پانته‌آ بهرامی- بیش از چهارهزار پناهجوی ایرانی هم اکنون در ترکیه به سر می‌برند. آمار دقیقی از ایرانیانی که به صورت غیر قانونی و یا با پرونده بسته در این کشور زندگی می‌کنند وجود ندارد. سعید پورحیدر یکی از پناهجویانی است که هشت‌ماه است به ترکیه آمده و تقاضای پناهندگی اش در کمیساریای عالی سازمان ملل در آنکارا قبول شده است، اما تا زمانی که به کشور سوم فرستاده شود، باید در ترکیه بماند.
 
 
آقای پورحیدر، فارغ‌التحصیل رشته روزنامه‌نگاری دانشگاه علامه طباطبایی است. او وبلاگ‌نویسی با دوازده سال سابقه کار روزنامه‌نگاری است و اکنون در شهر نیده ترکیه با همسر و دختر خردسالش زندگی می‌کند و در سایت‌های مختلف فارسی‌زبان قلم می‌زند.
 
تجربه زندان
 
سعید پورحیدر دوبار قبل از دهمین انتخابات ریاست جمهوری و دوبار پس از آن بازداشت شده است. او درباره این دستگیری‌ها می‌گوید: “زندان برای من دو تجربه متفاوت بود. یکی سلول انفرادی که تجربه متفاوتی را در بر داشت و دومی تجربه حضور در بند ۳۵۰ اوین یعنی بند عمومی که هرکدام شرایط و فضای خودشان را دارند و بیشتر سختی‌ها، عذاب‌ها و فشارها که به یک زندانی وارد می‌شود، در سلول انفرادی است. در زندان اوین دو بند انفرادی متعلق به وزارت اطلاعات وجود دارد، بند ۲۰۹ و ۲۴۰. بند ۲۴۰ بعد از حوادث انتخابات به وزارت اطلاعات واگذار شد. بند ۲ـ الف سپاه که به مراتب به نظر من بدتر از بند ۲۰۹ و ۲۴۰ است، تحت نظر سپاه عمل می‌کند. با توجه به تجربیات و خاطراتی که دوستان از بند ۲ـ الف تعریف می‌کردند، خیلی بدتر از بند ۲۰۹ و ۲۴۰ است که متعلق به وزارت اطلاعات است. چون بند ۲ـ الف اولاً زیر نظر سازمان زندانها نیست و هیچ نظارتی روی آن نمی‌شود. بازجویی‌هایی که در بند ۲ـ الف انجام می‌شود و مایلم به آن اشاره کنم، کاملاً متفاوت از شیوه‌های بازجویی وزارت اطلاعات است. تفاوت بازجوهای سپاه با بازجوهای وزارت اطلاعات چیست؟ بازجوی وزارت اطلاعات یک کارمند وزارت اطلاعات است که حقوق ماهیانه می‌گیرد برای یک کار مشخص. کار وی بازجویی است برای رسیدن به اعتراف به مطلب خاصی. در نتیجه او از شیوه‌های بازجویی استفاده می‌کند.”
 
آقای پورحیدر با تاکید بر این که در بند ۲ـ الف سپاه، بازجوها مانند بازجوهای سایر قسمت‌های زندان نبودند توضیح می‌دهد: “آنجا هدف فقط اعتراف‌گیری نیست. بازجوهای سپاه البته با آن چیزهایی که ما درباره بازجوهای دهه شصت شنیده‌ایم خیلی فرق داشتند، ولی همچنان در بند ۲ـ الف سپاه یکسری بازجوهایی هستند که خطرناکند. اینها بازجویی را به عنوان یک ابزار مقدس می‌دانند، برای بردن صواب می‌دانند. این بازجوها برای‌شان مهم نیست که متهم صرفاً فقط اعتراف کند. آنان زندانی را شکنجه می‌کردند برای بردن صواب.
 
این شیوه در بندهای وابسته به وزارت اطلاعات، کمتر بود. این تفاوتی بود که بین بند ۲ـ الف سپاه و بند ۲۰۹ و ۲۴۰ بود. هیچ نظارتی هم روی بند ۲ـ الف سپاه انجام نمی‌شود و در کل وضعیت خیلی غیر استانداردی آنجا در سلول‌ها و بازجویی‌ها وجود دارد. آن‌ها را به مدت طولانی آنجا نگه می‌داشتند. شکنجه‌های خیلی غیر معمول روحی و روانی و جسمی را آنجا انجام می‌دادند. بازجویی‌های من در قبل و بعد از انتخابات خیلی متفاوت بود. قبل از انتخابات چون در شهرستان بودم، این بازجویی‌ها خیلی سبک‌تر بود. در حد پرسیدن چند سئوال یک یا دو سه جلسه بازجویی برگزار شد.
 
