به گفته یکی از بستگان میرحسین موسوی، رهبر مخالفان دولت به دخترانش توصیه کرده که اگر می‌خواهید وضع مرا درک کنید، رمان “گزارش یک آدم‌ربایی” نوشته گابریل گارسیار مارکز را بخوانید. این خبر در شبکه‌های اجتماعی، به ویژه در فیسبوک دست به‌دست شد و بازتاب نسبتاً گسترده‌ای یافت. 
 نزاع مافیای مواد مخدر در کلمبیا
 
“گزارش یک آدم‌ربایی” در میان آثار گابریل گارسیا مارکز، نویسنده کلمبیایی و برنده نوبل ادبی اثر ویژه‌ای‌ست. مارکز در این رمان، پس از چندین سال پژوهش مانند یک روزنامه‌نگار تیزبین با دقت در جزئیات، گزارشی کاملاً واقعی از آدم‌ربایی جنجال‌برانگیر در کلمبیا به‌دست می‌دهد. در سال ۱۹۹۰ خولیو سزار توربای (Julio César Turbay) رئیس جمهور کلمبیا قانونی برای مبارزه با مواد مخدر از تصویب گذراند.
 
پابلو اسکوبار، سرکرده گروه مافیایی “مدلین”(Medellin) که در آن سال‌ها بسیار قدرتمند بود، با دولت اعلام جنگ کرد. سران مافیای مواد مخدر که وحشت داشتند، دولت به موجب قانون مبارزه با مواد مخدر آن‌ها را به ایالت متحده آمریکا تحویل دهد، یک سیاست دوگانه را در پیش گرفتند. آن‌ها از یک سو ۱۰ نفر از سیاستمداران برجسته کلمبیا و بستگانشان را به گروگان گرفتند و از سویی دیگر با دولت  وارد مذاکره شدند. آن‌ها خواستار لغو قانون مبارزه با مواد مخدر بودند و در مقابل وعده می‌دادند که نه تنها گروگان‌ها را آزاد می‌کنند، بلکه در صنعت گردشگری نیز سرمایه‌گذاری خواهند کرد.
 
سرکردگان مافیا و رهبرشان اسکوبار به‌خوبی می‌دانستند که در هیچ کشوری احساس امنیت نخواهند کرد. برای همین شعار آن‌ها هم در آن زمان این بود که می‌گفتند: “یک گور در کلمبیا را به سلولی در آمریکا ترجیح می‌دهیم”، و با بی‌رحمی از هیچ کاری برای تحت فشار قرار دادن جامعه مدنی و نهادهای قانون‌گذاری فروگذار نبودند.
 
گزارش مفصل یک روزنامه‌نگار از یک آدم‌ربایی سیاسی
 
گابریل گارسیا مارکز که از او به عنوان آورنده سبک “رئالیسم جادویی” در ادبیات یاد می‌کنند، در “گزارش یک آدم‌ربایی” بر خلاف دیگر رمان‌هایش مبنا را بر گزارش جزء به جزء وقایع قرار می‌دهد. او مانند یک روزنامه‌نگار و نه یک رمان‌نویس با مارخوا پچون (Maruja Pachón  ) و همسرش که در آن زمان جزو ربوده‌شدگان بودند، مصاحبه‌هایی انجام داد و سپس بر اساس مشاهدات این دو شاهد عینی روایت کاملی از واقعه آدم‌ربایی، ترس‌ها و رنج‌ها و محدودیت‌هایی که گروگان‌ها متحمل شدند به‌دست داد. روایت مارخوا پچون و همسرش مانند خطی همه ماجراها را به هم متصل می‌کند.
 
مشابهت‌هایی که بین مافیای مواد مخدر، واهمه آن‌ها از استرداد به ایالت متحده آمریکا و ضدیتشان با دولت قانونی و نهادهای قانون‌گذاری در کلمبیا با وزارت اطلاعات و نهادهای وابسته به رهبری در ایران وجود دارد، آشکارتر از آن است که بتوان آن‌ها را ندیده گرفت
 داستان هم از منظر دو شخصیت اصلی، ماریا پچون دلامیزار و زن برادرش، به‌أتریس ولامیزار روایت می‌گردد. به همین جهت این اثر بیش از آنکه مانند دیگر آثار مارکز به شیوه رئالیسم جادویی نوشته شده باشد، گزارشی‌ست همه‌جانبه به قلم یک روزنامه‌نگار توانا از یک آدم‌ربایی سیاسی که در آن به واقعیت کاملاً وفادار می‌ماند.
 
 
یک “تریلر” سیاسی
 
از “گزارش یک آدم‌ربایی” نوشته گابریل گارسیا مارکز در ایران دو ترجمه در دست است: ترجمه جاهد جهانشاهی و کیومرث پارسای و هر دو این ترجمه‌ها جزو کتاب‌های پرفروش به‌شمار می‌آیند و به‌طور غیرقانونی هم مانند سایر آثار پرفروش در اینترنت وجود دارند.
 
نخستین بار که گزارشی از دیدار میرحسین موسوی و فرزندانش در تارنمای “کلمه” انتشار یافت، همسر برادر رهبر مخالفان ایران در صفحه فیسبوکش عکس جلد رمان مارکز را قرار داد. به‌زودی این خبر در شبکه‌های اجتماعی پخش شد که اگر می‌خواهید از وضع رهبر مخالفان ایران آگاه شوید، “گزارش یک آدم‌ربایی” مارکز را بخوانید.
 
این نخستین بار نیست که از طریق ادبیات داستانی با ذهنیت یک شخص در شرایط بحرانی آشنا می‌شویم. برخی نویسندگان حتی برای به دست دادن طرحی از شخصیت داستانشان، فهرستی از خوانده‌های او را ‌بدست می‌دهند. با این‌حال گمان نمی‌رود که پیام موسوی معطوف به رنجی باشد که بی‌تردید در حصر خانگی به او تحمیل شده است، بلکه “گزارش یک آدم‌ربایی” بیش از آنکه به رنج ربوده‌شدگان و ترس‌ها و دلهره‌های آنان نظر داشته باشد، مانند یک “تریلر” سیاسی به مجموعه تحولاتی نظر دارد که آدم‌ربایی را به عنوان یک ابزار سیاسی توجیه می‌کند. توازی‌ها و مشابهت‌هایی هم که بین مافیای مواد مخدر، واهمه آن‌ها از استرداد به ایالت متحده آمریکا و ضدیتشان با دولت قانونی و نهادهای قانون‌گذاری در کلمبیا با وزارت اطلاعات و نهادهای وابسته به رهبری در ایران وجود دارد، آشکارتر از آن است که بتوان آن‌ها را ندیده گرفت. میر حسین موسوی بیش از آنکه بخواهد رنج خودش در حصر خانگی را نمایان کند، به این توازی‌ها و مشابهت‌ها در ساختارهای مافیایی قدرت نظر دارد.
 
مافیای قدرت در کلمبیا
 
در سال ۱۹۹۰ که ماجرای آدم‌ربایی اتفاق افتاد سه گروه در کلمبیا با هم می‌جنگیدند. این سه گروه هنوز هم وجود دارند و گاهی که اختلافات بین آن‌ها بالا می‌گیرد، خبرساز می‌شوند: مافیای مواد مخدر به سرکردگی اسکوبار که البته پس از مرگ رهبرشان از قدرت آن‌ها کاسته شده است. چریک‌های دست‌چپی “فارک” ( FARC) که با ده هزار چریک مسلح بر جنوب کلمبیا حکومت می‌کنند و همچنین چریک‌های “ای ال ان” ( ELN) که بر گرته مبارزات مسلحانه چگوارا تلاش می‌کنند حکومت را سرنگون کنند. نیروی سوم دست‌راستی‌ها هستند که در مجلس کلمبیا قدرت دارند و در سال‌های دهه ۱۹۷۰ میلادی به‌عنوان واکنشی به شکل‌گیری خیزش چریکی در کلمبیا شکل گرفتند. آن‌ها منابع مالی خود را از طریق همدستی با مافیای مواد مخدر تأمین می‌کنند.
 
“گزارش یک آدم‌ربایی” در کانون ضدیت این سه گروه با هم و منافع آن‌ها که گاهی با هم در تصادم قرار می‌گیرد روایت می‌گردد. تشابهات مورد نظر میر حسین موسوی، رهبر مخالفان ایران را باید قاعدتاً در کانون پیچیدگی‌های مناسبات مافیایی قدرت جست.
 
بازتاب آدم‌ربایی در شبکه‌های اجتماعی
 
گابریل گارسیا مارکز نخستین بار ۲۵ مهر ۱۳۹۰ (۱۶ سپتامبر ۲۰۱۱) خبر بازتاب رمانش در شبکه‌های اجتماعی و در متن مناسبات سیاسی در ایران را در صفحه فیسبوکش قرار داد. طبعاً انبوهی از ایرانیان در صفحه فیسبوک نویسنده محبوبشان پیام گذاشتند و این خبر را در صفحات خود به اشتراک گذاشتند. سپس یک هفته بعد این خبر در روزنامه انگلیسی‌زبان “کلمبیا ریپورت” هم بازتاب یافت.
 
