صدرالدین محمد شیرازی فرزند ابراهیم قوام معروف به ملاصدرا (۹۷۹-۱۰۵۰) یکی از بزرگترین فیلسوفانی است که تاکنون در جهان اسلام ظهور کرده است. مکتب فلسفی او که به «حکمت متعالیه» معروف است، بدیع و ابتکاری است. البته همانگونه که خود او نیز بارها به صراحت بیان کرده است، وی بر دوش پیشینیان خویش نشسته و با بهرهمندی از افکار آنان، اعم از اندیشههای عرفانی، مشایی، اشراقی، کلامی و نقلی، دستگاه فلسفی خود را بنیان نهاده است.
حکمت متعالیه در کنار دو مکتب فلسفی مشایی و اشراقی جای میگیرد و به زعم گروهی برتر از آنهاست. پدیدآورندۀ این مکتب اگرچه برخلاف رقبای خود، یعنی پورسینا و شهابالدین سهروردی که هرگز تن به ازدواج ندادند، ازدواج کرد و صاحب زن و فرزند شد، اما بسیار دیرهنگام و در سن ۴۰ سالگی به این امر مبادرت ورزید.
حکیم شیرازی در طول حیات خویش آثار بسیاری از خود به جا گذاشت که اکثر آنها در فلسفه است، اما افزون بر رسایل فلسفی، وی کتابهای چندی در تفسیر برخی سوَر قرآن و شرح و تفسیری بر کتاب حدیثی اصول کافی نیز نوشته است.
ملاصدرا نظام فلسفی خود را در آثار متعددی، مانند الشواهد الربوبیه، المظاهر الإلهیه، المشاعر، تعلیقات برشفا، تعلیقات بر حکمهالاشراق و…، انعکاس داده است، اما مهمترین اثری که به طور کامل و جامع دستگاه فلسفی او در آن پیاده شده است، کتاب «الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه العقلیه» است. این کتاب در عین نشان دادن دستگاه فلسفی ممتاز صدرالدین محمد، چونان موسوعهای نیز به شمار میرود که در آن آرا و انظار حکیمان و عارفان و متکلمان بزرگ دیگر نیز گزارش، تحلیل و نقد شده است. کتاب مذکور که در حوزههای علوم دینی در ایران محور تدریس و تدرس قرار دارد، بارها و به صورتهای گوناگون چاپ شده است.
کتاب اسفار در چهار مرحله یا سفر تنظیم شده است:
− سفر اول « السفر من الخلق الی الحق» درباره امور عامه است که در مجلدات اول تا سوم مورد بحث قرار گرفته است.
− سفر دوم «السفر بالحق فی الحق» دربارۀ طبیعیات است که در جلد چهارم و پنجم آمده است.
− سفر سوم «السفرمن الحق الی الخلق بالحق» که دربارۀ ذات و صفات واجب است که در دو مجلد ششم و هفتم آمده است.
− سفر چهارم «السفر بالحق فی الخلق» که دربارۀ علم نفس از مبدأ تکوّن تا برگشت به عالم آخرت و معاد و حشر نفوس انسانی است که در جلد هشتم و نهم آمده است.
در سفر سوم این کتاب (مجلد هفتم) در موقف هشتم که دربارۀ عنایت الاهی است، در فصل بیستم بحثی با این عنوان آمده است: «فی ذکر عشق الظرفاء و الفتیان للأوجه الحسان». درواقع، ملاصدرا از فصل شانزدهم تا فصل بیست و سوم این موقف بحث بسیار مهمِّ عشق به خداوند را مطرح میکند و نشان میدهد که عشق به خداوند در همه موجودات عالم سریان یافته، و معشوق حقیقی برای همگان اوست. به بهانۀ این بحث و برای تبیین و توضیح درست این مسئله، وی فصل بیستم را منعقد کرده و رسالۀ «فی ذکر عشق الظرفاء و الفتیان للأوجه الحسان[1]» را در آن جای میدهد.
توضیح چند مطلب
• یک
از دیدگاه حکیمان و عارفان مسلمان مایۀ بقای موجودات، عشق دایمی آنان نسبت به خداوند است و اگر موجودی حتی برای لحظهای از عشق الهی بی بهره گردد، فانی و هلاک می شود. برهانی که صدرالمتالّهین بر این امر میآورد در شکل زیر قابل ترسیم است:
مقدمه نخست: وجود با تمام اقسام آن خیر و نیکو است و در مقابل، عدم شر و نامطلوب است.
مقدمه دوم: وجود نوع واحد و بسیطی است که تنها دارای مراتب تشکیکی است، یعنی حقیقت وجود واحد است و اختلاف وجودات تنها در کمال و نقص و شدت و ضعف است.
مقدمه سوم: نهایت کمال وجود نیز وجود خداوند است، زیرا کمال بینهایت است، اما چون موجودات دیگر همگی معلول خداوند هستند، از این رو، بهرهای از این کمال مطلق داشته و میل و کشش به سمت علت خویش دارند.
نتیجه: بنابراین، در تمام موجودات نوعی عشق و طلب وجود دارد که عبارت است از عشق به کمال مطلق یا همان عشق الهی. (ملاصدرا، ۱۳۸۰، ج۷، ص۱۹۸-۱۹۹)
• دو
عشق در نگاه عرفانی و فلسفی بر دو قسم است: عشق حقیقی و عشق مجازی. و خود عشق مجازی باز بر دو نوع است: حیوانی و نفسانی.
عشق حقیقی عبارت است از عشق به ذات و صفات و افعال خداوند.
عشق مجازی حیوانی عبارت است عشقی حاصل از شهوت جسمانی و لذت بهیمی و به اطاعت از نفس اماره، از این رو، مذموم و ناپسند است.
اما عشق مجازی نفسانی از همسانی جوهری نفس عاشق با معشوق است و از نفس لطیف و صاف پدیدار میگردد. (تفصیل بیشتری از این مطلب در همین نوشتار خواهد آمد)
• سه
عشق مجازی مورد بحث نزد حکیمان و عارفان مسلمان، عشق مجازی یک انسان به انسان دیگر، خواه عشق مرد به زن یا مرد به مرد یا زن به مرد یا زن به زن، است. اما علاقه مرد به زن یا زن به مرد که صرفا برای نکاح و ازدواج است، از این نوع خارج شده است.
• چهار
دربارۀ عشق به ظرفا و زیبارویان، اعم از همجنس و ناهمجنس، در آثار حکیمان مسلمان سخن بسیار آمده است که از میان آنها رسالۀ ششم از رسایل اخوانالصفا (بنگرید به: رسایل اخوانالصفا، ج۳، رسالۀ ششم) از جایگاه ویژهای برخوردار است[2].
گزارش و شرح رساله
صدرالمتالّهین در آغاز این رساله به نقل از شیخالرییس چنین میگوید: دربارۀ ماهیت عشق به ظریفان و زیبا صورتان و اینکه آیا چنین عشقی نیکو است یا ناپسند، مورد ستایش است یا نکوهش در میان حکیمان اختلاف نظر وجود دارد (ابن سینا، ۱۴۰۰، ص۳۸۳، و ملا صدرا، ۱۳۸۰، ج۷، ص۲۲۹)
وی سپس نظرگاههای مطرح درباب این عشق را به این شرح گزارش میکند:
• نظریۀ نخست:
گروهی این نوع عشق را مذمت کرده و آن را رذیلتی برای دارندۀ آن شمرده و آن را عمل بیکاران و بطّالین خواندهاند.
• نظریۀ دوم:
گروهی دیگر آن را نیکو شمرده و صاحب آن را دارای فضیلت نفسانی بلندی دانسته که غایتی ارجمند را دنبال میکنند.
• نظریۀ سوم:
عدهای چنین عشقی را برخاسته از نوعی بیماری روحی شمردهاند.
• نظریۀ چهارم:
و عدۀ دیگری آن را جنون/ دیوانگی الهی خواندهاند.
• نظریۀ پنجم:
و نهایتا عده ای هم اصلا درباب ماهیت و علل این عشق تأمل نکرده و هیچ آگاهی دربارۀ آن نداشته و طبعا نظری هم در این زمینه ندادهاند. (ملاصدرا، همان، ص۲۲۹-۲۳۰)
صدرالمتالهین، نخست، پیش از آنکه به نقد و بررسی اقوال مطرح در این مسئله بپردازد، نظرگاه خود را در این مسئله تبیین میکند. وی معتقد است که دیدگاه برآمده از دقت و ژرفکاوی حاصل از ملاحظۀ امور براساس علل و اسباب کلی و مبادی عالی و غایاتِ حکمتبار دربارۀ چنین عشقی (که مستلزم التذاذِ شدید از نیکو صورتان و زیبارویان و نیز محبّت مفرط به کسی است که دارای چهرهای ظریف و با لطافت است و نیز از تناسب بدنی و خوشتراشی و ترکیبِ نیکو برخوردار است) این است که این عشق لاجرم باید برخاسته از امور الاهی و مشتمل بر مصالح و حکمتهای او باشد، چون به طور طبیعی در میان اکثر ملل و اقوام عالم بیهیچ تکلف و تصنعی، یافت میشود. لذا باید آن را نیکو و مورد ستایش دانست، به ویژه که از مبادی ارجمند و غایات بلند ناشی میشود. (همان، ص۲۳۰)
در ادامه صدرا نشان میدهد که چگونه این عشق برخاسته از مبدئی عالی و غایتی بلند است. وی در توضیح و تبیین این امر، تصریح میکند که این عشق تنها در میان ملل متمدّن که در علومِ دقیق و ژرف و صنایع و ادبیات و ریاضیات پیشرفتهاند، مانند ایرانیان، اهل عراق و شام و رومیان، وجود دارد. اما اقوام غیرمتمدن و خشن، مانند اکراد، اعراب، ترکها و سیاهان[3]، از این عشق بیبهرهاند. وی سپس در توضیح غایت حکمتآمیز این عشق، میلِ معلّمان برای تربیت و تعلیم شاگردان را نیز برخاسته از همین عشق میشمارد که اگر نبود، شاید رغبتی به تعلیم صِبیان و غلامان از سوی مربیان وجود نمیداشت.
مبادی و غایات عشق به زیبارویان
گفتیم که از نگاه صدرالمتالّهین محبّت مفرط/ عشق به کسی که دارای چهرهای ظریف و بدنی خوشتراش و ترکیبی نیکو است (التذاذِ شدید از نیکو صورتان و زیبارویان) برخاسته از طبیعت الاهی و مشتمل بر مصالح و حکمتهای او است، زیرا این پدیده در میان اکثر ملل و اقوام عالم بیهیچ تکلّف و تصنّعی همواره وجود داشته است. از این رو، باید آن را نیکو و مورد ستایش دانست، به ویژه که چنین عشقی ریشه در مبادی ارجمند و غایات بلند دارد.
اکنون ببینیم که آن مبادی ارجمند و آن غایات بلند چیستند؟
صدرالدین شیرازی دربارۀ مبادی عالی این عشق چنین تحلیلی ارایه میکند که وقتی به تاریخ اقوام و ملل گوناگون مینگریم، آشکارا درمییابیم که برخی از ملتها از تمدن و فرهنگ عمیقی برخوردار بودهاند و رشد و نموّ اندیشههای علمی دقیق، مانند ریاضیات و فلسفه، بارآوری تکنولوژیها، رواج فرهنگ و اخلاق و به طور خلاصه ایجاد تمدنهای بزرگ بشری، حاصل کوششهای چنین ملل و اقوامی بوده است. وی ایرانیان، رومیان و اهل عراق و شام را جزو این اقوام متمدن و فرهنگساز میشمارد. در مقابل، اقوامی نیز در دنیا بوده و هستند که با ژرفاندیشی و تمدنسازی بیگانه بودهاند. از نظر صدرا، اکراد، اعراب، ترکان و زنگیان از این اقوام به شمار میروند.
اکنون دوباره به این دو گروه مینگریم. تحقیق تاریخی نشان میدهد که در میان اغلب این ملتها و انسانهای متمدن، نرمخو، نیکوسرشت و صاحبان علوم دقیق و صنایع لطیف، عشق به انسان زیبا صورت و خوشاندام، خواه همجنس یا ناهمجنس، همواره یافت میشده است و نمیتوان انسانی را یافت که نازک قلب، نرمخو، صاف ذهن و مهربان جان بوده باشد و در بُرههای از ایام عمر خویش از چنین محبت و عشقی بهرمند نبوده باشد! در مقابل، گروه دوم که دارای جانهای غلیظ و قلبهای خشن و طبیعتهایی خشک بودهاند، معمولا چنین محبت و عشقی در میانشان مشاهده نشده است. تنها شکلِ محبت انسانی که در میان اینان یافت میشد، منحصر در علاقه به جنس دیگر، یعنی محبت مردان به زنان و زنان به مردان، است، آن هم صرفا برای ازدواج و انجام عمل جنسی برای خاموش کردن آتش شهوت؛ همانگونه که در طبیعت حیوانات نیز چنین علاقهای به طور غریزی برای انجام عمل جنسی و اطفاء شهوت مندرج است! و هدف از این امر غریزی در عالم دوام حیات نسل موجودات، از جمله انسان است. با این بیان روشن میشود که مبدأ چنین عشقی از سوی ظرفا به زیبا صورتان، اعم از عشق پسران و مردان به یکدیگر و نیز عشق زنان به زنان و…، بسیار ارجمند است.
صدرالمتالهین دربارۀ شرافت غایی این عشق نیز چنین میگوید: غایت و غرض از عشقِ ظریفان و نرمخویان به پسران (غِلمان) و کودکان، تربیت، تأدیب و تهذیب آنان و نیز آموزش علوم جزیی، مانند نحو و لغت و بیان و هندسه و …، و صنایع دقیق و اخلاق نیکو و اشعار لطیف و موزون و موسیقی و آهنگ خوش و تعلیم قصهها و اخبار تاریخی و آموزش احادیث دین و دیگر کمالات نفسانی به آنان است. روشن است که کودکان پس از تربیت ابتدایی از سوی پدران و مادران خویش، برای تکمیل تعلیم و تربیت همچنان به آموزش استادان و معلمان و به توجه نیکو و برخاسته از احسان و مهربانی آنان نیازمند هستند. از این رو، عنایت الاهی موجب پدیداری میل و کشش مردان بالغ (و از جمله معلمان) به کودکان (صبیان) و عشق و محبت آنان به پسران نیکو چهره (غِلمان الحِسان الوجوه) شده است تا این امر انگیزه و مشوّق این استادان برای تربیت و آموزش پسران و رساندن آنان به کمال نفسانی و اغراض عالی باشد. از نظر صدرا اگر چنین حکمت شریف و غایت بلندی نبود، خداوند چنین میل و کشش و عشقی را در اکثر ظرفا و دانشمندان نمیآفرید، زیرا در این صورت خلق این نوع عشق، کاری بیدلیل و پوچ به شمار میرفت و میدانیم که حکیم مطلق کار عبث و پوچ انجام نمیدهد.
سپس صدرالدین محمد چنین نتیجه میگیرد که ناگزیر باید باور داشت که این حالت و عشق در انسان جزو فضایل و کردار پسندیده به شمار میرود، نه جزو رذایل و کردار ناپسند. آنگاه وی در تأیید این حالت نفسانی به جان خویش سوگند خورده، میگوید چنین عشقی سبب میشود تا نفس انسان از تمام دغدغهها و شواغل دنیایی دست شوید و همّت و اشتغال نفسانی خود را تنها به یک امر معطوف دارد و آن عبارت است از اشتیاق وافر به دیدن جمال و زیبایی محبوب انسانی که دربردارندۀ آثار جمال و جلال الهی است، زیرا خود خداوند گفته است که: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم[4]» (تین/ ۴) و «ثم انشأناه خلقا آخر فتبارک الله أحسن الخالقین[5]» (مومنون/ ۱۴). از این رو، عشق نفسانی یک انسان به انسان دیگر، اگر مبدیی برخاسته از افراط در شهوت حیوانی نداشته، ریشه در استحسان شمایل معشوق و ترکیبِ نیکو و حسن اخلاق و تناسب حرکات و افعال و غنج و دلالش داشته باشد، بیشک جزو فضایل و کمالات انسان شمرده خواهد شد و موجب رقت قلب و تذکیه ذهن و نورانیت و آمادگی نفس برای ادراک امور دقیق و عمیق میشود. و به همین دلیل است که مشایخ عرفان و سلوک معنوی، مریدان و شاگردان خویش را در آغاز این سیر معنوی، به چنین عشقی سفارش و ترغیب میکنند. بزرگان گفتهاند که عشق پاک (انسانی) کوتاهترین راه برای تلطیف نفس و نورانیت قلب است. و در احادیث وارد شده است که: «خداوند زیبا است و زیبایی را دوست میدارد». (این بخش از بحث را در اسفار، ج ۷، ص۲۳۰-۲۳۳ ببینید)
اتحاد عاشق و معشوق
بحث حاضر تتمهای دارد که لطایف و نکات ظریف بسیاری در آن مستبطن است و تا بدان جا میرسد که آن ظریف حکیم (حلاج) در وصف اتحاد نفس عاشق با صورت معشوقش، میگوید:
أنا من أهوی و من أهوی أنا نحن روحان حللنا بدنا
فإذا أبصرتَنی أبصرتَه و إذا أبصرتَه أبصرتَنا[6]
در ادامه صدرالمتالهین نشان میدهد که تنها همین اتحاد روحانی مذکور ممکن است و اتحاد جسمانی میان عاشق و معشوق هرگز ممکن نیست و هر چه تماس بدنی میان عاشق و معشوق بیشتر گردد عطشِ عشق فرو نمینشیند، بلکه افزون میشود. از همین رو است که بالاترین آرزوی عاشق در گام نخست، نزدیکی بسیار به معشوق و همنشینی با او است. اما زمانی که به این آرزو دست یابد، آرزویی فراتر تمنا میکند و خواهان خلوت و همنشینی با معشوق بدون حضورِ غیر میشود. همین که بدین آرزو رسید و با معشوق خلوت گزید و مجلس را از أغیار و بیگانگان خالی دید، تمنای معانقه و بوسیدن روی معشوق میکند. و اگر این امر میسر گردد، باز هم تمنایی فراتر دارد و آن آرزوی خوابیدن با محبوب در زیر یک لحاف و جمع شدن با او تا حدّ ممکن و بیش از حدّ مجاز است. با همۀ این اوصاف باز هم عاشق قانع نمیشود و شوق و هیجان و آتش درونیاش فرو نمینشیند، بلکه این آتش درون و شوق و اضطراب نفسانی وی افزونتر میشود[7]. همانگونه که شاعر گفته است:
أعانقها و النفس بعدُ مشوقه إلیها و هل بعد العناق تدانی؟
و ألثم فاها، کی یزول حرارتی فیزداد ما ألقی من الهیجان
کأنّ فؤادی لیس یشفی غلیله سوی أن یری الرّوحان یتّحدان[8]
صدرالدین محمد علت این که عاشق با وصال جسمانی معشوق قانع نمیشود را این میداند که درواقع معشوق حقیقی، این گوشت و پوست و استخوان نیست، بلکه صورت روحانی مجردی است که در عالمی دیگر (عالم مُثُل) موجود است. (همان، ص۲۳۹)
منابع
− ابن سینا، ۱۴۰۰ق، رسایل (رسالۀ عشق)، قم: انتشارات بیدار.
− صدرالدین محمد شیرازی، ۱۳۸۰ش، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج۷، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا.
پانویسها
[1]. صدرا این نام را از رساله عشق ابن سینا وام گرفته است.
[2]. بسیاری از تحلیل های صدرا در این بحث از همین رساله اخوان الصفا برگرفته شده است.
[3]. تنها جهت دقت و امانت در گزارش از این رساله این نکته را آورده ام. و الا بی شک این تنها یک نظریه است و گمان ندارم امروزه کسی بدان باور داشته باشد.
[4]. که به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم.
[5]. آنگاه [جنین را در] آفرینشی دیگر پدید آوردیم آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است.
[6]. من آنم که عاشق است و آنکه عاشق است منم؛ ما چونان دو روحیم که در یک بدن حلول کردیم
پس انگاه که ببینی مرا ببینی او را؛ و آنگاه که ببینی او را، ببینی مرا.
[7]. صدرالمتالهین با چنان وسواس و دقت و هیجانی این حالات را توصیف و تحلیل میکند که گویا خودِ وی بارها و بارها به چنین عشقی مبتلا شده باشد!
[8]. او را در آغوش می گیرم، اما نفس من همچنان مشتاق او است؛ آیا فراتر از آغوش نزدیکیای هست؟
لبانش را می بوسم تا از گرمای [درونم] کاسته شود، هیجانم همچنان افزون می شود!
گویا جوشش قلب من فرو نمی نشیند جز اینکه ببیند این دو روح با یکدیگر متحد شده اند.
عشق به زیبارویان؟ یعنی همان زنبارگی خودمان دیگر؟:)
کاربر مهمان / 20 August 2011
در مورد این جمله «یکی از بزرگترین فیلسوفانی است که تاکنون در جهان اسلام ظهور کرده است. مکتب فلسفی او که به «حکمت متعالیه» معروف است، بدیع و ابتکاری است» مناقشه زیاد است. او فیلسوف نبود، بزرگترین هم نبود، چون در بخش غربی کشورهای اسلام او حتی شناخته شده نیست. مکتب او بدیع هم نیست بلکه ترکیبی نا متجانس از آثار گذشتگان است. بررسی کتب ابن عربی نشان میدهد، که این آثار یک کپی و حتی ترجمه ایرانی نارس از ابن عربی است.
حسین میرعباسی / 20 August 2011
ملا صدرا مطالب اش در مورد عشق را از عارفان گرفت و این بعداز ان بود که دید دانش کلام جوابگوئی پرسش های اساس نیست. این مطالب هم یک تفسیر ایرانی از مطالب قونوی و ابن عربی است. ملاصدرا متاسفانه ابتکاری در این مورد هم نداشته است
حسین میرعباسی / 20 August 2011
الان بسیار خدا را شکر میکنم که ملاصدرا ی شیرازی در حکومت جمهوری اسلامی نمی زید
که بجرم فساد در افکار در خیابان تازیانه اش بزنند
بسیار خوشنودم
که خیام هم نیست
اگر نه بی خدایش میخواندند و تکفیرش میکردند
حافظ هم جان بدر برد که در سال 1390 در خاک خوبرویان در ایران نبود
که شراب و می گلگونش
حد و تعزیر و شلاق داشت
و ای کاش
من
همعصر این بزرگان بودم تا ایران را انچنان که بود
میدیم
کاربر مهمان / 20 August 2011
به باور من در این نوشته در مورد نقش ملاصدرا مبالغه شده است. اگر چشم یک مسلمان غیر ایرانی به او نگاه میشد، نویسنده متوجه میشد که ملاصدرا شناخته شده نیست. حتی در رفرنسهای افرادی همچون حسن حنفی یا ارکون یا ابوزید هم که به هرحال نویسندگان مطرحی هستند، اثر از ملاصدرا نیست، اما از ابن عربی که ملاصدرا بواقع حاشیه نویس او بسیار نام برده اشده است
ابراهیم / 21 August 2011
دیدگاه ملاصدرا به زن رو می دونید چی بوده: در اسفار اربعه ملاصدرا زنان رو حیواناتی می دونه که برای نکاح خوبند بعد ملاهادی سبزواری هم 100 سال بعد تو حاشیه می زنه که خداوند صورت زیبا برای حیوانات زد تا مردا بتونن باهاشون نکاح کنند. این هم از فلسفه اسلامی، واقعا اسلامیه دیگه
شواليه اینترنتی / 21 August 2011
ملاصدرا در خارج از ایران هم مشهور بوده است
http://en.wikipedia.org/wiki/Mulla_Sadra
vahid / 21 August 2011
دیدگاه آقای شوالیه اینترنتی را ما فقط از دکتر سروش شنیده و اصلش را ندیده ایم. ایشان اگر لطف کنند ماخذ بدهند من ممنون می شوم.
بهمن / 22 August 2011
وحید جون یک نگاهی به رفرنس های همان مرجعی که دادی یعنی
http://en.wikipedia.org/wiki/Mulla_Sadra
را نگاهب بکن می بینی جزء چند نفر آدم مشهوری به ملاصدرا اشاره نکرده
یکی حسین نصر است و یکی کربن
اقتضای فرهنگ نامه نویسی MacEoin هم او را ملزم می کرد که از صدرا نامی ببرد. بقیه چند شرقی بی نام و نشان هستند. بنابراین ادعای ابراهیم چندان بی جا نیست. تو یک متکلم نواندیش را به ما نشان بده که هنوز مرجع فکری اش صدرا باشد. مشهورترین های وطنی همین سروش است که به فلسفه تحلیلی گرایش دارد و از صدرا گذر کرده اول انقلاب زیاد به صدرا ارجاع میداد اما دیگر از این ارجاع چیزی نمی بینید. حتی مجتهد شبستری هم. در عرصه کشورهای مسلمان نیز همین طور است. البته رژیم سعی کرد از طریق مصباح و برخی از افراد دیگر مانند برادر خامنه هیاهوئی بر پا کند و خیلی پول هم برای آن خرج کنفرانس و مجله بازی و مجله سازی در لندن کرد اما یخش نگرفت. چون ملاصدرا فلسفه ندارد کلام تلفیقی یا همان التقاطی دارد از همه جا میگیرد و به کسی چیزی نمی دهد و این کلام بی درو پیکر نم هم پس نمی دهد و سترون است. برای همین هم است که رژیم بر کلام صدرا سوار میشود و از آن سر آن نه اندیشه بلکه چماق بیرون میزند. حال آنکه فلسفه اروپا با پرسش آغاز و به پرسش جدیدی می انجامد و از نظر اجتماعی به پیشرفت از نظر سیاسی به تکثر اندیشه و سیاست و از نظر اخلاقی به برابری انسانها و احترام به حقوق آنها میرسد
علی عرفانی / 24 August 2011
قابل توجه اقای بهمن
ملاصدرا در اسفار در مورد زن نظر تکریمانه ای ندارد و ملا هادی سبزواری هم در تعلیقه خود بر اسفار آن نظر را تاکید می کند. آنچنان که می گوید: و منها تولد الحیوانات المختلفه… بعضها للاکل… و بعضها للرکوب و الزینه… و بعضها للحمل… و بعضها للتجمل و الراحه… و بعضها للنکاح… و بعضها للملابس و البیت و الاثاث. «اسفار اربعه جلد 7 فصل 13 ص 136. مکتبه مصطفوی.» و ملاهادی سبزواری شرح می دهد که : فی ادراجها فی سلک الحیوانات ایماء لطیف الی ان النساء لضعف عقولهن و جمودهن علی ادراک الجزئیات و رغبتهن الی زخارف الدنیا، کدن ان یلتحقن بالحیوانات الصامته حقا و صدقاً، اغلبهن سیرتهن الدواب و لکن کساهن صوره الانسان لئلایشمئز عن صحبتهن و یرغب فی نکاحن و من هنا غلب فی شرعنا المطهر جانب الرجال و سلطهم علیهن فی کثیر من الاحکام کالطلاق و النشوز و ادخال الضرر علی الضرر. «همانجا، حاشیه ملاهادی
مصطفی کرامتی / 24 August 2011
نمی دانم حضرت صدرا از کجا این همه، و به دقت، تمام ملتها و تاریخ و فرهنگشان را بررسی کرد و دریافت که کرد و ترک و عرب از تمدن و ژرف اندیشی به دورند؟!؛ این مایه احاطه ـ والله ـ که بی نذیر است.
علیان / 26 September 2011