۱

اندیشیدن به اعدام به اندیشیدن در موضوع استقلال کردستان نیز مربوط است. هم‌چون آن «بادِ» رهایی‌بخشِ بهتان‌خورده که به رغم نظرِ برخی فارسی زبانان، با شقیقه ارتباطی ناگسستنی دارد. بادی که اگرچه تنها گوز است اما اگر رها نشود (یعنی این آزادی را نداشته باشد که خود را رها کند)، نه تنها سلامتِ شقیقه که سلامتِ هر عضو دیگرِ بدن را به خطر خواهد افکند.

در اینجا سخن از آن گونه استدلال‌هایی می‌رود که در ظاهر هیچ خط و ربطی با یک‌دیگر نمی‌یابند. در همان حالی که برخلاف این ظاهر فریفتار، خاستگاهی یک‌سان دارند. برای مثال: حکم اعدام را از آن‌رو مشروع درمی‌یابند که تبه‌کارْ هستیِ یک کلیت اجتماعی یا سیاسی را تهدید می‌کند. هم‌چنان ‌که مخالفت با استقلال اقلیم کردستان از همین زمینه‌یِ ذهنیِ ساده‌اندیش (در برابر ذهن پیچیده و چندجانبه‌اندیش که هر جزیی را هم‌زمان یک تمامیت قائم به خود در نظر می‌آورد) برمی‌روید.

این ذهنِ مقهور کلیت و چه‌بسا اَبَر کلیت که مدام در تشویش نقض جباریت کلیت و یک‌پارچگی و اتحاد است، چنین می‌گوید: میل جداسری کردها (یا کاتالان‌ها) کلیت و تمامیت کشور و کشورهای منطقه را تهدید می‌کند و این تهدید به مثابه امری خائنانه/ مجرمانه، آن نظامِ حقوقی‌ای را بنیان می‌نهد (و تصدیق می‌کند)که اعدام و شکنجه و مجازات را افزارِ پیش‌گیری و بازداری درمی‌یابد.

۲

ذهن انسانی ما اغلب دچار گونه‌ای بدکارکردیِ شگرف است. ذهنی از پیش ‌آماده که تحویل ما داده شده و ما نیز بی هیچ طرح پرسشی آن را به کار می‌گیریم، چونان بدیهی‌ترین و طبیعی‌ترین ساز و کاری که باید بدان گردن نهاد چرا که عادت و آمُختگی با تنبلی ذهنی و چالاکی دست‌ها و پاهای ما سازگارتر است. این راستی را نمی‌توان انکار کرد که مشتی تکالیف و رفتارهای از پیش‌آماده و وردهای پیش‌ساخته، زحمت اندیشیدن ــــ این دشوارترین کار جهان بر خلاف ظاهرش ــــ را به کلی از گرده‌ی ما برمی‌دارند. از بدترین این وردها و رفتارهای پیش‌ساخته اما یکی داعیه‌ی بازدارندگی یا به زبان فقهی «ردع و منع» تبه‌کاری از طریق مجازات است و بیش از همه، از طریق مجازات اعدام.

اجرای حکم اعدام در ایران- عکس از آرشیو

نمونه‌ی دیگری از این وردهای بی‌مسما که امروزه جهان درگیر آن شده است، همانا هراس از تجزیه و اعلام جدایی از پیکره‌هایِ قدیمی‌ترِ سیاسی یا به زبان دیگر، نگرانی از جداییِ مردمان از امپراتوری‌ها و کشورهای برساخته‌‌یِ زورتوزیِ نظامی است که ملت‌ها و قوم‌های دیگر را در درون خود بلعیده‌اند و گمان می‌کنند حالا دیگر بخشی از پیکرِ آنان شده‌اند؛ یعنی حالا دیگر فرایند بلع و هضم به پایان رسیده و اینک گوشت تنِ آن ‌هیولا-دولت‌-ملت‌هایند: تکه‌ای از آن کلیت‌های مجعول و سرهم‌بندی شده‌ای که هول قرونِ سایه‌هاشان ــ هولِ قرونِ چوبه‌هایِ دارشان ــ بر انتهای دیوار غار، دیوار سایه‌ها، تنها با نیم‌نگاهی به پشتِ سر فرو خواهد ریخت و به نمایشی خنده‌آور بدل خواهد شد.

