) پیشرفت کرد ولی پس از کودتای خشونتآمیز تغییر مسیر داد. به تدریج گروهی از نخبگان سیاسی متوجه شدند که حکومت دینی در میان ایرانیان مشروعیت ندارد و حکومت از حمایت عمومی برخوردار نیست. در این مسیر، راه حل اصلاحطلبان حمایت از تغییرات دمکراتیک بود. شخصیتهایی چون محمد خاتمی، رئیسجمهور پیشین و موسوی و کروبی، نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری اخیر این جریان را نمایندگی میکنند.
همچنین از نظر من نیروهای ملی- مذهبی (که سالهاست از ساختار حاکمیت اخراج شدهاند ولی در ایران حضور دارند) و برخی نیروهای چپ و سکولار که در خارج از کشور فعالیت میکنند را میتوان اصلاحطلب نامید. نقطه اشتراک این گروهها مخالفت آنها با انقلاب اجتماعی است. اصلاحطلبها معتقدند که انقلابها خشونتبار هستند و محصول آنها به قدرت رسیدن نیروهای تندرو است؛ پس باید از وقوع انقلاب اجتناب کرد. در بیست سال گذشته این گروه استدلال میکردند بهترین راه ایجاد تغییر، فعالیت درون نظم سیاسی است. این گروه بر این اعتقاد پافشاری کردند؛ هرچند که شواهد موجود نشان میدهد نظام اسلامی اصلاحپذیر نیست. چراکه ولی فقیه بر اساس قانون اساسی موجود میتواند رای و نظر اکثریت را رد کند و نظر خود را به کرسی بنشاند. متاسفانه نسل جوان ایران با امید واهی اصلاحات درون حکومتی بزرگ شدهاند؛ همینطور این نظر تحریف شده جا افتاده که انقلاب به طور کلی منجر به خشونت و روی کار آمدن دیکتاتوری میشود. این گروه انقلاب اسلامی را که خود در شکلگیری آن نقش داشتهاند به عنوان مثال ادعای خود ذکر میکنند.
سرکوب نیروهای امنیتی در ناکامی معترضان نقش داشت، اما محافظهکاری در حمایت از معترضان در زمانی که شعار “رای من کجاست؟” به شعارهای رادیکالتر چون “مرگ بر خامنهای” و “استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی” تغییر یافت عامل دلسردی معترضان شد. زمانی که آیتالله خامنهای از معترضان خواست تا به خانهها بازگردند و آنها را تهدید کرد که در صورت تداوم اعتراضها سرکوب خواهند شد، معترضان شعارهای تندی علیه او سر دادند. اصلاحطلبها با شدت گرفتن اعتراضها و تغییر گفتمان اعتراض و خواست عمومی تغییر نظام، معترضان را بابت طرح شعارهای ساختارشکن ملامت کردند. در همین حال آقایان موسوی و کروبی شعارها و خواستههای جدید را رهبری نکردند و خواست خود را محدود به بازشماری آرا و اصلاحات کردند. موسوی بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرد. اصرار او برنقش آیتاللهها بر رهبری نظام و لزوم اصلاحات درون حکومتی و اشاره او به دوران طلایی امام خمینی بسیاری از هواداران جنبش اعتراضی را دلسرد کرد.
اصلاحطلبها مخالف ایده انقلاب هستند، چون بسیاری از آنها در سرکوب جناح دمکراتیک انقلاب در طول سالهای ۵۷ تا ۱۳۶۰ نقش داشتهاند. در کودتایی که علیه اولین رئیسجمهور منتخب، ابوالحسن بنیصدر صورت گرفت بسیاری از معترضان در زندانها شکنجه و اعدام شدند. حال بیست سال پس از وقوع جنایات گسترده علیه زندانیان سیاسی، اصلاحطلبها احتمالاً خود نگران هستند با وقوع انقلاب نقش تاریخی آنها در سرکوب و شکنجه در سالهای پس از انقلاب روشن شود. از سوی دیگر مشارکت بسیاری از نیروهای اصلاحطلب در تاریخ ننگین رژیم احتمالاً مانع مشارکت آنها در ساختار سیاسی آتی خواهد شد.
برخلاف تصور عمومی، انقلاب بهمن علیه رژیم شاه خود پیروزی گل بر گلوله بود و انقلابی خشونتآمیز نبود.
اصلاحات پس از سالها راه به جایی نبرده و حرکت نظام اسلامی به سوی دمکراسی معکوس بوده است. در سال ۱۳۷۶ رایدهندگان از محمد خاتمی، نامزد اصلاحطلب حمایت کردند، اما پروژه اصلاحات به روی کار آمدن محمود احمدینژاد منجر شد. ایرانیها بهای سنگینی را برای اجازه دادن به اصلاحطلبها که با آینده آنها بازی سیاسی بکنند پرداخت میکنند. ناممکن بودن اصلاحات در گفتههای اخیر آیتالله خامنهای تجلی یافته است. او تغییر ساختار ریاستی را محتمل دانسته و چراغ سبز نشان داده تا پست ریاست جمهوری از قانون اساسی حذف شود. برای ایجاد یک جنبش اجتماعی غیر قابل توقف برای ایجاد تغییرات ساختاری، نسل جوان باید با ترس خود از انقلاب مبارزه کند.
