امین حصوری − چندی پیش گزارشی درباره دلایل پیشرفت یا منشأ ثروت کمپانی “اپل” میخواندم. در بخشی از این گزارش آمده بود:
«آنچه این کمپانی را به اینجا رسانده، فقط و فقط نوآوریهای تکنولوژیک است و ساخت ابزارهایی که مردم برای داشتناش به هر دری میزنند؛ فارغ از اینکه جهان گرفتار رکود اقتصادی باشد یا نه، اپل مشتریهای خاص خود را در سراسر جهان خواهد داشت. مشتریهایی چنان پروپاقرص، که اپل را به جایگاه “ثروتمندترین کمپانی موجود در جهان” رساندهاند.»[1]
در روزهای اخیر، بازتابهای گسترده مرگ مدیر سابق کمپانی”اپل” نشان داد که استدلالهایی نظیر این، دستکم در میان عامه مردم، مقبولیت وسیعی دارد؛ بنابراین بازخوانی انتقادی چنین نگرشهایی حداقل به لحاظ زمانی بیمناسبت نیست.
از سوی دیگر موضوع کمپانی «اپل» (و مدیر سابق آن، به عنوان یکی از “سلبریتی”های امروزی) صرفاً نمونه ملموسی است از نحوه نگاه عمومی به حوزههایی که تعیینکنندگیهای تولید و اقتصاد در ساحت فرهنگ، فراتر از “حیطه ساختاری نامحسوسش” عمل میکند؛ به این معنا که نه تنها عامل تولید، به میانجی “فراگیرشدن سبکی از مصرف”، در خلق الگوهای ارتباطی و هنجارهای فرهنگی دخالت میکند (در کنار سایر مکانیزمهای تاثیر گذاریش)، بلکه به طور مستقیم بر درک عمومی نسبت به ساختارها و مکانیزمهای اقتصادی و تولیدی حاکم بر جوامع نیز تاثیرات جدی بر جای میگذارد.بنابراین بحثی از این دست، به رغم تقارن زمانی یاد شده، لزوماً پیروی از ذائقه همگانی نیست، بلکه متکی بر ضرورتهای بنیانیتری نیز است.
چرخه خوشگون
در رویکردهایی نظیر قطعه یاد شده، شیفتگی معصومانهای نسبت به “نو آوریهای تکنولوژیک” به چشم میخورد، طوری که این نوآوریها از پیش زمینههای اقتصادی و اجتماعی خود منفک میشوند و همچون رخدادهای بکری به نظر میرسند که در نقاط خاصی به ظهور رسیدهاند؛ کمابیش چیزی شبیه «نازل شدن»! البته این نازل شدن عموماً به انگیزه، نبوغ، پشتکار و زمینهسازیهای افرادی معین نسبت داده میشود.
در این سطح از توصیف ژورنالیستی پدیدارها، سهم عواملی چون: “ناهمگنی تمرکز سرمایه در نقاط پیشرفته و عقب مانده دنیا” و “ناهمگنی جهانی در توزیع دانش فناورانه” و “زیرساختهای آموزشی و نیروی انسانی متخصص” (که خود تابعی از چگونگی توزیع سرمایه است) در بررسی پدیده مورد وصف جایی ندارد.
در حالی که اگر به راستی خواهان توضیح دلایل و بسترهای عروج “کمپانی معظم اپل” و امثال آن باشیم، باید حداقل به طور گذرا به این بحث بپردازیم که چگونه عوامل یاد شده موجب تفاوتهای پرنشدنی در سطح “توسعه تحقیقات فناورانه کشورها” میشوند، در نهایت به شکلگیری انحصارات علمی و فنی در حوزه تولید محصولات جدید فناورانه منجر میشوند و در عین حال باید حلقههای ارتباطی یک شاخه معین فناورانه و تولیدی را با چرخههای کلان اقتصادی و سیاستگذاریهای ملی و بینالمللی مرتبط با آن را در نظر آوریم.
در این صورت مخاطب به احتمال زیاد میتواند تصور کند که به طور مشخص، همین نرخ سود بسیار بالاتری که نسبت به سایر حوزههای تولید، نصیب صاحبان این گونه سرمایهها (و کشورهای میزبان) میشود، باز هم به نوبه خود به آنها امکان سرمایهگذاری بیشتر در تحقیقات فناورانه و تداوم این چرخه را میدهد.
