معرفی کتاب «امضاهای شهروندی: دادخواستنویسی، ضدبردهداری و هویت سیاسی زنان»، نوشته سوزان زیِسکی، انتشارات دانشگاه نورث کارولاینا، ۲۰۰۳، ۲۵۳ صفحه.
Susan Zaeske, Signatures of citizenship: petitioning, antislavery,and women’s political identity, The University of North Carolina Press 2003
کتاب «امضاهای شهروندی» همانطور که از عنوانش برمیآید، ایدهای بنیادین را پی میگیرد: امضاهایی که در جریان جنبشهای مدنی پای دادخواستها گذاشته میشدند، نشان مبارزه برای حق شهروندی بودند. مبارزه علیه بردهداری و تبعیض علیه زنان؛ مبارزهای برای بهرسمیتشناختهشدن آنانی که از سوی حکومتشان به واقع شهروند دانسته نمیشوند.
سوزان زیِسکی، نویسنده این کتاب پژوهش خود را بر دادخواستهای زنان آمریکایی علیه بردهداری در قرن نوزدهم متمرکز کردهاست. در این دوران زنانی که هنوز حق رأی نداشتند، با استفاده از حق دادخواستنوشتن به بردهداری و تبعیض علیه سیاهان اعتراض کردند و در عین حال، مبارزه خودشان را نیز به عنوان گروهی سیاسی در برابر حکومت مردسالار پیش بردند.
این جنبش مدنی به طور خاص جذاب است، چراکه نشان میدهد چگونه مبارزه سوژههای اجتماعیای که از سوی حاکمان نمایندگی نمیشوند، با یکدیگر گره میخورد و آزادی هر گروه تحت انقیاد به آزادی گروههای دیگر وابسته است؛ یا دستکم تلاش موثر در راستای آزادی باید بین بخشهای مختلف تحت ستم جامعه گسترش یابد. فعالان فمینیست و کوئیر رادیکال اکنون از این ایده با نام «بینابخشی» (intersectionality) یاد میکنند.
زنان علیه بردهداری
حق ارائه دادخواست به کنگره در آمریکا از دوران استعمار بریتانیا برجای مانده. در بریتانیا «ارائه دادخواست به پادشاه» بهعنوان یکی از حقوق شهروندان در حقوق مشترک تعریف شدهبود و از نیمه دوم قرن هجدهم برای مستعمرات نیز در نظر گرفته شد. حتی در «اعلامیه استقلال آمریکا» نیز ذکر شد که یکی از دلایل جدایی عدم توجه جورج سوم، پادشاه بریتانیا به دادخواست ارائهشده از سوی مستعمرهها برای در نظرگرفتن حقوق برابر بود.
اما باید شرایط شهروندی را در آن زمان در نظر گرفت. در دموکراسیهای غربی، خواه به شکل مشروطه و خواه جمهوری که از قرن هجدهم به این سو ظهور کردند، مفهوم شهروندی مرزهای درونی و بیرونی خودش را داشت. شهروندانِ درجه یک، یعنی شهروندان واجد حق رأی مردان سفیدپوست دارای ملک بودند؛ شهروندان درجه دو، مردانی که به دلیل نداشتن ملک حق رأی نداشتند اما وضعشان از زنان بهتر بود؛ شهروندان درجه سه، زنان سفیدپوست که حق رأی نداشتند؛ و بالاخره بردهها که اصلاً شهروند نبودند.
در آمریکا اوضاع به همین منوال بود؛ اگرچه کمی پیچیدهتر. در آمریکای آن دوران مردان و زنان سیاهپوست آزاد در کنار سیاهان به بردگیکشیدهشده حضور داشتند. مردان سیاهپوست آزاد تا دهه ۱۸۳۰ از حق رأی برخوردار بودند، اما اصلاحات دوران آندرو جکسون، هفتمین رئیسجمهوری ایالات متحده در سالهای ۱۸۲۹ تا ۱۸۳۷ این حق را از آنها گرفت. بردهها نیز در جمهوری تازهتأسیس حق دادخواست داشتند، اما مجلس نمایندگان کنگره آمریکا در ۱۸۳۷ تصویب کرد که بردگان شهروند نیستند و حق ارائه دادخواست ندارند.
اما اصلاحات جکسون از سوی دیگر باعث شد تا فعالیت مردان، بهویژه مردان سفید در سیاست آمریکا گستردهتر شود. از یک طرف آمریکا برای شهروندان مرد سفید دموکراتیکتر میشد و از طرف دیگر اقلیتها حتی تحت فشار بیشتری قرار میگرفتند؛ با این همه سیاسیشدن «عامه» دولتی راه را برای سیاسیترشدن «عامه» فاقد نمایندگی بازتر کرد. یکی از ابزارهای سیاست عامه بهکار گرفتن حق دادخواست بود.