اعتراضها نباید خشونتآمیز باشد. برخلاف تصور عمومی، انقلاب بهمن علیه رژیم شاه خود پیروزی گل بر گلوله بود و انقلابی خشونتآمیز نبود. پس از وقوع انقلاب به مدت بیست و هشت ماه “بهار آزادی” برقرار بود. تا زمانی که کودتای خشونتبار این بهار کوتاه را به خزان تبدیل کرد. این تجربه تاریخی به نسل جوان منتقل نشده و اصلاحطلبها به این علت که خود در سرکوب جناح دمکرات انقلاب شرکت داشتهاند آن را تایید نمیکنند، اما در این شرایط باید با تعریف اهداف جدید پویایی جمعی را به جنبش بازگرداند و رهبرانی انتخاب کرد که به اصلاحطلبها وابستگی نداشته باشند. در این جریان، زنها، مخصوصاً باید فعال شوند. آنان با گشودن در دانشگاهها به روی خود، رفرم در دانشگاهها را ممکن کردند. تنها زمانی که ایرانیها به جنبش اصلاحات و اصلاحطلبهای بیاعتبار شده پشت کنند، میتوانند صدای خواستههای حقیقی و قدرت خود را کشف کنند و به سوی تغییرات واقعی گام بردارند.
منبع:
تحلیل بسیار زیبایی است. سپاس
ساسان / 11 November 2011
سرکوب نیروهای امنیتی در ناکامی معترضان نقش داشت، اما محافظهکاری در حمایت از معترضان در زمانی که شعار “رای من کجاست؟” به شعارهای رادیکالتر چون “مرگ بر خامنهای” و “استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی” تغییر یافت عامل دلسردی معترضان شد. زمانی که آیتالله خامنهای از معترضان خواست تا به خانهها بازگردند و آنها را تهدید کرد که در صورت تداوم اعتراضها سرکوب خواهند شد، معترضان شعارهای تندی علیه او سر دادند. اصلاحطلبها با شدت گرفتن اعتراضها و تغییر گفتمان اعتراض و خواست عمومی تغییر نظام، معترضان را بابت طرح شعارهای ساختارشکن ملامت کردند. در همین حال آقایان موسوی و کروبی شعارها و خواستههای جدید را رهبری نکردند و خواست خود را محدود به بازشماری آرا و اصلاحات کردند. موسوی بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرد. اصرار او برنقش آیتاللهها بر رهبری نظام و لزوم اصلاحات درون حکومتی و اشاره او به دوران طلایی امام خمینی بسیاری از هواداران جنبش اعتراضی را دلسرد کرد.
بخش بالا را به عنوان کسی که ایران بودم و همراه جنبش نادرست می دانم.بخش های دیگر جای بحث دارد و اندیشیدنی
کاربر مهمان / 10 November 2011
متاسفانه با همه ی صداقتی که در موسوی بود و هست با تاکیید بر محوریت خمینی جنبشی را که می رفت تا انقلاب شود را و البته از ترس رو شدن دست اصلاح طلبان و شاید هم ترس از هم پاشیدن شیرازه ایران آنرا به قهقرا برد. البته این آتشی ست زیر خاکستر که ناگهان شعله ور خواهد شد و البته این بار خاتمی و موسوی و خصوصا دروغ زنانی چون کدیور و مهاجرانی و حتا کروبی کاره ای نخواهند بود. چرا که آنها در لحظه های حساسی که می توانستند بگویند خمینی جنایتکار بوده و مثل آب خوردن آدم کشته و خامنه ای قاتل است و حجتا متجاوز جنسی و بگویند که روحانیت پشت تمامی جنایات بوده است نگفتند و امساک کردند. این گناه بزرگی ست. اما کسی روزی در جایی نوشته بود که موسوی کسی ست که حتا دشمنانش هم از روی کار آمدنش رستگار خواهند شد، این حرف راست بود شاید تا چند ماه دیگر هم هنوز راست باشد اما متاسفانه وقت بسیار تنگ است و خامنه ای در چنان نخوت و غرور و ناجوانمردی و حتا جادوگری و خونخواری و خونآشامی گیر کرده است که بعید است یک ذره از همه ی این صفات الهیش را و خصوصا شطنت و حسادتش را کنار بگذارد. خامنه ای را می شود تنمها با شاه سلطان حسین در تاریخ ایران مقایسه کرد، در حالی که او یک ملیونیوم خامنه ای بیشرف نبود!
فرزند دوست سابق خامنه ای از تهران / 11 November 2011
این تحلیل نمونه کلاسیک تحریف تاریخی برای نسل جوانی است که انقلاب سال 1357 را به چشم خود ندیده اند. برای مثال نویسنده اصلی مقاله سعی در تلقین یک سری نظریه های سیاسی خاص خود را د دارد بدون آن که جرائت کند این نظریه ها را علنی کند. این مقاله سراسر از واژه های بارداری است که سال ها استفاده شده تا جهت گیری های خاص سیاسی گروه بنی صدر را تبلیغ کند. به عنوان مثال در متن نوشته شده است که «انقلاب توسط نیروهای دمکرات (خواستار آزادی و استقلال) پیشرفت کرد.» خواننده ای که با نظرات پنهان نویسنده اصلی مقاله آشنا نیست ممکن است توجه نکند که نویسنده دارد این وسط مغلطه می کند تا نظرات مرشد خود یعنی اقای بنی صدر را تبلیغ کند. ان چه دم خروس را علنی می کند استفاده از نگرش های خاص این گروه است. در این جا هم طبق معمول موضوع نبرد قدرت در درون رژیم به صورت واژه کودتا سال 60 نامیده شده است. اصطلاح کودتای خرداد 60 در تاریخ سیاسی ابران فقط توسط این گروه استفاه می شود و به واقع علامت تجاری آن گروه معدود سیاسی است. در حالی که بهار آزادی با سرکوب مطبوعات در مرداد 1358 (شش ماه بعد از بهمن 57) در هم شکست در متن نوشته شده است: «پس از وقوع انقلاب به مدت بیست و هشت ماه “بهار آزادی” برقرار بود. بیست و هشت ماه بعد از بهمن 57 می شود خرداد 1360! می بییند که دم خروس یک دفعه دیگر خود را نشان می دهد.
