ونداد زمانی – در پشت سرِ ما دختری بلندقد، خوشهیکل و لخت روی صحنه میرقصید و سوی دیگر مسابقه هاکی روی دو صفحه بزرگ تلویزیون جریان داشت. در کافه لختیها علاقه مردان به ورزش و سکس، به شکل روشنی در کنار هم چیده شده بودند. من و دوستم داشتیم باهم بحث می کردیم که: پس تکلیف ما مردانی که اهلِ خرید سکس نیستیم و از هیجان پیروزی تیم محلی ذوقزده نمیشویم چیست؟
یکی از روزهای هفته گذشته بود که دوستی تلفن زد و گفت: “یکی از دوستهایم که اقای دکتری است تازه از ایران امده و از من خواسته است او را به کافه لختیها ببرم. تو بیا و ما را ببر…” با وجود سردرد و سرماخوردگی درخواستش را رد نکردم. این اواخر طرح فیلم مستندی را برای تلویزیون ملی کانادا فرستاده بودم که در آن ادعا کرده بودم مهاجران میانسال و مسن تورونتو، مشتریان پروپاقرص روسپیان شهر هستند. این طرح البته رد شد.
بدم نمیآمد سرکی بکشم به صحنهای از فیلمی که بههر حال آن را در ذهنم ساخته بودم. دوساعتی مانده به نیمهشب، به کافه مورد نظر رسیدیم. سهشنبهسوت و کوری بود. حوالی ۱۵ دخترِ تقریباً لخت و بیشتر از اروپای شرقی، دور و بر پیشخوان روی حولههای سفیدی که همهجا با خودشان میبردند لم داده بودند.
آقایی که از ایران آمده بود، مرد میانسالی بود. تا زمانی که از خاطرات و فتوحاتش درباره زنها حرف نزده بود قیافهاش شبیه آقای “آلکسیجِ سر بزیر”، قهرمانِ باکره داستانِ کوتاه چخوف به نام Anna On The Neck به نظرم میرسید؛ شخصیتی که به دلیل ثروتش موفق میشود آنا یک دختر زیبای ۱۸ سالهرا به ازدواِج با خود راضی کند.
آقای دکترِ مسافر تا فهمید دختران کافه لختیها او را به آرزوی خود نمیرسانند و فقط در ازای دریافت ۲۰ دلار در اتاق خصوصی برای او با بدن برهنه خواهند رقصید، با تعجب ولی طلبکارانه گفت: “آخه یعنی چه؟ من گفته بودم که چی میخواهم… بابا صد رحمت به ایران! اگه آمده بودید ایران برایتان تهیه وتدارکی میدیدم که یک هفته هرطور دلتان میخواهد حال کنید.”
در حالی که به چهره سرخ از شرم دوست عزیزم نگاه میکردم که از سر لطف به میهمانش، هم خودش و هم مرا به این کار واداشته بود، به فکرِ ساختن فیلمی درباره چنین مردانی افتادم که از هفت دولت آزاد هستند و در این بلبشوی حکومت اسلامی مشغول لجنمال کردن حیثیت مرد ایرانی هستند.
مسافر ایرانی، فتوحات خود در سوئد و آلمان و هلند را به رخ ما کشید و البته اشاره کرد که “خدا وکیلی اما جنسهای خوبی اینجا هستند. حیف که نمیشود دلی از عزا در آورد”. بعد به ما سرکوفت زد که “آخه این هم شده کشور”؟ ما هم البته برایش توضیح دادیم که در کانادا هم مانند همهجای دنیا خرید و فروش سکس هست. بعد از او خواستیم امشب را کوتاه بیاید و به دیدن رقص یکی از دختران سالن در اتاق خصوصی اکتفا کند.
وقتی که دختر روی سن نمایش، لخت مادرزاد به دور میله وسط صحنه میپیچید، مسافر تازه از ایران آمده، آبجویش را با غیظ مینوشید. من هم به یاد میهمانیای افتادم که چندشب قبل در آن حضور داشتم. آن شب، سه مرد در میهمانی بودند که من هم یکی از آنها بودم. ما در یک بحث داغ، با تمام وجود تلاش میکردیم به سه خانم جمع بقبولانیم که تمناهای جنسی در مردان جنبه بیولوژیک دارد و بسیاری از رفتارهای مردان در این زمینه به ذات آنها برمیگردد.
آن شب، تقریبا هر سه مرد حاضر در میهمانی از سه زاویه مختلف روی این نکته تاکید کردند ولی مقبول زنان حاضر در جلسه واقع نشد. خانمهای آن جمع که هم فلسفه خواندهاند، هم کتاب چاپ کردهاند و هم مدیران موفق بازرگانی هستند اصرار داشتند که ماجرای “خوک صفتی شماری از مردان”، فرهنگی است و به هیچوجه ریشه در بیولوژیک ندارد.
آقای مسافر بالاخره به رفتن با یکی از دخترها به درون اتاق خصوصی رضایت داد و رفت. من مانده بودم و دوست عزیز و واقعا سر به زیرم که شاید، هم از بودنش در آنجا خجالت میکشید و هم از اینکه مرا واداشته بود تا با وجود سرماخوردگی به آنجا بروم. هر دوی ما هم متاهل هستیم و پدر دو دختر کوچک.
در پشت سرِ ما دختری بلندقد، خوشهیکل و لخت روی صحنه میرقصید و سوی دیگر مسابقه هاکی روی دو صفحه بزرگ تلویزیون جریان داشت. در کافه لختیها علاقه مردان به ورزش و سکس، به شکل روشنی در کنار هم چیده شده بودند. من و دوستم داشتیم باهم بحث می کردیم که: پس تکلیف ما مردانی که اهلِ خرید سکس نیستیم و از هیجان پیروزی تیم محلی ذوقزده نمیشویم چیست؟
در همان لحظاتی که مسافر ایرانی به تماشای رقص رفته بود، دوباره به یاد داستان کوتاه چخوف افتادم و همه آن را بهویژه پایانِ غیر مترقبهاش را برای دوستم تعریف کردم. در بخشی از داستان، آنا قهرمان اصلی داستان که شرمزده و غمگین روزها و ماههای اول زندگی مشترکش را میگذراند، در تالار رقصِ سالانه شهر، فرصتی پیدا میکند تا با زیبایی خیرهکنندهاش در میان جمع بدرخشد و توجه زمامداران شهر را به خود جلب کند.
او در آن شب کذایی میفهمد که میتواند با سرمایه ناشی از جذابیتش به قدرتی برابر و حتی بیشتر از شوهرش دست یابد. او به سرعت به توجه مردان پولدار و با نفوذ شهر میدان میدهد. برای شوهرش “الکسیچ سربهزیر” شغلی بالاتر در اداره دولتی دست و پا میکند و به نوعی با قدرت و هوشمندی ذاتیاش وارد بازی مردان میشود.
در پایان روزِ جدید، آنا کاملا عوض میشود. او پس از آن روز از خانوادهاش فاصله میگیرد، به دیدارشان نمیرود و به آنها کمک نمیکند. چخوف با تردستی یک نابغه، توضیح میدهد که بشر، چه زن و چه مرد فرق زیادی باهم ندارند و استفاده از قدرت مختص یک جنسیت یا طبقه نیست. او نشان می دهد که چگونه قدرت، شخصیت انسان را فاسد میکند.
عصر آن روز وقتی شوهر خسیس و سختگیرِ به خانه برمیگردد با آنای جدیدی روبهرو میشود که با تندی تمام به شوهرش میگوید: “برو گم شو، کله خر.” زن از آن روز به بعد فقط دستور میدهد و گماشتهها را با رسید خریدها و تقاضای پول به اداره شوهرش میفرستد.این زن از رابطهاش با مردان ثروتمند شهر لذت میبرد و گویی نمونه بارزی است برای اثبات بحث مربوط به این که رفتار جنسی بشر ذاتی نیست و نتیجه تربیت و تاثیر جامعهای است که در آن رشد میکند.
به یمنِ مسافر ایرانی، من و دوستم در موقعیتی قرار گرفتیم که احساس دوستی و هم سنخیمان بیش از پیش شود. نتیجهگیری پایانی داستان چخوف هم بهطور ضمنی ثابت کرد که شاید فرق زیادی بین زنان و مردان نباشد. همانطور که تغییر ناگهانی شرایط اجتماعی و موقعیت فردی آنا، او را کاملا دگرگون کرد. زنان حاضر در آن میهمانی به درستی معتقد بودند که منشِ جنسی مردان ایرانی زاییده شرایط آنهاست و زنان هم اگر فرصت به انها داده شود میتوانند رفتار جنسی مشابه داشته باشند.
در بازگشت به خانه، همسرم با کنجکاوی از من پرسید: “پس چرا اینقدر زود؟” گفتم: “آقای دکترِ مسافر، هوس ولایت کردند چون زیاد به ایشان خوش نگذشته است.” بدن خسته و سرما خوردهام اجازه نداد که به حرف همسرم دقت کنم. فقط شنیدم که از من پرسید: “این اقا اصلاً به ذهنش خطور میکند که روزی همسرش نیز در غیاب او همین کار را بکند؟” منگ و خسته طوری سر تکان دادم که برای خودم هم مشخص نبود به راستی چه جوابی به او دادهام.
منصور عزیز امیدوارم شانس هم پیاله گی پیر خانقاه نصیبم گردد. اگر منظورت این بود که کامنت شما خصوصی است باید بگویم من کنترلی بر آنها ندارم … ما بیشتر از هر چیزی به نگاه انتقادی و ذهن انسان های همیشه پرسان محتاجیم. چابک و هشیار و تیزبین بمانید
کاربر مهمان ونداد زمانی / 17 October 2011
هر شخصی باید خودش را از گناه نگه کند اگر انسان بخواهد فساد اخلاقی انجام دهد آخر بیک نهوه میتواند انجامش دهد پس هرگز آخرت را از یاد نبریم روری که در مقابل خداوند متعال باید جوابگو باشیم
کاربر مهمان / 21 January 2012
من نمی دانم چه اشکالی دارد که مردان از سکس با هرکسی که می خواهند لذت ببرند؟ مگر شما دم از آزادی نمی زنید؟ آزادی یعنی دقیقا همین. به کسی چه مربوط که یک نفر می خواهد با دیگران سکس داشته باشد یا نه. پس چطور اینجا اسمش می شود خوک صفتی؟ چون شما دوست ندارید اینطور باشد پس خوک صفتی است؟ خوب اگر اینطور است کسی که دوست نداشته باشد زنان بی حجاب به خیابان بیایند هم می تواند زنان را خوک صفت بنامد. واقعا تعریف آزادی چیه مگر این نیست که یک نفر آزاد است که هر کاری بکند تا زمانیکه به دیگران صدمه ای نزند؟ خوب سکس مردان با زنان دیگر چه صدمه ای به دیگران می زند؟ اگر بحث بر سر صدمه روحی به همسرش است که خوب این مشکل خود آن شخص است که از این کار صدمه روحی می بیند. یک مذهبی دو آتشه هم می تواند بگوید من از دیدن زنان بی حجاب صدمه روحی می بینم پس زنان باید همگی حجاب داشته باشند. اینی که گفتم مختص مردان هم نیست. سکس زنان با مردان دیگر هم طبق تعریف آزادی به هیچ کسی غیر از خود او مربوط نیست. صدمه روحی شوهرش هم به خودش مربوط است. همین تعریف آزادی به آزادی نگاه هم قابل تعمیم است. حرف زنانی که می گویند ما می خواهیم برهنه باشیم ولی مردان به ما به دید سکسی نگاه نکنند هم حرف مفت است. نگاه هر کس به خود او ربط دارد. یک مرد یا یک زن می توانند هر طور که دوست دارند به دیگران نکاه کنند: سکسی، خریداری یا هر اسم دیگری که رویش می گذاری. حتی پیشنهاد سکس دادن هم در هرجایی حتی محیط کاری به خاطر جذابیتهای جنسی یک فرد مشکلی نباید داشته باشد. تنها وقتی می توان حرف از Sexual Harassment زد که فردی به خاطر مسائل جنسی به فرد لطمه بزند مثلا در محیط کار به دلیل عدم قبول پیشنهاد سکس او را اخراج کند یا به خاطر جنسیت یک فرد به او ارتقاء شغلی ندهد.
متاسفانه واقعیت دنیا چیز دیگری است. ما دم از آزادی می زنیم ولی خودمان تعریف خودمان را از آزادی قبول نداریم و در شرایط مختلف تعبیرهای گوناگون می کنیم. این دوگانگی کی قرار است حل بشود؟ اصلا چه راه حلی برای آن وجود دارد؟
کاربر مهمان / 20 November 2011
تهرانِ عزیز مرسی از توجه ات… موضوعات مهمی را مطرح کردی. این جمله ات که: « برای رسیدن به هویت باید آن را داشت چطوری؟ من نمیدانم » نشان دهنده قوت تفکر تجریدی و ذهن انتقادی تتوامان است. بگذاریم مدتی بدون جواب بگردیم. فرصت اینترنت غنیمتی است … آنها که به جواب رسیده اند حال شان از ما خوش تر نیست.
کاربر مهمان ونداد زمانی / 03 October 2011
موضوع جالبییه، تورنتو یا بقول بعضی ها تورانتو کعبه آمال صد ها هزار نفر از تازه واردین به قشر متوسط ایرانی .
از جمع کامنت ها میشود برداشت کرد که دسته جمعی بسیار قوی موضع گرفته اند.
چرا؟ چون مشکل عمومی است. نقطه مشترک همگیمان دسته انسان نر ویا انسان ماده بودنمان است.
سایر جنبه های هویتی مان انقدر کم رنگ است که در مقابل این نقطه قابل نظاره نیست.
همگی یا ییشترشان (برای اینکه کامنت را قبول کنین نوشتم بیشترشان ) بدنبال هویتی پر رنگ تر یا هویتی جدید و یا برای فرار از هویت قبلی با هزاران درد سر و طی سالها تلاش خودشان را به تورانتو رسانده اند.
اما نقطه مشترک فعلی بعد از ایرانیت (اگر نتوانسته باشند پنهان کنند) همان جنسیت است زن یا مرد.
در شرایط جدید اجتماعی و فرهنگی تورنتو یا هر جای دیگر غیر از زادگاه قبلی و در نبودن یک هویت فرهنگی از قوی ترین نیروهای پتانسیل حرکت درون اجتماع همین خواست های جنسی میباشد.
در ایران هم همینطور است آمار بالای طلاق در اقشار متوسط به نوعی میتواند نشانگر نوعی نیاز به هویت جدید بعد از عوض شدن شرایط اجتماعی هر یک از دو طرف (الکسیچ و آنا) در اثر ازدواج و بعد از آن باشد.
بنظر من بحران هویت مشکل اصلی است برای رسیدن به هویت باید آن را داشت چطوری؟ من نمیدانم .
تهران / 03 October 2011
آقای ونداد زمانی مثل همیشه مطالب تامل برانگیز می نویسی. پایدار باشی
کاربر مهمان زیور / 03 October 2011
میخوام یه مجله بهتون معرفی کنم که حال کنید:
مجله الکترونیکی دانش
شماره پنجمش دیشب منتشر شده دانلودش کنید از آدرس زیر پشیمون نمیشید:
www.daneshmag.com
کاربر مهمان / 04 October 2011
من به عنوان مترجم خارج از ایران دو سال برای آقایون تاجر ترجمه کردم. باید بگم که تعداد آقایونی که رفتار سالمی نشان میدن کمه. رفتار این آقایون باعث شد که من به فکر کار دیگری غیر از ترجمه بیفتم. بعضی آقایون از من خانوم درخواست داشتند که براشون کسی رو پیدا کنم البته وقتی که لطف بیش از حدشون شامل حال من نمیشد. آقایونی که این حد به پولشون غره اند که هر رفتاری بخواهند انجام میدهند. اما تجربه شخصی من اینه که مردان جوان ایرانی در راه بهتری حرکت میکنند.
کاربر مهمان / 04 October 2011
پس بگو از چه رو رادیو زمانه اینقدر تبلیغ همجنسبازی می کند! می خواهد مردهای ایرانی را از خوک صفتی نجات دهد!
احسنت!
کاربر مهمان / 04 October 2011
اينكه آقاى نويسنده قصد داره خودش و دوستش رو از مردان ايرونى جدا كنه اونم بخاطر اين كه صرفاً در ترورونتو زندگى ميكنه و حالا ديگه تجدد پيدا كرده و از همجنسهاى خودش تو ايران جداس پر واضحه!!
أقاى ونداد عزيز كه نميدونم اين نام حقيقى شماست يا مستعارتون سعى و تلاشتون رو با نوشتن براى ايرانى بودنتون بگذارين قلم زيبا و دلنشين تونو براى اينكه خودتونو از ايران جدا كنين حدر ندين .. حيف !! حداقل اينو يادتون باشه كه اين محل كه شما و دوستتون پا گذاشتين تورونتو بوده نه اينجا(ايران)وما تو ايران هنوز اينقدر فرنگى نشديم كه تو خيابون و خيلى واضح و روشن به معاملهء سكس بپردازيم اگر هم گروهى بخصوص متعهل حاضر باشن هويتشون رو زير سوال ببرن اين مختص به ايران نميشه و هرجاى دنيااز اين گروه پيدا ميشن.
کاربر مهمان / 05 October 2011
این مردها چه موجودات دغلی هستند؟بابا چرا دوغ میگید؟
اکثر ما پلی گام هستیم و اگر روزی ده تا از اون خوشگلاش، با اندام مناسب پیشمون بیان و ما هم توانشو داشته باشیم؛نه نمیگیم.خانمها برعکس مردها عمل میکنند و تا مرد موردعلاقشون ناز خانمو نکشه و قول زندگی با اونو نده علاقه ای به همخوابی با مرد انتخاب شده را ندارند.استثنا هم کم و بیش پیدا میشه.ضمنا مرد ایرانی و خارجی هم فرقی با هم ندارند ولی حریصی و رفار های جنسی انها با هم متفاوت است.مرد خارجی هر ساعت که اراده کند میتوانددوستی را برای خودش پیدا کند و با او گپ بزند و کلی از مشکلات احساسی خود را برطرف کند و اگر نیاز سکسی هم داشته باشد،میتواند انرا با پول برطرف کند ولی در جهان اسلام امکان تبادل نظر زن و مرد نیست و مرد حریص تر گشته و دنبال سکس میرود.همه ما میدانیم که در صورت ازاد بودن روابط انسانی و وجود قانون مساوی، بسیاری از مشکلات جامعه اتوماتیک وار حل خواهند شد.اگر دقت کنید نبود ازادی بیان در یک جهارچوب مردم سالارانه بسیاری از سیاسیون را وادار به انتخاب روش مسلحانه کرد و هنوز هم وجود دارد.چه لزومی دارد که مردم ایران فقط باید به انقلاب و سرنگونی بی اندیشند؟اگر ازادی بود انان هم مثل مردم اروپا به خیابان امده و خواهان برکناری دزدان ٣٠٠٠میلیارد میشدند و دولت هم مجبور به شاف سازی میشد،نه اینکه رئیس جمهور بگوید که علیه دولت توطعه شده است. ونداد خانم و یا اقا ونداد هم مثل اینکه تازه وارده و دوست داره تجربه هائی کسب کنه و مجانی هم باشه.لذا تلاش کرده که با هزینه دولت کانادا بیشتر تو این سوراخها بره.ونداد جان برات ارزوی موفقیت میکنم.اگرهم خودت اهل حال نیستی خواهشان و لطفا شماره من و یا دوستان خوبتو به اون خوشگلای کانادائی بده که اگر دوست داشتند یه زنگی به منو دوستات بزنند.از قول منم به همسرت سلام برسون و بگو دو دستی ترو محافظت کنه و با این مردا ترو بیرون نفرسته که بلاخره کار دستت میدن.قربانت منصور از المان
برخیز بتا باز بهر دل ما…حل کن بجمال خویشتن مشکل ما ٠ِ/٠ یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم… زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 05 October 2011
مصورِ پیر خانقاه، مدتی بود از انرژی و دقت و شوخ طبعی ات بی نصیب بودم. مرسی از بر شمردن بعضی از نکات واقعی… همانطور که خودت می دانی موضوعاتی از این دست بسیار پیچیده هستند و به اندازه تفاوت و تعداد آدمها نظر می تواند وجود داشته باشد. قصد ساده ای در نوشتن این متن داشتم و ان پاسداری از جوانمردی و شرافت ِمردان ایرانی بسیاری که در ایران زندگی می کنند و از نزدیک می شناسمشان. به قول یکی از آنها « اگر مردی بیا اینجا زندگی کن و سالم بمان»… ارادتمند نظرات بی غل و غش شما هستم. پاینده باشی
کاربر مهمان ونداد زمانی / 06 October 2011
کاربر عزیزی که افتخار متجدد بودن را به من ارزانی کردی، خدمتت عرض کنم که اصلا قصد و ادای « تافته جدا بافته بودن» را نداشتم و ببخش که نوشته ام این احساس را منتقل کرد. من بعد از 15 سال دوری از میهن 3 بار پپاپی، پیش از انتخابات سال 88، به ایران رفتم . در کنار پس روی ها و سوء استفاده های برخی از مردان نانجیب ایرانی، شاهد نجابت و شرف مردان زیادی بودم که که از هرزگی بیمارگونه ایجاد شده تدر دوران دولتِ نظامی نفتی، خون گریه می کردند. دوستانی که از جوائز بهترین متخصصین رشته سینما تا دانشمند نمونهِ سال را در ایران نصیب خود ساخته بودند ولی تا ان موقع ، حتی قدرت خرید ارزان قیمت ترین ماشین دست دوم راهم نمی توانستند داشته باشند. من افتخار می کنم به مردان پاک نهاد سرزمین کهنسالم.
دلبازی و مهربانی بیشتری را برای هر دوی مان آرزومندم
کاربر مهمان ونداد زمانی / 06 October 2011
باسلام. اقای منصور پیر ****خانقاه ! گوهرت را به سنگ نکوب ! هروز به رنگی در اید این بت عیار !! مثل گربه مرتضی علی است ! هرجوری که اورا به هوا پرت کنی چار چنگولی پائین میاد ! ما اورا ازموده ایم ! ازموده را ازمودن خطاست !!.
کاربر نادر / 07 October 2011
کاملا خصوصی به یک هموطن نادیده ،اما پر آوزه:ونداد جان ازاینکه دیر جوابت را میدهم ببخشید.مطلبت را خواندم.نمیدانم مردانه واقعیت را گفنه ای یاخانمانه مسخره ام میکنی؟بهرحال من انچه میفهمم و میدانم را می نویسم و هرگز سعی نکرده ام که کپی برداری کنم و یا طبق مد روز سخن بگویم.ورود اتفاقی من به حیاط خلوت روشنفکران مستقل و وابسته ایرانی فقط به خاطر این بود که استعمار دندانش را بد جوری تیز کرده بود و هموطنان هم در صدد تغییر رژیم بودند و مردم و کشور را بی خیال شده بودند.لذا وظیفه خود دانستم کمی از دروغ ها و تناقضات و سیاسی کاری ها را به زبان بیآورم.در رابطه با قوانین ایران و شخصیتها دولتی هم چیزی نمدانم.چون من علاقمند به درک مسائل جهانی و شناخت افراد مثبت و چگونگی انجام اعمال خوب و مفید هستم و از دغلکاران خوشم نمی اید.لذا دلیلی ندارد که من روز و شب دنبال نصایح و دروغ گوئی و رضالت مسئولین باشم.حتی من تا انتخابات ٨٨ نمیدانستم که موسوی نخست وزیر بوده و یا کروبی****رئیس مجلس بوده است.در مورد سیاسیون ایرانی هم نه چیزی میانم و نه کسی را میشناسم.در حقیقت من سیاسیون المانی را بیشتر از ایرانیان میشنام و انان را واقع بین تر،دمکرات،ملی و بسیار دانا تر از سیاسون و سیاستمردان ایرانی میدانم و روشهای مبارزه مسالمت آمیز را از آنان اموخته و به هموطنان خود توصیه میکنم.لطفا از درج این نوشته خودداری بفرمائید وگرنه میام کانادا و مجبورت میکنم که …..خدا نگهدارت منصور
کاربر مهمانmansour piry khanghah / 08 October 2011
نه عزیز من، انجا از آنجاهایی بود که مادیت وافعیه جنسیت “آن مرد” به ذهنیت سرماخورده و سرخورده ی جنسیتن مقلوب شما غالب شده بود، شما اشتباه رفم زدید. بعد از دوروزی آسپرین درمانی، دوباره امتحان کنین:-) مرد حسابی!
کامی / 30 September 2011
خیلی ممنون که داستان واقعی را اینگونه به اطلاع عموم رسانیدید. انچه شما از این اقای دکتر نوشته اید خیلی در ایران و در حلقه تحصیل کرده ها رایج است. هرهفته در خانه یکی از دوستان مهمانی برگذار میشود و در طول مهمانی این اقایان دکتران با هم در یک اطاق میروند و فیلم های انچنانی مبینند و حظ بصری میبرند و جماع مجازی میکنند. در مان حال هم مهسرانشان در اطاقی دیگر راجع به همه چیز حرف میزنند الا اینکه در اطاق بغلی جه میگذرد!
باید به حال این اقای دکتر و امثال ایشان گریست که شرایط اجتماعی ایشان را اینچنین بی حرمت و گستاخ کرده که به خود اجازه میدهد انچنان بی محابا و بی پرده صحبت کند. سوال بنده از شما و این اقای دکتر اینست ایا شما حاظرید زن و دخترتان توسط چنین ادمی معایه و طبابت شود؟
بازهم برمیگردیم به ریشه این علت فراگیر و این نقیصه ازشت اجتماعی که گریبانگیر جامه ایران شده است. ریشه این معضل را باید در ولایت مداری و ریاکاری و ناراستی مردم ایران جستجو کرد. متاسفانه تا زمانی که ایرانی ها نتوانند خواهران و مادران بقیه را مثل اقربای خود ببینند از این قماش سروته یک کرباس خواهیم داشت.
سوال اخری هم برای نویسنده است که رفتن خود شما هم به جنین مکانی خیلی سوال برانگیز است. همانطوریکه خانم شما هم همین سوال را برای ان مسافر جبیب مطرح کرده اند. چطور ممکن است خانم شما شما را زیر سوال نبرده باشد!؟
با تشکر
کاربر مهمان / 01 October 2011
یکنوشته پر از تناقض مخصوصا پارگراف آخر و سوال همسر … ضمن اینکه آقای دکتر خیلی سالمتر و موجه تر از اونهایی که میرند میشینند که هاکی رو با زنهای لخت ببینند حداقلش اینه که تکلیفش و هدفش معلومه … حیف …
کاربر مهمان / 01 October 2011
برای دوستانی که از رفتن خودم به کافه لختی ها ایراد گرفتند بگویم که دلیل اصلی ام که به طور مختصر گفته ام این است که اگر فرصت و بخت یار شود فیلم هم می سازم. بر روی پروژه ای در باره مشتریان مهاجر و مسنِ روسپیان تورونتو کار می کردم که برای ارائه دادن آن باید تحقیق میدانی می کردم. نمونه کوتاه تصویری ومتن کاملی هم باید تهیه می شد . به همین دلیل بارها و بارها و مواردی نیز با همسرم و گاهی نیز همسرم به تنهایی به اینگونه مراکز رفتیم. خلاصه اینکه رفتن من به کافه لختی ها برای همسرم غیر عادی نیست. البته کنجکاوی ماجرا و دیدن ایرانی تازه وارد و دروغ چرا فکر نوشتن ماجرا نیز از جمله انها بوده است. البته چون مرد هستم و به هر جال دیدن ودختران لخت و زیبا با همه فیلترهای اخلاقانه و اگاهانه نیز کتمان نشدنی است هم دخیل بوده است. اعتماد هم شرط خوبی است. همسرم کامنت های شما را خوانده است و من حتی به شوخی گفتم که از طرف خودش پیغام بگذارد که فقط خندید. اگر اعتراضات بیشتر گردد ناچارم به او متوسل شوم تا …
مرسی از توجه و ذهن انتقادی تان
کاربر مهمان ونداد زمانی / 01 October 2011
سبک نگارشت مثل کسانی هست که تو وبلاگها داستان سکسی تخیلی مینویسن. لازم نیست برای گفتن حقیقت یک داستان خیالی مثل حضور اون دکتر سرهم کنی.*****برات آرزوی موفقیت میکنم.
