شکست انقلاب اکتبر برخاسته از تناقض دو منطق رهایی و سازماندهی و تفوق منطق دومی بر اولی است. در انقلاب روسیه رهایی پرولتاریا و جامعه قربانی سازماندهی جامعه برای رسیدن به آرمان رهایی شد. سازماندهی از همان آغاز و نه در نهایت به هدف اصلی تبدیل شد. امید و گمان میرفت که سازماندهی اقتصادی و سیاسی جامعه در جهت توسعه سریع رهایی را دامن میزند. اما برای سازماندهی بسیج نیرو، انضباط و اِعمال قدرتی تدارک دیده شد که در نهایت هر گونه نشانی از رهایی و حتی سرزندگی را نابود ساخت.
تناقض دو منطق رهایی و سازماندهی
نشان اولیه تناقض بین دو منطق را در نوشتههای مارکس میتوان یافت. در نوشتههای مارکس، در یکسو منطق رهایی را داریم. در این منطق، رهایی پرولتاریا امری است متعلق به اراده خود کارگرانی که مبارزه برای تحول را بر میگزینند. این سرمایه داری است که زمینه را فراهم میآورد. سرمایه داری پرولتاریا را میآفریند، اعضای آن را به صورت یک طبقه متحد میسازد، او را به میدان جدلهای سیاسی و اجتماعی میکشاند و با رشد سریع و همه جانبه نیروی تولید امکان بر گذشتن از قید و بندهای جامعه طبقاتی را به وجود میآورد. در نهایت اما این پرولتاریا است که به سان کنشگر جمعی مبارزه و حرکت در جهت برقراری سوسیالیسم را بر میگزیند. رهایی نیز در نهایت در جامعه کمونیستی تجلی مییابد، در جامعهای که در آن نشانی از ضرورت کار، تقسیم کار و همچنین سازماندهی وجود ندارد. به عبارت مشهور مارکس، انسان بامداد به شکار میرود، در میانه روز ماهیگیری میکند و شباهنگام دست به نقد (اجتماعی، ادبی یا فلسفی) میزند.
در سوئی دیگر منطق سازماندهی را داریم. مارکس در نوشتههای نظری خود تحلیلی تاریخی از فرایند تحول جامعه سرمایه داری به سوسیالیسم و کمونیسم ارائه میدهد و در این زمینه رهایی امری برخاسته از تحول در ساختارهای اقتصادی است. سرمایه داری در نهایت سرنوشتی جز فروپاشی در بحرانهای اقتصادی، کاهش نرخ سود و فقر عمومی ندارد. سرمایه داری که در یک دوره تاریخی امکان رشد نیروهای مولده را ممکن ساخته در نهایت تبدیل به عامل بازدارنده رشد شده و نیروهای مولده در فرایند رشد خود آنرا در هم میشکنند. پرولتاریا عامل انسانی رقم زدن سرنوشت تاریخی جامعه بشری است. پرولتاریا موظف است مسئولیت سازماندهی جامعه نو را به عهده گیرد. دیکتاتوری پرولتاریا سازماندهی سیاسی جامعه و سوسیالیسم سازماندهی اقتصادی و اجتماعی جامعه برای رسیدن به کمونیسم و الغای جامعه طبقاتی است.
تناقض دو منطق و تفوق دومی بر اولی خود را در حرکت پرولتاریا به سان طبقه نشان داد. جنبش کارگری بیشتر به سازماندهی خود در جنبش سندیکایی و پیرامون احزاب سوسیال دموکراسی تمایل نشان میداد. سندیکا و حزب و نه جنبش عرصه کنش سیاسی و اجتماعی پرولتاریا شد. رهبران و نظریه پردازان سوسیال دموکراسی نیز بیشتر به تکوین جامعه سرمایه داری به سان زمینه شکوفایی توان پرولتاریا برای کسب قدرت توجه نشان میدادند. گاه منطق سازماندهی چنان هیبت و قدرتی پیدا میکرد که منطق رهایی را سرکوب میکرد. مارکسیستها هر چند به رویکرد انقلابی خود پرولتاریا توجه بیشتری نشان میدادند ولی آنها نیز سازماندهی این رویکرد در سازمان حزبی را امری مهم میشمردند.
تناقض این دو منطق در انقلاب اکتبر و حوادث پس از آن دو بیشتر و حادتر شد. بلشویکها با شعار/خواست تمام قدرت از آن شوراها انقلاب اکتبر را در قالب خیزشی تودهای به پیروزی رساندند. شوراها گستره حرکت پر از شور و شرر کارگران، دهقانان و سربازانی بود که در رهایی از قید و بند سیاست حاکم کنشگری سیاسی را میجستند. شوراها گستره تحقق رهایی و حرکت برای رهایی بودند؛ رهایی از اقتدار سرمایه، رهایی از مالکیت و رهایی از جنگ. بلشویکها اما از همان آغاز به ستیز با شوراها بر مبنای منطق سازماندهی بر خاستند. حزب بلشویک را که بسی پیشتر بر مبنای درک لنینی از سازماندهی جنبش پرولتاریایی به سان دستگاهی فولادین سر و سامان داده بودند حاکم بر سرنوشت جامعه ساختند. فوری نیز متوجه شدند که پرولتاریای صنعتی لازم برای سازماندهی سوسیالیسم را در اختیار ندارند. راه چاره را آنها در سازماندهی جامعه با اقتصادی مشابه سرمایه داری با کار شدید کارگران و تولید اضافه ارزش (برای دوباره سرمایه گذاری) ولی در حاکمیت دولت دیدند تا به این صورت پرولتاریایی انقلابی شکل گیرد. برای این کار نیز لازم بود عجله به خرج داد تا امپریالیسم انقلاب را از پای در نیاورد. در این چارچوب استالینیسم زاده شد و بر حزب بلشویک و بر جامعه حاکمیت یافت. برای رسیدن به رهایی، سازماندهی همه جانبه و در عمل وحشیانه جامعه در دستور کار قرار گرفت. تمامی توان انسانها و امکانات جامعه در این راستا بسیج شد. به منطق رهایی گاه به شکلی مبتذل اشاره میشد اما در منطق سازماندهی مضمحل شد.
منطق سازماندهی انقلاب اکتبر شکستی سخت را در دهههای هفتاد و هشتاد و در نهایت با فروپاشی شوروی تجربه کرد. انقلاب در نهایت ساختاری مشابه سرمایه داری ولی در حاکمیت دولتی خود در انقیاد حزب کمونیست را آفرید و این ساختارورشکستگی محض اقتصادی و اجتماعی را رقم زد. این شکست اما در خود چندان خفت بار نبود. سرمایه داری “نا بهنجار” کشورهای آمریکای لاتین و جوامعی مانند مصر و نیجریه نیز پی در پی دچار ورشکستگی شدهاند. مشکل تجربه برخاسته از انقلاب اکتبر رابطه آن با منطق رهایی بود. برای حاکم ساختن منطق سازماندهی بر منطق رهایی شدیدترین سرکوبها به کار گرفته شد. میلیونها کارگر، دهقان و معترض سیاسی نابود شدند تا حرکتی که در راستای رهایی شکل گرفته بود از بیخ و بن برچیده شود. شکست تجربه همچنین شکست سختی را برای منطق رهایی رقم زد. منطق رهایی، به خاطر ارتباط با منطق سازماندهی بلشویکی، معصومیت خود را یکسره از دست داد و ننگی را آفرید که گریبان هر آرمانخواهی و رادیکالیسمی را در جهان گرفت.
شکل کلی تناقض دو منطق در مدرنیته
تحلیل بر مبنای تناقض دو منطق، تحلیلی نظری یا ذهنی از شکست انقلاب بلشویکی نیست چرا که تناقض دو منطق رهایی و سازماندهی امری صرفا نظری و زاده ذهنیت مارکس و انقلابیون رادیکال قرن نوردهم و بیستم نیست. تناقض دو منطق به بنیاد مدرنیته تعلق دارد. در بُعد فرهنگی، مدرنیته در وعده رهایی از سنت، نادانی و خرافات به پویایی دست مییابد. در بُعد اقتصادی، آزادی نیروی کار از هر نوع وابستگی و آزادی سرمایه از هر گونه مانع شتاب آنرا در نو جویی تضمین میکند. در بُعد سیاسی آزادی شهروند و حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش جان مایه زایش و تکوین نهادهای سیاسی است. در بُعد اجتماعی رهایی از وابستگیها و استقرار هر نوع رابطه بر بنیاد میل و اراده سرزندگی نهادهای نوین زندگی جمعی را تأمین میکند. همزمان مدرنیته در اساس خود چیزی نیست جز سازماندهی همه جانبه، دقیق و هدفمند زندگی فردی و جمعی. دولت و دستگاه بوروکراسی وصل به آن بارزترین نماد گرایش مدرنیته به سازماندهی زندگی اجتماعی است. ولی امروز همه امور زندگی از کار، مصرف و سرمایه گذاری گرفته تا زندگی خانوادگی و شخصی حتی در حد شیوه پوشش و شکل بدن، همه، به دقت سازماندهی شدهاند. غایت سازماندهی دقیق امور در راستای استقرار نظم و دستیابی به بیشترین میزان کارآیی است.
دو منطق رهایی و سازماندهی در جهان مدرن هم متناقض و هم گره خورده به یکدیگر هستند. متناقض از آنرو که هیچکدام دیگری را بر نمیتابد. آزادی با سازماندهی همه جانبه به هیچ وجه سر سازگاری ندارد. در عرصه کارکرد سرمایه داری مدرن رهایی امری نا ممکن است. کارگری که قرار است ساعتهایی طولانی به گونهای منضبط با دستمزدی کار کند که او را هر روز به سر کار بکشاند رهایی را قرار نیست تجربه کند. ولی از سوی دیگر دو منطق رهایی و سازماندهی به یگدیگر گره خوردهاند. کارکرد سرمایه داری منوط به رهایی نیروی کار و مصرف کننده از هر گونه وابستگی فرهنگی و اجتماعی و همچنین آزادی سرمایه در جا به جایی و سرمایه گذاری است. اقتدار دولت اداری مدرن با تمام اقتدار آن وابسته به رهایی شهروند از وابستگیهای اجتماعی و عاطفی و تکوین او به فرد تنهای رأی دهنده است. نهادهای اجتماعی ای همچون عشق و دوستی مدرن نیز با تمام ضابطه مندی بر مبنای رهایی انسان از سنتها، وابستگیهای اقتصادی و دلبستگیهای ایدئولوژیک بنیاد نهاده شدهاند.
هیچکس دقیق تر از متفکر فرانسوی میشل فوکو این رابطه را نشان نداده است. فوکو نشان میدهد که نهادهایی که امروز شُهره به و متخصص در سازماندهی زندگی اجتماعی هستند بر اساس وعده رهایی کار میکنند. زندان جایی است که در آن تمامی وجوه زندگی فرد سازماندهی میشود. دستگاهی همه جا بین مراقبت از بدن و رفتار زندانی را به عهده گرفته برای او برنامه زندگی تدوین میکند. زندانی حتی به هنگام خواب، تفریح و گفتگو نیز از مراقبت و قدرتی پرورش و آموزش دهنده رها نیست. با اینهمه زندان در دوران مدرن نه صرفا برای تنبیه و نگهداری مجرم (دور از زندگی روزمره مردم) که برای رهایی مجرم از زندگی در چارچوب جرم و بدبختی برپای شده است. زندان درست شده است تا مجرم آنجا پرورش و آموزشی ببیند که به او اجازه دهد تا بتواند یک زندگی بهنجار را در چارچوب آزادیهای تعیین شده برای هر شهروند پیش برد. زندان برای بازگرداندن مجرم به مقام شهروند به هنجار و رها از گذشته و ناتواناییهای خود درست شده است. همین را درباره بیمارستان نیز میتوان گفت. بیمارستان درست شده است تا امکان رهایی انسان را از بیماری، مرگ و ناتوانی را فراهم آورد. بیمارستانی که دانش پزشکی را حاکم بر تن و وجود بیمار میسازد این کار را در راستای رهایی انسان انجام میدهد. نهاد مهم دیگری در این زمینه مدرسه است. مدرسه نهادی انضباطی است. شاگرد در راستای معینی آموزش و پرورش میبیند تا تبدیل به شهروندی منضبط و مفید برای بدنه جامعه شود. ولی از دوران روشنگری به بعد دانش و انضباط اهرم و ابزار رهایی بشمار میآیند؛ رهایی از نادانی، کاهلی و هوی و هوس. فوکو به دنبال آشکار ساختن این امر است که نهادهای مدرن شهروند منظبط، تفرد یافته و بهنجار را نه در راستای رهایی که در راستای سازماندهی هر چه منظم تر بدنه اجتماعی بر میسازند، هر چند در این رابطه شهروندی را میپرورانند که خودانگیخته و هدفمند رفتار کند.
ویژگی آنچه در روسیه (و شوروی) پس از انقلاب رخ داد آن بود که در فرایند انقلاب به روال بهنجار سازماندهی جامعه حمله شد و سازمان جامعه دچار فروپاشی شد. بازسازماندهی جامعه قرار بود بر مبنای منطق رهایی انجام شود. با انقلاب، منطق رهایی جایگاهی مادی در سطح یک گفتنمود پیدا کرده بود. در سطح جامعه مدام به صورت شعار و کلام بر امر رهایی تأکید میشد. سازماندهی جامعه اصلا قرار بود در خدمت رهایی انجام شود، توسط دولتی که از دل انقلاب برون جسته بود و بر آن بود که به شیوهای رادیکال جامعه را در خدمت هدفی والا بازسازماندهی کند. دولت شاید خود خصلتی استبدادی داشت. این دولتی بود که در تداوم دولت تزاری شکل گرفته بود و بر جامعهای حکمروایی میکرد که دموکراسی و وضعیتی باز را هیچگاه تجربه نکرده بود. با اینحال گفتنمود رهایی و پیوند منطق رهایی با منطق سازماندهی به دولت اجازه میدهد از تمامی توان جامعه در حد نابودی زیر ساختهای آن برای باز سازماندهی جامعه بهره جوید.
رهاییِ رهایی
خطای مارکس، خطایی که در دیدگاه مارکسیستها و در نتیجه بلشویکها باز تولید شده است، وصل منطق رهایی به صورت منطقی زیردست به منطق سازماندهی است. رهایی فقط و فقط تا آنجا میتواند رهایی باشد که رها از منطق دیگری بماند. رهایی حتی نباید به صورت منطق درآید. هر نوع تلاش در آن زمینه رهایی را گرفتار کالبد ساختارهای اجتماعی و فرهنگی میسازد. رهایی به صورت شور، خواست یا حتی اگر بخواهیم به آن با تحقیر بنگریم به صورت هوس در تاریخ مطرح میشود. در فرجههایی از تاریخ که نظم سیاسی و اجتماعی در اثر شکست در جنگ، بحران اقتصادی یا فروپاشی فرهنگی ترک بر میدارد تودههای مردم را به حرکت در میآورد. شور رهایی برخاسته از تحولات سازمانیافته زندگی اجتماعی و سیاسی نیست بلکه فقط از فروپاشی آن نیرو بر میگیرد. رهایی شوری است همچون رانه جنسی یا رانه صیانت نفس، خودانگیخته و خود پو. در فرجههایی نمود اجتماعی و سیاسی مییابد ولی همواره نزد انسان موجود است. شور رهایی شور تن در ندادن به انضباط است، شور سرپیچی از فرمانها است، شور زیست بر مبنای میل شخصی یا گروهی است.
شور رهایی مدام سرکوب میشود. رهایی در خود اساسا مشروع بشمار نمیآید. باید به منطق سازماندهی وصل شود تا مشروعیتی پیدا کند. میتواند همانگونه که ارنست بلوخ نشان داده در خیال و آرزو، در ادبیات و دیدگاه فلسفی یا برخی رفتارهای حاشیهای تبلور پیدا کند ولی به آن اجازه داده نمیشود تا خاستگاه رفتار انسانها در زندگی روزمره شود. در حد گستردهای این توافق شکل گرفته که رهایی محض در هرج و مرج، در بی نظمی، در فروپاشی تمدن تبلور مییابد و برای نجات دستاوردهای بشری با از آن فاصله گرفت یا به سرکوب آن روی آورد. شور رهایی ناب (رها از منطق سازماندهی) بیشتر پروژهای آنارشیستی دیده میشود. از این رو حتی مارکسیستها نیز فوری در مقابل آن جبهه میگیرند. ولی آنارشیسم تجلی گاه شور رهایی نیست. رهایی گونهای از کنش یا زیست نیست که بر مبنای آن جامعه یا جهانی برساخت.
رهایی یک آرمان نیست، چیزی بس بیش از آن است. رهایی برای تحقق در آینده یا در فرصتهای دیگر نیست. برای بر ساختن جامعهای متفاوت در دور دستهای تاریخ نیز نیست. امر اینک و اینجای زندگی است. در تمامی کنشها و تلاشها بروز مییابد. شوری است که پی در پی انسان را به کنش و حرکت سوق میدهد. همه جا حاضر است. اوج آن را شاید در اعتصاب و اعتراض انقلابی بیابیم ولی نمود آن را میتوان در خودپویی، تکروی فردی و گروهی، نافرمانی، نابهنجاری، نادیده انگاری رسوم و تفریح مداری دید. رهایی در چارچوب کنش محدود نمیماند. به کلام و تفکر نیز راه مییابد. انسانها از آن سخن میگویند، به آن میاندیشند و خیال آن را در سر میپرورانند. برای بیان آن چه در گستره کنش و و چه در گستره تفکر و کلام، انسانها تنبیه میشوند ولی این بهایی است که بسیاری برای آن پرداختهاند و میپردازند. تنهایی، بیکاری و دیوانگی شاید کمترین هزینهها باشند ولی میدانیم که برخی هزینه را با زندان، شکنجه و مرگ میپردازند.
محمد رفیع محمودیان، جامعهشناس |
شور رهایی در دست مارکسیستها و کوشندگان جنبش کارگری اهرمی شد برای ایجاد جهانی نو. پروژه آنها برای نزدیک به صد سال یکی از بزرگترین پروژههای تاریخ بود. در میانه قرن نوزدهم در انقلاب ۱۸۴۸، کارگران خیزی برای تصرف قدرت سیاسی برداشتند که با شکست فوری روبرو شد. هفت دهه بعد بلشویکهای روسی به نام پرولتاریا و با اهرم شوراهای کارگری، دهقانی و سربازی قدرت را در دست گرفتند. به رهایی، آنها به سان آرمانی برای تحقق مینگریستند. بی درنگ نیز در پی سازماندهی جامعه برای تحقق آن آرمان بر آمدند. در آن راستا نه فقط شور رهایی، که همه توان و امکانات جامعه را در خدمت رشد سریع اقتصادی جامعه بسیج کردند. تمامی جامعه را به پای هدف سازماندهی نظمی قدرتمند و شکوفا قربانی ساختند. آنهنگام که جامعه نابود شد نظم نیز فروپاشید. از رهایی چیزی بر جای نماند جز آلودگی به منطقی که جان و تن انسانها را در خدمت توسعه اقتصادی و اقتدار سیاسی به غارت برد. اینک دیری است که زمان آن رسیده که رویکرد رهایی را از آن پروژه رها ساخت. رهایی امروز خود نیازمند رهایی است.
در همین زمینه
- سعید رهنما: طبقه کارگر تنها سوژه و عامل گذار از سرمایهداری نیست
- محمد مالجو: انقلاب اکتبر: یک گام به پیش، دو گام به پس
- شیدان وثیق: سوسیالیسم و دموکراسی: دو بغرنج زمانه ما
- رضا جاسکی: آیا سوسیالدموکراسی پاسخگوی مشکلات امروز است؟ بخش یک، بخش دو
- اسلاوی ژيژک: چگونه میتوان از نو آغاز کرد