کاربر مهمان / 11 November 2011
فرهنگ مذهبی( نیمه مذهبی) و مردم دوستی ایرانیان فقط اصلاحات سیاسی را می طلبد و انقلاب جز ویرانی و خانه خرابی برای کشور و مردم ثمره دیگری نداشته و نخواهد داشت.نسخه های افراطی بدون برنامه و محتوی هم فعلا خریداری نداشته و فاقد ارزش سیاسی است.از انقلاب فقط دو گروه بهره خواهند برد.١- دیکتاتوران تازه به دوران رسیده فرصت طلب[سیاسیون حزبی و سازمانی سرکوب شده توسط حکام اصولگرا و اصلاح طلب ٢- استعمارگران.
هموطنان سیاسی میدانند که راه خروج از این شرایط بد و رسیدن به یک مردمسالاری نسبی خوب فقط با آشتی ملی،اعتراضات مسالمت آمیز و دوری از اجانب امکن پذیر است و انانکه جز این تبلیغ میکنند،برنامه خود را ارائه کنند که در صورت درست بودن دیگران با انان همراه شوند.موفق باشید
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 11 November 2011
دوست عزیز به نظر میرسد که تحلیل شما به دلیل دوری از وطن دچار نقصهای اساسی است. نه حساسیتهای عمومی را میدانید و نه ظرفیتهای حرکت مردم را.
اگر دنبال مطرح کردن فرد (افرادی) به عنوان رهبر جدی برای مردم هم هستید این راه اشتباهی است که در پیش گرفته اید.
کاربر مهمان / 11 November 2011
سرکوب باعث فروکش کردن اعتراضات نشد. بی هدف بودن جنبش و تلفات ناشی از بی برنامگی باعث دلسردی گردید. واقعیت اینست که در ابتدا هیچکس به فکر براندازی نبود. اما برخورد حکومت از یک سو و تغییر روند شعارها و آماده نبودن معترضان برای رفرم باعث کاهش حضور افراد شد. البته جنبش اعتراضی از خیابان ها جمع شده است اما هنوز با حرارت قبل حضور آن ملموس است. اینجانب تقریبا در کلیه راهپیمائی ها حضور داشته ام و در حال حاضر نیز در جامعه حضور دارم. بیشترین چیزی که از روحیه و نظرات جامعه در حال حاضر برداشت می کنم حسرت مردم برای موج سال 88 و آمادگی برای پایداری در گام بعدی حضور خیابانی می باشد. البته بنده در این خصوص کار میدانی انجام نداده ام و این ادعا بر اساس حضور در اماکن مختلف می باشد و نمی توانم ادعا کنم که برداشتی جامع و کامل می باشد.
کاربر مهمان / 11 November 2011
متأسفانه جریانی که اصلاح طلبان راه انداخته اند و خوب هم بازار پیدا کرده هر تغییری را به روزی که مردم ایران اجماعا به درک و تحلیلی در حد امثال جهانبگلو برسند موکول می کنند و این در هیچ جامعه یی ممکن نیست. آنچه اینان می گویند درست به اندازه ی ماجرای انتظار و ظهور منجی ناممکن است. مردمی که انتظار را به فرهنگ تبدیل کرده اند خودبخود به اندیشه های انفعالی و انتظار رسیدن روز نامعلوم متمایلند!
کاربر مهمان / 12 November 2011
با رژیمی که فقط با تجاوز، شکنجه ،قتل و دیگر عملیا ت غیر انسانی و جنایتکارانه با معترضین برخورد میکند باید قهرائی برخورد کرد .
ایران را باید بگورستان جنایتکاران اسلامی حاکم تبدیل کرد . بدیلی دیگر برای نجات از اسلام فاشیستی حاکم متصور نیست .
سینا
کاربر مهمان سینا پارسی / 12 November 2011
این که متن اصلی تکرار نظریات گروه بنی صدر است اشکار است. احتیاج به رمزگشایی نداشت. این همان گروهی است که تا خرداد 60 دوران طلایی خود می دانند ولی ولی بعد از خرداد 60 را مثابه دیکتاتوری در نظر می گیرند چون در خرداد 60 مرشد آن ها ار صندلی قدرت به پایین کشیده شد. در حالی که دلیل ان بود که تاریخ مصرف مرشد گذشته بود و دیگر به سخنانی های او احتیاج نبود. این گروه معدود حالا هم مدتی است در این جنگ لقظی با طرفداران خاتمی و موسوی درگیر هستند. چون موسوی بعد از خرداد 60 در تهران در مقام نخست وزیری در قدرت ماند و مرشد آن ها به پاریس پناهنده شد. بقیه اشی به قول معروف همه تاریخ است.
کاربر مهمان / 13 November 2011
دو باره تقی به توقی خورد و اقای دلخواسته لیست ان هشت مقاله معروف به بنی صدر نامه را بیرون کشید. مشک ان است که خود ببوید نه آن که عطار بگوید. حالا این جا که اصلا کسی به مرشد شما چیزی نگفت که شما فیوز بپراندید.