کاربر مهمان / 01 October 2011
چرا به سئوال همسرتان جواب ندادید؟
کاربر مهمان / 01 October 2011
ببخشید این کامنت را باید تکرار کنم چون مثل اینکه قبل از کامل نوشتن قطع شد
چرا به همسرتان جواب ندادید؟ این سئوالی است که چند نفر از دوستانم پرسیدند. خیلی ساده اینکه واقعا جوابی نداشتم
ونداد
کاربر مهمان / 01 October 2011
ممنون از توجه شما. حتی امور فیزیولوژیک هم با تربیت قابل تغییرند
آناهیتا رضایی / 01 October 2011
داستانی بیمعنا بود. هر آدمی میتواند با اندکی جستن (برای نمونه در یه کافه
اینترنتی) مکانهای اینگونه خوشباشیها را بیابد؛ هرچند که پلیس هم (با اندکی
خوشبینی) میتواند شما را راهنمایی کند. پس نیازی به همراهی دو فرد یکی
سرماخورده، هر دو زندار و دختر دار با جناب دکتر ایرانزاده نبود.
بگذریم که در تورنتو در خیابانی برخی به زبان شیرین پارسی به مشتریان خود خدمت میکنند…
فرضهای ذاتباورانهتان هم نیاز به دلیل و استدلال دارد و آوردن نمونه از چخوف چیزی را ثابت نمیکند
تخیل خود را در جایی بهتر به کار بینداز
یه خواننده / 01 October 2011
در اینجا(ایران) بدلیل محدودیت ها ,مفهموم زن و جوانی بهمراه سکس در ذهن خطور می کند البته این موضوع دو جانبه است یعنی در زن هم این حس وجود دارد. دیدن بدن زن بلافاسله تداعی سکس را ایجاد می کند.
کاربر مهمان / 01 October 2011
لجن مال کردن شخصیت مرد ایرانی؟ خوک صفتی مردان؟! این ادبیات در شان رادیوزمانه به نظر نمی آید. خرید و فروش سکس در بسیاری ممالک راقیه جزو آزادی های هر فرد است . الزاما به زن یا مرد هم محدود نمی شود. اساسا هدف نویسنده کاملا نا معلوم است . کسی به محیطی نا آشنا رفته و گیج و گنگ چیزی نوشته .
آرمینیش / 01 October 2011
با سلام . ونداد عزیز مارا سر کار گذاشته ای ؟! بالاخره تو مردی یا زن ؟! گرچه در سن سال مال هیچ توفیری ندارد ! بهر حال ما با تو و لب دهن تو و مطالب تو حال میکنیم !!.
کاربر نادر / 01 October 2011
آرمینیش عزیز اگر ایران زندگی می کنی باید برایت مثل روز روشن باشد که ذلیل شمردن زنان، فقر اقتصادی و فرهنگی و در کنار آن ، روش های معیشتی دلالانه و رشوه خواری و بی نظمی، اخلاق عمومی را در مجموع خراب کرده است. کسی منکر وجود مراکز خرید و فروش سکس در سایر کشورها نشد ولی مرد مسافر تازه از ایران آمده عملا توضیح داد که سوء استفاده بسیاری در جامعه ای که حقوق دختران و خواهرا ن و مادران را نادیده می گیرد وجود دارد
آرمینیش عزیز کسی قصد لجن مال کردن حیثیت مرد ایرانی را نداشت من فقط گفتم بعضی ها با افراط و سوء استفاده ، حیثیت و شرف مرد ایرانی را خدشه دار می کنند. خوک صفتی اشاره ای است به عطش حنسی مردان که مختص ایرانی ها نیست و این بحث که مردان آسان تر، راحت تر و مشتاقانه تر ، از امکان یک رابطه جنسی استقبال می کنند بحثی است که در همه جهان وجود دارد. مرسی از توجه ات.
کاربر مهمان ونداد زمانی / 02 October 2011