حسین نوشآذر- یکی از معماها در دنیای ادبیات این است که چرا هانری بیل نام مستعار «استاندال» را برای خودش برگزید؟ عدهای گمان میکنند که بیل این نام را از شهر «اشتندال» در ایالت زاکسن آنهالت در شرق آلمان گرفته است.
ظاهراً بستگان استاندال صاحب املاکی در این شهر بودهاند. عدهای میگویند بیل نام «استاندال» را به خاطر علاقه و ارادتش به نویسنده و تاریخدانی به نام «یوهان یوآخیم وینکلمن» که در شهر «اشتندال» متولد شده بود، برگزیده است. در هر حال این واقعیت دارد که اولاً عدهی زیادی از نویسندگان و رماننویسان موفق در تاریخ ادبیات جهان با نام مستعار آثارشان را منتشر کرده و حتی گاهی مانند هانری بیل به شهرتی جهانی و ماندگار دست یافتهاند و دوماً این گروه از نویسندگان اغلب رابطهی پرتنشی با پیشینه و خانوادهی خود داشتهاند.
استاندال هم رابطهی پرتنشی با پدرش داشت. وقتی شش سال بیشتر نداشت، مادرش هنگام به دنیا آوردن خواهر استاندال درگذشت و به اصطلاح سر زا رفت و بعد از مرگ مادر، پدر او با خالهی استاندال روی هم ریخت و تربیت او را به یک معلم سختگیر و وحشی سپرد. استاندال تا زنده بود این بیمهری را از یاد نبرد و آنقدر از پدر سلطنتطلبش کینه به دل داشت که در دوران «ترور» بعد از انقلاب فرانسه به ژاکوبینها که انقلابی دوآتشه بودند پیوست.
استاندال، از مهمترین نویسندگان جهان با زبانی موجز و بسیار دقیق. استاندال شیفتهی هنر نقاشی بود تا آن حد که با دیدن یک اثر حالش دگرگون میشد، عرق میکرد و قلبش تند میزد. در طب به این علامتها «سندروم استاندال» میگویند و وقتی بر انسان عارض میشود که از دیدن یک اثر هنری هیجانزده شود.
نسل انقلاب در ایران با اینگونه جهتگیریهای سیاسی در پیشزمینهی نزاعها و درگیریهای خانوادگی بهخوبی آشناست. در واقع هیچ دلیلی هم وجود ندارد که آدمی مجبور باشد یک اثر ادبی را با نام آبا و اجدادیاش منتشر کند. یکی از آزادیهای درخشان انسان در نویسندگی این است که میتواند با کار و تخیل خودش به یک نام، شخصیت ویژه بدهد، بدون انکه آن نام را از پدری که دوست نمیدارد به ارث برده باشد. از این نظر گاهی انتخاب نام مستعار نوعی اعتراض و شورش بر ضد سنت پدرسالار است.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به استاندال و اثر جاودانهی او «سرخ و سیاه» میپردازیم.
عاشقی در مایلند
استاندال پیش از آنکه به نویسندگی روی آورد، از منتقدان جدی و به نام آثار هنری بود. او در واقع نویسندگی را با نوشتن کتابهایی در معرفی و نقد آثار هنری آغاز کرد: «تاریخ نقاشی در ایتالیا» و «رم، ناپل و فلورانس» که هر دو در سال ۱۸۱۷ انتشار یافتند از نخستین اثار او به شمار میآیند.
در آن زمان فرانسه از نظر سیاسی بسیار ناآرام بود. دوران امپراطوری ناپلئون اول (۱۸۲۱- ۱۷۹۶) به سر میآمد و استاندال در آن دوران پرآشوب در برخی لشکرکشیهای ناپلئون شرکت کرد. در لشکرکشی ناپلئون به مایلند در سال ۱۸۰۰ او با این شهر آشنا شد و در این شهر به زنی به نام ماتیلد دل باخت. او همچنین در لشکرکشی به روسیه که برای فرانسه بسیار فاجعهآمیز بود شرکت داشت و وقتی که ناپلئون به تبعید رفت و لوئی هجدهم به تخت سلطنت تکیه داد (۱۷۵۵- ۱۸۲۴) بدیهی بود که استاندال با این پیشینه در حاشیه قرار بگیرد. در سال ۱۸۳۰ پس از انقلاب ژوئیه بود که استاندال توانست به زندگی فعال اجتماعی بازگردد. نخستین رمانش را در سال ۱۸۲۷ با عنوان «آرمانس» منتشر کرد و سه سال بعد، در سال ۱۸۳۰ شاهکارش «سرخ و سیاه» را انتشار داد.
نکبت زندگی در شهرستان
استاندال در «سرخ و سیاه» داستان زندگی شخصی به نام ژولین سورل (Julien Sorel) را روایت میکند که در شهرستان متولد میشود و به تدریج موفق میشود به محافل اشرافی راه پیدا کند، اما سرانجام اشرافیت فرانسه همراه با روحانیون دست در دست هم میدهند و او را از هستی ساقط میکنند. بدین ترتیب برای نخستین بار در تاریخ ادبیات جهان ما با شخصیتی روبرو میشویم که میخواهد محدودیتهای اجتماعی در یک جامعهی طبقاتی را کنار بزند و سهم خودش را از زندگی طلب میکند.
«سرخ و سیاه» نوشتهی استاندال. داستان زندگی یک جوان شهرستانی به نام ژولین سورل که موفق میشود با تکیه بر مذهب به محافل اشرافی راه پیدا کند. اما در پایان اشرافیت و روحانیت زندگی او را تباه میکنند.