کاربر مهمان / 14 November 2011
آقایی که از رابطه مریدی و مرشدی آقای دلخواسته و بنی صدر دفاع کرده اند و ان را با رابطه شمس و مولوی مقایسه کرده اند توجه نداشته اند که موضوع مشترک بین در رابطه مرشدی و مریدی شمس و مولوی عرفان بود. موضوع مشترک در رابطه مریدی و مرشدی اقای دلخواسته و بنی صدر چیست؟ تحریف تاریخ ایران؟
کاربر مهمان / 14 November 2011
اقای دلخواسته ایرادهایی که به مقاله شما توسط ایرانی ها نوشته شده را باید با در نظر گرفتن شرایط مطالعه کرد. مقاله شما برای خواننده انگلیسی زبان معمول نوشته شده است و ان ها هم که معمولا در جریان اخبار ایران نیستند و همین موضوع دست نویسنده ای مثل شما را باز می گذارد تا هر چه دل تنگش می خواهد بگوید. خوب آن ها که در جریان تاریخ ایران نیستند که بدانند عملکرد مرشد شما (به قول دیدگاه قبلی) چی بوده است. در این وسط یک نفر مقاله شما را به فارسی برگردانید و منشا این همه ابراز نظر شد. شما به کار خود در مورد تعویض تاریخ ایران ادامه بدهید ولی دقت کنید که دفعه بعد مقاله شما به فارسی برگردانیده نشود.
کاربر مهمان / 14 November 2011
با سلام
متاسفانه به علت کمی وقت ناچارم به چند انتقاد، بطور خلاصه پاسخ دهم:
1. هموطنی می نویسند: ” تحلیل شما به دلیل دوری از وطن دچار نقصهای اساسی است. نه حساسیتهای عمومی را میدانید و نه ظرفیتهای حرکت مردم را.”
این انتقاد معنی ندارد و نمی شود گفتگویی را ایجاد کند. علت هم اینست که هیچ نمی گوید. می گویند که تحلیل اینجانب به علت دوری از وطن دارای نقص های اساسی می باشد. ولی سخنی از اینکه این نقص ها چه می باشند، نیست. اگر هموطن محترم لطف بکنند و انتقاد را مستند و شفاف بیان بکنند، ممنون خواهم شد.
2. هموطن دیگری می گویند: ” سرکوب باعث فروکش کردن اعتراضات نشد. بی هدف بودن جنبش و تلفات ناشی از بی برنامگی باعث دلسردی گردید. واقعیت اینست که در ابتدا هیچکس به فکر براندازی نبود.”
هیچ جنبش اجتماعی بدون هدف ایجاد نمی شود ولی در هدف و یا روش رسیدن به هدف می شود ابهام و تناقض وجود داشته باشد و در نتیجه آن را به شکست بکشاند. اگر از شرکت کنندگان سوال می شد که علت واقعی و هدف واقعی از شروع جنبش چه می باشد، کمتر می شود شک کرد که استقرار آزادیهای اجتماعی- سیاسی، یکی از اصلی ترین اهداف جنبش بوده است. ولی در جامعه در کل، این آگاهی شکل نگرفته بود که رسیدن به چنین اهدافی از طریق اصلاح نظامی که بر اصل ولایت مطلقه فقیه بنا شده است، امکان نداشت. حتی اگر تقلب هم نشده بود و آقای موسوی که خود را اصلاح طلب اصول گرا تعریف کرده بود و بعد هم خواستار اجرای بدون تنازل قانون اساسی، نمی توانست سرنوشتی جز آقای خاتمی، که خود تدارکاتچی رژیم خوانده بود داشته باشد.
ولی در اینکه چرا تعداد نه چندان کمی از نسل جوان خود را فریب دادند و از دیدن واقعیت که مانند فیل در اتاق حضور داشت سر باز زدند، نقش اصلی را لشکر روشنفکران و سیاستمداران اصلاح طلب در اختیار داشتند که از طریق در اختیار داشتن مراکز آموزشی و رسانه ای، در زمانی نزدیک بیست سال، از طریق ایجاد انواع ترسها ( از جمله ترس از انقلاب.) و عرضه روایتی دروغین، از حساسترین دوران انقلاب ( 28 ماه اول) به نسل جوان باوراندند که انقلاب بهمن از آغاز به استبداد دیگری سر باز کرد و هدف آزادی تنها بعد از انتخاب آقای خاتمی وارد وجدان جامعه شده است.
نسل جوان باید هدف از مبارزه را، اول برای خود، شفاف بکند و از خود سوال کند که هدف واقعی و قلبی او از مبارزه چیست؟ وقتی هدف را مشخص کرد، آنگاه از خود سوال کند که آیا چنین هدفی از طریق اصلاح رژیم ولایت مطلقه فقیه که در آن، رهبر عالیقدر و معظم، حق وتوی رای تمامی ملت ایران را دارد، امکان پذیر است یا نه و اگر نه، ایا راهی جز انقلاب، که در واقع ادامه انقلاب 57 می باشد، وجود دارد یا نه؟ از یاد نبریم که بر خلاف سخنان فریب الود اصلاح طلبان، بیش از هر چیز، این رژیم حاکم است که انقلاب را به مردم تحمیل می کند و برای مردم راهی جز انقلاب نمی گذارد. کسی صبح از خواب بلند نمی شود و از خود سوال کند که امروز باید اصلاح کرد یا رفرم. انقلاب بهمن هم همینگونه رخ داد. در سالهای آخر، مثل زمان حال آقای خامنه ای، استبداد، شاه را دیوانه کرده بود. حزب های اسمی را تحمل نتوانست کرد و آنها را منحل و یک حزب رستاخیز سراسری ایجاد کرد و عضویت آن را برای همه اجباری. برای ما راهی جز انقلاب نماند، همانگونه که الان راهی جز انقلاب وجود ندارد.
