احمد مرادی – با یک جست‌وجوی سردستی هم می‌توان متوجه‌ انبوهی از جملات ستایش‌آمیز پیرامون رمان “جای خالی سلوچ” شد، که توسط نویسندگان و منتقدانی نام‌آشنا نوشته شده‌اند. “جای خالی…” که از اولین رمان‌های دولت‌آبادی‌ست، در سال ۱۳۵۷ نوشته است و از آن زمان تاکنون، بار‌ها تجدید چاپ شده و توسط چند نسل خوانده شده است.

در برخورد با چنین کتابی که بسیاری از آن به عنوان یکی از نمونه‌های متعالیِ رمانِ فارسی نام می‌برند، نیاز است که در ابتدای دهه‌ ۱۳۹۰ دوباره آن‌را بررسی کرد. به‌خصوص که «جای خالی…» هم‌چنان در حال تجدید چاپ است و خوانندگانِ کنونی‌اش، جوان‌هایی هستند که از حال و هوا و ماجراهای سال‌های دهه‌ ۵۰ بسیار فاصله گرفته‌اند.
 

داستان حاشیه‌نشینان

دولت‌آبادی از آن‌ها نیست که نافشان را توی نافِ تهران بریده باشند و شهرنشینی جزو عادت‌هایشان بوده باشد. این اتفاقی نیست که دولت‌آبادی از ابتدای راه نویسندگی، به فضاهای روستایی علاقه نشان می‌دهد و سعی دارد که به‌دور از هیاهوی شهر، از حاشیه‌نشینان بنویسد. به‌خصوص در سال‌های دهه‌ ۵۰ زندگیِ روستایی نسبت به امروز شکل گسترده‌تری داشت و این خود عامل ترغیب‌کننده‌ دیگری بود تا نویسنده به یافتن شخصیت‌های کتابش در میان آن‌ها بپردازد. “جای خالی…” در “زمینج” می‌گذرد و مرگان زنِ سخت‌کوشِ روستایی‌ست، که بارِ گزافِ خانواده تنها بر دوش اوست. شروع رمان، خبر از دیدِ بدیع دولت‌آبادی می‌دهد که دریافته است چگونه خواننده را از میانه‌ ماجرا به قصه وارد کند و قصه‌پردازی‌های بیهوده را کنار بگذارد. مرگان از خواب بیدار می‌شود و سلوچ نیست؛ و رمان آغاز می‌شود.
 

فضای خشن، آمیخته با ایده‌ کلاسیکِ استفاده از طبیعتِ زمخت و سرد، و مهم‌تر از همه خشونت‌های اجتماعی و قهرهای مختلفی که به مرگان و خانواده‌اش روُ می‌کنند، همه و همه از برجسته‌ترین عناصری هستند که نویسنده قصد پرداخت به آن‌ها را داشته است. تفاوت‌ جایگاه‌های اجتماعی در “زمینج” و سخت‌گیری‌هایی که به خانواده‌ مرگان می‌شود، نقاط حساس و تأثیرگذار داستان را می‌سازند و همه‌ نگاه دولت‌آبادی بر همین تفاوت جایگاه‌ها و قهرهای اجتماعی بوده است.
 

بیچاره واژه!

با اینکه از تاریخ نگارشِ “جای خالی…” بیش از ۳۰ سال می‌گذرد، اما این زمان در تاریخ ادبیات اصلاً به حساب نمی‌آید. اکنون نزدیک‌ترین نویسندگانِ مدرن، فاصله‌ای بیشتر از سه دهه با ما دارند. همینگوی و فاکنر در بیش از ۶۰ سال پیش، داستان‌های ماندگارِ خود را نوشته‌اند، و به عقیده‌ من، این جمله که فلان اثر هنری “در زمانِ خودش طراوت و تازگی داشت” همواره با سوءکاربرد استفاده شده است.
 

احمد مرادی– راوی “جای خالی سلوچ” نوشته محمود دولت‌آبادی به‌جای گزارشگر بودن به لفاظی روی می‌آورد که شاید در در سال‌های دهه‌ ۵۰ آن ‌را “احاطه داشتن به واژگان گسترده” و “تسلط بر متن” خطاب می‌کرده‌اند، اما اکنون چیزی جز به ‌هدر دادن و بیگاری کشیدن از زبان نیست.

