سوالی مطرح و قابل تعمق، سوالی که میتواند تاریخ پژوه را در موقعیتی دوسویه قرار دهد. از یک سو، او میتواند به این سوال پاسخ آری یا خیر دهد که در هر دو صورت استفاده از تجربۀ تاریخی، اصلی غیر قابل اغماض است. سوی دیگر فرضیهای مطرح میکند مبنی بر اینکه تاریخ پژوه از سوال طرح شده فرصتی تاریخی بجوید تا بتواند بدون استفاده از تجارب تاریخی از تاثیرات احتمالی یا قطعی بالندگی فرهنگ و هنر در معاش مردم سخن بگوید که نگرش جانب گرایانه را برنمی تابد. شاید بتوان با ارائۀ نتایج کوتاه مدت و بلند مدت بالندگی هنری پاسخی فرضیه مانند داد. در عین حال، در جستجوی پاسخ به این سوال، سوالات متعددی رونمایی میشوند که احتمالِ پاسخ آری یا خیر به سوال اصلی را بالا میبرد.
پرورش فرهنگ و هنر و افکار، رسایی آزاد، ظهور و تقویت انتقاد و آرمان خواهی را به دنبال دارد. میتوان گفت در جامعه به هر اندازه دست و بال فرهنگ بازتر و بازار هنر پر رونقتر باشد، مطالبات و دیدگاههای غالب مردم قابلیت انعکاس یافتن را بیشتر پیدا میکند چرا که زبان هنر، به بیانی زبانی چالشی، انتقادی، برنده، ناایستا ست که درعین حال ساکت و بی نوسان جلوه میکند، زبانی که قابلیتهایی چون رهاسازی افکار از قید و بندهای سنتی، تاریخی، مذهبی و ملی را دارد. زبان هنر، قدرتمند، اما کنایه وار، نرم و لطیف اما پیش برنده و نافذ، زیبا و روح نواز، اما آشکارکنندهی زشتیها و محدودیت ها….می تواند جامعه را به سمت و سویی سوق دهد که بخشی از مطالبات افراد مانند تامین معاش و حداقل نیازهای ایشان تا تقلیل یافتن و یا مرتفع شدن پیش رود. در تایید ادعای ظهور چراهایی که در مسیر جستجوی سوال اصلی ظهور مییابند میتوان به مثال ذیل اشاره کرد. زمانی که در نمایشی خیابانی روایت زندگی نوجوانی با شغل خیابانی که سرپرست یک خانوار است، به تصویر درمیاید و برای دقایقی تجمعی از افراد در سنین مختلف و طبقات مختلف اجتماعی را در پی دارد، ضمن مطرح شدن تلاشهای (فرضی) نوجوان برای کسب حداقلی درآمد و تامین نان یک شب خانوادهای که او تحت پوشش دارد، این موضوع نیز مطرح میشود که چرا او به شغلهای خیابانی اشتغال دارد؟ چرا او به نانِ فقط یک شب و یا چندشب افراد تحت پوشش خود قانع است؟ چرا خانواده او توان و یا امکان درآمدزایی ندارند؟ میتوان گفت زمانیکه حس پرسشگری و طرح شدن موضوعاتی در میان مردم افزایش مییابد، احتمال تفکر، تدارک، اقدام و نهایتا وصول به هدف بیشتر میشود که در مثال فوق کاهش اشتغال کاذب نوجوانان خیابانی و افزایش بستر مناسب درآمدزایی است.
در جامعه به هر اندازه دست و بال فرهنگ بازتر و بازار هنر پر رونق تر باشند، مطالبات و دیدگاههای غالب مردم قابلیت انعکاس یافتن را بیشتر پیدا می کند.