3. هموطن دیگری می نویسند: ” ین تحلیل نمونه کلاسیک تحریف تاریخی برای نسل جوانی است که انقلاب سال 1357 را به چشم خود ندیده اند. برای مثال نویسنده اصلی مقاله سعی در تلقین یک سری نظریه های سیاسی خاص خود را د دارد بدون آن که جرائت کند این نظریه ها را علنی کند. این مقاله سراسر از واژه های بارداری است که سال ها استفاده شده تا جهت گیری های خاص سیاسی گروه بنی صدر را تبلیغ کند. به عنوان مثال در متن نوشته شده است که «انقلاب توسط نیروهای دمکرات (خواستار آزادی و استقلال) پیشرفت کرد.» خواننده ای که با نظرات پنهان نویسنده اصلی مقاله آشنا نیست ممکن است توجه نکند که نویسنده دارد این وسط مغلطه می کند تا نظرات مرشد خود یعنی اقای بنی صدر را تبلیغ کند. ان چه دم خروس را علنی می کند استفاده از نگرش های خاص این گروه است.”
پیشنهاد می کنم که بار دیگر مقاله را بخوانند. کدام دم خروس پنهان؟ هر خواننده ای براحتی می تواند بفهمد که اینجانب، برکناری اولین رئیس جمهور را کودتا می دانم ( در زیر این کامنت، قسمتی از تحقیق خود در مورد کودتا را که به فارسی ترجمه کرده ام خواهم آورد، تا نسل جوان برای خود تصمیم بگیرند که آیا برکناری رئیس جمهوری که قبل از عزل ” قانونی” ، دفتر او ویران می شود، به خانه اش هر شب بمب انداخته می شود، سعی در ترور نمایندگان همراه او در جلو مجلس می شود، کسانی را که به رئیس جمهور پناه داده بودند، اعدام می شوند، فتوای هفت بار اعدام او از طرف آیت الله گیلانی صادر می شود و….وکودتا بوده است یا نه؟) و البته که او را که در طول زندگی سیاسی اش، هیچگاه اصول استقلال و ازادی را نقض نکرده است، لایق ترین فرد، برای سخنگویی جنبش انقلابی می دانم. البته این نظر اینجانب است که بسیار میل دارم اگر کسانی با آن موافق نیستند، آنرا به چالش بکشند و حاضر به مطرح کردن و دفاع از آن در هر بحث آزاد، سمینار و کنفرانسی هستم. خب، حالا سوال از این هموطن من اینست که در کجای نوشته من: ” نویسنده دارد این وسط مغلطه می کند تا نظرات مرشد خود یعنی اقای بنی صدر را تبلیغ کند. ان چه دم خروس را علنی می کند..” دم خروس و مغلطه وجود دارد؟ منتظر پاسخ شما هستم.
تبار شناسی کودتای خرداد شصت_ بخش اول
جنبش سبز در پیوند با کودتای خرداد شصت؟
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/06/post_78.html
تبار شناسی کودتای شصت – بخش دوم
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/07/post_83.html
تبار شناسی کودتای شصت – بخش سوم
خمینی و انتخاب بنیصدر
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/07/post_87.html
تبار شناسی کودتای خرداد شصت – بخش چهارم
نبرد نخبگان بر سر قدرت یا آزادی؟
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/07/post_81.html#comments
تبار شناسی انقلاب- بخش پنجم
خطاهای جبرانناپذیر
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/08/post_100.html
تبار شناسی انقلاب_ بخش ششم
حملهی خشونتبار به دانشگاهها
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/08/post_110.html#comments
تبار شناسی کودتای خرداد شصت- بخش هفتم
جنگ قدرت یا تقابل اسلامها
http://zamaaneh.com/Khiyaban/2010/09/post_120.html
تبار شناسی کودتای خرداد شصت- بخش هشتم- آخر
تبار شناسی کودتای خرداد شصت_ بخش هشتم_ آخر – جنبش سبز در ارتباط با کودتای خرداد شصت
http://enghelabe-eslami.com/component/content/article/8-maghalat/4158-2010-10-10-20-58-40.html
mahmood delkhasteh / 14 November 2011
اقای دکتر محمود دلخواسته پایدار ترین پیرو نظریه های آقای دکتر بنی صدر بوده و خواهند بود. هر کس نمی تواند این رابطه عمیق بین این دو نفر را ببیند، می تواند چشم خود را ببندد. رابطه بین این دو محقق تاریخ ایران مثل رابطه شمس و مولوی است. بدون مرشدی مثل شمس مریدی مثل مولوی وجود نداشت. مگر آن رابطه اشکالی داشت؟ همان رابطه مرشدی و مریدی بین شمس و مولوی بود که دیوان شمس را بوجود اورد. رابطه بین این دو محقق تاریخ ایران به قوت همان رابطه شمس و مولوی وجود دارد و آیندگان در خواهند یافت که این رابطه قوی منشا چه تحولی در تاریخ خواهد شد.
کاربر مهمان / 14 November 2011
هموطن، شاید فکر می کنید که رابطه موازی شمس و مولوی ایجاد کردن، سبب شود که خواننده به اصل مطلب توجه نکند. بگذارید نقش وکیل شیطان را بازی کنم و بگویم که حق با شماست و چنین رابطه ای وجود دارد. ولی این چه ربطی به اندیشه دارد؟ شما به عنوان یک منتقد وظیفه دارید که اندیشه و نظرات من را به نقد بکشید. درستی و غلطی یک نظر در این نیست که آیا رابطه شمس و مولوی شما وجود دارد، بلکه درستی و غلط را باید در خود نظر یافت. این روش برخورد، روش علمی نقد اندیشه می باشد و دیگر اینکه اگر دیگران هم بخواهند به جای نقد اندیشه، به خود نویسنده بتازند، آنگاه ما شاهد ترور شخصیت افراد خواهیم بود. تا آنجایی که خوانندگان شاهد می باشند، شما، تا به حال تنها نه نقد، که حمله را روی شخص من متمرکز کرده اید و البته این روش نشان از اندیشه ای در گیر انواع گفتمان های قدرت دارد که حقیقت گریز و توجیه گر می باشد.