۳

ذهنِ مقهورِ سایه‌ها و اشباح، ذهنِ یک‌‌دست ساز و یک‌سان بینْ آکنده از کژفهمی‌هاست: او نمی‌داند که از رازهای زندگی یکی همین تفرد و تکینگی و جذب و حذف‌ناپذیری چیزها و اجزا در یک هویت و کلیت است؛ کلیتی که تنها خیال خام ذهن است و از این رو، این کل و کلیت و یک‌پارچگی توهم و سوءتفاهمی بیش نمی‌تواند باشد.

ذهن انسان کلیت را چونان پرده‌ای جلوی دیدگان خود برمی‌آورد تا آن سیالیت و تغیّر مدام هراکلیتوسی را از پیش چشمان خود دور کرده باشد و از این رو، زندگی خود را به نمایش محض فرو می‌کاهد: به قوانین و قلمرو و مرزهای ساختگی، به قواعد و قراردادهایی که زندگی او را بی‌گوشت و بی‌خون می‌کنند و سرانجام آتش جان او را فرو می‌نشانند چرا که این ذهنِ کژاندیشْ اغلب نگران از دست رفتن مرزها و قلمروها و به زبان فلسفی نگران تخطئه‌ی ساحت امر کلی است و صدور حکم اعدام و وحشت از استقلالْ برآیند همین ذهن هراسیده و خفته در خویش است. ذهنی که دچار باژگونگی است و هم از این رو، کل امور را سر و ته می‌گیرد و نادرست تفسیر می‌کند و بیش از همه، ناهم‌ساز با بهره‌ی هستی تکین خویش؛ ذهنی که شهرها و روستاها و افراد دیگر و چه‌بسا تمام جنبندگان هستی را به نواله‌خوار و ریزه‌خوارِ ایران‌شهرِ خیالیِ خود فرومی‌کاهد. در همان حالی که در بادبادکِ ایران‌شهرِ خود باد استعلا درافکنده و مدام آن را دورتر و فراتر می‌راند! ــــ و حکم اعدام قرار است ناجی چنین بادبادک و چنین کلیت و چنین ام‌‌القرایِ پوچی باشد!

۴

بگذارید در این‌باره یک بار دیگر دقیق‌تر بیندیشیم.

ذهن مقهور ما امور را کژتابانه می‌نگرد و می‌سنجد؛ چرا که:

۱. امر کلی را نسبت به امر جزیی در مرتبت سروری می‌نشاند.

۲. به هول‌ها و هراس‌های خود بیش‌تر میدان می‌دهد و از همین رو، امنیت برای ذهن به امر نخستین (به امر کلی) بدل می‌شود و این آغاز فاجعه‌ای است که جهان را در دور باطل جنایت و مکافات قرار می‌دهد.

۵

حکم اعدام چرا صادر می‌شود؟

چنین ادعا می‌شود: اعدام به مثابه شدید‌ترین مجازات‌ها، می‌تواند سبب بازداری و پیش‌گیری جرم و جنایت بشود. به زبان ساده، جزیی را از میان برمی‌دارند تا کلی یعنی جامعه از گزند مصون بماند. در همان حالی که این نگرش خود مسبب بنیادین رخ‌ دادن جرم و جنایت است چرا که این امر جزیی (که هم‌زمان برای خود کلیتی است) نه تنها نادیده انگاشته شده که از تحقق هستی‌ تکین‌اش بازداشته شده است تا برساخته‌ای آهنجیده و پندارینْ‌ به زندگیِ خرافیِ خود ادامه دهد.

محمود صباحی

این درست همان دلیلی است که میلی جزیی را به گسستن از پیکره‌‌ای کلی ترغیب می‌کند. اما پیکره‌ی کلی این میل را با تعبیر آن به خیانت از میان برمی‌دارد و این درحالی است که خائن اصلی همان پیکره‌ی کلی است زیرا کلیت و تمامیت امر جزیی را تصدیق نمی‌کند. یا به زبان دیگر، ذهن کلی‌نگر و کلیت‌خواه به زبانی دلوزی ذهنی درختی است که به فهم حیات ریزوم‌واری که پیش روی اوست، پشت کرده است.

ذهن ریزوم‌وار افقی و نامحدود می‌اندیشد و از هر سو می‌گسترد و هر پایانی برای‌اش امکانِ از سر گرفتن دوباره‌ و تداوم رُستن است اما تفکر درختیْ عمودی است و از این‌رو سلسله مراتبی و خطی و استعلایی است: تفکری ناگشوده و در خودمانده و در خود محصور؛ نمی‌تواند از خود بکوچد و اقلیم ذهنی خود را ترک کند. از فراشدْ ناتوان است: فرمان‌برانه و آمرانه و طاعت‌خواهانه است؛ و توقع فرمان‌پذیری کورکورانه دارد.

