منیره برادران – بررسی ادبیات زندان را که تاکنون محدود به دهه ۱۳۶۰ کرده بودم، با زندان و زنداننگاریها در دهه ۱۳۷۰ ادامه میدهم و سپس به دهه ۱۳۸۰ میپردازم.
چهره زندان سیاسی در دهه ۱۳۷۰ تفاوتهایی با دهه پیش از آن دارد. بعد از قلع و قمع سازمانهای سیاسی مخالف و اعدام زندانیان سیاسی، مشخصه و ترکیب زندان سیاسی در دهه ۱۳۷۰تغییر کرد. از تعداد زندانیان سیاسی کاسته شد وگاه به جای حبسهای طولانیمدت، سعی میکردند با ارعاب و کنترل و احضارها مخالفان و منتقدان را ساکت و یا مجبور به ترک کشور کنند. به جای اعدام به شیوه قتل و ترور روی آوردند. از اواخر این دهه به ویژه با فعال شدن جنبش دانشجویی بر تعداد زندانیان سیاسی افزوده شد. بر خلاف دهه ۶۰ که زندانیان سیاسی را عمدتاً نیروهای وابسته به سازمانهای مخالف تشکیل میدادند اینبار وکلا، روزنامهنگاران، نویسندگان، دانشجویان و کارگران و فعالان مدنی زندانی میشدند. در نیمه دوم این دهه همچنین پای کسانی به زندان کشیده شد که از وابستگان حکومت بودند و بعضی حتی پیشترها در سرکوب نیروهای مخالف دست داشتند.
از دهه ۱۳۷۰ کتاب زنداننگاری زیادی در دست نداریم. من برای بررسی، سه کتاب را برگزیدهام که به ترتیب زمان بازداشت، به بررسی آنها میپردازم. در این بخش “یاس و داس”، نوشته فرج سرکوهی را به دست میگیرم.
یاس و داس
فرج سرکوهی در این کتاب گذری دارد به زندگی سیاسی و فرهنگی خود از آغاز دوره جوانی در دهه ۴۰ تا زمانی که در سال ۱۳۷۷مجبور به ترک کشور شد. در این گذر، راوی گریزپا ما را با محافل و فضای ادبی و فرهنگی دهه ۴۰ آشنا میکند و سپس اشارهای هم به فضای زندان سیاسی دهه ۵۰ دارد، که هفت سال از جوانی نویسنده در آنجا گذشته است. بعد از انقلاب او به فعالیت فرهنگی و روزنامهنگاری روی میآورد و از سردبیران نشریه آدینه میشود. تکیه کتاب “یاس و داس” اما بر تلاش او و سایر نویسندگان برای تجدید حیات کانون نویسندگان بعد از پشت سرگذراندن سالهای سیاه ۶۰ تا ۶۴ و حوادث دردناکی است که در دهه ۷۰ بر آنها گذشت.
تجمع نویسندگان که بعد از ممنوعیت کانون نویسندگان در سال ۶۰ به پراکندگی و یا حداکثر دیدارهایی به بهانه میهمانی محدود شده بود، میرفت که حضور خود را در جامعه علنی کند. این اقدام از همان ابتدا مورد مقابله و یورش امنیتیها قرار گرفت. علی اکبر سعیدی سیرجانی را به اتهامات ناروا دستگیر کردند. نامهای که نویسندگان در اعتراض به این دستگیری نوشتند، با تهدید و اخطارها انتشار علنی نیافت و سعیدی سیرجانی را در آذر ۱۳۷۳ در زندان به قتل رساندند.
ما نویسندهایم
در همین زمان نامه “ما نویسندهایم” منتشر شد که اعتبارش نه تنها به خاطر متن زیبا و لحن شجاعانهاش، بلکه فراتر از آن به اعتبار امضای ۱۳۴ نفر از اهل قلم بود. این نامه به عنوان حادثهای بسیار مهم در تاریخ قلم و کانون نویسندگان ایران ماندگار است. در این نامه به صراحت اعلام شده بود که: “آزادی اندیشه و بیان و نشر در همهی عرصههای حیات فردی و اجتماعی بیهیچ حد و حصر و استثناء حق همگان است.”
توافق بر سر آن نامه و امضاها در شرایطی که حتی زندگی خصوصی روشنفکران منتقد و معترض زیر ذرهبین امنیتیها قرار داشت، کاری بود بس دشوار. فرج سرکوهی در “یاس و داس” روندی را که به نوشتن این نامه منتهی شد و از سختیهایی که با آن روبرو بودند، شرح میدهد:”در چندین جلسه نامها را بررسی کردیم. حدود ۳۵۰ کس برای امضا کردن برگزیدیم. دعوت به امضا را بین خود تقسیم کردیم. کاری دشوار بود. با تلفن که کنترل بود نمیتوانستیم حرف بزنیم. به خانهها باید میرفتیم. بعضیها در جریان نبودند و توضیح آنکه جمع مشورتی چه است و چه میخواهد و توضیح کلمه به کلمه متن وقت میبرد. سوءتفاهمها بود و ترسها و تردیدها و اختلافاتی که از گذشته مانده بود و و و. سرانجام از آن ۳۵۰ نفر ۱۳۴ نفر متن را امضا کردند.” ص ۱۳۰
فرج سرکوهی: دانستم که کار تمام است. ۴۸ روز زنده به گوری را با چشمانتظاری مرگ، با درد و شکنجههای آقای هاشمی و حاج اصغرآقا و دیگرانی که از آنها تنها کابلهایشان را به یاد دارم و مشت و لگدهایشان و زجرآورتر از همه با زخمهای دردناک مصاحبههای اجباری گذراندم
این نامه در آن دوره ارعاب و واهمه پس از سرکوب دهه ۶۰ تأثیر زیادی در شکستن آن فضا داشت و به اعتماد به نفس روشنفکران و اهل قلم افزود. این نامه که راهش البته به جراید داخلی بسته بود، در مدت کوتاهی انعکاس بزرگی یافت. در ایران دست به دست چرخید و رسانههای خارج از ایران در سطح گستردهای به آن پرداختند. واکنش دستگاه سرکوب حکومت شدید بود. به هر حیله و جنایتی دست یازیدند: از شلاق و زندان و افترا و تهدید گرفته تا نقشه کشتار دستهجمعی نویسندگان با پرتاب اتوبوس حامل آنها به دره، تا قتل احمد میرعلائی، غفار حسینی، احمد تفضلی، ابراهیم زالزاده، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، مجید شریف، حمید حاجیزاده و پسر ده سالهاش. و همزمان چهرههای سیاسی شناختهشدهای چون پروانه و داریوش فروهر و نیز پیروز دوانی به طرز فجیعی به قتل رسیدند.