کاربر مهمان محمود دلخواسته / 14 November 2011
کسانی به آقای دکتر دلخواسته یا به مربی ایشان اقای دکتر بنی صدر ایراد می گیرند از منطق صوری پیروی می کنند. آگر ان ها و پیرو عقل آزاد بودند و می توانستد موازنه عدمی را دریابند در آن صورت می توانستند حقیقت را همان طور که هست ببینند. حقیقت این است که اگر چه اصلاح طلبان بعدی در فاصله سال های 1357 تا 1360 با اقای دکتر بنی صدر در داخل استراکچر جمهوری اسلامی فعالیت می کردند و به در ان مدت توانستند به خوبی جلوی جریان های غیر مذهبی و چپی را مهار کنند ولی در همان موقع اقای بنی صدر و اصلاح طلبان راه های متفاوتی می رفتند. بنی صدر به دنبال این بود که در مرحله بعدی خمینی را یا به کلی محدود کند یا حتی او را از سر کار بردارد ولی اصللاح طلبان از همان موقع با بنی صدر کج بودند چون نمی خواستند که او بشود امام بعدی. در حالی که اگر اصلاح طلبان با خط بنی صدر موافق بودند و اجازه داده بودند که خط او جلو برود حالا ما دیگر یک جمهوری اسلامی واقعی از مدل بنی صدر داشتیم که صد البته از جمهوری اسلامی مدل خمینی بهتر بود.
کاربر مهمان / 14 November 2011
این نوشته نشانگر رقابت بین دو جناح قدیمی در داخل جمهوری اسلامی است. اولی جناح بنی صدر و دومی جناح موسوی / خاتمی. این دو جناح به اضافه تعدادی جناح دیگر از شروع جمهوری اسلامی (در بهمن 1357) با هم در حال همکاری و همزمان تقابل بوده اند. همکاری آن ها برای این بود که دامنه حکومت را به خود محدود نگاه دارند و حکومت در چنگ خود نگاه دارند و امکان مشارکت به نیروهای غیر مذهبی که تا قبل از انقلاب در ایران فعال بودند از بین ببرند. این جناح های حکومتی این کار را از طریق انتخابات های دستکاری شده از فروردین 1358 به بعد انجام دادند به صورتی که از همان زمان قدرت در دست همان جناح های حکومتی (حزب جمهوری، بنی صدر، جناح بازرگان) بماند. ولی همزمان با یکدیگر بر سر دامنه قدرت هم در حال مناقشه بودند. این داستان همکاری و رقابت بعد از حذف جناح بازرگان (در 13 آبان 1358) بنی دو جناح بنی صدر و حزب جمهوری (که آن موقع شامل موسوی هم می شد) ادامه پیدا کرد و در نهایت به حذف جناح بنی صدر در خرداد 60 و کشته شدن بهشتی در تیر 60 منجر شد. از آن دوران این رقابت بین دو متحد ابتدایی و رقیب بعدی و دشمن فعلی ادامه پیدا کرده است. برای درک این مقاله باید بعضی از واژه های این مقاله کشف رمز شود. مثلا وقتی مقاله می نویسد که “پس از وقوع انقلاب به مدت بیست و هشت ماه “بهار آزادی” برقرار بود. تا زمانی که کودتای خشونتبار این بهار کوتاه را به خزان تبدیل کرد.” این نوشته در مورد موضوع همان رقابت دوران قدرت در فاصله بهمن 57 تا خرداد 60 است وگرنه هر کسی می داند که بهار آزادی در ایران در همان تابستان 58 با کشتار کردستان، تعطیل مصبوعات مستقل خاتمه یافت. یا وقتی مقاله می نویسد که “اصلاحطلبها مخالف ایده انقلاب هستند، چون بسیاری از آنها در سرکوب جناح دمکراتیک انقلاب در طول سالهای ۵۷ تا ۱۳۶۰ نقش داشتهاند.” منظور این است که در آن درگیری بین بنی صدر و جناح جزب جمهوری بر سر قدرت موسوی حزب جمهوری بود. خوب شما حدس بزنید که منظور از جناج دمکراتیک انقلاب کی بوده است. از کی تا حالا اقای بنی صدر شده جناح دمکراتیک انقلاب را باید المعنی فی بطن شاعر ردگیری کرد. بخش دیگر مقاله نوشته است که “ز سوی دیگر مشارکت بسیاری از نیروهای اصلاحطلب در تاریخ ننگین رژیم احتمالاً مانع مشارکت آنها در ساختار سیاسی آتی خواهد شد.” مقاله مشخص نمی کند که تاریخ ننگین رژیم از کی شروع شده است. فروردین 58؟ آبان 58؟ خرداد 60؟ خرداد 78؟ خرداد 88؟ جنگ قدرت در داخل و خارج از این نظام ادامه پیدا کرده است و این مقاله هم بخشی از نزاع های قدرتی است که به صورت اشکار و پنهان بین جناح های مختلف همان نظام سیاسی ادامه یافته است.
