بیتردید، سرنگونی هر دیکتاتوریای مسرتبخش است و مردمی که بتوانند تومار عملکرد ۴۲ ساله مستبدی را درهم بپیچند که سودای موروثی کردن قدرت درخانواده خود را داشت، قاعدتاً باید آمادگی بیشتری برای تمرد در برابرسر برکشیدن استبداد جدید را داشته باشند. فراتر از آن درمتن و در راستای مبارزه با جنبش ضد استبدادی است که جنبش انقلابی میتواند گفتمان، مطالبات و صفآرایی خود را بهطورمستقل برپا کند و حتی افزون برآن، سرنگونی حکومت مستبدی مثل قذافی میتواند در دامن زدن به جنبش ضد استبدادی و تقویت روحیه آنها در منطقه مؤثر باشد.
بیتردید، سرنگونی هردیکتاتوری مسرتبخش است و مردمی که بتوانند تومار عملکرد ۴۲ ساله مستبدی را درهم بپیچند که سودای موروثی کردن قدرت درخانواده خود را داشت، قاعدتاً باید آمادگی بیشتری برای تمرد در برابرسر برکشیدن استبداد جدید را داشته باشند. فراتر از آن درمتن و در راستای مبارزه با جنبش ضد استبدادی است که جنبش انقلابی میتواند گفتمان، مطالبات و صفآرایی خود را بهطورمستقل برپا کند و حتی افزون برآن، سرنگونی حکومت مستبدی مثل قذافی میتواند در دامن زدن به جنبش ضد استبدادی و تقویت روحیه آنها در منطقه مؤثر باشد.
با اینهمه تجربه انقلاب بهمن (و نه فقط آن) به ما نشان داده است که سرنگونی یک حکومت دیکتاتوری الزاماً به معنی برقراری دموکراسی واقعی نیست و حتی الزاماً به معنای بهترشدن اوضاع هم نیست. چراکه انقلاب و جابهجایی قدرت در خلا و بر اساس آرزوهای قیامکنندگان صورت نمیگیرد، بلکه بر بستر واقعیتهای اجتماعی- طبقاتی و مداخله آنها و نیز نقشآفرینی قدرتهای حاکم بر جهان صورت میگیرد که همگی تلاش دارند با کنترل جنبش و داشتن فرادستی بر آن، آن را به سوی اهداف و منافع خود سوق دهند.
هر نظام استبدادی بر مناسبات اجتماعی و اقتصادی، هم چون بدنه ناپیدای کوه یخی، استوار است که نوک هرم نظام یعنی سردمداران و سرکردگان قائم به آنند. ازهمین رو بدون تغییرریشهای این مناسبات، تغییر در سطوح بالای قدرت فقط به تغییر و جابهجایی چهرهها و تغییرات سطحی و شکلی میانجامد، بدون آن که بر مناسبات زیربنایی و مولد استبداد خدشهای وارد شده باشد. بنابراین چگونگی سرنگونی، اهداف و نحوه نقشآفرینی قیامکنندگان، نقش اساسی در روند تحولات و پیامدهای آتی دارند.
در مورد ماجرای لیبی، گرچه با شروع شمارش معکوس سرنگونی مستبدی هم چون قذافی و انتقال قدرت، میتوان با چشمی خندان نظارهگر ماجرا بود (چراکه ازجاکندن هرمستبد و نفس پایین کشیدن هر نیروی سلطه طلب لذتبخش است)، اما نمیتوان با چشم دیگری نگران رویدادهای آتی و جایگزین احتمالی نیروهای سلطهطلب ولو با رنگ و شمایلی دیگر نبود.
وزش بادهای سنگین
واقعیت چیست؟ جنبش مردم لیبی علیه استبداد در بستر وزش بادهای سنگینی صورت گرفت که منطقه شمال آفریقا و خاورمیانه را دربرگرفته است و به این لحاظ بیانکننده خواست به حق مردم تحت سلطه بر سرنگونی استبداد و تغییراوضاع موجود بود.