این حوادث نه مربوط به تاریخ دور، بلکه در گذشتهای نزدیک اتفاق افتادند و در حافظه ما هنوز تازه و زنده هستند. گفتهها و نوشتهها هم در اینباره کم نیستند. “یاس و داس “ولی، حکایت این وقایع تلخ از زبان شاهدی است که در مرکز آن حوادث قرار داشته است.
زنده به گوری
فرج سرکوهی را ناپدید کردند و قصد کشتن او را داشتند. وقتی این طرح به همت تلاشهای فریده زبرجد و دیگران نقش بر آب شد، وزارت اطلاعات با طرح توطئهای از دستگیری فرج داستانی سرهم کرد و اعلام نمود که او به اختیار خود ناپدید شده است. این ماجرای بغرنج و پیچیده را سرکوهی در کتابش شرح میدهد و وضعیتی را که در آن دوره ناپدیدشدن در پائیز ۱۳۷۵ تجربه کرده است، به زنده به گوری تشبیه میکند:
“دانستم که کار تمام است. ۴۸ روز زنده به گوری را با چشمانتظاری مرگ، با درد و شکنجههای آقای هاشمی و حاج اصغرآقا و دیگرانی که از آنها تنها کابلهایشان را به یاد دارم و مشت و لگدهایشان و زجرآورتر از همه با زخمهای دردناک مصاحبههای اجباری گذراندم.” ص۲۱۲
او را دو بار اعدام نمایشی میکنند:
“دیدم که چگونه مرگآگاهی، جهان را رنگی دیگر میزند و زخم درمانناپذیر داستایفسکی را فهمیدم که تجربه نادر چشمانتظاری مرگ را از سر گذرانده بود.” ص۲۰۴
بعد از اینکه توطئه ناپدید کردن فرج سرکوهی برملا میشود، او را ظاهراً آزاد میکنند در حالیکه تحت کنترل شدید پلیس است. در وضعیتی که او خود را شکستخورده میبیند و امیدی به زندگی ندارد، نامه معروف خود را که به “زجرنامه فرج” شناخته شد، مینویسد و در آن از ماجراهای ناپدید شدن در فرودگاه مهرآباد، شکنجهها و اعترافات پرده برمیدارد. این نامه یکی از اسناد مهم تاریخ زندان و شکنجه دوران ما است. نامه نه در رهایی بلکه در وضعیت برزخی نوشته شده و لحن نامه، تکرار جملات و خطخوردگی و حتی غلطهای متن حکایت از وضعیتی دارد که راوی درگیرش بوده است.
نقدها
“یاس و داس” در زمان انتشارش با انتقاداتی روبرو شد. چند نفری از یاران زندانی فرج سرکوهی در دوره شاه قضاوت او را در مورد بیژن جزنی سرسری و دور از انصاف خواندند. و چند نفر دیگر از یاران جمع مشورتی، نادرستیهایی در گزارش او از این جمع دیدند. به مثل اینکه بر خلاف گفته او جمع مشورتی در غیاب او تعطیل نشده بود.
ملاحظه و بررسی من اما، به بخش زنداننگاری این کتاب معطوف است. دستگیریهای متوالی فرج سرکوهی در آن سال ۱۳۷۵ و توطئههایی که برای قتل و یا شکستن او داشتند، در آن زمان بسیاری از ما را درگیر خود کرد. با انتشار نامه دی ماه- “زجرنامه فرج” – همهمان گریستیم و بعدها بر آزادیاش شادی کردیم. چند سال پس از آزادی که او کتاب “یاس و داس” را بیرون داد، علاقمند بودیم که بدانیم چه بر فرج گذشت و انتظار داشتیم با تجربههای حسی و شخصی وی به ویژه در آن روزهای زنده به گوری و شکنجه آشنا شویم.
قلم سرکوهی در این بخش اما، با ابهام توأم است و بین گفتن و نگفتن میچرخد. هر جا که ردی از آن وضعیت نمایان میشود، او خواننده را به نامه دی ماه حواله میدهد. در حالیکه خواننده آن زجرنامه مشتاق بود که شاید روزی نویسنده در آزادی آن را رازگشایی کند.
شناسنامه کتاب:
یاس و داس، فرج سرکوهی، نشر باران۲۰۰۲