۱. سرسخن

از سخنان آقازاده‌ی آقای محمدرضا عارف درباره‌ی ژن خوب چندی می‌گذرد. سخنان آقازاده‌ی عارف، کسی که تنها یک نمونه از گونه‌ی خاصی از آقازاد‌گی است که می‌توان آنان را «آقازاده‌های اصلاح‌طلب» دانست، این پرسش را درمی‌افکند که اگر در ایران حتا سرچهره‌های اصلاح‌طلبی هم به بیماریِ تبعیض و فساد دچار هستند پس اصلاح‌طلبی در ایران اساساً چه معنایی دارد. در ادامه به این پرسش را می‌پردازیم.

۲. اصلاحات در مقابل انقلاب

آقازاده عارف، کسی که اصطلاح "ژن خوب" را وارد واژگان سیاسی دوران ولایی کرد
آقازاده عارف، کسی که اصطلاح “ژن خوب” را وارد واژگان سیاسی دوران ولایی کرد

چنین می‌نماید که امروزه در همه جای دنیا واقع‌بین‌ها و بخردها «اصلاح» را بر «انقلاب» ترجیح می‌دهند. در اینجا واژه‌ی «اصلاح» و «اصلاح‌طلب» را برای واژه‌های انگلیسیِ reform و reformist به کار می‌برم و این کاربرد توضیحی لازم دارد. واژه‌ی «اصلاح» در کاربرد متعارفش در زبان فارسی به معنای تغییرات غیرجدی و غیربنیادین است، به معنای به‌سازی است و نه بازسازی؛ پس «اصلاح» از این جهت در مقابل «انقلاب» که به معنای تغییرات بنیادین است فهمیده می‌شود. اما در نوشتارگان علوم سیاسی در زبان انگلیسی و دیگر زبان‌های لاتین reform اتفاقاً درست مثل انقلاب به معنای تغییرات بنیادین است و تنها تفاوتش با انقلاب این است که «اصلاح» به معنای تغییرات بنیادین به شکل مسالمت‌آمیز است و انقلاب تغییرات بنیادین به شکل نامسالمت‌آمیز.[1] آنچه اصلاح را در چشم بسیاری از کسان بر انقلاب برتری می‌دهد چیزی نیست جز همین ویژگیِ مسالمت‌آمیز بودن و کم‌هزینه‌تر بودن.

۳. اصلاحات یا انقلاب در ایران

از همین قرار، تا جایی که رویدادها به تصمیم و عمل آگاهانه‌ی انسان‌ها مربوط می‌شود، درباره‌ی اوضاع سیاسی در ایران هم اصلاح در چشم بسیاری کسان بر انقلاب برتری دارد. وقتی صاحب‌نظران و کنشگران ایرانی را سنخ‌شناسی کنیم، به نظر می‌رسد تنها شمار اندکی هستند که هنوز چاره را در انقلاب می‌بینند.

۴. اصلاح‌طلبی: حقیقت یا دروغ

آیا «اصلاح‌طلبی» در ایران چندان از یک عنوان توخالی و میان‌تهی فراتر می‌رود؟ آیا آنان که خود را با عنوان «اصلاح‌طلب»‌ معرفی می‌کنند به‌راستی تغییرات بنیادین و اساسی را در شیوه‌ی اداره‌ی جامعه می‌جویند؟ برای مثال، آیا کسانی چون رییس‌جمهوری اسبق محمد خاتمی، که دیگر کمابیش از پهنه‌‌ی سیاست کنار گذاشته شده، و کسانی چون محمدرضا عارف، که همچنان در پهنه‌ی سیاست حضور دارد، به‌راستی به ضرورتِ تغییرات بنیادین در شیوه‌ی اداره‌ی جامعه باور دارند؟

پاسخ به چنین پرسش‌هایی آسان نیست زیرا کسانی که به‌نام اصلاح‌طلبی شناخته می‌شوند معمولاً به شیوه‌ی کج‌دار و مریز عمل می‌کنند. همچنین، بسیاری از کسانی که نام «اصلاح‌طلب» را بر خود دارند در حقیقت خود دستی در فساد دارند و تغییرات بنیادین به زیان‌شان خواهد بود. عنوان «اصلاح‌طلب» در ایران لزوماً معرّف مطالبه‌ی تغییرات بنیادین نیست و در سپهر سیاسیِ ایران معمولاً کسانی عنوان «اصلاح‌طلب» را بر خود می‌نهند که هسته‌ی مرکزیِ قدرت آنان را به رسمیت نشناسد. پس آیا کنشگرانی که صادقانه در پی آرمانِ اصلاحات بنیادی هستند می‌توانند به کسانی چون مهدی کروبی دلخوش کنند که بخشی از سامانه‌ی فسادآمیز بوده‌اند، یا آیا آنان می‌توانند برای تغییرات بنیادین امید ببندند به چیزهای چون «لیست امید» که در صدر آن کسی چون محمدرضا عارف جای دارد که آقازاده‌اش رانت‌هایش را بر اساس وراثت توجیه می‌کند.

از نظر معرفتی هم شاید بتوان گفت برخی از شناخته‌ترین چهره‌های اصلاح‌طلبی در ایران اساساً با مفاهیم سیاسیِ مرتبط با بحث اصلاح‌طلبی آشنا نیستند. کسانی چون محمد خاتمی به‌دلیل اینکه با علوم انسانی آشنایی دارند و به گواهیِ ادبیاتی که به کار می‌برند گویا چنان شناختی دارند. اما بعید است بسیاری از مهندس‌ها و بسیاری از روحانیانی که جامه‌ی اصلاح‌طلبی بر تن دارند با مفاهیم مدرنی که مرتبط با اصلاحات بنیادی در ساختار نظام سیاسی است آشنا باشند.

افزون بر اینها، مطالبه‌ی تغییرات بنیادین که لازمه‌ی رفرم و اصلاح‌طلبی است با خواستی اخلاقی گره می‌خورد از جمله برای برابری، مشارکت، آزادی بیان، فسادستیزی و شفافیت. بی‌شک کسانی را که در عمل به این امور پایبند نیستند نمی‌توان اصلاح‌طلب نامید. روشن است که کسانی که خود ويژه‌خواری کرده‌اند یا زمینه را برای ویژه‌خواریِ اطرافیانشان فراهم کرده‌اند اصلاح‌طلب نیستند. پس بی‌شک آقازادگی با اصلاح‌طلبی سخت ناسازگار است.

۵. اصلاحات، آزادی، عدالت

در ایران «اصلاحات» کم‌تر با آرمان «عدالت‌خواهی» و بیش‌تر با آرمان «آزادی» گره خورده است و این سرچشمه‌ی نوعی ناسازواری است که راه را بر اصلاحات راستین می‌بندد. آزادی و عدالت از جهاتی به هم مرتبط اند اما در وضعیت‌هایی هم ممکن است این دو در مقابل هم گذاشته شوند و از یکی در جهت نفیِ دیگری استفاده شود. شاید به همین دلیل باشد که پس از دوران هشت‌ساله‌ی اصلاحات کسی چون احمدی‌نژاد می‌تواند شمار بالایی از مردم را با خود همراه کند و به قدرت دست یابد.

حتا در مقام نظر هم هنوز ابهام‌هایی در اندیشه‌ی سیاسی درباره‌ی ارتباط میان «آزادی» و «عدالت» هست. این ابهام‌ها را می‌توان در این پرسش خلاصه کرد که «آیا همه باید در آزاد بودن برابر باشند؟». به نظر می‌رسد مطالبه‌ی «عدالت» مستلزم برابری در آزادی باشد: نمی‌شود کسانی نسبت به دیگران کم‌تر از نعمت آزادی بهره‌مند باشند. اما در این صورت، از آنجا که هرگونه نابرابری به‌طور طبیعی به نابرابری در آزادی می‌انجامد، پس نتیجه می‌شود آزادیِ کسانی باید محدود شود. برای مثال، اگر کسی در ثروت‌اندوزی آزاد باشد می‌تواند با بهره‌مندیِ بیش‌تر از فناوری‌های ارتباطی با آزادیِ بیش‌تری دیدگاه خود را طرح کند و به گوش همگان برساند و به سود خویش بر ذهن آدمیان تأثیر بگذارد.

چنان ابهام‌هایی در مقام نظر البته در زمینه‌ی مسائل ایران اهمیتی ندارد. مسائل ما در ایران در سطحی بسیار ابتدایی‌تر قابل طرح هستند. سامانه‌ای تبعیض‌آمیز در کار است که اصول‌گرا و اصلاح‌طلب هردو از آن بهره برده و می‌برند. چه در اقتصاد باشد چه در سیاست و چه در دیگر پهنه‌ها، سامانه‌ی تبعیض‌آمیز کسانی را به‌ناحق بهره‌مند می‌کند و دیگرانی را به‌ناحق بی‌بهره می‌گذارد. مجموعه‌ای از عوامل دست به دست هم داده و چنان سامانه‌ی تبعیض‌آمیزی را پدید آورده‌اند: نبودِ‌ شفافیت، دخالت‌های سیاسی، دین و ایده‌ئولوژیِ مذهبی فقط چند تا از این عوامل هستند.

یک نکته این است که قدرت در ایران به‌طور برابر میان اصلاح‌طلب و اصول‌گرا تقسیم نشده است. حتا زمانی که دولت در دست اصلاح‌طلبان بوده اصول‌گرایان به‌واسطه‌ی قدرتِ مطلقه‌ی رهبری و قوایی چون شورای نگهبان دست و بال اصلاح‌طلبان را بسته‌اند. در این میان گاهی اصلاح‌طلبانی اساساً از جرگه‌ی قدرت کنار گذاشته شده‌اند. چنین می‌نماید که دعواهای اصلاح‌طلب-اصول‌گرا در ایران تا اندازه‌ی بالایی به این دعواهای قدرت واکاستنی باشد و مردم هم یا گول این دعواهای قدرت را خورده‌ برخی به‌ امید اصلاحات بنیادی از اصلاح‌طلبان هواداری کرده‌ و برخی به امید عدالت از طیف‌هایی چون احمدی‌نژاد دفاع کرده‌اند در حالی که برخی دیگر—عموماً دانش‌آموختگان و روشنفکران و کنشگران—فقط به‌دلیل مقابله‌ی اصلاح‌طلبان با هسته‌ی مرکزیِ قدرت از آنان هواداری کرده‌اند. پس مطالبه‌ی اصلاحات بنیادین، خواه مطالبه‌ی آزادی باشد خواه مطالبه‌ی عدالت، را نمی‌توان وجه تمایز اصلاح‌طلبان از اصول‌گرایان دانست. از همین رو ست که اصلاح‌طلبان نیز همچون اصول‌گرایان تا جایی که در قدرت دست داشته‌اند در فساد و ویژه‌خواری هم دست داشته‌اند و اگر برخی اصول‌گرایان برای عوام‌فریبی حفظ ظاهر کرده‌اند اصلاح‌طلبان این ترفند را هم به کار نبسته‌اند. این وضعیت است که در پدیده‌ی آقازاده‌های اصلاح‌طلبان، و از آن میان آقازاده‌ی عارف، نمود یافته است.

۶. برآیند

اصلاح‌طلبان در ایران بس بیش از آنکه نماینده‌ی تغییرات بنیادی به شیوه‌ی مسالمت‌آمیز باشند بخشی از نظام موجود اَند  و به سهم خود در همه‌ی فسادها و تباهی‌های این نظام دست دارند. پدیده‌ی «آقازاده‌های اصلاح‌طلب» هم بخشی از همدستیِ اصلاح‌طلبان در فساد نظام است. از این رو برای کسانی که به‌راستی به دنبال تغییرات بنیادی (در جهت رفع تبعیض، مشارکت مردمی، آزادیِ‌ بیان، شفافیت و …) هستند پشتیبانی از اصلاح‌طلبان فقط با آگاهی از این واقعیت و صرفاً به‌هدف شکستنِ هسته‌ی قدرت معنادار است. در نتیجه لازم است دوگانه‌ی اصلاح‌طلبی-اصول‌گرایی را کنار بگذاریم و به‌جای آنکه بپرسیم چه کسی اصلاح طلب است و چه کسی اصول‌گرا ست، بپرسیم چه کسی به‌راستی (هم در نظر و هم در عمل) با سامانه‌ی تبعیض و فساد مخالف است.


پانویس

  [1] توضیحی در این باره را در این ویدئو از زبان‌شناس دکتر حیدری ملایری بشنوید.


از همین نویسنده