رهبر مخالفان ایران در چه شرایطی به‌سر می‌برد؟
 

رمان “گزارشی از یک آدم‌ربایی” در هفتم نوامبر  ۱۹۹۰ آغاز می‌شود. در آن سال در شب هفتم نوامبر دو زن، ماروخا و به‌آتریس سوار یک لیموزین می‌شوند که راننده آن‌ها را به خانه بازگرداند. مافیا سر به‌زنگاه جلوی آن‌ها می‌پیچد، راننده را به قتل می‌رساند و این دو زن را به گروگان می‌گیرد. از آن پس رنج آن‌ها در حصر و شرایط نامناسب زیستشان از یک سو و از سویی دیگر تلاش بستگان و سیاستمداران و نهادهای مدنی برای آزادی آن‌ها به داستان جهت می‌دهد.  

نگهبانان همواره در اتاق حضور دارند و گروگان‌ها اجازه ندارند جز در مواقع ضروری و آن هم به نجوا حرف بزنند. آن‌ها برای هر کاری باید از زندانبانانشان اجازه بگیرند و با این‌حال موفق می‌شوند به تدریج نوعی زندگی روزانه و مشخص را در پیش بگیرند

 

   مافیا این دو زن را به خانه‌ای در بوگوتا انتقال می‌دهد، و آن‌ها را در اتاقی که فقط شش متر مربع وسعت و یک پنجره دارد، زندانی می‌کند. در این اتاق یک گروگان دیگر به نام ماریا مونتویا ( Marina Montiya) نیز زندگی می‌کند. این سه زن می‌بایست با چهار نگهبان زیر یک سقف سر کنند. نگهبانان همواره در اتاق حضور دارند و گروگان‌ها اجازه ندارند جز در مواقع ضروری و آن هم به نجوا حرف بزنند. آن‌ها برای هر کاری باید از زندانبانانشان اجازه بگیرند و با این‌حال موفق می‌شوند به تدریج نوعی زندگی روزانه و مشخص را در پیش بگیرند. یک تلویزیون و یک رادیو در این اتاق وجود دارد. گروگان‌ها اخبار را از طریق تلویزیون پیگیری می‌کنند و زندانبان‌ها از رادیو ترانه گوش می‌دهند. آن‌ها چهار جوان خشن هستند که از نظر شخصیتی بسیار نامتعادل‌اند، و به این دلیل که به آینده هیچگونه امیدی ندارند، فقط در زمان حال زندگی می‌کنند. به ‌تدریج بین گروگان‌ها و زندانبان‌ها دوستی و الفتی شکل می‌گیرد. چون هر چه باشد زندانبان‌ها هم خود قربانیانی بیش نیستند. چنین است که آن‌ها با هم جدول حل می‌کنئد، گاهی روزنامه می‌خوانند و تلاش می‌کنند تا آنجا که امکان دارد زیر یک سقف با هم به تفاهم برسند.

 
عکس یک جنایتکار در محراب
 
شباهت‌ها بین گزارش گارسیا مارکز از آدم‌ربایی در کلمبیا و صحنه‌گردانان سیاسی در ایران به همین جا ختم نمی‌شود. در “گزارش یک آدم ربایی” ولامیزار، سیاستمداری که همسر و خواهرش را ربوده‌اند تلاش می‌کند که با اسکوبار، سرکرده مافیای مواد مخدر مذاکره کند. اما به‌سادگی نمی‌توان با اسکوبار ملاقات کرد.  
آیا موسوی با اشاره به “گزارش یک آدم‌ربایی” به دشواری شرایط مذاکره و به سویه‌های عوام‌فریبانه رقیبانش اشاره دارد؟ 
 باید توجه داشت که در آن سال‌ها اسکوبار در بین فقرا و محرومان بسیار محبوب بود. عکس او را در محراب‌ها قرار می‌دادند و او را که در فقر پرورش پیدا کرده بود، از خودشان می‌دانستند. اسکوبار هم همواره با بذل و بخشش‌های مادی و انعام و صدقه‌ای که به فقرا می‌داد، تلاش می‌کرد همچنان به عنوان یک شخصیت محبوب جلوه‌گر شود.
 
 آیا موسوی با اشاره به “گزارش یک آدم‌ربایی” به دشواری شرایط مذاکره و به سویه‌های عوام‌فریبانه رقیبانش اشاره دارد؟ معلوم نیست. در هر حال اگر مبنا را بر رازگشایی از نشانه‌های درون‌متنی بگذاریم، باید گفت که در داستان مارکز سرانجام تلاش‌های دلامیزار برای ملاقات با اسکوبار بی‌حاصل می‌ماند و در مجموع از ۱۰ گروگان که در محله‌های گوناگون شهر نگه‌داری می‌شوند، فقط شش گروگان آزاد می‌شوند. در آن میان ماریا مونتویا به قتل می‌رسد، به‌آتریس را آزاد می‌کنند و ماروخا که اکنون تنها مانده است، همچنان از طریق تلویزیون رویدادها را از اسارتگاهش پیگیری می‌کند. آیا میر حسین موسوی، رهبر مخالفان ایران احساس می‌کند در این شرایط دشوار که هیچگونه مذاکره‌ای عملی نیست، او را تنها گذاشته‌اند؟