زیسکی در فصل نخست کتاب توضیح میدهد که مردهای سفید در چند سال منتهی به قدرتگرفتن آندرو جکسون و در طول زمامداری او با تهیه دادخواستهای تودهای بر باور عمومی تأثیر میگذاشتند تا به اهداف سیاسی خود دست یابند. این گروههای خارج از دایره قدرت حکومتی توانستند با سازماندادن دادخواستهای تودهای بالقوگی سیاسی آن را فعال کنند و دادخواست را از امری فردی و تظلمخواهانه به امری جمعی و دادخواهانه بدل کنند. پس از آن مردان ضدبردهداری این ابزار را اقتباس کردند تا ایده لغو بردهداری را که در گفتار دولتی جمهوری جایی نداشت، به عرصه عمومی بکشانند.
از ۱۸۲۹ به بعد اما دو گروه تحت ستم استفاده از این ابزار را شروع کردند: زنها از هر رنگ و نژادی همراه با مردان سیاهپوست.
در واقع زنها و سیاهان از شهروندی تنها یکی از حقوق آن را داشتند؛ حق دادخواست. و تجربه دادخواستنویسی زنان علیه بردهداری در بریتانیا باعث شد تا زنان آمریکایی نیز به فاصله اندکی به آنها بپیوندند.
زیسکی در فصلهای مختلف کتاب روند تدریجی بدلشدن دادخواستنویسی فردی زنانه به یک عمل جمعی سیاسی را شرح میدهد. بین سالهای ۱۸۳۱ تا ۱۸۶۳، زنان آمریکایی سفید به همراه زنان سیاهپوست رهایییافته از بردگی (یا بهاصطلاح «سیاهانِ آزاد») با جمعآوری تقریباً سه میلیون امضا دادخواستهای متعددی علیه بردهداری به کنگره آمریکا ارائه دادند. تنها در دو سال ۱۸۳۷ و ۱۸۳۸ بیش از ۱۳۰ هزار دادخواست برای لغو بردهداری به کنگره آمریکا اعطا شد. مردان آمریکایی نیز در این دادخواستها حضور داشتند، اما اهمیت سیاسی آن برای زنان سفیدپوست کاملاً متفاوت بود.
به گفته زیسکی، دادخواستهای زنان سفیدپوست تا پیش از ۱۸۲۹ غالباً تظلمخواهیهای فردی حول مسائل شخصی بود اما پس از آن، آنها با پیوستن به کارزار لغو بردگی نقشی سیاسی یافتند و با بدلشدن به یک سوژه جمعی سیاسی نهایتاً به حقوق دیگر خود از جمله حق رأی دست یافتند. «نوآوری زنان ضدبردهداری در مقیاسی گسترده توانست محدودیتهای عرفی بر دادخواستنویسی زنانه را در هم بشکند و عمل جمعی زنان در احقاق حق دادخواست را به نمایش بگذارد.»
بدینترتیب، زنان سفید با استفاده از یک فرم سیاسی سنتی و استعماری توانستند خود را به عرصه عمومی تحمیل کنند. دادخواستنویسی جمعی علیه بردهداری باعث شد تا زنان به جای ماندن در حاشیه، عقاید خود را به مرکز بحثهای عمومی در کنگره آمریکا بدل کنند. این بحثها به وسیله مطبوعات در سرتاسر ایالات متحده پخش میشد و زنان سفید را به سوژه جمعی تغییر در سطحی کشوری بدل کرد. اما در پس این موفقیت، مبارزهای دائمی همراه با نقاط عطف و ائتلافهای بهنگام قرار داشت.
مبارزه و امضا
زنان سفید پیش از آنکه دادخواستنویسی جمعی علیه بردهداری را آغاز کنند، خود را حول کار دیگری سازمان داده بودند. اغلب گروههای ضدبردهداری زنان پیش از ۱۸۳۴ و شروع سازمانیافته دادخواستنویسی جمعی، غالباً به آموزش سیاهپوستان آزاد، بایکوتکردن محصولات حاصل بردهداری و آگاهیبخشی به دوستان و آشنایان میپرداختند. اگرچه زنان و گروههایی بودند که از ۱۸۲۹ دادخواستنویسی را به شکل پراکنده آغاز کرده بودند.
تجربه زنان بریتانیایی که به شکل موثری به دادخواستنویسی برای لغو بردهداری پیوسته بودند، از خلال فعالان فراملی ضدبردهداری به آمریکا منتقل شد و مردان آمریکایی ضدبردهداری از ۱۸۳۳ فعالانه گروههای زنان را به همکاری با آنها در ارائه دادخواستهای جمعی فراخواندند.
در این فرآیند، امضاکردن با نام تأثیری بهخصوص داشت. دادخواستهای جمعی لغو بردهداری تا ۱۸۳۵ تنها به مشارکت زنان اشاره میکرد، اما از آن زمان به بعد زنان در پای دادخواستها امضای خود را با حروف ابتدای نامشان قرار میدادند. امضای بانام به معنای تأکید بر برابری با مردان بود؛ مبارزهای بود برای بهدست آوردن حق بیقیدوشرط شهروندی.
ژاک دریدا در بخشی از مقاله «امضا، خاطره، بستر» نشان میدهد که چگونه یک امضا نه فقط نشانه «غیاب فعلی» امضاکننده، بلکه همچنین گواه «حضور» او در گذشته، در حال، در نوعی حالِ گذشته، و نیز در قسمی آینده اکنونی است. به زبان سادهتر، امضا نشانه حضور پابرجای فاعلِ امضاکننده است. و چون دریدا امضا را به نظریه «کنش گفتاری» و «گزارههای اجرایی» جی. ال. آستین مربوط میکند، میتوان قراردادن امضا را عملِ اثبات حضورِ خود تعریف کرد. بدینمعنا، زنان ضدبردهداری قرن نوزدهم ایالات متحده با امضا تحت نام خود حضور پابرجا و فعالانهشان در صحنه سیاسی آمریکا در دهههای بعد را اعلام میکردند.
به همین خاطر بود که ادبیات دادخواستهای زنان در ۱۸۳۶ دیگر تغییر کرد. پیش از آن، دادخواستهای زنان نه از سوی «شهروندان زن» بلکه از سوی «دلسوزانی» نوشته میشد که «رسالت مسیحی آنان» وادارشان کرده بود تا برای لغو بردهداری «تقاضا» کنند.
اما از ۱۸۳۶ به بعد، فشارهای دولتی برای مبارزه با کارزار لغو بردهداری افزایش یافت و مجلس نمایندگان قانونی را برای محدودکردن حق دادخواست به تصویب رساند. این قانون رسیدگی به تمام دادخواستها علیه بردهداری را تا مدت نامعین به تعویق میانداخت. این مسئله باعث شد تا زنان، بهویژه از ابتدای دهه ۱۸۴۰، لغو بردهداری را این بار از موضع یک شهروند و به عنوان یک مطالبه سیاسی از «نمایندگان»شان در کنگره مطرح کنند.
کارزار دادخواستهای جمعی زنان در ۱۸۵۰ دیگر واقعیتی عادی شده بود و ادامه مصرانه آن تا ۱۸۶۵، سال پیروزی جبهه لغو بردهداری در جنگ داخلی آمریکا، به گفته زیسکی نه فقط نقش قابل توجهی در جنبش لغو بردهداری داشت، بلکه همچنین از دادخواستنویسی جمعی به کنگره به عنوان ابزاری جهت تحمیل قوانین پیشرو بهره برد و با آن افکار عمومی را تحت تأثیر قرار داد و در واقع شکلی جمعی از سیاستورزی زنان را ابداع کرد.
زنان آمریکایی پس از ۱۸۶۵ از دادخواستنویسی جمعی دست برنداشتند، بلکه اصلاحات بیشتری را از این طریق بر کنگره تحمیل کردند تا چندهمسری مردان و مجازات لینچکردن را هدف قرار دهند و نهایتاً به حق رأی برسند.
منشاء حق: مبارزه یا طبیعت؟
کتاب «امضاهای شهروندی» علاوه بر مستندکردن فرم سیاسی مبارزه آزادیخواهانه و برابریطلبانه زنان آمریکایی در کنار سیاهان و تاریخ شکلگیری سوژه جمعی سیاسی زنانه دورهای خاص در ایالات متحده، نمونه تاریخی دیگری برای بررسی مفهوم «حق» به طور کلی در اختیار ما قرار میدهد.
مبارزه زنان برای به دست آوردن حقوق کامل شهروندی و حق رای از طریق عمل به حق شهروندی دادخواستنویسی نشان میدهد که حق بیش از آنکه مفهومی «حقوقیـقضایی» باشد، مفهومی در حیطه نیروها است. نکتهای که شارحان آن را در مرکز کارهای نظری میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی میبینند.
به عبارت سادهتر، حق همواره در جریان یک مبارزه مشخص اجتماعی به دست میآید یا ساخته میشود، به نهادهای قانونگذار حکومت تحمیل میگردد و نمیتوان آن را پیشفرض گرفت. درست به همین شیوه، حقْ آزادانه به قدرت تفویض نمیشود، بلکه از سوی قدرت سلطهگر ستانده میشود.
زیسکی در کتابش نشان میدهد که حق دادخواست برای زنان آمریکایی تنها با بدلشدن به یک عمل سیاسی جمعی و در فضای خارج از دموکراسی نمایندگی معنادار میشود. وگرنه پیش از آن، این حق بازماندهای از استعمار بریتانیا بود، و هرچند بر ایده انتزاعی «حق طبیعیِ» برای همه مخلوقات اتکا داشت، اما مرزهای جنسیتی و نژادی واقعیت آن را تفسیر میکردند و غالباً از سوی «افراد» و به شکلی غیرسیاسی بروز مییافت.
روشنگری مفهوم حق و نیز شیوه کنشگری از خلال دادخواستنویسی شاید مهمترین دستاوردهای خواندن کتاب «امضاهای شهروندی» باشد. نخستین آنها گواهی است بر ناکارآمدی سیاستورزی امروز باورمندان به اصلاحات گامبهگام از بالا. و دومی نمونهای تاریخی است برای تجدیدنظر در شکلهای کنونی دادخواستنویسی؛ بهخصوص در میان برخی گروههای اپوزیسیون خارج از ایران و آن دسته از فعالان حقوق بشر که سالها دادخواستنویسی تنها شکل کار سیاسیشان بوده است.