چهرهیِ هر جامعهای در برهههای بحرانی هرچه افزونتر از خود نقاب برمیگیرد و هستیِ خود را هرچه بیشتر آشکار میکند و این برههها چونان لحظاتی درخشان برای درنگیدناند: درنگیدن در ساز و کارهای فرهنگی که آن جامعه را برمیسازند و درنگیدن در مناسبات اجتماعیای که آن فرهنگ را برمیآورند و قوام میدهند. زلزلهی اخیر در ایران اگرچه بسیار ناگوار بود اما همزمان لمحهای برای نگریستن و درنگیدن بود. من بهرهیِ نگریستنها و درنگهایم از این زلزله را با شما خوانندهیِ گرامی در چهار «دِرَنگ» در میان میگذارم:
درنگِ نخست
باید اعتراف کنم به هنگام زلزله آنچه بیش از خود زلزله و خانهخرابیِ آدمها آزاردهنده است، دیدنِ رفتارهایِ توهینآمیز به بهانهی شرایط اضطراری است.
تنها تماشای اتفاقی رفتار پلیسی که مردم زلزلهزده را لت و کوب میکند و دیدن کمکهایی که از بالای کامیون به سوی مردم پرتاب میشوند، بسنده بود تا من را به نوشتن این یادداشت وادارند. تماشای این صحنهها برای من بسیار دردناکتر و دهشتناکتر از وقوع خودِ زلزله بود زیرا تماشای توهین به انسانهای دیگر و تماشایِ تحقیر شدنِ آنها حاصلاش جز توهین به خود نیست!
ای تماشاگران،ای نگرندگان، ای همانها که این صحنهها را مینگرید و شانه بالا میاندازید و از کنار آنها میگذرید ــــ بی آن که یک لحظه بدان بیندیشید که توهین هرگز در مرزهای فرد توهیندیده و خوار شده محصور نمیماند ــــ ای شمایان، ای خاموشان، ای مردمان، تماشای توهین به دیگری، توهین به خود شماست.
شرایط استثنایی و اضطراری نباید هر رفتاری را مجاز کند و بیش از همه، هر رفتار یا گفتاری درست در همین لمحهی استثنا و اضطرار است که فرومایگانی یا فراپایگانی خود را آشکار میکند.
آسیب رساندن به شأن انسانی یکی از نمودهای عادیشدگی خشونت در مناسبات اجتماعی ایرانی است که باید آن را هرچه ژرفتر پژوهید و هرچه گستردهتر شناخت تا بلکه بر آن مهار توان زد چرا که لطمات و صدمات این خشونتورزیِ طبیعینما را تنها مردمان کنونی نیستند که باید تحمل کنند. ـــــ این رفتارهای درهمشکنِ تن و جانْ گریبان آیندگان را نیز خواهد گرفت و زندگی آنان را نیز تباه خواهد کرد.
بنابراینْ حفظ کرامت و احترام انسانی باید تا آستانهی نخستین مطالبهی سیاسی و اجتماعی بالا برآید و به بنیادیترین و واقعیترین و ضروریترین کنش اجتماعی بدل شود.
نان و آب و جای خوابْ همان کرامتی است که اگر از فرد به هر بهانهای دریغ شود، امواج زلزله تا اعماق جان او امتداد خواهند یافت و به شأن او آسیب خواهند رساند. نانِ بدون کرامت دیگر نه نان است و آب هم نه دیگر آب. ــــ و بنیادیتر آن که زندگی بدونِ کرامت و حرمت، ارزش زیستن ندارد!
زلزلهی اخیر آشکار کرد که در جامعهی ما هنوز لایههای پیچیده و ظریفتر خشونت شناسایی نشدهاند و یکی از ضرورتهای تفکر باید همین کشف مناسبات خشونتباری باشد که خود را طبیعی و بدیهی مینمایند.
با خشونت، با تندی، با قهر و آمرانگی هر آنچه که به دست آید، در همان آن از دست رفته است و ارزشی ندارد. آنچه نیز چون صدقهای آلوده به هتاکی و تغیّر عاید انسان شود، ارزش بهرهمندیاش را از دست میدهد و بیش از همه، آسیبرسان میشود: هدایا را چونان آب دهان به صورت مردم پرتاب نکنید! ــــ چنین نیکی و چنین هدیهای بر حسب طبیعتاش غیرقابل اعتماد و پذیرش است.
