سال ۲۰۱۷، سال برگزاری صدها جلسهی بزرگ و کوچک ادبی ـ هنری به مناسبت تولد هاینریش بُل، اولین برندهی جایزهی نوبل ادبی آلمان بود که اگر هنوز زندگی میکرد، صدمین سالروز آن را جشن میگرفت. در این میان شهر کلن، زادگاه بُل، نقش فعالتری برای “ادای دین به فرزند خلف” خود بازی کرده است: برگزاری نمایشگاههای فیلم و عکس در موزهها و گالریها، همچنین به روی صحنهآوردن نمایشنامههای آشنا و کمتر آشنای او در چندین خانهی نمایش این کشور از جملهی تلاشهای روشنگرانهی نهادهای این شهر در طی سال جاری بوده است. اغلب ماجراهای داستانها و رمانهای این نویسندهی متعهد در کوچه پسکوچهها یا خیابانها و زیر پلهای ویران این شهر پس از جنگ، رخ دادهاند. خود او میگوید که اولین “درسهای زندگی” را در خیابانهای کلن آموخته است.
“فرزند بیعرضه و طرفدار جنگ”
عنوان “فرزند خلف” تنها از سوی گروهی از طنزپردازان شهر کلن به هاینریش بُل داده شده است. او در طول زندگی ۶۸ سالهی خود، اغلب به افتخار دریافت لقبهایی مانند خیالباف، شریر، همدست و حامی تروریسم، نوکر سرمایهداری و … نائل آمد. این القاب ضد و نقیض، عنوانهایی بودند که از سوی جناحهای چپ و راست و سیاستمداران حاکم یا گروههای اپوزیسیون، بستگی به واکنش بُل نسبت به رویدادهای تعیینکنندهی سیاسی ـ اجتماعی وقت، به او عرضه میشد.
اولین صفتی که به قول بُل ناعادلانه به او نسبت داده شد، “بیعرضه” بود. این خصوصیت را پدر هاینریش، وقتی این جوان ۲۰ ساله دورهی “آموزش کتابداری” خود را ناتمام گذاشت، در او کشف کرد. ویکتور، پدر بُل، که نجاری زبردست و کمبضاعت بود امید داشت که درآمد هاینریش به عنوان کتابدار آتی در بحبوحهی بحران سالهای اواخر دههی ۱۹۳۰ کمکی به سر و سامان دادن به وضعیت مالی وخیم خانوادهی ده نفرهی او بکند. امیدی که نقش بر آب شد. هاینریش خیلی زود تصمیم گرفت که نویسنده شود.
بُل در ۲۲ سالگی باز هم پدر خود را با تصمیمی دور از انتظار غافلگیر کرد و برخلاف میل و باور او که ضد جنگ و ضد حکومت نازیها بود، روانهی جبهه شد، تا برای پیروزی آلمان بجنگد. این پسر سوم خانواده، در ابتدا در نامههای خود از جبههی جنگ به دوست دختر و همسر آیندهاش، آنه ماری، مینوشت: «ما در جنگ پیروز میشویم»، آلمان «باید در جنگ پیروز شود.» ولی پس از آن که بُل در جبههی شرق زخمی شد، به ابعاد فاجعهبار جنگ و سیاستهای انسانستیزانهی رژیم نازی پی برد و از آنها فاصله گرفت. او در این جبهه بارها زخمی شد. در نامهی ۹ ژوئن ۱۹۴۴، از جمله به آنه ماری نوشت: «امروز صبج وقتی پانسمان را عوض میکردند، برای اولین بار زخمم را دیدم. واقعا زخم وحشتناکی است. اندازهاش آنجا که تراشهی نارنجک اصابت کرده به بزرگی یک برگ زیرفون است. آدم واقعا از این که پایش اینطور متلاشی شده، وحشت میکند. جنگ دیوانگی است.»
او برای فرار از این “دیوانگی” سرانجام با جعل کردن برگههای عبور خود از پادگان گریخت و به سوی غرب راه افتاد؛ جایی که پس از پشتسر گذاشتن ماجراهای بسیار، تازه به دست آمریکاییها اسیر شد و به زندان افتاد… .
جنون نوشتن
زندگی هاینریش بُل پس از فرار از “دیوانگی” جنگ، در “جنون نوشتن” خلاصه میشد: «ظرف دو روز ۵۰ صفحه نوشتهام.» نخستین رمانی که او بین سالهای ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۹ به رشتهی تحریر در آورد، “فرشته سکوت کرد” عنوان دارد که تصاویری هولناک از زندگی رقتبار پس از جنگ در شهر ویرانشدهی کلن به دست میدهد.