با اینهمه در بسترضعف عمومی جنبش از نظر گفتمانی، درجه آگاهی و آرایش صفوف بر مبنای مطالبات پایهای جنبش، با مداخله و فرادستی دو نیروی سنگینوزن (داخلی و خارجی) ارتجاعی و مرتبط با هم که در پی منافع و سوداهای خود درافکندن حکومت قذافی بودند، این جنبش با تناقضات و سمت وسوهای گوناگونی مواجه شده است.
یکی از دو عامل دخیل در آن نقشآفرینی بخشی از طبقه سیاسی و بوروکراسی کنده شده از حاکمیت بود که رد پای آن به خوبی در صفوف اپوزیسیون حتی در بالاترین سطوح رهبری آن مشهود است. دیگری مداخله سیاسی و نظامی بسیار فعال و چشمگیر قدرتهای بزرگ خارجی در جهتگیری و شتاب دادن به تحولات در راستای مورد نظر خود است.
این دوعامل دست بهدست هم، از یکسو موجب تسریع در ازهم پاشیدن ماشین بوروکراسی و سرکوب رژیم قذافی شد و ازسوی دیگرموجب شکل بخشیدن به صفوف جنبش و اپوزیسیون با فرادستی آنان. تا آنجا که به کنده شدن بخشی از بوروکراسی و ماشین نظامی سرکوب مربوط میشود (امری که ازپیششرطهای فروپاشیدن و درهم شکستن ماشین منسجم قهر و سرکوب استبداد حاکم به شمار میرود)، حرفی نیست.
دشواری اصلی اما مربوط میشود به نقش آنها در صفوف جنبش و اپوزیسیون. برای قدرتهای امپریالیستی که این بخش از نیروهای جداشده ازدستگاه قذافی را در خدمت خود به کار گرفتهاند، هدف چیزی جز استقرار همان نظام با رهبری و کارگزارانی سربهراهتر از قذافی در برابرفرامین بازار جهانی و تقدیم دودستی منابع عظیم نفتی و ثروت لیبی به کنسرنهای فراملیتی نیست. آنها با مداخله نظامی و ویرانگرانه خود که تاکنون به ۲۰ هزار پرواز جنگندههای ناتو در طی پنج ماه گذشته بالغ میشود و دامنه تخریبی آن چنان است که مسئله بازسازی دوباره لیبی را به اولویت نخست تبدیل کرده است، برای خاموش کردن عملیات ماشین نظامی قذافی و بههمراه آن بسیاری از هدفهای غیر نظامی به پرواز درآمدند. برای آنها قرار گرفتن تودههای وسیع در کنارشان مهم هست، اما فقط به شرط آن که هم چون سیاهی لشکری در خدمت اهداف و منافع آنها باشند. تنها به این شرط بود که آنها با دادن چک سفید به اپوزیسیون لیبی، حمایت همهجانبه و تا سرحد ممکن سیاسی و اقتصادی ازآنها و گشودن سرکیسه فتوت و حاتمبخشیهای خود (بخوانید ازمیان دهها میلیارد دلار ثروت مصادره شده دولت و مردم لیبی) زمینههای پیشروی را فراساختند.
در انتظار چراغهای سبز …
سودای قدرتهای بزرگ سرمایهداری امروزه برکسی پوشیده نیست: مطابق گزارشها، به همراه پیشروی ستونهای نظامی مهاجم به سوی طرابلس برای فتح نهایی پایتخت، نمایندگان شرکتهای بزرگ نفتی (ایتالیا) نیزدر معیت آنها برای راهاندازی این صنایع درحرکت بودند!(یعنی همان شرکتهایی که در طی سالهای گذشته نیز مشغول چاپیدن بودند). فرانسه (که بههمراه انگلیس سهم مهمی در حملات هوایی ناتو به تأسیسات نظامی و حیاتی لیبی داشته است)، هنوزآب (جنگ) ازآسیاب نیفتاده، سهم شیر را برای خود میطلبد. در همین رابطه سارکوزی خواهان حضور سریع رهبران قدرت انتقالی در پاریس برای انجام مذاکرات و تنطیم قرار و مدارها و ابلاغ دستورالعملهای بلوک قدرتهای بزرگ است؛ و البته رئیس قدرت انتقالی هم با گفتن اینکه سهم ویژه کشورهای حامی قیامکنندگان در مد نظرقرار خواهد بود، چراغ سبز نشان داده است.