نان شب، بلافاصله پس از افتتاح سالن تئاتر و به پرده درآمدن نمایشهایی که شاید تا پیش از آن مجوز اجرا نداشتند قابل تامین نیست و حتی بیشتر شبیه یک تصویر آرمانی ست و ای بسا برخی بر این باورند که اقدام مذکور تنها به رونق عرصهی هنر و کاهش سانسورهای نمایشی و هنری کمک میکند و به پرده درآمدن نمایشهایی با مفاهیم اجتماعی و سیاسی شاید تنها به اشکهای لحظهای و متاثر شدن موقت عدهای هنرمند و هنردوست منتهی شود و درد دردمندان را افزایش میدهد و بس! مخالفان این فرضیه، ارتباطی میان تامین مادی زندگی شهروندان با کاهش سانسور فرهنگ و هنر و تبلور آن در سالنهای تئاتر به عنوان یکی از مظاهر آزادی فرهنگی، قائل نیستند و یا چندان وقعی نمیدهند چرا که تامین معیشت مردم به مسئلهای فراگیر تبدیل شده که تعداد قابل ملاحظهای از شهروندان را دچار انزوای اجتماعی و سیاسی کرده و بدبینی اجتماعی از سوء نتایج آن است. آنان بدون توجه به تاثیر بلند مدت (و احتمالی) اعتلای فرهنگی با مصادیقی چون افزایش سالنهای تئاتر و به تبع آن، به نمایش درامدن اجراهایی متنوع با مفاهیمی اجتماعی و چالش برانگیز، اقداماتی مستقیم چون افزایش درآمد، اشتغال زایی و تخصیص بودجهای معین، فراهم سازی بسترهایی موثر برای افرادِ فاقد شرایط کار (سالمندان، معلولین…) را تنها راه موجه برای رفع و یا کاهش دغدغه نان شب میدانند و بر این باورند که اضافه کردن سالنهای تئاتر و افزایش مجوز اکران نمایشهای مختلف به بیانی ساده، تنها پر کردن جیب قشر هنری، نفع اقتصاد دولتی و شهرت دولت در روند رهاسازی و اعتلاسازی هنری را به دنبال دارد.
می توان این موضوع را طرح کرد که افراد در جامعهای که روندی شتابندهتر از دیروز به سوی مدرنیزه شدن گرفته، میتوانند همزمان با درمانهای مستقیم و نزدیک به زمان حال، به راه حلهایی بنیادی تر، اما غیرمستقیم و طولانی تر بیندیشند و از تاریخ نه چندان دیرین خود بهره برده و از حافظهی تاریخی خود کمک بگیرند. در دورۀ قاجار و به دنبال روند بیداری ایرانیان، در کنار نمایش سنتی مانند تعزیه که شناخته شده بود (در ابتدای قاجارکه مذهبی و اشاره به مقابله با ظلم داشتند و نه مسائل مطرح شدهی اجتماعی و چالشهای آن)، نمایش مدرن که زمان و مکان و حرفهی خود را میطلبید در اثر ظهور اندیشههای نو و تقویت اصل جدال با سنت و دگما از طریق سفر، انتشار کتابهای متعدد، ترجمه، مناسبات سیاسی و تبادلات شفاهی به منصۀ ظهور درآمد. بدون تردید توجه دربار قاجاری به نمایش سنتی مانند تعزیه خود بستری مناسب برای شکوفایی نمایش و نمایش نامه نویسی بود. تعزیه از رنگ و بوی محض مذهب و تداعی کنندهی تاریخ محرم فاصله گرفت و با یافتن پایگاهی اجتماعی و وصف داستانهایی غیر عزاداری (تعزیه امیر تیمور و دره الصدف) و کمدی (عروسی بلقیس)، به بستری مقبول برای آغاز نمایش مدرن و یا همان تئاتر مبدل شد. تعزیه به عنوان عاملی قدیمی تر، در کنار عوامل نوظهور و زادۀ جنبش مدرنیزاسیون در غرب چون نهضت ترجمه و تاسیس دارالفنون و تاسیس تماشاخانه، خود کمکی بی شائبه