در تهران بعد از انتخابات اما با این نگاهی که به زندان داشتم فکر می‌کردم که در تهران هم بند ۲۰۹ و ۲۴۰ همینطور است که پیش از آن در شهرستان دیده بودم… اما بعد دیدم نه، اوضاع خیلی متفاوت است. خیلی فرق می‌کرد. یعنی یک تجربه جدیدی برایم بود. بازجویی‌های خیلی طولانی مدت داشتم. مثلاً اولین جلسه بازجویی‌ام یازده ساعت طول کشید و بازجویی‌ها اکثراً شبانه بودند. یعنی هنگامی که زندانی خسته است و موقع استراحت و خوابش است، او را برای بازجویی می‌بردند. این یک فشار عصبی به زندانی وارد می‌کرد. آن لحظه‌، زندانی خوابش می‌آمد و می‌خواست که زودتر جلسات بازجویی تمام شود و به سلولش برگردد. بازجو درست زمان خواب و استراحت او را به اتاق بازجویی می‌کشاند و به این ترتیب هدف همکاری با بازجو بود.
 
ازجمله شیوه‌های بازجویی که استفاده می‌کردند، شکنجه‌های روحی ـ روانی یا شکنجه‌های جسمی بود. من این تجربه‌ها را قبلاً نداشتم. درست است که برایم کمی سنگین بود، اما سعی‌ام براین بود که حداکثر مقاومت را داشته باشم که خوشبختانه بار اول بازداشتم ۳۱ روز بیشتر طول نکشید و هفت، هشت جلسه بازجویی بود و تا آنجایی که در توانم بود، توانستم مقاومت کنم.
 
دو ارگان موازی
 
در دهه شصت دادستانی و سپاه دو ارگان موازی بودند. اگر دادستانی بی‌محابا و حتی به‌طور اتفاقی دست به دستگیری فعالان سیاسی می‌زد، سپاه بسیار برنامه‌ریزی‌شده عمل می‌کرد. بسیاری از نیروهای سیاسی از چپ و مذهبی ماه‌ها در تور سپاه بودند و سپاه آن‌ها را تحت نظر داشت. بعد تور را جمع می‌کرد و بخشی از افراد تشکیلات را دستگیر می‌کرد.
 
سعید پورحیدر درباره فعالیت این ارگان‌ها پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال ۸۸ می‌گوید: “من در بند ۲ـ الف سپاه نبودم، اما دوستانی داشتم، چندتا هم اتاقی داشتم که در آنجا بودند و خیلی تجربیات بد و خاطرات وحشتناکی را از آنجا تعریف می‌کردند. هیچ حساب و کتابی نداشت. گاهی مرجع بازداشت کننده یک زندانی وزارت اطلاعات بود. گاهی نهادهای موازی امنیتی که در ایران وجود دارند و هرکدام برای خودشان کار می‌کنند و بخش اطلاعاتی خودشان را دارند. بسیج کار خودش را می‌کند، وزارت اطلاعات کار خودش را انجام می‌دهد، حفاظت اطلاعات قوه قضاییه نیز کار خودش را می‌کند.
 
این‌ها نهادهای موازی هستند و هیچ تصمیم خاصی وجود ندارد که تو را کجا ببرند. اگر مرجع بازداشت‌کننده، سپاه بود، فرد منتقل می‌شد به بند ۲ـ الف سپاه و اگر وزارت اطلاعات کسی را بازداشت میکرد، او را به بند ۲۰۹ یا بند ۲۴۰ می‌بردند.
 
حداقلش این است که بعد از انتخابات قوه قضاییه در عمل هیچ‌کاره بود و این وزارت اطلاعات و سپاه بودند که تصمیم می‌گرفتند چه کسی را بازداشت کنند، برای چه کسی، چه حکمی را در نظر بگیرند. در اصل قاضی‌ها مأمور ابلاغ حکم بازجوها بودند، اما آنان هیچ نقشی نداشتند. وقتی دادگاه‌های یک دقیقه‌ای برگزار می‌شود، مشخص است که از قبل همه‌چیز تعیین شده است که برای کدام زندانی چه حکمی را وزارت اطلاعات در نظر گرفته است. احکام از قبل مشخص بود.
 
موارد زیادی ما داشتیم که بازداشت انجام می‌شد، بدون این که از دادستانی حکمی باشد. وزارت اطلاعات خودش شخصاً اقدام می‌کرد یا ماموران سپاه خودشان رسماً اقدام به بازداشت می‌کردند، بدون این که اصلاً دادستانی در جریان باشد یا حکمی را صادر کرده باشد. من فکر می‌کنم که بعد از انتخابات در عمل قوه قضاییه هیچ نقشی نداشت و دادستانی هیچ نقشی را ایفا نمی‌کرد، اما در نهایت این دادستانی بود که باید پاسخگوی کارهای وزارت اطلاعات و سپاه می‌شد.
 