خلاصه: نگرشِ درخت‌وار مرکز‌گرا و وحدت‌ستا، و نگرشِ ریزوم‌وار وحدت‌گریز و مرکزگریز است. از همین رو، دُلوز به جای تضاد از تفاوت می‌گفت و به جای وحدت و یک‌پارچگی و یگانگی از  کثرت و چندگانگی و به جای بودن از شدن می‌گفت.

استیلای امر کلی بر امر جزیی یا ریزوم‌وار، استیلای دولت بر فرد و استیلای حقوق اجتماعی بر حقوق فردی. در اینجا مجرم اصلی خود را در ردایِ شوم قاضیان پیچیده تا چهرِ بزه‌کار خود را نه تنها نهان کند که ابزار تداوم جرم خود را نیز امکان‌پذیر گرداند. چونان حکم اعدام که صادر می‌شود تا آن جرم‌هایی از پیشِ دیدگان پاک شوند که پیش‌تر زمینه‌ی تولید جرم و تبدیل فرد به مجرم را فراهم آورده بودند. بنابراینْ صدور و اجرای حکم اعدام و مخالفت با استقلال و تکینگی، پیش‌دستی مجرمان راستین برای گم کردن ایزهای مجرمانه‌‌‌‌‌‌‌ی خود آنان است: کوفتن بر طبلِ حلبیِ قانونی است که زوری خرانه و مزوّرانه‌ ــــ و از این رو مجرم ــــ چالان‌چی و مزغان‌چی و بیش از همه، یالان‌چیِ آن است.

۶

زمانی که در تهران جامعه‌شناسی تدریس می‌کردم هنوز به خاطر دارم که کلمه‌ی آزادی رعشه بر اندام اغلبِ دانشجویان می‌انداخت تا آن‌جایی که برخی از آن‌ها واکنش‌های نامنتظره نشان می‌دادند. در آن لحظات می‌توانستم به روشنی ببینم که چگونه هراسِ امنیت‌خواه، ساز و کار ذهنی و عاطفیِ آن‌ها را در چنبر خود گرفته است.

تردید و طرح پرسش همان توان تفکر نیست بلکه افزار و مقدماتی برای آغاز آن است. یک ذهن روشنی یافته، نگاهی قاطع و صریح به امور دارد. او برای آزادی می‌جنگد: هم برای آزادی خود و هم برای آزادی دیگران. چرا که او می‌داند اصل آزادی است. آزادی که باشد قلمروها و مرزهای ضروری خود به خود تحقق خواهند یافت. اما ذهنِ تیره‌ی باژگون‌اندیش همیشه نگران از بین رفتن قلمروها و مرزها و اصول است که اغلب هم خود را در پسِ پشت واژه‌ی عدالت نهان می‌‌کند. به هر حال باید نخست و قاطعانه آزادی (آزادی از قیمویت / آزادی برای تحقق زندگی خود) را خواست تا عدالت از پی آن لنگ‌لنگان و آهسته برسد. اما عدالت‌خواهان چه خود بدانند و چه ندانند، مقهور رذالت امنیت‌خواهی خویش‌اند. آن‌ها از شدت گرسنگی دیگر باره به آغوش آن کلیت‌ امنیت‌بخش، آن مادر فولادزره، پناه جسته‌اند.

این یک‌پارچه‌سازی انسانی، این ملیت و ملت‌سازی، این گردهم آمدن‌های اجباری از همان اول هم واکنشی بوده از سر هراس و احساس وحشت و ناامنی. غلبه‌ی رانه‌ی بزدلی امنیت‌خواه بر رانه‌ی شجاعت آزادی‌خواه. هم‌چنان که ایده‌یِ تشکیلِ خانواده به مثابه یک کلیت ایستا و مفارقت‌ناپذیر نیز برساخته‌یِ همین عفریتِ ترسویی بوده که در روان انسان جان گرفته و حکم‌رانی می‌کرده است. عفریتی که می‌خواست (و می‌خواهد) با مجازات و رعب‌افکنیْ سعادت و امنیت را فراچنگ‌ خود گیرد در همان حالی که آن را بدین‌‌ طریق از دست می‌داد (و می‌دهد).

شاید در شرایطی استثنایی که انسان را خطر یا خطراتی تهدید می‌کند، این گردهم آمدن‌ها معنی داشته باشد، اما تداوم این وضعیت فوق‌العاده تنها ثمرش از بین رفتن آزادی افراد و جوامع انسانی است. چنان که حالا دیگر با رفع و دفعِ خطر، اعلام استقلال و درخواست استقلال در فهمی باژگونه به خیانت تعبیر می‌شود: چه هنگامی که یک زن خانواده را ترک ‌می‌کند و چه هنگامی که بخشی از یک جامعه‌ی از هراس برآمده یا: برساخته‌یِ قُلچماق‌هایِ بوم‌زاد و گوش‌بُر‌هایِ اروپایی، به جدایی خود رأی می‌دهد.

در چنین آن و آستانه‌ای است که همه‌ی مفاهیم تغییر ماهیت می‌دهند و یک قرارداد نوشته یا نانوشته‌ی اجتماعی که از سرِ ناچاری پدید آمده، به قراردادی پایدار و جاودان استعلا می‌یابد (به ام‌القرای یا ایران‌شهری که همه عالم از اوست) و مخالفت با آنْ جرمی نابخشودنی است؛ و حکم اعدام فراگردِ منطقیِ استعلای همین قرارداد ناگزیر (و موقت) به آن قراردادِ ازلی است چرا که حکم اعدام بر پایه‌ی ادعای محاربه صادر می‌شود: محاربه با خدا، ملت، میهن و این گونه مفاهیم کلی و انتزاعی که نمود سیطره‌ی آن «جزیی» است که می‌خواهد خود را در مقامِ امر واحد و کلی بر اجزای دیگر قالب کند: امری که ساحتش شریف‌تر و مقدس‌تر و ملکوتی‌تر از آن است که از بُن وجود داشته باشد. ــــ آخر اوی ناممکن را چه نسبت است به جهان من و مایِ ممکن‌ها؟!

راستی مگر مخالفانِ استقلالِ مردمان و تکینه‌های انسانی از همین روش برای استدلال و تبیین منطقِ یک‌پارچه‌گرای خود بهره نمی‌برند؟ ــــ منطقی که نه از اراده‌‌ی معطوف به تکثر و چندگانگی، که از اراده‌یِ معطوف به استیلا و استعلای یک‌سان‌ساز برمی‌آید‌: برنهاده‌یِ وارونگیِ ذهن انسانی و بیگانگی‌اش با زندگی به مثابه خدایان و نه خدا!

یک ذهن طبیعی و کژنادیسیده چنین خواهد اندیشید: همه‌ی گردهم‌آیی‌های انسانی، حتا عاطفی‌ترین و طولانی‌ترین و تاریخی‌ترین و خانوادگی‌ترینِ آن‌ها لمحه‌ای قراردادی بیش نیست که می‌تواند به مفارقه و جداسری بینجامد اگر که این قرارداد ضرورت و مسمای خود را به هر دلیل از دست بدهد.

بی‌تردید آن گروه‌های اجتماعی‌ کهنی که مجرم (یعنی کسی که حیات گروه را به خطر انداخته بود) را نه اعدام، که از گروه می‌راندند، رفتار سنجیده‌تری داشتند: توحش در آن‌ها کاسته‌تر بود!

۷

این ذهن که مجازات و به ویژه مجازات اعدام را عامل بازداری از جرم درمی‌یابد، بی‌خبر از آن است که مجازات اعدام یا هر مجازات دیگر خود زمینه‌ی گسترش بزه و تبه‌کاری را فرآهم می‌آورد: هم با برانگیختن حس انتقام در فرزندان یا بازماندگان و هم با تبدیل مجازات به بخشی از زندگی روزمره!

جرم و وقوع جرم یک امر ذاتی در انسان نیست بلکه امری است برآمده از موقعیت. با تغییرِ موقعیت یا با دگر ساختنِ موقعیتْ بی‌تردید زمینه‌ی وقوع جرم از بین می‌رود اما مجازات به تداوم موقعیتی می‌انجامد که پیش‌تر فرد را به سوی تبه‌کاری هدایت کرده بود.

تأکید می‌کنم: وقتی میل به تبه‌کاری در فردی فوران می‌کند، نباید پنداشت که آن فرد ذاتاً تبه‌کار است. این طرز تلقی خود تمام روزن‌های گفت‌و‌گو و راه‌های دگرگونی را می‌بندد و تبه‌کاری را عادی و چه‌بسا طبیعی جلوه می‌دهد. ازاین‌رو سنجیده‌ترْ وارسی و شناخت مواقع و مواضعی است که این رفتارِ واکنشی را در فرد فعال کرده‌اند. باید موقعیت دیگری ساخت تا رانه و نیروی جرم از میان برود اما بیش از این کار، باید موقعیت تولید کننده‌ی جرم را شناسایی کرد.