در این زمینه کرد. اجرای نمایشهایی مانند حاجی بابا، عروسی اجباری، گزارش مردم گریز و…با مفاهیم اجتماعی از نمایشهایی بودند که روی هم رفته نقشی موثر در بیداری ایرانیان بازی کرد و در نهضت مشروطه انعکاس یافت. اجراهای مختلف در تنویر افکار عمومی، آشنایی ایشان با حقوق خود که حق معاش از جمله آنها بود، اثری غیرقابل انکار داشت و مشروطه موید این تاثیر و تاثر بود. گشوده شدن نمایش خانهها در کنار حرکتهای اجتماعی چون بلواهای نان که بارها در این دوره اتفاق افتاد در نهایت اتحادی بی سابقه در برابر حکومت ایجاد کرد و با مشروطه خواهی تمامیت استبداد را به چالش کشاند. فعالیتهای تاکتیکی در کنار جریانات فرهنگی و قلمی به موازات هم مشروطه را به سرانجام رساندند، و در این میان مطالبات اقتصادی به عنوان محرکی قوی و مصمم به ایجاد تغییر، با موازنهای مثبت میان رفتار قاعده مند افراد و اعتراض ایشان با زبانی فرهنگی و هنری عمل کرد.
آنگونه که از مشروطه میتوان درک کرد اندیشههایی چون آرمانخواهی سیاسی، استقلال طلبی، انجمن و شوراخواهی، شناخته شدن قابلیت زنان و ورود تدریجی زنان به عرصهی اجتماع و اقتصاد، در نتیجهی تغییراتی با زبان گویای فرهنگ و هنر، بسط نمایش و سالنهای تئاتر، تالیف و ترجمه، و در نهایت گردهماییها و اعتراضات مردمی شکل گرفتند. به همین شکل میتوان تصور کرد که در جامعه امروز ایران برجسته شدن هنر و مصادیق آن چون تئاتر و افزایش مکانهای مکفی برای برگزاری نمایشها در طولانی مدت و مشروط بر به پرده دراوردن نمایش نامههایی با مضامین اجتماعی و مشکلات پیش روی زمانه، نه تنها اندیشه رسیدگی به معضلات اجتماعی چون غم نان را در میان دولتمردان تقویت میکند بلکه اندیشههایی دیگر (استعدادیابی افراد بدون شغل و یا کم درامد، ورود کرد افراد با مشخصات مورد نظر به عرصه هنر و فرهنگ) را بارور میکند. با فرض اینکه تاریخ تکرار است و تکرار…می توان گفت نان خواهی و مبارزه با قحطی و گرانی نان در یکصد و اندی سال قبل، به موازات رواج یافتن نمایش و تماشاخانه و اجرای نمایش مدرن با مضامین اجتماعی، حق خواهی، آزادی خواهی، و نهایتا مشروطه خواهی را تقویت کرد. پرورش فرهنگ و هنر و اجرای نمایشهای متعدد به عنوان یکی از برجستهترین مصادیق هنری دورهی قاجار نان سفره مردم را چرب نکرد! اما یکی از مهمترین عوامل بیداری و مشروطه بود که از نتایج آن ورود تدریجی زنان به اجتماع، استیفای حق تحصیل، فعالیتهای مدنی و نقش آفرینی در امور اقتصادی و به دوش گرفتن بار معیشتی خانواده بود که خواه ناخواه کاهش مشکلات معیشتی را به دنبال داشت. مثلا به دنبال جنبش زنان و برپایی انجمنها و کنفرانسها و نمایش ها، گاهی پول گردآوری شده را در اختیار زنان فعال قرار میدادند که صرف هزینههای دختران یتیم و زنان بی بضاعت، معاش و درمان و بهداشت ایشان میشد. همین نفس ورود زنان به اجتماع و مقبولیت تدریجی اجتماعی منجر به اشتغال زایی زنان در بلند مدت شد و وقتی ریشهای مینگریم هنر و شاخههای آن نقشی بی بدیل در این مسیر بازی کرد.
افزایش سالنهای تئاتر اجراهای بیشتری میخواهد، اکران نمایشهای بیشتر موضوعات متنوع و دلپذیر از نظر مخاطب میخواهد و بدون تردید مسائل روز چون غم نان و برطرف شدن مشکلات معیشتی مردم از جمله مهمترین مسائل مطرح در نمایشها خواهد شد. با یاری گرفتن از حافظهی تاریخی میتوان گفت همواره موضوعات و دغدغههای روزِ جامعه، انعکاسی محسوس و یا نامحسوس در هنر و فرهنگ داشته و بعضا دایرۀ این عرصه را تحت سیطرهی خود درآورده است. هنر میتواند تربیت کند، اصلاح کند، ترغیب کند و در نهایت تغییر دهد.
رسانهای شدن مسئله فقر با فریاد هنری در پردههای نمایش میتواند از دستاوردهای افزایش سالن تئاتر باشد. همانگونه که هنرمندان این عرصه بخشی از زندگی حرفهای خود را وقف نمایش میکنند، به همان میزان خیل هنردوستان از طبقات مختلف شهری راهی سالنهای تئاتر میشوند و آن چرا که در پردهی نمایش مشاهده میکنند ثبت و ضبط کرده و با حافظهای بیدار از آن محافظت میکنند. حافظهای که در زمینهی مشکلات اجتماعی و وضعیت معیشت همنوعان بیدار است، میتواند حافظهای انقلابی تولید کند، حافظهای که به کارد رسیدن استخوان را در پردهی تصویر هضم کرده و از رابطهی دوسویهی نمایش و رخدادهای روز آگاه است. چنین حافظهای آیا نمیتواند فریاد فقر و فقرزدایی را سر دهد و با طنین آن چهارچوب شعارمحوری سرای برخی دولتمردان را بلرزاند! افرادی که نان مردم بخش غیرقابل اعتنا و کم اهمیت دغدغهها و سیاست روز ایشان را تشکیل میدهد.
آیا داشتن حافظهای شنیداری و تصویری از معضلات و دست اندازهای اجتماعی، قادر به انعکاس صدای افرادی نیست که غم نان غمی روزمره و عادت زندگی ایشان شده است؟ آیا یکدست شدن صدای درد و انعکاس آن در میان دولتمداران جامعه نمیتواند آنان را در ناخوشایندترین حالت به تفکر و راه حل یابی وادارد؟ بلی، فرهنگ نان آور نیست، هنر و نمایش سفره ما را پر نمیکنند! اما آیا فراخواندن هنرمندان و هنردوستان به سالنهای نمایش با پیش قراولی هنرمندان به فقرزدایی یا تقلیل آن کمک نمیکند؟ آیا هنرمندانی که درد فردی را در درد جمعی هضم کرده نمیتوانند صدای مردم و نمایندگانی فرهنگی باشند که رسالتشان نه فقط بالنده کردن هنر برای هنر، بلکه هنر برای سست کردن مشکلات فراگیر چون معیشت است. اندکاند اما هستند فرهنگیانی که دیوار نمیکشند میان افرادی که در سفرهی خود غم نان میخورند و دیگرانی که غم نان میخرند.