 
از نظر قانونی توضیحاتی قرار بود درباره زندانیان به تمامی رسانه‌ها، خبرنگاران و افکارعمومی در ایران داده شود. این جا این دادستان بود که می‌آمد و نقش خود را بازی می‌کرد.”
 
 
 
سعید پورحیدر:  من به فکر این بودم که چندسال دیگر وقتی تمام این اوراق قرار است گذاشته شود توی موزه، دخترم برنگردد به من بگوید: بابا بازجوی تو سواد نداشت، تو چرا جواب دادی بهش؟ 
 
دندان‌های شکسته در بازجویی

چند دندان سمت چپ بالای سعید پورحیدر در بازجویی‌های پس از انتخابات شکسته شده است: “این یادگار یکی از آن جلسات بازجویی پس از انتخابات ۸۸ بود. در جلسات بازجویی یکی از تفریحات زندانیان سیاسی سربه‌سر گذاشتن بازجوها بود. واقعاً بعضی از بازجوها از نظر سواد و دانش و شعور خیلی پایین بودند و این نوعی توهین محسوب می‌شد به بچه‌های زندانی سیاسی که چنین آدم بی‌سوادی بخواهد با اینها بحث کند. خیلی از دوستان اینها را دست می‌انداختند. آخر و عاقبت دست انداختن این بازجوها برای من هم در یکی از همین جلسات بازجویی، عصبانی شدن آنها و شکسته شدن دندان‌هایم بود.
 
داستانش از این قرار بود که بازجو آمد از من پرسید، در کدامیک از اغتشاش‌های تهران حضور داشتی؟ گفتم اگر منظورت از اغتشاشات، گردهمایی‌ها و تظاهرات است که در همه‌شان حضور داشتم. گفت پاشو، پس باید این را مکتوب کنیم و بنویسیم. برداشت برای من روی برگه بازجویی سئوالی را نوشت. او نوشت: در کدامیک از اختشاشات تهران حضور داشتی؟ اغتشاش را با خ نوشته بود که یک غلط املایی بود. من هم در جواب نوشتم: در هیچکدام. او ناگهان عصبانی شد و شروع کرد ناسزا و فحاشی کردن، که مگر ما مسخره تو هستیم. مگر تو همین الان نگفتی که در همه‌شان بودی، پس چرا اینجا نوشتی در هیچکدام؟ گفتم والا اگر منظورتان اغتشاش است، من در همه اغتشاش‌ها بودم، اما در هیچ اختشاشی حضور نداشتم. او عصبانی شد و شروع کرد فحاشی کردن و از پشت موهای من را گرفت و سرم را به دسته صندلی کوبید و چندبار هم به دیوار زد. این بازجوی بد من بود. این کسی بود که نقش پلیس بد را بازی می‌کرد. من در حالی که سه، چهارتا دندان در دهانم شکسته بود و از دهانم خون می‌آمد و درد خیلی شدیدی داشتم، همان‌جا در اتاق بازجویی مرا رها کرد تا یکساعت. بعد یک بازجو دیگر آمد که تا حدودی رفتارش انسانی‌تر نسبت به بازجو قبلی بود. به من گفت چه کار کردی با این همکارمان، خیلی عصبانی است. چه بهش گفتی؟ داستان را تعریف کردم. حالا داشتم به زور صحبت می‌کردم.
 
گفتم، والا داستان از این قرار است. ایشان به من می‌گوید در کدام اغتشاش بودی، بعد می‌نویسد اختشاش. گفت، خب حالا همکارمان خسته بود و یک چیزی را اشتباه نوشته، اشکالی نداره. گفتم، نه! درست است که اشکالی ندارد، ولی من بیشتر به فکر خودم بودم. گفت چرا به فکر خودت بودی؟ منظورت چیه؟ گفتم: من به فکر این بودم که چندسال دیگر وقتی تمام این اوراق قرار است گذاشته شود توی موزه، دخترم برنگردد به من بگوید: بابا بازجوی تو سواد نداشت، تو چرا جواب دادی بهش؟ گفت: مگر قرار است ما اینها را بگذاریم توی موزه؟ گفتم: نه شما قرار نیست بگذارید توی موزه. رژیم بعدی که سر کار بیاید، شما بالاخره چند سال دیگر می‌روید، مثل رژیم گذشته که شما اسناد آن دوران را گذاشتید، یک کسی هم می‌آید این اسناد شما را می‌گذارد. گفتم: من بیشتر توی آن فکر بودم. به فکر بیشتر خودم بودم که چه جوابی باید به دخترم بدهم.
 