در این بابْ مطالعه‌یِ جامعه‌یِ بهاییان ایران به مثابه یک نمونه‌ی آزمایش‌گاهی که بر اساسِ نگرشی موقعیت‌ساز ـــــ از طریق سرمایه‌گذاری در آموزش در عوض تمرکزِ اجتماعی و سیاسی در قلمروِ قصاص و عقاب و تنبیه و تعزیر و تذکر و تهدید ـــــ از وقوع جرم پیش‌گیری کرده‌ است، شایسته‌ی اهتمامی جدی ـــــ به عنوان جایگزین احتمالیِ موقعیتِ به کلی تباه شده‌ی کنونی ــــ است؛ چرا که جامعه‌ی بهایی نه تنها هرگز جامعه‌‌ای جرم‌خیز و جرم‌گستر نبوده که بسا جامعه‌‌ای فرهیخته، و از زوایایِ گوناگون جامعه‌ی انسانی برتری بوده است: دستاوردهای جهانیِ جامعه‌ی بهایی به رغم سرکوب دائم‌ْ خودْ گواهِ نگرش و روشِ انسانی‌تر، خلاق‌تر و بالغانه‌ترِ زیستیِ آن است.

بهاییانْ راه سنجیده‌ای را برگزیده‌اند: یعنی به جای آن که مدام در کار تولید ادوات توبیخ و تنبیه و توهین و ترور و ارعاب و اعدام باشند، کمر همت به فرهیختن و تربیت بنیادی افراد جامعه‌ی خود بسته‌اند و بدین‌وسیله ضرورت ناخواسته‌ی وقوع جرم را از مدار زندگی روانی و اجتماعی انسان‌ها پیشاپیش برون رانده‌اند و این راز آکنده نبودن جامعه‌ی بهایی از خشونت و پیش‌گیری آن از جرم و جنایت است که باید به آن تأسی جست. به یاد بیاورید: جامعه‌ی بهایی حتا در دشوارترین و خونین‌ترینْ روزهای تاریخی‌اش نیز دست به قصاص و خشونت دراز نکرد و دست تطاول نگشود!

۸

دلایل کسانی که از ضرورتِ حکم اعدام سخن می‌گویند (و خواهان آن‌اند) از قماشِ دلایلِ همان افرادی است که از اراده‌ به خودسالاری سیاسی کردها (یا: کاتالان‌ها) و نیز از اراده به خودسالاری ذهنی و دگرانگیِ دینی و جنسی انسان‌ها در غیظ و عذاب و عتاب‌اند: دلایلی (و دقیق‌تر: داعیه‌هایی) یاوه که دگرانگی‌ و دگربودگی‌ را چونان خطری برای زندگی اخلاقی یا سیاسی در نظر می‌آورند. ـــــ دلایلی که برآمده‌یِ سیطره‌یِ امر کلی بر امر جزیی و ندیدن امر جزیی در کلیت و تمامیتِ خودِ آن است؛ دلایلی که برآیندِ سیطره‌یِ ذهنیتِ یک‌سویه‌نگرِ عمودی بر ذهنیتِ انعطاف‌پذیر و همه‌سونگرِ افقی است و نیز دلایلی که ثمره‌یِ سیطره‌یِ نگرشِ درخت‌وار بر نگرشِ ذهنِ ریزوم‌وار است: ذهنِ ریزوم‌واری که این ورزیدگی و فرزانگی و فروزندگی را فرآورده تا هر جُزیی و هر تکه و تکینی را به مثابه یک تمامیت درک کند (و به آن احترام بگذارد). ـــــ و بی‌تردید آینده‌ از آنِ چنین ذهنِ سیّالِ مُرکب‌اندیشی خواهد بود که آموخته به جای نگرانی و نکوهش و نفرین و نفیِ بادها و تندبادهای متفاوت و چه‌بسا مخالفْ بر آن‌ها و در آن‌ها بادبان برافرازد (و جامعه‌ای چندگانه برآورد) و بدین‌‌گونه، هم به زندگی دگرسانِ‌ خود و هم به زندگیِ دگرگونِ دیگران آری بگوید.


  • در همین زمینه، از همین نویسنده

■ دیگر مطالب این نویسنده را در اینجا ببینید و بخوانید