تونی اسمیت، پژوهشگر آمریکایی اندیشههای مارکسیستی، این رویه را “چرخه خوششگون” مینامد، در تقابل با “چرخه بدشگون” در سایر کشورها که سرمایهگذاریهای دولتی یا خصوصی آنها هیچگاه قادر به پر کردن این فاصلهها نیست[2] ؛ چرا که برای شکلگیری و تداوم رو به رشد چرخه ویژهای از «آموزش/پژوهش/فناوری نو/تولیدصنعتی/بازار فروش/ابرسود/سرمایه گذاری»، زنجیره پیچیدهای از عوامل مرتبط به هم دخیلاند که به طور مستمر دستخوش پویایی و ارتقاء هستند. لذا در عمل دست نیافتنیاند.
مجموع این عوامل باعث میشود که این “چرخه خوششگون” به طور کامل از قواعد مرسوم رقابتهای تولیدی و بازارهای مصرفی پیروی نکند، بلکه در موارد زیادی شرایط خود را بر هر دو حوزه تحمیل کند.
پدیداری پدیدارها به صورت ذاتها
با این اوصاف رشد تصاعدی کمپانی “اپل” را پیش از هر چیز باید در سطح دانش فناورانه و پیشزمینههای انحصاری شدن آن جستوجو کرد، جایی که زیر ساختهای آموزشی و تحقیقاتی آمریکا، تکیهگاه اصلی آن بوده است. دولتهای متوالی امریکا هم به دلیل ثروت سرشار این کشور و سیاستهای برتریطلبانه خود، این توان و فرصت را داشتند که علاوه بر تامین بودجههای هنگفت آموزشی و پژوهشی، در جذب و پرورش نیروهای متخصص (کارگران خوشنود تحصیل کرده) از نقاط مختلف جهان بحرانزده نیز سرمایه گذاریهای کلان کنند.
در این میان، آشفتگیهای سیاسی و اجتماعی کشورهای پیرامونی یا “در حال توسعه” و ناامنیهای اقتصادیِ گریبانگیر آنها، بستر مساعدی را برای موفقیت این سرمایهگذاریها فراهم کرده است.[3] اینها آشفتگیهاییاند که سیاستهای جهانی خود آمریکا در ایجاد و تداوم آنها، سهم عمده و محوری داشته و دارد.
به این ترتیب، به دلیل میانجیهای زیرین و لایهمندی آنها، تبارشناسی پدیدهها، گاه چنان پیچیده میشود که “پدیدارها” (محصولات خروجی) مستعد آن میشوند که همچون “ذاتها” به نظر برسند یا این گونه تصویر شوند: بینیاز و مستقل از بررسی پیشزمنیهها و بسترهای عینی و واقعی!
ژورنالیسم شگفتانگیزنما
البته در سطح ژورنالیستی، گرایش به نادیده گرفتن “هستی اجتماعی” پدیدارها بنا به دلایلی به طور مقاومتناپذیری، افزایش مییابد؛ در این مورد خاص (گزارش از کمپانی اپل)، سخن گفتن در باب پدیدهای که در پیوند با یک “کالای” جادوییِ همهگیر قرار دارد، خواه ناخواه به لحاظ مضمونی به سوی هویتسازی متمایز و جذابیتهای ویژه یا دامن زدن به سویههای افسونگرانه و شگفتانگیز آن گرایش مییابد.
به طور کلی میتوان گفت گرایش امروزی رسانهها به شگفت زده کردن مخاطبان، در یک تقارن زمانی و همعرضی روانی قرار دارد. با گرایش عمومی صنعت و صاحبان سرمایه به غافلگیر کردن مصرف کنندگان از طریق کارکردهای و قابلیتهای مصرفی هر دم نوتر ، متفاوتتر و اعجابانگیزتر. تأکیدهای ویژه بر این دومی به خصوص در تبلیغات مصرفی کالاها و عرضه متوالی و بی وقفه نسخههای “بهروز”تر محصولات، به خوبی نمایان است.
جنون مصرف
یک عامل دیگر هم در رشد تصاعدی کمپانی اپل موثر بوده است؛ عاملی که در ظاهر با معیارهای معمول اقتصادی کمی نامانوس مینماید؛ “جنون مصرف” است. این عامل به طبع در حوزههای مصرفی معینی، ناهمگونیِ محسوسی دارد. این ناهمگونی در “جنون مصرف” از یک سو زاییده رشد ارتباطات مجازی (به جبرانِ کاهش امکانات ارتباط واقعی) است، که در عین انطباق با مناسبات اجتماعی سرمایهداری متأخر، سمتوسوی فرهنگی این مناسبات را در جهت “فردگرایی هر چه بیشتر” سوق میدهد؛ جایی که در هیاهوی بازنماییهای متکثر واقعیت، ارتباط مستقیم با هستی اجتماعی، با روابط مجازی جایگزین میشود و جهان به مجموعهای نامتناهی از ارقام و تصاویر دیجیتال بدل میشود. چنین روندی طبعاً با تصویرسازیِ مکمل رسانهها و هنجارسازیهای مربوطه، بسط مییابد و الگوهای مصرفی مرتبط با آن به عنوان نیازهای اجتماعی همگانی تثبیت میشود.