وقتی این را گفتم، این بازجوی خوب هم خیلی عصبانی شد و گفت تو انگار آدم بشو نیستی. من بروم همان همکار قبلی‌مان را صدا بزنم بیاید. بعد مرا برگرداندند توی اتاق و فقط دوتا قرص مسکن به من برای این وضع دندانم دادند، تا سه‌روز. بعد از سه‌روز مرا بردند بهداری که به وضع دندانم رسیدگی کنند، که نکردند.”
 
ترک ایران و پناهجویی در ترکیه
 
سعید پورحیدر از فعالان سیاسی پس از دریافت پنج سال حکم با قید وثیقه آزاد شد و در این فاصله خود را به ترکیه رساند. وی در این زمینه می‌گوید: “سال ۲۰۱۱ بعد از این که پنج سال حکم زندانم در دادگاه تجدید نظر استان تهران تأیید شد، به ناچار از کشور خارج شدم و خودم را به ترکیه رساندم، به دفتر کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان خودم را معرفی کردم. الان حدوداً هشت‌ماه است که در ترکیه هستم.
 
ترکیه مناسب‌ترین گزینه برای من بود و از آنجا که به صورت غیر قانونی از کشور خارج شدم. نزدیک‌ترین جا ترکیه بود. با چند نفر از دوستانم تحقیق اولیه کرده بودم که کجا خوب و بهتر هست. مثلاً گزینه‌هایی مثل عراق و ترکیه وجود داشت و یا این که مستقیم خودت را به آن کشور مقصد برسانی. خیلی‌ها این کار را می‌کنند و می‌روند مستقیماً به کشور مقصد. در این مدتی که اینجا بودم و با خیلی از دوستان صحبت کردم، با کسانی که به عراق رفته بودند یا افرادی که به‌طور مستقیم به کشور سومی رفتند صحبت کردم. تجربه این را می‌گوید که بهترین جا برای اقدام به پناهندگی، برای کسانی که ناچاراً از کشور خارج می‌شوند، همین ترکیه است.
 
اگر پناهجویی واقعاً جانش در خطر باشد و بتواند سازمان ملل را قانع کنند که اگر به ایران برگردند جان‌شان در خطر است و مسائلی برای‌شان اتفاق می‌افتد، در همین ترکیه کارشان به راحتی و سریع‌تر انجام می‌شود و می‌توانند به کشور سومی بروند. اما به‌هرحال زندگی پناهجویی مشکلات خاص خودش را دارد. به‌ویژه برای کسانی که با خانواده می‌آیند، بچه دارند. یا دختران مجرد. پسران مجرد هم سختی‌هایی دارند، اما مشکلات آنان کمتر از دختران مجرد و خانواده‌ها است. اینجا در ترکیه هیچ امکانات و خدماتی به پناهجوها تعلق نمی‌گیرد. از طرف سازمان ملل هیچ حمایتی نمی‌شود. در صورتی که به پناهجویانی که عرب هستند، کمک مالی هم می‌شود، اما عرب‌ها را هیچ‌وقت در شهری که ایرانی‌ها هستند نگه نمی‌دارند، چون به آنها کمک مالی می‌کنند.
 
به ایرانی‌ها نمی‌دانم به چه دلیل کمکی نمی‌شود که هیچ، پولی هم از آنها می‌گیرند به‌عنوان پول خاک که این هم باز یک چیز سلیقه‌ای است. یعنی بعضی شهرها می‌گیرند و بعضی شهرها نمی‌گیرند. مبلغی هم که می‌گیرند باز مبلغ واحد و مشخصی نیست. این پول خاک هم برای بعضی‌ها، مثلاً برای کسانی که دو، سه یا چهار سال اینجا مانده‌اند، اگر این پول خاک را ندهند، پلیس ترکیه اجازه خروج به آنها نمی‌دهد و مبلغش اگر جمع شود در مدت چندسال، برای بعضی‌ها واقعاً پرداخت‌اش مشکل است و با مشکل مواجه می‌شوند. چون باید هزینه‌های زندگی را اینجا خودشان تامین کنند. خانه بگیرند برای خودشان و هزینه‌های خورد و خوراک، اجاره خانه، پول آب، برق، گاز، تلفن، اینترنت و خیلی از مسائل ریز و درشت دیگر نیز هست که شرایط زندگی پناهندگی را تا حدودی سخت می‌کند.”
 
تصاویر:
همه نقاشی‌ها اثر سودابه اردلان و “یادگار” تجربه شخصی این هنرمند از دوران زندانی‌شدنش به عنوان یک زندانی سیاسی است.