درنگِ دوم
زلزله یا خرابی و مصیبتْ زمینهی خلاقیت و سازندگی انسانها را فراهم نمیآورند و چه بسا برعکس! ـــ این پاسخی است به آنان که تلاش میکنند محدودیت و خشونت طبیعت و ناکارآمدی دولت را چونان فرصتی برای خلاقیت و سازندگی القا کنند.
نقصِ مدیریتیِ قاطبهی سران حکومتی در ایران از آن جایی سر باز میکند که با وقوع هر بحرانی ـــ به جای مدیریت بحران ـــ در نقش معلم اخلاق برای مردم ظاهر میشوند و با کلماتی عاری از پشتوانهی فکری، حقوقی و علمیْ سر و ته هر بحرانی را به زعم خود هم میآورند.
سالها پیش در یکی از افسانههای آفرینش آفریقایی خوانده بودم که خداوند از سر بیحوصلگی و رخوت جهان را میآفریند.
او جهان را میآفریند چرا که از رخوت و سستی و کمحوصلهگی خود به تنگ میآید. یعنی در همان لحظهی به تنگ آمدگی است که ذهناش برای گریز از آن تنگنا به تخیل و آفرینش روی میآورد و چنین لحظهای برای ما آشناست. اما این بیحوصلگی در زندگی انسانی از کجا میآید؟ ـــ از بحران و بحران سازی؟ ـــ از مصیبت و آشفتگی اقتصادی؟ ــــ نه، هرگز! این بیحوصلگی برآیند رهایی از نیازهای بنیادین است. برآیند احساس حرمت و امنیت روانی است. حاصل سیری و پری است. راستش را بگویم؟ ــــ برآیند گونهای احساس خدایی کردن است!
انسان نیز به مثابه آن خدای آفریقایی باید برای غالب آمدن بر بیحوصلگی خود به تخیل و آفرینش بپردازد و هم از این طریق جهان خود را طرح بیفکند و چه بسا خوشبختی خود را. اما هیچ خدایی تاکنون از سر رنج و مصیبت و خشونتدیدگی جهانی را نیافریده است. چنین خدایی بیتردید خدایی ویرانگر و تباهکار خواهد بود و هر نمود خلاقیت و آفرینش را نابود خواهد کرد.
بنابراین سنجیدهتر آن است که به این طرز تلقی پایان داده شود که زلزله، خرابی، مصیبت، محدودیت و خشونت امکانی فراهم میآورد برای سازندگی و خلاقیت.
آفرینش و خلاقیت راستین چنان که این سخن قُدسیانه نیز آن را تأیید میکند، برآیند گونهای انباشتگی و وفور و پراپری است؛ برآیند احساس گنج بودگی است و نه رنجبودگی: گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.
درنگِ سوم
چگونه است که رهبر یا رئیس جمهوری در ایران به عنوان بالاترین ردگان و مسئولان حکومتی در برابر معضلات و مشکلات به جای پاسخگویی و مسئولیتپذیری، خود به منتقد اجتماعی بدل میشوند و به عاملان آسیبهای اجتماعی و چه بسا سیاسی حمله میبرند؟ ــــ من درک نمیکنم: یعنی آنها خودشان را نقد میکنند یا جن و پریانی را که ما نمیبینیم و نمیشناسیم و همانها برای این جامعه تصمیم میگیرند؟ ــــ آیا این همان روش مزورانهی رهبران انقلابی نیست که همواره خود را چونان نقادِ فسادها و آسیبهای اجتماعی جا میزنند، به رغم آن که خود مسئول همهی آنهایند؟
در زلزلهی اخیر مسئولی نماند که لب به نقادی و شکایت از موجودات وهمی باز نکند و شگفت آن که گویا آنان دربارهی دولتی دیگر و مسئولانی دیگر از کراتی دیگر سخن میگفتند.