از طرف دیگر ناهمگونی یاد شده در جهتگیریهای “جنون مصرف”، واجد سویه “خود مولد” (خود افزا یا خود تشدید کننده) نیز هست؛ به این معنی که با فراگیر شدن یک کالای مصرفی، “داشتن” و مصرف آن چنان “بدیهی” مینماید که استقبال و مصرف بیشتر را همراه دارد.
دستکاری نیازهای اجتماعی
با این توضیحات، دلیل دیگر رشد تصاعدی کمپانی «اپل» را باید در رشد امکانات نظام سرمایهداری در (باز)تعریف و دستکاری نیازهای اجتماعی جستوجو کرد، جایی که سویههای ایدئولوژیک و فرهنگی “مصرف” برجسته و عیان میشود.
این دلیل دوم همچنین توضیح میدهد که چرا عکس مدیر سابق اپل، به پروفایلهای شخصی افراد راه مییابد، چرا که امروزه ندانستن نام “استیو جابز” همان قدر ننگآور است که مصرف نکردن محصولات اپل؛ کسی مایل نیست از سیر “تمدن” جا بماند!
پانویسها
[2] جهانی سازی؛ رویکرد نظاممند مارکسی / نوشته تونی اسمیت – ترجمه فروغ اسدپور و دیگران.
[3] برای درک اهمیت نیروی متخصص خارجی برای حفظ برتری صنعتی- اقتصادی کشورهایی نظیر آمریکا ارجاع به گفتگویی با ایمانوئل کاستلز (نظریهپرداز برجسته تکنولوژیهای ارتباطی و مولف کتاب معروف “عصر اطلاعات؛ پایان هزاره”) میتواند روشنگر باشد. (گفتوگوهایی با امانوئل کاستلز؛ ترجمه حسن چاووشیان؛ نشر نی، ۱۳۸۴) در فصلی از این کتاب کاستلز در پاسخ به پرسشی درباره عامل اصلی حفظ برتری اقتصادی آمریکا، به طور مشروحی به سرمایهگذاریهای پژوهشی این کشور و نقش آن در حفظ برتری تکنولوژیکی (فناورانه) میپردازد.
مثل اینکه دوباره توهمات چپ گرایانه بالا زده است انگاری سیاست های امپریالیستی امریکای جهانخوار موجب شده است که شرکت هایی مانند اپل موفق شوند.
این فرض که کشورهای توسعه نیافته قادر به رسیدن به چرخه سالمی از دانش تا تکنولوژی و محصول نیستند فرض درستی نیست. طبیعی است که این کشورها نمیتوانند به یک باره و در همه زمینه های تکنولوژیکی به بالاترین سطح برسند اما با تمرکز بر زمینه های خاص دارای برتری نسبی و جذب دانش و سرمایه از نقاط دیگر دنیا امکان پیشرفت را فراهم میکند. دیگر سرمایه و دانش مرز نمیشناسد و اگر شرکتی حس کند در بنگلور هند شرایط مناسب تر است به حتم از اتلانتا به بنگلور میرود. کشورهایی مانند هند دریافته اند که باید با تمرکز بر صنایعی مانند نرم افزار بتوانند جرم بحرانی دانش و فن اوری و سرمایه را به دست اورند تا از مدار عقب ماندگی فاصله بگیرند. شرکت های تجاری به دنبال حداکثر کردن سود هستند و نوکر پدر هیچکس دیگری نیستند و اتفاقا ویژگی جالب هم همین است. اگر شرکتی تحت فشار امریکا کسب و کارش در ایران را تعطیل میکند به خاطر این نیست که نوکر استکبار جهانی است بلکه دقیقا محاسبه سود و زیان ان را به توقف کار در ایران وا میدارد چون تجسم کنید که مجبور باشید تنها از یکی از سوپر مارمتهای محلتان خرید کنید و میزان بده بستان شما با یکی از انها سالی 10 میلیون تومان است و با دیگری سالی هزار تومان . خوب طبیعی است که در انتخاب اجباری شما کسب بزرگتر را انتخاب میکنید نه اینکه با یکی از انها روابط شیطانی داشته باشید.
کاربر مهمان / 13 October 2011