ما همه لحظات ویژهای در زندگی داشتهایم: تجربههای معناداری که در خاطرمان ماندهاند. بسیاری از آنها بر اساس تصادف روی دادهاند: دیدار اتفاقی با کسی که بعدا تبدیل به عشق زندگیمان شده. یک معلم جدید که استعدادی را در ما کشف کرده، فقدانی ناگهانی که عدم اطمینان زندگیمان را نمایانده، فهمیدن اینکه دیگر نمیخواهیم حتی یک روز هم به کار قبلیمان ادامه دهیم و… این لحظات گویی حاصل سرنوشت یا شانساند.
اما آیا وافعا همین طور است؟ نه لزوما. لحظات معنادار زندگی ما را شکل میدهند اما ما مجبور نیستیم که در انتظار روی دادنشان بمانیم. ما خود میتوانیم عامل ایجادشان باشیم. مثلا چه میشد اگر ما همان معلمی میبودیم که درسی به شاگردانش میدهد که اثرش برای سالهای بعد هم باقی میماند؟ چه میشود اگر ما میتوانستیم خالق خاطرات از یادنرفتنی برای بچههایمان باشیم؟
ما میتوانیم این لحظات معنا دار را خلق کنیم به شرطی که بیشتر درباره آنها بدانیم. تحقیات نشان میدهد که این نوع لحظات ویژگیهای مشترکی دارند. با این سوالها شروع کنید: چرا ما یک تجربه خاص را همواره به یاد داریم اما بسیاری دیگر را فراموش کرده ایم؟ مثلا درباره یک روز بزرگ و مهم در زندگی، مثل روز عروسی جواب روشن است: عروسی تجربهای است بزرگ و عمیق، جای تعجب ندارد که این روز را خیلی بیشتر از روزی که در کلاس درس فیزیک آموختیم به یاد داشته باشیم. اما در مورد تجربههای دیگر زندگی مثل تعطیلات، یا یک پروژه کاری، دقیقا معلوم نیست که چرا آنها را با جزییات به یاد داریم.
روانشناسان چند پاسخ برای این پرسش یافتهاند.
آزمایشی را در نظر بگیرید که در آن شرکتکنندگان خواسته شده تا دستهایشان را برای ۶۰ ثانیه در آب یخ نگه دارند.
سپس از آنها خواسته میشود که به جای ۶۰ ثانیه، ۹۰ ثانیه دستشان را در آب یخ نگه دارند با این تفاوت که آب در ۳۰ ثانیه آخر، ۱۵ درجه گرمتر شده است. سپس به شرکت کنندگان یک انتخاب داده شده: اینکه حاضرند آزمایش اول را تکرار کنند یا آزمایش دوم را؟
این سوال مثل این است که از شما بپرسند ترجیح میدهید ۶۰ ثانیه به شما سیلی بزنند یا ۹۰ ثانیه؟ با این حال ۶۹ درصد، آزمایش دوم را انتخاب کردند.
روانشناسان نتایج این آزمایش را برررسی کردهاند. وقتی مردم در حال انجام آزمایش هستند، زمان را نادیده میگیرند یا فراموش میکنند؛ پدیدهای که نادیدهانگاری زمان نامیده میشود. اما به نظر میرسد که آنها بر اساس دو لحظه کلیدی در این آزمایش رای دادهاند: بهترین یا بدترین لحظه که «قله» یا «پایان» خوانده میشود. روانشناسان آن را قانون قله-پایان نامیدهاند.
در حافطه شرکتکنندگان، این به جا مانده که آزمایش طولانیتر بهتر تمام شده (در حایل که در هر دو آزمایش نقطه اوج درد مساوی بوده.)
بنایراین وقتی ما تجربههای خود را بررسی میکنیم، احساسات لحظه به لحظه خود را در نظر نمیگیریم، بلکه ترجیح میدهیم تنها لحظات عالی را به یاد بیاوریم، نقاط اوج، تحول و احساس مثبت را.
آنچه به یاد نمیآوریم، تکههای میانی است. گاهی همه هفتهها تقریبا شبیه همند، آخر هفتهها را با بچههایمان میگذرانیم اما در ذهنمان خاطراتمان با هم مخلوط میشود.
دلیل این موضوع این است که تنها برخی از لحظات زندگی هستند که شخصیت ما را آن طور که هستیم جذب میکنند؛ همان لحظات بزرگ و به یاد ماندنی زندگی. اما تجربههای کوچکتری هم در میان یک تعطیلات به یادماندنی، یک قرار عاشقانه یا یک پیشرفت شغلی وجود دارد. زمانی که فهمیدیم چرا و چگونه لحظات خاصی را به یاد سپردهایم، میتوانیم دست به خلق لحطات مشابه دیگری بزنیم.
از کتاب: قدرت لحظات، نوشته چیپ و دن هیث