در عین حال، تعهد محوری هنرمند به مسائلی که صدایش به واسطۀ او و به خاطر خاصیت هنر طنین انداز تر است، او را ملزم به نوشتن و اکران نمایش نامههایی با ویژگیهای نقد و اعتراض به چالشهای متداول میکند. مگر نه اینکه رسالت هنر و هنرمند بیداری و راهبردی است و انعکاس هرآن چیزی ست که مردم پذیرای آن باشند؟ پس انتظار نان آوری هنر و سالنهای تئاتر در طولانی مدت نمیتواند انتظاری سخت باشد. از مهمترین رسالتهای هنرمند فریادیست تصویری و شنیداری، در برابر ظلم و شانهخالی کنان دولتی و چه بسا آزادی فرهنگی و تخصیص یافتن مکانهای بیشتر به سالن تئاتر و کاهش سانسور میتواند به عنوان نقش نقاد دولت، عملکرد دولت نسبت به طبقات اجتماعی را به چالش بکشاند. در ادبیات و تاریخ ما نقش هنرمند بازگو کردن دردهای اجتماعی است. هنر رهایی است و به نقل از بتهوون برای «سعادت بیچارگان» است. هنر مرحم درد و درمان دردهای خفته و راکد شده است. ازین رو کاهش غم نان در نتیجهی بیرون آوردن هنر از قید و بند، و بهبود بستر مناسب آن، دور از انتظار است.
هنرمند تنها الهام گیرنده از عصر خود و از محیط خود نیست بلکه با وجود فضای مناسب و بستر مساعد، الهام دهنده و تغییردهنده میتواند باشد. او اگرچه ابتدا متاثر است اما سرانجام اثرگذار خواهد شد. او الهام میگیرد، میبیند، درک میکند و نهایتا به تصویر میکشد تا دردزدایی کند با طنین مدروکات خود. نمایش چون هنرهای دیگر زبان زنده و گویای نسلی ست که میکوشد از پیلهی غم به در آید و به جستجوی آزادی شتاب کند نه آنکه هر زمان بوی آزادی به مشامش خورد از فرط گرسنگی آن را سرکوب کند. مگر نه اینکه هنر بالندگی ست، دردمندی و زیور دهنده است و به قول ناصرخسرو «زیور بشر» است و بشر «زیور کیهان»! پس میتوان آن را به عنوان عاملی که شاخ و برگهای پاییزی درخت جامعه را هرس میکند به رسمیت شناخت! اعتلای هنری و اهتمام سردمداران به این اصل، میتواند پلکانی باشد برای عزیمت از گرسنگی، نه به مرحلهی ایده آلی که افراد را خالی از دغدغه معیشت به طور مطلق کند، بلکه به مرحلهای که گرسنگی دست و پای او را برای رشد به زنجیر نکشد و مرحلهای که پروای فقدان نان او را به حداقلیهای تحقیرکنندهای که امروزه جامعه را دچار کرده، قانع نکند. مرحلهای که او را روزانه در مواجهه با خود قرار ندهد و در طول فرآیندهای اجتماعی او را وادار به پذیرش هر عملی، عدم نفی و انتقاد، و ماشینی شدن در طلب یک لقمه نان نکند.
نمایش و هنرهایی ازین دست اگرچه نمودی متفاوت و به ظاهر دور از انتظار برای رفع اینگونه مسائل دارد اما قابلیت متفاوت و دقیقی میتواند داشته باشد، از راه تفکر و تصویر، در به صدا درآوردن زنگ خطر سردمداران که خطرات احتمالی ناشی از عدم توجه به وضعیت معیشتی را گوشزد میکند تا برای نفع سیاسی خود نیز ساده از کنار آن نگذرند.
سخن آخر:
به گفتهی فردریش ویلهلم نیچه پرواز را نمیتوان پرید، هرکه میخواهد پرواز کند اول باید بایستد راه برود بدورد بالا برود و بعد پرواز خواهد آموخت. گاه برای محقق شدن خواستهای نمیتوان به جستجوی راهکاری اصطلاحا دم دستی و سهل در بیان و اقدام رفت. مسیرهایی که هدف را بیش از پیش نزدیک میکنند غالبا دسترسی سخت تر و نیازمند ممارست بیشتر است. ازین جهت، به نظر میرسد کم اهمیت شمردن و یا حذف هنر و شاخههای آن برای زدودن فقر و کاهش دغدغهی معیشتی مردم نه تنها اشتباهی تاریخی و اجتماعی خواهد بود بلکه بار ارزشی هنر و هنرمند، و رسالت آن را بی معنا میکند.