ناتو ازهم اکنون اعلام کرده است که با پایان جنگ و سرنگونی قذافی ماموریتش در لیبی پایان یافته نیست و درواقع هم چنان برای خود نقش محلل برای عبور به اصطلاح به دوران دموکراسی را (اسم شبی برای جاانداختن نظام کارگزار بازارجهانی) قائل است. آنها هم چنین ازهم اکنون سخن از چگونگی استفاده از حربه استراتژیک نفت لیبی برای کنترل و کاستن از قیمتهای جهانی نفت به میان میآورند. حربهای که در خدمت هم سودهای بیشتر و هم کاستن از دامنه بحران اقتصادی باشد. از دیگر پروژههای آنها، همانطور که مسئول دولت انتقالی هم گفته است، تأسیس دولت جدید در چهارچوب یک اسلام معتدل مثل مدل دولت ترکیه در لیبی است تاهم به نحو مطلوبتری با بازار جهانی ادغام شود و هم از مذهب به مثابه ابزاری برای کنترل جامعه سود جسته شود (امری که فینفسه در مقایسه با دولت کمابیش غیر مذهبی قذافی حتی یگ گام هم عقبتراست). فعال شدن و نقشآفرینی دولت ترکیه و دست و دلبازی آن درکمک صدها میلیوندلاری برای بازسازی لیبی بدون چراغ سبزدادن قدرتهای بزرک سرمایه و بدون چنین چشمداشتی به نفت لیبی و بازارآن نیست.
سوای منافع و هدفهای مشخص مربوط به نفت لیبی و شکل دادن به طبقه سیاسی جدید و کارگزار بازارجهانی و ادغام شده در آن، تحولات لیبی و الگوی بهکار گرفته شده در آن، بخشی از یک استراتژی جهانی در راستای استقرار نظم نوین درمنطقه قرارداد که خطوط مهم آن را میتوان به شرح زیر ملاحظه کرد:
الف- بهطور کلی شمال آفریقا و منطقه خاورمیانه منطقهای استراتژیک و سرشار از منابع نفت و بازاری پررونق برای مصرف فراوردههای نظامی و غیر نظامی بازار جهانی نیست. درعین حال این منطقه مدتی است که با بحرانهای حاد سیاسی و اقتصادی مواجه شده است. حکومتهای استبدادی (که همواره مورد حمایت قدرتهای بزرگ بودهاند) و فقرعلیرغم ثروتهای عظیم منطقه و با شکافهای طبقاتی عظیم حاصل از آن، از مهمترین مشخصات بحران منطقه است که در درهمآمیزی با بنیادگرایی اسلامی و انباشت تضادهای حل نشده بین فلسطین و اسرائیل در کل وضعیت منطقه را آبستن تحولات زیادی کرده است. خیزشهای اخیر بهخوبی وجود و درجه بالای تراکم مواد مذاب اجتماعی در زیر پوسته کنونی جامعه را آشکار ساخته است. تکانههای ناشی از این مواد مذاب در نقاطی فوران کرده و هنوز هم درحال پیشروی بوده است و ادامه دارد. برای دولتهای غربی و حامی دولتهای تاکنونی منطقه نیز وخامت اوضاع و انفجاری بودن آن مسجل شده است. برای آنها قطعی است که وضع موجود دیگر قابل دوام نخواهد بود. ازهمینرو آنها علیرغم غافلگیریهای اولیه به این نتیجه رسیدند که برای حفظ منافع اساسی و درازمدت خود در این منطقه استراتژیک، هم نیاز به تغییرهست و هم چنین تغییراتی نیازمند کنترل و هدایت از بالاست و به همین دلیل بر آن شدند تا خود وظیفه قابلگی به اصطلاح نظم نوین را به عهده بگیرند. برای آنها قطعی شده است که تضمین تداوم مافوق سود استخراج شده از منطقه، این نیاز به معماری تازهای دراین منطقه دارد و البته سرمایهداری به طورتاریخی استقرار نظم نوین و تضمینکننده منافع کلان خود را به ویژه در نقاط عطف تاریخی همواره با تخریب و سرکوب و جنگ و کشتار پیش برده است و وضعیت کنونی هم مستثنی از آن نیست و اگر کسی میخواهد تصویرزندهای از این نقش سرمایهداری داشته باشد، میتواند نگاهی به تجربه و انگیزه این نوع مداخلات در عراق و افغانستان و اکنون در لیبی و حملات مهیب هوایی آن داشته باشد تا به نقش عنصر قهر و سرکوب دراستقرار نظم مورد نظر سرمایه بهتر پی ببرد. بیتردید نقش دیکتاتورهایی یکهتاز و فاسدی چون قذافیها در دادن دستاویزهای لازم برای توجیه این نوع یورشهای بهیمی سرمایه و تحت شعارهای به اصطلاح بشردوستانه، تغییری در ماهیت چنین مداخلاتی به وجود نمیآورد. مصادره شعار دموکراسی واقعی و مسخ کردن آن و نیز سرکوب مطالبه نان و برابری اجتماعی نیازمند بهکارگیری مشت آهنین است. بخش مهمی از این استراتژی جدید پایان دادن به حکومتهای خودمختارو نافرمان منطقه از یکسو، و رفرم و تغییرات نرم و از بالا در دیکتاتوریهای وابسته و وفاداربه خود ازسوی دیگر است. آنچه در لیبی میگذرد از نوع اول است که بخش مهمی از استراتژی منطقهای نظام سرمایهداری به شمارمیرود.
ب- بهکارگیری مشت آهنین به شیوهای که در عراق و افغانستان به کار گرفته شد با بحران و چالشهای بزرگ و ازجمله عدم تحمل افکار عمومی مواجه شده است. در استراتژی و فازجدید با بهرهگیری ازآن آزمون شکست خورده، همان هدف در شرایط جدید و با مؤلفههای زیر پیش برده میشود:
جایگزینی سیاست چندجانبهگی به جای یکهتازی آمریکا (نقش برجسته اروپا در ماجرای تهاجم به لیبی برهمین اساس قابل فهم است)، استفاده بیش از پیش از برگ و مشروعیت سازمان ملل در ارائه مجوز به اقدامهای سیاسی و حملات نظامی، پرهیز از گسیل نیروی زمینی گسترده و بهجای آن استفاده مؤثرازحربه (دارای مزیت مطلق) تهاجم هوایی و سایر کمکهای نظامی هم چون مشاوره و مستشار و آموزش نیروها و انتقال تجربه و مسلح کردن و انواع حمایتهای مالی و سیاسی، و بالاخره شکل دادن به یک اپوزیسیون و رهبری مورد اعتماد و وابسته به خود. عناصر فوق بخش اساسی استراتژی جدید برای ایجاد نظم به اصطلاح نوین درمنطقه را تشکیل میدهد.
همانطورکه اشاره شد هدف اصلی از این استراتژی پاسخگویی به بحرانی است که تداومشان ثبات منطقه را بههم میریزد؛ و البته در این میان به کنترل درآوردن جنبشهای اعتراضی و پایان دادن به حکومتهای به اصطلاح یاغی یا بهتراست بگوییم کمترسربهفرمان (که البته مثل سایر دولتهای منطقه مستبد هم هستند) اولویت اصلی آنها را تشکیل میدهد.
***
بحران آلترناتیو در لیبی و سایر کشورهای دستخوش بحران درحالی که خود سرمایهداری با بحران بزرگی دست به گریبان است موجب آن شده که خیزشهای دارای پتانسیل و زمینههای رهاییبخش نتوانند آنگونه که شایسته چنین وضعیت حساسی است ازموقعیتها و فرصتهایی که آفریده میشوند بهره بگیرند و لاجرم در خلا وجود آن سرمایهداری علیرغم بحرانزدگیاش خود بتواند آلترناتیو خویش باشد و یا به عبارت بهتر، درنقش آلترناتیو خود ایفای نقش کند.
بحران کنونی درواقع بازتابدهنده بحران در وضعیت عمومی و پارادایم انتقالی لااقل از زمان فروپاشی بلوک شرق و رویای بهباد رفته تجربه سوسیالیسم قرن بیستمی است که بدون درنظرگرفتن مهمترین مشخصات درحال عروج آن و بدون درنگ بر واقعیتهای نوین اجتماعی و جنبشهای برخاسته از آن، هم قابل فهم نیست هم برونرفت از آن ناممکن است. ازمهمترین این مشخصات نقشآفرینی مستقیم جنبش طبقاتی کارگران و زحمتکشان و کلیه مزد و حقوق بگیران به مثابه سوژههای خود رهان وبه معنای اعمال دموکراسی مستقیم در تمامی عرصههای سیاسی و اقتصادی، گسترش شبکهها و سازمانیابیهای متناسب با آن، درگسترش هماهنگی و تقویت همبستگی در میان لایههای گوناگون صفوف جنبش درمقیاس کشوری و منطقهای و جهانی، داشتن استراتژیهای فراملی و در یک کلام بسط نفوذ گفتمان نان و آزادی (وسوسیالیسم) درتناسب با فازجدید جهانی شدن سرمایهداری و علیه آن و کلیه ساختارهای بینالمللی آن است.
تصاویر:
۱. کاری از احمد اصمد، منبع تارنمای عرب کارتون.
۲. کاری از ویکتور نیهتو، منبع تارنمای مجله اینترنتی مانتلی ریویو.
۳. کاری از ویکتور نیهتو، منبع تارنمای مجله اینترنتی مانتلی ریویو.
واقعیتهای تلخ مورد اشا ره دراین مقاله جای حرف باقی نمیگذارد من باهمه ی وجودم ذره ذره ی آ ن را درک میکنم که انسان را دو جان گرفتار میکند …نه در غربت دلم شاده نه روئی در وطن دارم …..اما چاره چیست وچه باید کرد ….برای کسانی که دل در گرو مردم دارند وظیفه بس سنگین وخطیر است زیرا امکانات نیروهای ترقیخواه ناچیز وامکانات دیکتاکور ها بس زیاد با پشتوانه ی بس بیشتر سرمایه داری جهانی ..برای نیروهای انسان دوست ابزاری جز آگاهی رسانی وتلاش برای بالا بردن سطح شعور وفهم مردم نیست که متاسفانه دشمن مردم هم این ابزاررا دارد بنظر میرسد سرنگونی دیکتاتور قدم اول است که باید بر داشته شود .
علی / 26 August 2011
تحلیل شما که در بستر تئوری توطئه پی ریزی شده است کاملا با واقعیات لیبی همخوانی ندارد و متاسفانه متد شما تا حدی جلو رفته است که حکومت قذافی را مترقی تر از رژیمی که قرار است استقرار یابد معرفی می کنید . حتی از غارتگری سرمایه ی جهانی هم گفته اید که این روشها دیگر پوسیده شده اند از تئوری مافوق سود ذکر کرده اید که حتی طراح انهم نشان داده بود که درک درستی از آن ندارد .
اگر به تحولات تا کنونی در کشورهای عربی نگاهی بیندازیم تنها کشوری که تحولات انقلابی در آن شکل گرفته است لیبی ست . سرهنگ قذافی که نماینده ی اتحاد طوایف لیبی بود با نوشتن کتاب سبز روابط حاکم بر این کشور را تعیین کرده است نه قانون اساسی و نه دولت نوین نه دادگستری نوین همه و همه بر اساس رابطه های قبیلگی ساختاری مستبدانه را ایجاد کرده است که بر تبعیض انسانها مهر تائید گذاشته است . اما حجم عظیم سرمایه های در گردش نیاز به روابط و مناسبات اجتماعی منطبق را می طلبد که این پوسته ی مناسبات ملوک الطوایفی با این سرمایه ی در گردش در تناقض است از اینرو مناسبات سرمایه داری پاسخ مناسب به آن خواهد بود و به همین دلیل است که تکنوکراتهائی که مجبور بودند با مناسبات ملوک الطوایفی امور را رتق و فتق کنند موانع را بیشتر از دیگران لمس می کردند رژیم قذافی نه تنها رژیمی مرتجع بود بلکه مناسبات آن بر اساس روابط ماقبل تاریخ استوار گشته بود . اما شورش در لیبی اولین اقدام انقلابی اش یعنی انهدام کلیه ی ساختارهای پوسیده ی رژیم قذافی را بشکلی انقلابی منهدم ساخته است و در مرحله ی دوم در صدد استقرار پارلمان دولت و دادگستری و ارتش نوین است ساختار های نوینی که لیبی را وارد جرگه ی کشورهای سرمایه داری خواهد کرد و خقوق برابر اجتماعی را نهادینه خواهد کرد در حالی که کشورهائی مانند تونس و مصر با برداشتن استبداد هنوز همان پارلمان همان ارتش و همان دادگستری و همان مناسبات مستقر است اساسا این نماد استبداد نیست که این کشورها را همشکل کرده است زیرا از نظر تاریخی هر دولتی برای سرکوب ایجاد شده است تا وضعیت موجود را حفظ کند مگر دولت انگلستان فرانسه یونان اسپانیا و …یک دولت دموکرات نبوده اند که توده ها را سرکوب کرده اند – اما کشورهائی مانند مصر و تونس از نظر تاریخی حتی یک ذره گامی به جلو برنداشته اند همه ی ساختارهای حکومت گذشته را با خود حفظ کرده اند زیرا سرمایه های محلی با توجه به تمرکزی که در دوران مبارک پیدا کرده اند باید خود را از سطح محلی به سطح بین المللی ارتقاء دهند و این ارتقاء برای حل بحران یعنی جذب سرمایه های بین الملی برای افزایش حجم سرمایه تا بر بحران کمبود سرمایه و تکنولوژی نوین غلبه کرده و بر گرایش نزولی نرخ سود غلبه یافته و بیکاری و تورم را مهار کنند . اما این سرمایه های محلی همانطور که در ایران اتفاق افتاد نه تنها برای مشارکت سرمایه های خارجی بستر مناسب ایجاد نخواهند کرد بلکه با مقاومت و تغییر ساختارهای حکومتی جامعه را به سمت انحطاط خواهند برد دادگستری نوین پارلمان دولت و ارتش را گام به گام تغییر داده و انحطاط را در پیش خواهند گرفت همانطور که ما در ایران دیدیم ابتدا قدرت سیاسی سپس قوه ی قضائیه و برای حفظ و حراست از آنها سپاه پاسداران و جتی ما شاهد هستیم که چگونه با آخرین سنگر آن یعنی پارلمان و انتخابات آنرا از مفهوم واقعی و مدنیتش تهی ساخته اند در حالی که لیبی در بستری قرار دارد که قدم در راه ایجاد ساختارهای مدنی حرکت می کند اما ضرورتا چالشهای زیاد و حتی مماشات با این چالشها ممکن است نوع ناب یک انقلاب دموکراتیک را ایجاد نکند اما آنچه که مهم است اینست که انقلاب لیبی در اولین اقدام انقلابی اش ساختارهای حکومت کهنه را منهدم کرده است و در اولین حرکت ارتجاعی اش در صدد خلع سلاح عمومی ست . اگر چه اعلام کرده است که خواهان استقرار ارتش نوین و همچنین برگزاری انتخابات برای مجلس موسسان قانون اساسی نیز هست . اینکه این طبقات نمی توانند تا آخر انقلابی باشند ذره ای از ارزش تحولات حتی تا کنونی کم نخواهد کرد . اما شما متد درستی در رابطه با غارت سرمایه ی جهانی نه تنها ذکر نکرده اید بلکه ایده های معرفی شده نشان می دهد که شما درک درستی از سرمایه ندارید . تولید کالائی در مبادله و گردش سرمایه است که مالکیت خصوصی را نهادینه کرده است همه ی کالاها محصول کار انسان هستند و هر اقتصاد دانی می داند که مالکیت یعنی در اختیار گرفتن کار دیگران به زور . از اینرو نفت و کالاهای دیگر نیز چون مجصول کار هستند و تنها منبع مالکیت و چپاول هم چون نیروی کار است پس همه ی دولتها غارتگر و چپاول گرند این نفت نیست که هدف غارت سرمایه دارن است بلکه نیروی کار منبع غارت است و در حالی که ما شاهدیم کشورهائی که شما نام برده اید همگی با مشکل بیکاری شهروندان خودشان روبرو هستند و در صدر آنها آمریکا که بیش از ده درصد بیکاری دارد چرا آمریکا و دیگر کشورها به انقلاب لیبی کمک کرده اند ؟ – در حالی که خودشان در کشورهای متبوعشان منبع غارت را در اختیار دارند و حتی کارگرانشان برای اینکه عارت شوند با یکدیگر رقابت هم می کنند – پاسخ در اینجاست : نقد جامعه ی سرمایه داری نیز در این پاسخ نهفته است که بحران سرمایه بحران مازاد تولید است یعنی کالاهای سرمایه داران در کشورهای آمریکا و … خریدار ندارند زیرا در هر حوزه ی سود قدرت خرید مردم همیشه به اندازه ی ارزش اضافی تولید شده نبوده و خریداران که عمدتا همان تولید کنندگان هستند دستمزدشان با مقدار ارزشی که تولید کرده اند برابر نیست و سرمایه داران با استفاده از مالکیت ابزار تولید آنها را غارت می کنند از اینرو همیشه این حوزه های سود با بحران مازاد تولید روبرو هستند پس کشورهائی مانند لیبی یعنی منبعی که می توانند با مبادلات کالائی بحران آنها را کاهش دهند اما همین لیبی طی دوره ای خود در جرگه ی کشورهای سرمایه داری قرار گرفته و خود مصیبتی جدید برای سرمایه ی جهانی ایجاد خواهد کرد مانند کره ی جنوبی ترکیه از نظر بالا بردن سطح تولید و کشورهائی مانند ایران که به سمت انحطاط رفته و گروههای تروریستی را تقویت می کنند . اما شما در مورد مافوق سود هم گفته اید که در مبادله این موضوع زمانی اتفاق می افتد که سرمایه ای با تکنولوژی جدیدتری کالائی تولید کند که از نیروی کار کمتری استفاده کرده باشد از اینرو تا زمانی که این تکنولوژی مورد استفاده ی سایر سرمایه داران قرار نگرفته آن سرمایه می تواند از سود متوسط سایر سرمایه ها برای خودش مافوق سود ایجاد کند در دورانی که مازاد تولید منجر به کاهش ارزش کالاها شده چگونه مافوق سود به ذهن کسی می رسد جای تعجب است !. شکافتن این مسائل در این کامنت نمی گنجد تا بعد .
کاربر مهمان فرهاد - فریاد / 26 August 2011