این رمان روایت سربازی به نام هانس است که از جبهه گریخته، در پی یافتن نشانی از خانه و خانوادهی خود به زادگاهاش برمیگردد و با تلی از سنگ و خاک، کلیساهای ویران، بازماندگان و معلولان جنگی روبرو میشود؛ انسانهایی که در میان خرابهها، در کنار اجساد دفن نشده و موشهای صحرایی در جستجوی تکهای نان، جرعهای آب و پاپوشی سالم سرگرداناند. این رمان نه در سالهای پایانی دههی ۱۹۴۰، بلکه نزدیک به ۵۰ سال بعد در آغاز دههی ۱۹۹۰ به چاپ رسید. پس از جنگ، کمتر ناشری برای انتشار داستانهایی با مضمون جنگ سرمایهگذاری میکرد. بُل در یادداشتی فضای آن سالها را چنین توصیف میکند: «هیچ بنیبشری نمیخواهد از جنگ بشنود یا دربارهی آن بخواند.»
آغاز موفقیت
بُل با اینحال و با و جود درگیری با فقر به نگارش آثار ضد جنگ خود ادامه داد. در این سالها آنه ماری با حقوق اندک معلمیاش، نانآور خانه بود. وقتی بُل اولین جایزهی ادبی آلمان را که بالغ بر هزار مارک بود بهخاطر داستان “گوسفندهای سیاه” از “گروه ۴۷ ” دریافت کرد، به دوستی گفت: «باید فوراً پول را را با پست حواله کنم. بچههایم گرسنهاند و تو جعبههای حمل زغالسنگ میخوابند»
نام هاینریش بُل در محافل ادبی آلمان پس از انتشار داستان بلند “قطار به موقع رسید” در سال ۱۹۴۹ بر سر زبانها افتاد. این نویسندهی متعهد در کتاب یادشده هم به مقولهی جنگ و معنای زندگی میپردازد. شخصیت اول داستان، سربازی است ۲۴ ساله به نام “آندرهآس” که عازم جبههی جنگ در لهستان شده است. سرنشینان قطاری که او را به سوی “مرگی حتمی و بهزودی” میبرد، انسانهایی مسخشده به نظر میرسند که اندوه و سکوت بر رفتارها و واکنشهای آنها سایه انداخته و بیتفاوتی تا کنه وجودشان رخنه کرده است. از اینرو هیچ کس، اضطراب و بیتابی آندرهآس را که با هراس مرگ دست بهگریبان است، احساس نمیکند و بدون توجه به نالههای او که دایم میگوید: “من الان میمیرم” به خوردن و نوشیدن نان و کالباس و شراب وقت میگذرانند؛ کاری که “آندرهآس” نیز پس از مدتی برای پوشاندن کشمکش درونی خود در پیش میگیرد… هاینریش بُل در این رمان با تصاویری گویا و تکاندهنده، پوچی و تباهی جنگ و نفرت خود را از برپاکنندگان آن به نمایش میگذارد…
هاینریش بُل همین مضامین را در داستان “میراث” که از زبان یک سرباز قدیمی روایت میشود، دستمایه قرار داده است. در این اثر یک کهنهسرباز جنگدیده با به یاد آوردن خاطرات دوران جنگ خود، راز قتل یکی از همرزمان و رابطهی او با فرماندهاش را باز میگوید. این اثر هر چند نسبت به داستانهای دیگر بُل کمتر مطرح شده، با این حال یکی از آثار موثر و سرشار از تصاویر واقعگرایانه و فضای پرتنش و خشونت جنگ این نویسنده است.
“زیباییشناسی انساندوستانه”
چیرگی بُل در رسم نقشها و پرداخت ماهرانهی شخصیتهای آثار خود برای او جایزهی نوبل ادبی سال ۱۹۷۲ را به ارمغان آورد. هیئت داوران این جایزه در توضیح اهدای آن به “نویسندهی معترض” آلمان نوشت که او “شخصیتهایش را استادانه، پراحساس و با عاطفهای عمیق” ترسیم میکند. بُل خود میگوید که پیرو موازین “زیباییشناسی انساندوستانه” است.
این نویسندهی متعهد با همین شیوهی نگارش نزدیک به ٣٠ جلد کتاب نوشته است که تعداد زیادی از آنها به فارسی هم ترجمه شدهاند: “عقاید یک دلقک”، با ترجمههای محمد اسماعیل زاده و شریف لنکرانی، “سیمای زنی در میان جمع”، با برگردان مرتضی کلانتریان، “نان آن سالها” که هم محمد اسماعیل زاده و هم جاهد جهانشاهی آن را به فارسی برگرداندهاند، “قطار بهموقع رسید” به ترجمهی کیکاووس جهانداری، “و حتی یک کلمه هم نگفت”، برگردان از حسین افشار و “میراث” با ترجمهی احمد گلشیری از جملهی این آثار است.
بُل بر این باور بود که نوشتن از واقعیات با دیدگاهی انتقادی به تغییر جهان میانجامد. او میگفت: «من با نوشتن جهان را تغییر میدهم. همین که مینویسم، جهان تغییر مییابد.»
بیشتر بخوانید: