امین حصوری – درباره شبه کارناوال‌های «آب بازی» و «خز بازی» چه قضاوتی درست است  و شایسته است برای آنها چه جایگاه و اهمیتی قائل شد؟ به نظر می‌رسد تا جایی که این حرکت‌ها خودانگیخته و محدود هستند، می‌توان در آن‌ها به سان نمودهایی از «واقعیت‌های ناهمگون جامعه» در سیر نامتقارن و پر اختلال حیات آن نگریست.

در این صورت فارغ از اینکه تا چه حد با آن‌ها همدلی داشته باشیم و فارغ از نوع نگاه ما به شکل و مضمونشان، باید آن‌ها را همچون داده‌های خام تجربی تلقی کرد. داده‌هایی که تنها در صورت تکرار وقوع و رشد دامنه اجتماعی، اهمیتی تحلیلی در ساحت کلان جامعه می‌یابند.
 
هر گونه سرکشی و مقاومت فردی یا جمعی علیه استبداد هنجاری (در پیوند با زیست اجتماعی روزمره شهروندان)، بخشی از روند مبارزه با کلیت «نظم مستقر» است و بدین معنا واجد سویه‌هایی از «کنشی سیاسی» است؛ اما با وجود ضرورت تام مقاومت در چنین سطحی و تاثیر مستقیم آن در ترسیم محدوده‌های سنگربندی در حوزه‌های کلان‌تر مبارزه، نباید درباره جایگاه آن اغراق کرد.
 
با این حال نمی‌توان از کنار دیدگاه‌هایی که مایلند از دل این واقعیت‌های پراکنده و محدود، شبه «رخدادی» تصنعی و یا پتانسیلی غیرواقعی بیرون بکشند، بی‌اعتنا گذر کرد.[1] نقد این دیدگاه‌ها از این نظر لازم است که برسازی این رویدادهای تصنعی، در کنار سایر توهمات مورد علاقه «گفتمان‌های غالب»، خواه نا‌خواه ترکیبی التیام‌بخش می‌سازند که گویا بناست یک خلأ اجتماعی – تاریخی بزرگ را پر کند؛ این خلاء بزرگ‌‌ همان مغاکی است که سرانجام جنبش اعتراضی پس از انتخابات را به کام خود کشید و خود از عدم پایبندی به الزامات تدارک یک مبارزه سازمان یافته فراگیر و هدفمند‌زاده شد. یعنی از ناباوری به ضرورت نظریه سیاسی و ضرورت سازماندهی.
 
یکم
 
از شواهد بدیهی شروع کنیم: مردم جامعه ما از فقدان ابتدایی‌ترین آزادی‌ها در نحوه انتخاب رفتارهای فردی (در ساحت اجتماع) و به طور کلی اختیار «سبک زندگی» محروم‌اند و در پیوند با آن از حق و امکان شاد بودن و بروز شادی در پهنه‌های اجتماعی.
 
 آموزه‌های مذهب ایدئولوژیک، به صورت هنجارهای رسمی و قانونی، مرزهای این محرومیت را پاسداری می‌کنند. فضاهای عمومی خفقان‌زده مجالی نمی‌دهند که شهر‌ها به رغم درصد بالای جمعیت جوان به‌‌ همان سهم نیز بازتاب دهنده طراوت و شادی باشند.
 
 وانگهی بالا بودن نرخ و شدت سرکوب و حضور «ناظر کبیر» در همه لایه‌های زیست فردی و اجتماعی، تمایزگذاری بین حوزه‌های «سیاسی» و «اجتماعی» را دشوار می‌سازد و لذا ارائه تعریفی دقیق از محدوده «کنش سیاسی» را ناممکن می‌گرداند.
 
 با چنین صورتبندی از واقعیت، هر گونه سرکشی و مقاومت فردی یا جمعی علیه این استبداد هنجاری (در پیوند با زیست اجتماعی روزمره شهروندان)، بخشی از روند مبارزه با کلیت «نظم مستقر» است و بدین معنا واجد سویه‌هایی از «کنشی سیاسی» است؛ اما با وجود ضرورت تام مقاومت در چنین سطحی و تاثیر مستقیم آن در ترسیم محدوده‌های سنگربندی در حوزه‌های کلان‌تر مبارزه، نباید درباره جایگاه آن اغراق کرد.
 
نخست از آن رو که «سرکشی‌های پراکنده شهروندان» علیه سرکوب هنجاری حکومت، به عنوان بخشی از سازوکار حیات زنده اجتماعی، همیشه در اشکال مختلف (با ابعادی محدود) وجود داشته است؛ تاثیر اجتماعی این «نافرمانی‌ها» وابسته به میزان فراگیر بودن و مستمر بودن آن‌ها است.
 
 دوم اینکه این سرکشی‌ها حتی در اشکال فراگیر هم به ناچار ماهیتی «دفاعی» دارند، چون هدف از آن‌ها، بیرون راندن چکمه‌های حاکمان از حریم زیست و رفتار فردی است. بنابراین اگر چه در اشکال جمعی و نمادین به درجاتی بر چهره نظم مستقر خراش ایجاد می‌کنند و با نمایان ساختن آسیب‌پذیری ساختار حاکم، خودباوری و جسارت مردم را برای دفاع از حریمشان (یا حتی برای ارتقاء سطح مبارزاتشان) بهبود می‌دهند، اما به خودی خود به فراسوی ساختار حاکم راه نمی‌برند (هر چند با نادیده گرفت مرزهای حاکم، خواه نا‌خواه به طور تلویحی و گذرا به فراسوی آن اشاره می‌کنند).
 
بر این اساس، در مواجهه با وقایعی مثل آنچه در «پارک آب و آتش» و «پارک پردیسان» گذشت[2]، می‌توان ورای حماسه‌سازی‌های انجام شده در رسانه‌ها، جمع‌بندی دیگری داشت و برخلاف تصویری که برخی گزارش‌های رسانه‌ای از این دو واقعه عرضه کرده‌اند، آن‌ها را به مثابه طلیعه «وضعی نو» ارزیابی نکرد. توضیح این تفاوت در نحوه قضاوت را بی‌گمان باید در شرایط مشخص امروز جستجو کرد.
 
در حالی‌ که جنبش به دلیل «فقدان مقاومت سازمان یافته» و «غلبه گفتمان اصلاح طلبان بر آن»  و تا حدی هم کم تحرکی نیروهای رادیکال در عمل به نابودی کشانده شده و تقریباً در حال حذف شدن از فضای عمومی جامعه است، دامن زدن به تصوراتی که گویا خیابان هم اینک از آن ما است (هر چند به قصد زنده نگه داشتن امید)، به نوعی مشارکت در «تحریف واقعیت» و یا «توهم پراکنی» است.
 
 دوم
 
تفاوت این نگاه انتقادی با دیدگاه‌هایی که این دو اتفاق را برجسته کرده‌اند[3]، پیش از هر چیز در نحوه درک از موقعیت معینی است که اینک با افول قابل پیش‌بینی جنبش با آن مواجهیم. در حالی‌ که جنبش به دلیل «فقدان مقاومت سازمان یافته» و «غلبه گفتمان اصلاح طلبان بر آن»  و تا حدی هم کم تحرکی نیروهای رادیکال در عمل به نابودی کشانده شده و تقریباً در حال حذف شدن از فضای عمومی جامعه است، دامن زدن به تصوراتی که گویا خیابان هم اینک از آن ما است (هر چند به قصد زنده نگه داشتن امید)، به نوعی مشارکت در «تحریف واقعیت» و یا «توهم پراکنی» است.
 
 این گونه تصویر‌سازی‌های اغراق‌آمیز ( با نسبت دادن پتانسیل‌های بکر و نامحدود به وقایعی از این دست) مقاومتی را نوید می‌دهند که خواه به لحاظ سازمان‌یافتگی و هدفمندی مضمون، خواه به لحاظ ابعاد کمی و خواه به لحاظ پیوستگی با تاریخچه مبارزاتِ بلافصل خود، وجود خارجی ندارد.
 
برای فرا‌تر رفتن از واقعیت کنونی و رهایی از آن، پیش شرط نخست این است که تلخی و سیاهی واقعیت را با تمام وجود لمس کنیم تا شاید در مسیر چاره‌جویی، به یافتن دلایل آن بر آییم. از سوی دیگر در جایی که به این گونه حرکت‌ها، به لحاظ ماهیت سیاسی، اعتراضی و پتانسیل‌های درونیشان برای انکشاف و فراگیر شدن، وزن و اهمیت زیادی داده می‌شود، به طور حتم می‌توان ردپای باور به «خود به خودیسم» (باور به مکانیزم‌های خود بسنده) را یافت.
 
در این میان، گفتمان وابسته به جناح اصلاح طلبان که با تئوریزه کردن «ترک خیابان» عامل از دست رفتن سنگرهای واقعی مبارزه بود، اکنون بر آن است که تصویری فانتزی از «حضور خیابانی» عرضه کند، تصویری که برای مدیریت اشکال ثانوی جنبش و دنباله‌های آن سودمند باشد.
 
 مشابه این وضع را (در سطحی به مراتب وسیع‌تر) زمانی شاهد بودیم که در گرماگرم حیات جنبش و الزامات مبارزه، به جای ارائه راهکار مشخص در موقعیت‌های بحرانی جنبش، پیشنهادهایی فانتزیک مثل «هوا کردن بادبادک‌های سبز» یا نظایر آن داده می‌شد  یا در رادیکال‌ترین شکلش، سردادن بانگ الله اکبر بر بام‌ خانه‌ها تجویز می‌شد.
 
 این‌ها هر چند در مقاطعی، ‌گاه به عنوان «تاکتیک مبارزه» مفید بود، ولی پافشاری دائمی بر این شگردها، هم برای جلوگیری از میدان‌یافتن تاکتیک‌های موثر و متفاوت بود و هم (در پیوند با راهکارهای مشابه) در خدمت این هدف بود که بر فقدان استراتژی مبارزاتی و یا ضرورت تدوین این استراتژی سرپوش نهاده شود.
 
از این منظر بزرگ‌نمایی وقایعی از این دست، می‌تواند با ارجاع به روندهایی غیرواقعی ( نظیر ارجاع به شبکه‌های اجتماعی ناموجود)، در مسیر طفره رفتن از چالش‌های امروزی رویارویی با «کلیت نظام» باشد.
 
 سوم
 
این گونه حرکت‌ها چون در سطح و مداری هستند که در عمل نمی‌توانند پیوند ارگانیکی با تاریخچه، دستاورد‌ها و حیات زیسته جنبش برقرار کنند، در عمل با نادیده گرفتن «هستی اجتماعی» جنبش به واسطه بی‌ارتباطی یا بی‌اعتناییشان به «گذشته»، که نیاز‌ها و ضرورت‌های امروز را تعریف می‌کند و نیز گریز از الزامات «موقعیت تاریخی پساجنبش»، خواه نا‌خواه در خدمت محو سریع‌تر رد پای جنبش و بازگشت به فضای «عادی» اجتماعی عمل می‌کنند.
 
 به بیان دیگر، این حرکت‌ها به دلیل جدایی از پیوستار مبارزه و در فقدان نظریه و بستر سیاسی پیوند دهنده، محکوم‌اند که «ناپیوسته» و «تفننی» باقی بمانند و حتی در اشکال وسیع‌تر بروز خود، به ناچار دارای ماهیتی دفاعی باشند، نه تهاجمی.
 
 بر این اساس، جسارت و خلاقیت در به سخره گرفتن هنجارهای حاکم، لزوماً به معنای پیش نهادن روشی نظام‌مند برای تغییر این هنجار‌ها و جایگزینی آن‌ها با هنجارهایی شخصی نیست. هر چند هر یک از این هنجارشکنی‌های محدود و جمعی، خواه نا‌خواه به وضعیتی ورای «هنجارهای حاکم» اشاره می‌کنند و از این نظر به وجود بالقوه‌گی‌های فراوان برای به چالش گرفتن «ساختار مسلط» ارجاع می‌دهند.
 
 اما باید در نظر داشت که فضای جامعه مدت‌ها است که از این گونه ارجاعات (در اشکال مختلف) اشباع و در آن متوقف مانده است؛ چون در نبود «اراده جمعی به تغییر»، افشای این شکاف و اعتراض‌های پراکنده نسبت به آن هیچ‌گاه نتوانسته است به حوزه هدفمند‌تر و منسجم‌تری نظیر «نافرمانی مدنی» ارتقاء یابد.
 
 وانگهی در شرایطی که جنبش اعتراضی در عمل، ته‌مانده مشروعیت نظام را در انظار عمومی فرو ریخته است، بازگشت اجتماعی به هزل «برهنگی پادشاه»، متعلق به موقعیتی «پیشاجنبش» است. چنین بازگشتی از منظر هستی‌شناسی اجتماعی جنبش، خواه نا‌خواه ماهیتی ارتجاعی دارد، چون از تاریخمندی به دور است و به نوعی پیوستگی سیر واقعیات اجتماعی را نادیده می‌گیرد.
 
گفتمان وابسته به جناح اصلاح طلبان که با تئوریزه کردن «ترک خیابان» عامل از دست رفتن سنگرهای واقعی مبارزه بود، اکنون بر آن است که تصویری فانتزی از «حضور خیابانی» عرضه کند، تصویری که برای مدیریت اشکال ثانوی جنبش و دنباله‌های آن سودمند باشد.
 
چهارم
 
بی‌گمان این گونه نمایش‌های محدود و مقطعی، به خاطر به چالش گرفتن « تمامیت‌خواهی دستگاه حاکم» (در سطح هنجاری)، خواسته یا ناخواسته شکلی از «کنشی اعتراضی» محسوب می‌شوند. اما «بزرگ» دیدن آن‌ها، ناشی از این تصور نادرست است که گویا یک حکومت تمامیت‌خواه به صرف اینکه از هیچ کاری برای تحکیم ایدئولوژی خودش دریغ نمی‌کند، در عمل هم قادر است تمام جامعه را (به لحاظ تبعیت از هنجارهای رسمی در سبک زندگی و رفتار اجتماعی) تحت نظارت و کنترل خودش بگیرد.
 
در واقع این برداشت ریشه در توهم رایج و خطرناک «مطلق انگاری» قدرت دستگاه حاکمه دارد. حاکمان به خوبی می‌دانند که توان و امکان نظارت و کنترل جامع «شئونات زندگی اجتماعی» را ندارند (به ویژه در حوزه‌های خرد‌تر)؛ ولی به دلایل واضح، در عین اینکه هیچ‌گاه از موازین خود عقب‌نشینی نمی‌کنند ( و حتی‌ گاه سخت‌گیری‌های بیشتری را به مجموعه هنجارهای رسمی اضافه می‌کنند)، وانمود می‌کنند که همه چیز را در زیر چنگال نظارت و کنترل خود دارند؛ واقع نمایی این ادعا، شرط مهمی از شرایط دوام حکومت‌ها است.
 
 همه ما به تجربه می‌دانیم که به رغم سخت‌گیری‌های رایج و فزاینده در ایران، به طور میانگین استاندارد زندگی اجتماعی مردم (دست‌کم در شهرهای متوسط و بزرگ) کاملاً بیرون از چهارچوب هنجارهای رسمی حکومت قرار داشته و دارد.
 
 شاخص‌ترین این اختلافات و تقابل‌ها را در «نحوه پوشش زنان» می‌بینیم که در قالب بدحجابی («عفت ستیزی»!)، همواره در دو دهه اخیر هنجارهای رسمی را به چالش گرفته است (به رغم هزینه‌های فردی‌ گاه و بی‌گاه آن). اما آیا می‌توان نام این کار را «مقاومت جمعی» آگاهانه شهروندان برای مخالفت با حکومت نهاد؟
 
به نظر می‌آید در «سطح عام» پاسخ منفی باشد؛ چون این بخشی از مکانیزم حیات اندام‌واره‌ زنده‌ای است که به هیچ رو در حد و اندازه‌های ظرف رسمی احاطه کننده‌اش نمی‌گنجد و لذا این امتناع‌ها و فشار‌ها بیش از اینکه هدفمند باشد، خودانگیخته و اجتناب ناپذیر است.
 
در واقع، نبود اراده و مجرای جمعی برای شکستن این ظرف و فقدان استراتژی مشخص برای تدارک مبارزه‌ای فراگیر، موجب شده است که هر فرد به سبک و سیاق خود، خودش را با «تنگی» این ظرف وفق دهد.
 
 در این میان فشار آمدن به جداره‌های ظرف هم طبیعی است (درست مثل برخورد مولکول‌های گاز با جداره‌های ظرف حاوی آن، که هر چه حجم این ظرف محدود‌تر باشد،( برای مقداری معینی از گاز)  شدت و تعداد برخورد‌ها نیز بیشتر خواهد بود.
 
ظرفی که «حاکمان» با تجربه برای حصر جامعه می‌سازند، همیشه قدری انعطاف‌پذیر است، چون ظرف صلب، از جایی به بعد شکننده است. از این نظر جهش به فراسوی مرزهای حاکمیت،‌ گاه صرفاً تصوری است که از «ثابت فرض کردن محدوده‌های حاکم» بر ما عارض می‌شود.[4]
 
پنجم
 
بی‌تردید واکنش‌های فردی به تنگی فضای تنفس اجتماعی (در مورد هنجارهای زیستی) هر از گاهی مجرا‌ها و سویه‌های جمعی می‌یابند، با دامنه‌هایی محدود یا به نسبت گسترده، که بسته به شرایط و نحوه بهره‌برداری از آن‌ها، اثرات گذرا یا ماندگاری بر فضای عمومی و فرآیند «مقاومت جمعی» بر جای می‌گذارند.
 
در این میان، به واسطه رشد امکانات ارتباطی جدید، قابل تصور است که در مواردی هم بخشی از جوانان در فضای مجازی نظیر فیس‌بوک ( یا سایر میانجی‌های غیررسمی اجتماعی) همدیگر را پیدا ‌کنند و نیازهای فردی آن‌ها به تخلیه انرژی و فشار مازاد، در یک انگیزه جمعی ادغام و تشدید ‌شود − رخدادی که می‌تواند مازادی بیرونی، نظیر دو اتفاق مورد بحث ما داشته باشد.
 
در این صورت به نظر می‌آید که این گونه اتفاقات را همچنین بتوان در زمره سویه‌ها و تاثیرات اجتماعی فیس بوک در جوامع غیر‌نهادمند و دارای فضاهای بسته اجتماعی هم تلقی کرد، نه لزوماً در امتداد پیوستار مبارزه‌ای مشخص یا گشاینده مبارزه‌ای بدیل، به ویژه آنکه جوان بودن میانگین جمعیتی جامعه (در کنار سایر عوامل)، بر دامنه و شدت تاثیرات رسانه‌هایی نظیر فیس بوک می‌افزاید.
 
 از این نظر به طور قطع پس از این نیز شاهد موارد متعددی از این دست وقایع با الهام‌گیری از یکدیگر خواهیم بود، که از قضا برخی از آن‌ها خالی از سویه‌های لمپنی و حتی وندالیستی هم نخواهند بود (برای مثال به مورد «خز بازی»).
 
در مجموع به نظر می‌رسد در غیاب یک «جنبش اجتماعی نیرومند»، به مثابه بستر بزرگی که ضمن پیوند دادن نارضایتی‌های فردی، بینش و منش افراد را هم ارتقا دهد و نگاه‌ها را از دایره منافع و علایق فردی به سطح علایق جمعی و ضرورت‌های کلان اجتماعی متوجه کند، به بیان دیگر در نبود جنبشی که در مسیر حرکت خود «امر سیاسی» و دخالت‌گری آگاهانه در سرنوشت جمعی را پیش روی شهروندان قرار دهد، نمودهای خود‌انگیخته بروز جمعی و نارضایتی‌های فردی، به خودی خود حادثه یا دستاورد قابل اتکایی برای ارتقای سطح مبارزه محسوب نمی‌شوند؛ بلکه اغلب آن‌ها را می‌توان به مثابه نقاطی تصادفی و گذرا ( اما متنوع و تکرارپذیر) در تصویر عمومی جامعه نگریست، نقاطی که در آن‌ها تفاوت «هنجارهای اجتماعی» و «هنجارهای رسمی» در اشکال نامتعارفی عیان می‌شود.
 
از آنجا که این تفاوت مدت‌ها است که به طور نازایی در وضعیت عیان‌بودگی به سر می‌برد، این حرکت‌های تصادفی را می‌توان بخشی از تکان‌های گریزناپذیر اندام‌های پیکری دانست که خودش را با یک بیماری مزمن حرکتی وفق می‌دهد.

 

پانویس‌ها:


[1] برای برآوردی از میزان استقبال و نحوه واکنش ها به این دو ماجرا کافی است نگاهی بکنید به لینک های داغ شده در سایت بالاترین.
[3] نوشته امین بزرگیان نمونه قابل توجهی از مهم قلمداد کردن این اتفاقات است: امین بزرگیان/ «مقاومت شادان»
[4] صدا و سیما و ماموران ارشد نیروی انتظامی، در یک تقسیم‌کار دقیق و منظم، مشغول برجسته کردن این ماجرا هستند، برای نمونه «مصاحبه با دستگیر شدگان آب بازی، تیتر اول خبرهای صدا و سیما» را در اینجا را ببینید.
 
 
مطالب مرتبط: