تاریخ این گفت وگوی منتشرنشده به پنج سال قبل برمیگردد. چیزی از شکست اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری نمیگذشت.
– “می خوام بیام با تاجزاده بیرون از قدرت حرف بزنم…حالش بیشتره… بیام؟”
خندید وگفت:” بیرون از قدرت که هیچ، بگو مصطفای بیکار”.
تازه از مرکزاسناد وکتابخانه نهاد ریاست جمهوری که کارمند رسمی آنجا بود، اخراج شده بود. قرار ما شد بعد از ظهر یک روز پاییزی دردفتر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا همان رختکن تیم شکستخورده.
انتشار این گفتگو درباره تبارکاوی اصلاح طلبان از جهات مختلفی میتواند بااهمیت باشد. این اهمیت در ارتباطی است که به میانجی اینچنین متنهایی میتوان بین گذشته واکنون برقرارساخت، گذشته دیدگاهها و کنشها و اکنون آنها. تنها از طریق این ارتباط است که میتوان ماهیت نزاع موجود را دریافت.
تاجزاده نشانهای است از وضعیت مهمترین نیروهای سیاسی موجودِ واقعا مخاطره آمیز برای حاکم. میتوان خلاصهای از چیستی این نیروها را در سه دهه اینچنین ترسیم کرد:
۱. کسانی که در انقلاب مشارکت پراهمیتی داشتند،
۲. به ساختارهای مدیریتی ودولتی راه یافتند،
۳. ازاین ساختارها بیرون انداخته شدند و
۴.اکنون در حصر وتحت فشاراند.
این تیپ در تاریخ هر انقلابی پیدا میشود. بررسی این تیپ به یک معنا نشان دادن ماهیت واقعی “حاکم” هم هست. در واقع برای شناخت حاکم راهی نیست جز اینکه مکانیزمهای او را در این تفوق خشونتآمیز بشناسیم. حاکم کیست ودر فرایند چه منازعات و از طریق چه امکانی به این شکل درآمده و توانسته است فرزندان انقلاب را ببلعد؟
و اینکه چرا این لقمه پایین نمیرود؟
گفت و گویی که اینک در اینجا منتشر میشود، در چارچوب یک پروژه تحقیقی انجام شد. امیدوارم بتوانم روزی گفت وگو با تاجزاده را ادامه بدهم.
به امید آزادیاش.
ساخته شدن هویت اسلامی در کنش سیاسی
گفتوگو با مصطفی تاجزاده در چهار بخش منتشر میشود. در بخش یک تاجزاده شرح میدهد که هممسلکان او در آستانه انقلاب زیر تأثیر چه جریانهایی بودند.
امین بزرگیان: کسانی که در دوم خرداد مؤثر بودند، غالباً کسانی بودند که در ابتدای انقلاب در جناح چپ مذهبی قرار داشتند. اینها از کجا آمده بودند؟ تحت تأثیر چه کسانی بودند؟
مصطفی تاجزاده: در وهله اول شریعتی نقش خیلی جدی در بچههای دانشگاهی مسلمان داشت، خصوصاً در بازگشت اسلام به دانشگاه. معنی اش اصلاً این نیست که افرادی مثل بازرگان، طالقانی، مطهری را نادیده بگیریم، ولی موج مسلط شریعتی بود. مثلاً قبل از انقلاب که آمریکا بودم، از صد تا کتاب که انجمن اسلامی آمریکا منتشر میکرد، ۹۰ تای آن از شریعتی بود. کمی از بازرگان، طالقانی یا امام بود. بنابراین آنچه که ما را تغذیه جدی کرد، شریعتی بود. بیشتر از تغذیه فکری، ما را تغذیه روانی کرد. اینکه مسلمان بودن مساوی با امل بودن، متحجر بودن، عقب افتاده بودن نیست؛ خودباختگی که شاید نسل قدیم مثلاً در برابردنیای جدید داشت. شریعتی تأثیرش در ما به لحاظ روانی خیلی مهم بود و به نوعی جهتگیری کرد که ما میتوانیم خط سوم باشیم، نه نظام سرمایه داری نه نظام کمونیستی. و اینکه اسلام میتواند چیزی باشد که محسنات هر دو را داشته باشد و معایبش را نداشته باشد. بگذریم از این که در عمل چه شد.
وآیت الله خمینی؟
در آن مقطع تاریخی در وهله اول به لحاظ روانی شریعتی برای ما مهم بود، بعد امام. در واقع دو سه مسئله باعث شد که امام در ذهن ما بدرخشد. یکی تلاشی که رژیم برای برخورد با امام به طور خاص و روحانیت به طور عام داشت و این اولین بار بود که روحانیت در تاریخ ما این قدر مورد بیمهری و فشار و انزوا قرار میگرفت. نه روحانیت، بلکه ارزشهای اسلامی که روحانیت طبیعتاً سمبل دفاع از این آرمانها بود.
ما ذهنیتی به روحانیت پیدا کرده بودیم که فکر میکنم در تاریخ ایران کسی نسبت به روحانیت پیدا نکرد. به خاطرفشارهایی که روحانیت تحمل میکرد، که در مشروطه و ملی شدن صنعت نفت نبود، بستر کاملاً مساعدی ایجادشد مثلاً برای شریعتی که بگوید پای قرارداد وطن فروشانهای راهیچ روحانی امضا نکرده است.البته جوابش الان خیلی روشن است: برای اینکه آنها در حکومت نبودند که امضا کنند ولی آن زمان آن را به عنوان یک امتیاز بسیار مثبت در نظر میگرفتیم که شریعتی راست میگوید.
جنبه دیگر به شخص خود امام برمی گشت که واقعاً استثنایی بود. از جهت اینکه به لحاظ فقهی و کلامی و فلسفی و عرفانی حرف اول را میزد. جزو کسانی بود که اگر کسی میخواست به او استناد کند فکر نمیکرد به آدم بی سوادی استناد میکند. نمونه آن آقای حائری است که در خاطراتش میگوید در آمریکا مسئلهای عرفانی و فلسفی پیدا کردم، فکر کردم تنها کسی که میتواند در این جهان جواب مرا بدهد آیت الله خمینی است. برایش نامهای به نجف فرستادم و او یک صفحه و نیم برای من جواب نوشت و مشکل مرا حل کرد. با اینکه از لحاظ سیاسی با امام مخالف بود. اینها خیلی روی ما تاثیر داشت.
سوم هم مجاهدین خلق بود که به نظر من یک بخشی خودشان هم تحت تأثیر همین فضا بودند و بخشی هم مستقل از این فضا بودند. آنها هم به ما اعتماد به نفس دادند: ما میتوانیم به قرآن و نهج البلاغه برگردیم و سؤالاتمان را آنجا پیدا کنیم. هرچند که بعدها از نظر ما التقاطی شدند. این مثلث وجوهی به ما داده بودند که اسم آن را مثلث خشم گذاشته بودیم: خمینی، شریعتی، مجاهدین خلق. به نظرم قویترین چیزها اینها بودند. معنایش این نیست که کسان دیگر را نادیده بگیریم ولی فضای غالب این بود. مجاهدین با حماسههایشان القا میکردند که از کسانی که در صحنه هستند، کم نداریم. شریعتی از اینکه ما با دنیای مدرن تعامل داشته باشیم. خمینی هم کسی بود که نیابت امام زمان را میکند ومیل سنتی دین را ارضا میکرد.
علی میرسپاسی در کتاب خود درباره روشنفکران ایرانی تأکید میکند که از نظر فکری و تئوریک روشنفکرانی مثل جلال آل احمد و شریعتی بیشترین کمک را به اسلام سیاسی و سپس حکومت روحانیت کردند. سؤالم این است که طی چه فرآیندی این اتفاق افتاد؟ چون شریعتی به عنوان روشنفکری مطرح است که در مقابل جریان روحانیت ایستاد – نه از نظر اینکه با روحانیت مشکل داشته باشد- از این بابت که چون از نظر تئوری به دنیای مدرن وصل بود، سعی میکرد درجاهایی از آرمانهای مدرن دفاع کند واین باعث میشد در برابر روحانیت قرار بگیرد که مدافع سنت بود. نمونه اش تعارضی بود که قبل از انقلاب بین شریعتی و مطهری ایجاد شد.
چه اتفاقی افتاد که طرفداران شریعتی بعد از مدتی کوتاه کاملاً به جریان روحانیت چسبندگی شدیدی پیدا کردند؟
طی چه فرایندی تغییر پارادایم از روشنفکری به روحانیت رخ داد؟
آن وقت جامعه هیچگونه تعارضی بین نگاه شریعتی و نگاه روحانیت احساس نمیکرد و این خیلی مهم است. اینجا مثالی بزنم: وقتی حزب جمهوری یک ماه قبل از انقلاب اعلام شد، ملت یکی دو میلیون پرسشنامه پر کردند. حزب هم 5 روحانی را اعلام کرد. آقای مهندس موسوی میگفت ۹۰درصد کسانی که ثبت نام کرده بودند، کسانی بودند که با کتابهای شریعتی با این فکر آشنا شده بودند.برداشت ما این نبود که شریعتی با این بخش از روحانیت مشکل دارد. در واقع “تشیع صفوی/ علوی” این را تئوریزه میکرد که شریعتی با روحانیت مرتجع مشکل دارد نه انقلابی. اینها مؤید هم هستند. آقای خامنه ای، شریعتی را قبول دارد، آقای بهشتی قبول دارد، آقای باهنر و دیگران. حتی امام بعد از فوت شریعتی به دکتر یزدی پیام داد و حتی گله کرد از اختلافاتی که باعث میشود روشنفکر به روحانیت حمله کند که به نظر من مشخصاً شریعتی بود. از آن طرف به روحانیت میگفت که به روشنفکران مسلمان که همچنین کاری دارند میکنند، ستم نکنید. امام اینها را با همدیگر جمع میکرد و ما هیچ تعارضی نمیدیدیم. هنوز هم نمیبینم.
البته نگاهمان به هر دو طرف قضیه انتقادی تر است ولی اصلاً فکر نمیکنم که شریعتی در مقابل روحانیت بود. فقط یک دعوای خاصی بین شریعتی و مطهری بود. البته قبل از انقلاب حق را به شریعتی میدادیم و فکر میکردیم کسی که دارد مبارزه میکند و چنین موجی ایجاد کرده که موج اساسی است، آقای مطهری نباید با او این طوری برخورد کند. اگر چه من شخصاً فکر مطهری را اصیلتر از فکر شریعتی میدانم ولی هنوز هم معتقدم نقش شریعتی در انقلاب از آقای مطهری خیلی بیشتر بود و اصلاً قابل مقایسه نبود. حتی برای اینکه سازمان، برای مرگ شریعتی بیانیه بدهد نزد امام رفتیم ودرسال 58 سؤال کردیم. در سازمان اختلاف بود که بیانیه بدهیم یا ندهیم. باز از صحبتهای امام قانع نشدیم که باید بیانیه بدهیم.امام گفت من میخواهم وحدت باشد. هر چه به وحدت لطمه بزند بد است و هر چه نزند، اشکالی ندارد. بالاخره جمع بندی سازمان این شد که بیانیه بدهیم و دادیم. بعد از انقلاب هم باز از آن طرف برای مطهری هم بیانیه دادیم. البته برای مطهری بیشتر نقش فکری و برای شریعتی نقش اجتماعی اش را تأکید میکردیم.
نکته دیگراینکه کار شریعتی در ایران برای مقابله با سیستمی به نام سیستم شاهنشاهی با سابقه ۲۵۰۰ ساله از این جهت مشابه کاری بود که سید جمال یا ملکم کرد. اینها همهاش ارجاع به روحانیت میدادند. آن تعریف قشنگی که آقای مطهری میگفت سید جمال هر کشوری که میرفت – کشورهایی که زیر سلطه عثمانی بودند – سعی میکرد مخاطبانش روشنفکران و. .. باشد؛ ولی در دوره قاجار به ایران که میآمد، روحانیت را مورد خطاب قرار میداد، به همان دلیل که ملکم خان مورد خطابشان قرار میداد. چون فکر میکرد که اگر روحانیت تکان بخورد، ایران تکان میخورد و اگر تکان نخورد نمیشود خیلی کار کرد. پس این ارجاع هم خیلی ارجاع جدیدی نبود، خصوصاً وقتی شریعتی این حرفها را میزدکه دو جریان کاملاً مقابل هم بودند. جریان ارتجاعی طرفدار شاه یا بی تفاوت نسبت به رژیم شاه و جریانی که مرجع تقلیدی به نام خمینی بالای سرشان است با چهرههایی برجسته مثل آقای منتظری و طالقانی و بعد آقای ربانی شیرازی و بقیه آقایان. به علاوه موج اسلام خواهی که آن دوره راه افتاده بود که باز خودش دلیل دارد که چرا در آن دوره این موج راه افتاد. خود حسینیه ارشاد در این موج خیلی نقش داشت. تلقی عمومی این بود که شریعتی و مطهری با هم این کار را انجام میدهند.
فکر میکنید که شریعتی از لحاظ نظری چه کمکی به پروژه اسلام سیاسی کرد؟
وقتی که اسلام خواهی اوج بگیرد، مسلمانها وارد حوزههای جدیدی میشوند طبیعتا. مثل وقتی که وضع تحصیل دانشجو درست شود بعد مشارکت سیاسی هم میخواهد. مطالباتش افزایش پیدا میکند. نیازهای اولیه که پاسخ داده شوند، جلو میرود. آن جریان اسلام خواهی که راه افتاده بود نمیتوانست به حکومت هم بیتفاوت باشد. یک نمونه اش نهضت آزادی.نهضت اولین سازمانی است که میگوید من ایرانیام، مسلمانم و مصدقیام. همچنین اولین حزبی است که میگوید من مدعی قدرتم. اینها قبل از حرکت امام است. یعنی در دورهای که مسلمانان معتقدند باید دور هم جمع بشوند و حزب تشکیل بدهند. اول نهضت است بعد مجاهدین خلق و بعد گروههای مختلف اسلامی.
آنها تا قبل از آقای خمینی به نام مسلمانی شان جمع نمیشدند.
چرا. نهضت، قبل از شریعتی و قبل از حسینیه ارشاد میگفت مبارزات باید مکتبی و اسلامی باشد. جزو هویتش بود. جبهه ملی اول این را نمیگوید. حتی طالقانی و زنجانی هم نمیگویند. به دلایلی اسلام هنوز تبدیل به یک هویت نشده که بر اساس آن بخواهند در مبارزه شرکت کنند.چرا؟ این خود بحثی دارد که چرا اسلام کم کم تبدیل به هویتی سیاسی شد که حتی لیبرال ترین جریانها که نهضت آزادی است هویت خود را با اسلام تعریف میکرد و هنوز هم تعریف میکند.
اما بازرگان در اواخر عمرش سعی کرد که تعریف هویت سیاسی با اسلام را نقد بکند.
با اینکه خود بازرگان برگشت ولی نهضت آزادی برنگشت، هنوز هم میگوید ما روشنفکر دینی هستیم. یزدی دفاع میکند.
شما چه جوری هویت سیاسی تان را با اسلام تعریف میکردید؟
من توی انجمن اسلامی در آمریکا بودم که از سازمان مجاهدین خلق جدا شدیم. مثل انجمن اسلامی مهندسین. بعد گروههای اسلامی که ما جزو ۷ گروه تشکیل دهنده آن بودیم که اساس هویتمان اسلام بود، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تاسیس کردیم. البته ماها متعلق به بعد از شریعتی هستیم. غیر از بهزاد نبوی که مسن تر از ما بود و شعاعی که او جبهه دموکراسی ملی را شروع کرده بود. وقتی این موج راه افتاد قطعاً به حکومت هم میرسید. اما اینکه به حکومت رسید، باید تبدیل به یک حکومت دیکتاتوری میشد یا یک حکومتی که ما میتوانستیم در آن حزب اسلامی باشیم؟ اینها بحثهای اختلافات الان ما هستند.
ادامه دارد
بخشهای گفتوگو با مصطفی تاجزاده
زنده باد تاجزاده ی عزیز و شما که چه به موقع بود این مصاحبه
ساره / 15 August 2011