کاربر مهمان / 14 November 2011
برای درک نوشته های اقای دلخواسته عقل آزاد لازم است. اگر عقل ازاد ندارید خوب کتاب عقل آزاد نوشته اقای بنی صدر را بخوانید تا عقل ازاد بدست اورید. با منطق صوری فقط صورت دیده می شود. موضوع به همین سادگی است.
کاربر مهمان / 16 November 2011
انسانها توان عظیمی برای نشان دادن غیرواقعی ها بجای حقیقت دارند.لغت های روشنفکر مذهبی یا فیلسوف دینی هیچ مفهومی ندارد. اندیشمند یا فیلسوف در جستجوی حقیقت توسط خرد و اندیشه است.انسانهایی که اسیر یک ایدولوژی هستند ذهن آنها در آن ایدولوژی ذوب شده است و آن ایدولوژی زندانی نفوذناپذیر برای ذهن آنها بوجود آورده است و یک روزنه در این زندان که شخص تمام جهان را از طریق این روزنه درک و تفسیر میکند.
سقراط یک فیلسوف بود و روش او دیالکتیکی بود ولی در زمان او افرادی بودند که از روش جدلی استفاده میکردند.این افراد بقدری در استفاده از کلمات و بازی با جملات مهارت داشتند که در محاکمه سقراط توانستند قضات را مجاب کنند که سقراط چون به خدایان آنها اعتقاد ندارد محکوم به مرگ شود حال اینکه سقراط سخنوری بسیار ماهراما معتقد به تجزیه و تحلیل هر مسئله بصورت دیلکتیک برای کشف حقیقت بود. ذهن اینها از کودکی چون بیشتر مردم به یک ایدولوژی عمیقاً شرطی شده است.فرق اینها با مردم عادی این است که اینها در راه اثبات و واقعی بودن آنچه که ذهن آنها نسبت به آن شرطی شده است سعی و تلاش میکند(نه تلاش برای اینکه بداند که حقیقت چیست.چون آنها قبلاً به حقیقت رسیده اند!!!). اما مردم معمولی چنین نمیکنند.
تلاش میکنند با اصلاحات درد و رنجی که آن زندان!برای مردم بوجود آورده است کم کنند.بعبارتی اینها مترقی تر از الله اشان هستند و شعور الله بسیار کمتر از اینها است٬اگر شعور الله تکامل یافته تر از شعور اینها بود بدون تردید قوانین اش را طوری بوجود میاورد که کار به این افتضاح کشیده نمی شد تا چند انسان که خود او خلق اشان کرده است !بخواهند در قوانین او دست ببرند تا درد و رنجی را که ناشی از اجرای قوانین او یرای بشر شده است کم کنند.پس این الله ضعف دارد و ناقص است و چیزی که ناقص است نمیتواند آفریینده جهان باشد.همینها سریع مطرح میکنند که الله این قوانین را برای مردم بیابان نشین ۱۴۰۰ سال قبل فرستاد و اکنون بعضی از این قوانین مناسب انسان این عصر نیست و باید اصلاح شود.بسیار خوب باز هم به این نتیجه میرسیم که الله ناقص است چون اگر ناقص نبود آنها را طوری انجام میداد که انسانهای تمام اعصار بتوانند بخوبی مورد استفاده قرار دهند تا شما مجبور نشوید آنها را اصلاح کنید و شعور الله را مورد سوال قرار دهید.اگر قصاص٬مثله کردن انسانها٬چند زن گرفتن وبسیاری قوانین الله دیگر برای این زمان مناسب نیست چرا معتقدید این قوانین شوم برای انسانهای ۱۴۰۰ سال قبل مناسب بود.مگر انسانهای ۱۴۰۰ قبل انسان نبودند؟مگر آنها بمانند ماسیستم عصبی و قلب نداشتند؟مگر آنها درد و رنج را درک نمی کردند؟.وقتی چیزی شوم و زشت است باید در همه اعصار شوم و زشت باشد.مثله کردن٬ تشویق کردن مریدان به کشتن غیر خودی٬شکنجه٬ با زنان بیرحمانه رفتار کردن و بسیاری قوانین شوم و تاریک نمیتواند از چیزی٬کسی یا شخصی که شما خالق مینامیدش بوجود آمده باشد.چنین قوانینی فقط میتواند از یک آگاهی پست منشاء گرفته باشند. و چون شما آفریینده را کامل میدانید بنایراین آفریینده نمیتواند منشاء آن قوانین شوم و تاریک باشد.انسانهایی که همه ی اینها را میدانند! وبا اینوجود به زندگی در آن زندان اما با وجود اصلاحات!! تن در میدهندو مردم را تشویق به ماندن در آن زندان میکنند هرگز روشنفکر نامیده نخواهند شد.
کاربر مهمان / 18 November 2011
بعضی ها تحمل نوشته های دانشمندی مثل آقای دکتر دلخواسته را ندارند و حتی وقتی این نوشته های او ترجمه می شود به ان نیش می زنند. باید توجه داشت که اصل این نوشته به انگلیسی برای امریکایی ها نوشته بود. یک نویسنده اگاه با توجه به سواد و توقعات خواننده نوشته خود را تطبیق می دهد. این کار مثل ان است که شما یک محصول برای بازار فرنگی تولید می کنید. برای مثال گر یک فرانسوی بخواهد خواهید اتومبیل به انگلیس صادر کنید فرمان ان باید دست راست باشد حتی اگر در طراحی اصلی فرمان ان دست چپ است. نوشتن متن به زبان انگلیسی و برای خوانندگان امریکایی متفاوت است از نوشتن متن به فارسی و برای خوانندگان ایرانی.
اقای دکتر دلخواسته حق دارند که در متن انگلیسی بهار ازادی را بیست و هشت ماه اعلام کنند چون تا حالا این کار را کسی نکرده بوده است. این کار مثل یک اختراع است. همه باید یاد بگیرند که به محصول های تازه اجازه زندگی بدهند. نباید از ایشان در این مورد ایراد گرفت چون این متن در اصل برای خوانندگان امریکایی نوشته شده بوده است. مثل یک محصول خوب شما نوشته اتان را مطابق تصور خواننده می نویسید و گرنه امکان توزیع ان از بین می رود. اقای دکتر دلخواسته با توجه به بازار جهانی مطلب می نویسند و اگر کسی ان نوشته را بدون اجازه ایشان به فارسی ترجمه کند باید این نکات را در متن فارسی در نظر بگیرد. این ایرادهایی هم که گرفته می شود که ایشان مرید اقای بنی صدر هستند هم مربوط به همان مطلب بالا است. فرض کنیم که این موضوع صادق باشد. ایا یک خواننده امریکایی اصلا موضوع رابطه مرید و مرشدی را درک می کند تا لازم شود این موضوع برای او توضیح داده شود. کسانی که به بنی صدری ها ایراد می گیرند فقط عرض خود را می برند. مثلا این اقای گنجی که بدون اجازه به اقای بنی صدر ایراد گرفت عاقبت چه شد؟ هیچ.
کاربر مهمان / 19 November 2011
اقای دکتر محمود دلخواسته و همین طور اقای دکتر سید حسن ابوالحسن بنی صدر استاد ایشان حز افتخارات هستند. آن ها چیزهایی می گویند که دیگران بلد نیستند که بگویند. اگر بقیه هم می توانند به خوبی این دو نفر موضوع های داغ را قشنگ تعریف کنند خوب بفرمائید بکنید. حداقل سعی کنید. خواهید دید نوشتن مطالب داغ خیلی هم کار ساده ای نیست. شما باید خیلی تمرین کنید. اقای دکتر دلخواسته الان 30 سال است که در محضر استاد تمرین کرده اند که می توانند به این سلیسی موضوع های داغ را به این قشنگی تعریف کنند.
کاربر مهمان / 21 November 2011
هر چه قدر شما در مورد اقایان بنی صدر و دلخواسته از این نوشته ها بنویسید این دو ستاره تاریخ ایران بیشتر درخشش خواهند یافت. این دو نفر پرچمی را به دوش دارند که ابتدا کاوه بر پا کرد. این همان پرچمی است که به دوش بابک و مازیار بود. این همان پرچمی است که بر دوش ستار خان بود. حال حمل این پرچم بر دوش استاد بنی صدر و دکتر دلخواسته است.
فقط اندیشه های این دو نفر می تواند ایران را نجات دهد. بقیه یا اصلاح طلب هستند (که تکلیفشان معلوم است) و یا این که اصلااصلاح طلب نیسند که تکلیف ان ها هم معلوم است. اندیشه های گرانقدر استاد بنی صدر ظرف 30 سال گذشته چراغ راهنمای ما بوده است و روش های بررسی ایشان همتا ندارد. بعد از استاد اینک دکتر دلخواسته ان چراغ را پر نور نگاه می دارند. دور نیست که این رژیم برود و در آن صورت ملت ایران اجازه خواهد یافت که باردیگر نشان بدهد که واقعا درک دارد و در آن صورت حتما این دو نفر را انتخاب خواهد کرد. دفعه قبل استاد در مرحله قبل از تجربه بود و در نتیجه خمینی توانست از فرصت استفاده کند. این دفعه دیگر این چنین نخواهد بود. این دفعه هم استاد در مرحله بعد از تجربه است و هم دکتر دلخواسته در کنار ایشان است. دور نیست که همه مردم ایران توانایی فکری این دو ستاره را درک خواهند کرد.
کاربر مهمان / 22 November 2011
باید این بحث های بی سر وته را ختم کرد. حالا کار به جایی رسیده است که بنی صدر و پامنبری او به مرحله خدایگانی برسند؟ خجالت نمی کشید او و پامنبرییش را با با کاوه و بابک مقایسه می کنید؟ ان ها که به سلطنت نرسیده این قدر یاوه سرایی می کنند. وای اگر در پس امروز بود فردایی.
کاربر مهمان / 23 November 2011
تکرار می کنم که استاد بنی صدر و دکتر دلخواسته دو ستاره تاریخ ایران هستند. فقط اندیشه های این دو نفر می تواند ایران را نجات دهد. برای این که فقط این دو نفر از گفتمان توحید پیروی می کنند و بقیه که گفنمان توحید پیروی نمی کنند از گفتمان زور و سلطه پیروی می کنند چون اگر ان ها از گفتمان توحید پیروی می کردند ان ها پیرو روش اندیشه راهنمای استاد بنی صدر می شدند. درک این موضوع خیلی مشکل نیست وقتی شما عقل ازاد دارید. وقتی عقل ازاد ندارید خوب در این صورت حتما از گفتمان قدرت پیروی می کنید. اگر مردم ایران در روز ازادی از اندیشه های این دو نفر پیروی کردند نشان می دهند که ان ها عقل ازاد دارند و از گفتمان توحید پیروی می کنند ولی اگر این کار را نکردند نشان می دهد که زندگی در زیر سلطه عقل ازاد را از ان ها گرفته است. شما حالا هر چه دلتان می خواهد از نوشته های دکتر دلخواسته که تمام امید ما هستند ایراد بگیرید.
کاربر مهمان / 25 November 2011