گویا این خصلتِ تمامِ نظامهایِ چپخویِ استکبارستیز است که قدرت را میخواهند اما مسئولیتاش را نه! ــــ بر همین پایه، سران این نظامهای انقلابی هر فساد و ناکارآمدی خود را بر گُردهیِ کسانی بار میکنند که یا وجود خارجی ندارند یا آن که بخشی از پیکرهیِ خود آناناند که اینک از کشتی نظام بیرون پرتاب شدهاند! ــــ وه که چه حکومتداری سهل و آسانی!
درنگِ چهارم
پس از خواندن تحلیلها و دیدگاهها دربارهی زلزله این اندیشه در ذهنام پدیدار شد: شباهتِ شگفتانگیز در میان بخش بزرگی از تحلیلگران ایرانی و دولتمردان جمهوری اسلامی این است که هر دو علاقهی وافری به تحلیل و تبیینِ اوضاعِ جوامعِ دیگر دارند تا اوضاعِ جامعهیِ خودشان! ـــ آنها اغلبْ معضلات و نابهسامانیهای نهادهای حقوقی و سیاسی جوامع دیگر را بهتر از معضلات و نابهسامانیهای جامعهی خود میشناسند! ـــ شناخت که چه عرض کنم: به جوامع دیگر حمله میبرند تا فساد فراگیر و آشفتگی اجتماعی و سیاسی خود را عادی و طبیعی جلوه دهند و بدینگونه آن را تحملپذیر کنند.
آنان مدام تلاش میکنند بهتر بودن خود را بر پایهی بدتر بودن دیگران استوار کنند در همان حالی که نیک و بد امور تنها باید بر پایهی نیکی یا بدیِ خود آن امور سنجیده و داوری شوند؛ یعنی وقتی مصالح به کار رفته در خانههای خراب شده نامرغوباند، این نامرغوبی را نامرغوبی افزونتر مصالح ساختمانی در کشور یا کشورهایِ دیگر توجیه نمیکند.
واکنشها و تحلیلهایی از این دستْ چه بسا برآیند گونهای واکنش دفاعی روان جمعی در جامعهای است که دولت آنْ برای خود رسالتی فراتر از ساخت خانههای امن و استاندارد برای مردم قائل است ــــ رسالتی فراتر از منافع و مصالح ملی ــــ و بدین سان مردم جامعهی خود را مدام در معرض مقایسه و خود خواربینی قرار میدهد. اما آیا مگر یکی از هوشمندیهای اندیشورزانه همین کشف ساز و کارهای دفاعیِ روانِ جمعی نیست؟ ــــ روانی که از شدتِ ناهمواری و پریشانی ناگزیر است چهرگانِ زمخت و مرعوبکنندهیِ حوادث را مسخ کند و به جای آنها سَمَنچهرگانِ لطیفِ خیالِ خود را برنشاند؟ ــــ من نمیخواهم ادعا کنم این ساز و کار دفاعی در روان انسان غیر طبیعی است اما این ساز و کار وقتی که ناگزیر تا آن آستانه پیش رود که ذهن مهارناپذیر شود، انسان قدرت سنجش خود را از دست خواهد داد چرا که او درگیرِ جان به در بردن از خشونتها و مصیبتهایی میشود که چونان زلزله زندگی او را دربرگرفتهاند و این خود رخنهای پدید میآورد تا احساسِ نکبت و ناامنی تا اعماقِ روانْ چنان بِخَلَد که هر واقعیتی را از ریخت خود بیندازد.
■ دیگر مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید و بخوانید
- در همین زمینه
اگر اروپا با مشاهیر قرن 19 خودش پیشرفت کرد و احترام به حقوق انسان ها را فرا گرفت و اینچنین شد. ایران هم قطعا پس از مطالعه و فهم آثار آقای صباحی به این مرحله از پیشرفت خواهد رسید. آگاهی و روشنگری نسل جوان امروز در داخل ایران قطعا مدیون تحلیل گرانی مثل استاد صباحی عزیز می باشد. علی الخصوص مقاله ایشان در خصوص حافظ و مولوی بسیار تاثیرگذار بوده است.
ن / 08 January 2018