شاید اولین ویژگی برجسته در رمان دولت‌آبادی زبان آن باشد، که سرشار از پُرحرفی‌ست. “جای خالی…” رمانی شخصیت‌محور است و شاید در هیچ گونه‌ دیگری از داستان، لحن راوی و زبان روایت در کیفیت متن بدین حد مؤثر نباشد. راوی که از ابتدا کاراکتر اصلی (مرگان) را دنبال می‌کند، به دنبال ثبت و به تصویر کشیدن درونیات اوست. مرگان زنی دورافتاده و تنهاست که زندگی سختش در مکانی خاص، پیرنگ قصه را می‌سازد. اما لحن اثر، مبتنی بر طول و طویل کردن هر حسی‌ست، که حتی با کلاسیک‌ترین نصیحت‌ها در عالم نویسندگی مغایرت دارد!

راوی با لحنی دلسوزانه و حتی عاشقانه، مصائب مرگان را روایت می‌کند و به‌جز در اندک صحنه‌هایی که با اضافه کردن عنصر گفت‌و‌گو جانی به موقعیت داده می‌شود، اما در باقی صفحات، با روایت‌های پر طول و طویلی طرف هستیم، که اساساً برای ما شخصیت نمی‌سازند. لحنِ راوی سازنده‌ شخصیت نیست، ما را به مرگان علاقه‌مند نمی‌کند، ما اساساً با فضای بیگانه‌ “زمینج” بیگانه می‌مانیم و در ‌‌نهایت با مشکلات مرگان هم درگیر نمی‌شویم، و همه‌ این‌ها از ضعفِ زبان است. راوی به‌جای گزارشگر بودن (بدیهی‌ترین انتخاب در رمان‌های شخصیت‌محور) به لفاظی روی می‌آورد که شاید در در سال‌های دهه‌ ۵۰ آن ‌را “احاطه داشتن به واژگان گسترده” و “تسلط بر متن” خطاب می‌کرده‌اند، اما اکنون چیزی جز به ‌هدر دادن واژه و به‌نوعی بیگاری کشیدن از زبان نیست.
 

درگیر نشدن با مصائبِ مرگان، به مشخص نبودن انگیزه‌های او هم برمی‌گردد. خواننده نمی‌تواند حجم تلخ بودنش را درک کند، چرا که اصلاً این تلخی را نمی‌شناسد و نویسنده هم در جهت مدرن نشان دادن متن، از بسط انگیزه‌های کاراکتر در می‌گذرد. رمان اما از آنجا که در حاشیه‌های اجتماع می‌گذرد، همیشه اتفاقات بیان نشده‌ای دارد که می‌تواند هوش از سر بپراند. مثل صحنه‌ی گیر افتادن یک‌روزه‌ عباس در چاه، و سفید شدن مو‌هایش از شدت وحشتی که تحمل کرده است.
 

به دلیل یک مشت قصه

کتاب در طول چند دهه، توانسته خود را نشان بدهد و طیف گسترده‌ای از خوانندگان را به سمت خود جذب کند. همین محبوبیت، باعث شده که نشر “چشمه” در سال ۸۷ چاپ قطع جیبی این اثر را هم به بازار نشر بفرستد و اکنون “جای خالی…” که امسال به چاپ شانزدهم خود رسید، در دو قطع و با جلد سخت موجود است.
 

از نگاه من ضعف‌های زبانی همچنان بزرگ‌ترین مشکل کتاب‌اند که آن ‌را پس از سه دهه، داستانی نه‌ چندان روان و دیرباب نشان می‌دهد. به‌خصوص آشنا ساختن محیطِ غریبه‌ داستان، از ایده‌آل‌های مهم نویسندگان در طرح چنین قصه‌هایی‌ست، که در “جای خالی…” به درستی انجام نگرفته. با همه‌ این‌ها، کتاب اکنون دارای جایگاهی جدی و نقدپذیر در تاریخ کوتاه ادبیات داستانی ایران است. به‌خصوص استفاده از عناصری خارجی همچون تراکتور، که نمادی از تکنولوژی غریبه در منطقه‌ای بومی و فراموش‌شده است، خبر از ذهنیت آگاه نویسنده می‌دهند، و گرچه حتی چنین طرحی هم قربانی ضعف‌های زبانی شده است، اما “جای خالی…” را می‌توان به دلیل جست‌و‌جوی قصه‌ای بیان‌ نشده در میان مردمی که حتی در دنیای داستانی هم مورد تبعیض قرار گرفته‌اند، جدی گرفت و خواند.
 

شناسنامه کتاب:

جای خالی سلوچ، محمود دولت‌آبادی، نشر چشمه، چاپ شانزدهم: ۱۳۹۰، ۴۰۵ صفحه [رقعی]، ۴۴۱ صفحه [جیبی]، ۹۵۰۰ تومان [رقعی]، ۶۵۰۰ تومان [جیبی].