نکته اینجاست که ژولین سورل هم مانند استاندال رابطهی پرتنشی با پدرش دارد. زندگی خانوادگی او در شهرستان با خشونت خانگی و بیمهری و استبداد پدر درآمیخته، اما او که از هوش سرشاری برخوردار است و به کتاب عشق میورزد، آرزو دارد که در ارتش به خدمت ناپلئون درآید. این آرزو با توجه به جایگاه اجتماعی او فقط از طریق پیوستن به روحانیت میتواند تحقق پیدا کند. برای همین ژولین با وجود آنکه مطلقاً به مسیحیت و کلیسا اعتقاد ندارد، کتاب مقدس را به لاتین از بر میکند و از کشیش درس مذهبی میگیرد. به کمک همین دانش مذهبیست که او موفق میشود در چهارده سالگی خودش را از تکبت زندگی در شهرستان نجات دهد.
پیشدرآمدی بر واقعگرایی
زبان استاندال بسیار موجز اما به همان اندازه دقیق است و به کنش روانی شخصیتهایش بسیار اهمیت میدهد. یعنی به جای آنکه مبنا را بر حادثهسازی قرار دهد، بر روانشناسی شخصیتها تأکید میکند و در موقعیتهایی که از بار عاطفی بالایی برخوردارند و به اصطلاح سانتیمانتال و اشکانگیزند، داستان را به اوج میرساند. از این نظر «سرخ و سیاه» هرچند از سویههای سانتیمانتال و ملودراماتیک برخوردار است، اما پیشدرآمدی بر واقعگرایی یا رئالیسم در ادبیات داستانی جهان بهشمار میآید. با «سرخ و سیاه» استاندال دوران تازهای در ادبیات داستانی جهان رقم میخورد که بعدها توسط فلوبر و هوگو به کمال میرسد. استاندال اما آغازگر این راه است و بر دیگران فضل تقدم دارد.
کامیابی ادبی و ناکامی عشقی استاندال
میگویند بدون عشق به ماتیلد هرگز «سرخ و سیاه» پدید نمیآمد. استاندال با این زن در مایلند آشنا شد و به او که از همسرش طلاق گرفته بود و مجرد بود، دل باخت، اما هرگز به وصال این زن زیبا نرسید. ثمرهی این ناکامی «سرخ و سیاه» است. دربارهی نام این رمان هم بحثهای زیادی درگرفته. ژولین در نوجوانی شیفته ناپلئون است. سرخ را نمایانگر این شیفتگی دانستهاند.
«سرخ و سیاه» نوشتهی استاندال به ترجمهی مهدی سحابی. «سرخ و سیاه» با توجه به اهمیت نظامیگری (سرخ) و مذهب (سیاه) در جابجایی اجتماعی و غصب و غارت اموال مردم پس از انقلاب، از بسیاری جهات معاصر ما ایرانیهاست.
ژولین اما به خاطر موقعیت طبقاتیاش نمیتواند افسر ارتش شود. پس ناگزیر است که به خدمت کلیسا درآید. سیاه را رنگ کلیسا در نظر گرفتهاند. از این روی سرخ و سیاه را میتوان کنایهای از دوگانگی زندگی ژولین و مهمترین درگیری زندگی او در سایهی مناسبات طبقاتی در فرانسه در آن دوران به شمار آورد.
از سرخ تا سیاه
مهدی سحابی «سرخ و سیاه» استاندال را ترجمه کرده و نشر مرکز این کتاب را در سال ۱۳۸۷ در شمارگان فقط سه هزار نسخه منتشر کرده است. این کتاب تاکنون فقط یک بار تجدید چاپ شده و شمارگان اندک آن نمایانگر بحران عمیق کتابخوانی در ایران است. «سرخ و سیاه» با توجه به آشفتگی لایههای اجتماعی پس از انقلاب که فقیر را غنی و غنی را فقیر کرد و اهمیتی که نظامیگری (سرخ) و مذهب (سیاه) در این جابجایی اجتماعی و غصب و غارت اموال مردم داشت و هنوز هم همچنان ادامه دارد، بسیار اثر قابل تأمل و از بسیاری جهات معاصر ما ایرانیهاست.
من این رمان را پیش از انقلاب در نوجوانی خواندم. اکنون به یاد ندارم که این رمان را چه کسی ترجمه کرده بود. به یاد میآورم که در هر خرازی و در همهی محلات تهران چنین کتابهایی با جلد گالینگور و اعلاء با قیمت ارزان به فروش میرسید. «سرخ و سیاه» استاندال و «بینوایان» ویکتور هوگو از نخستین کتابهای داستانیست که آن زمان میخواندم. چه کسی فکرش را میکرد که وقایعی که استاندال در «سرخ و سیاه» سالهای نوجوانی ما وصف میکرد، در ایران به گونهای دیگر و در یک مجموعهی اسلامی – شیعی اتفاق بیفتد؟
متن نوشتار اندکی مفصلتر از گفتار رادیوییست.
در همین زمینه:
عبدالله توکل ترجمه اش کرده بود. و انتشارات کیهان ناشرش بود. بعدها ظاهرا انتشارات صفیعلیشاه تجدید چاپش کرد.
با احترام
راستی
راستی / 15 August 2011
اين رمان را اول بار آقاي عبدالله توكل ترجمه كرد و بنگاه ترجمه و نشر كتاب نيز آن را به چاپ رساند. پس از انقلاب انتشارات نيلوفر امتياز اين كتاب را گرفت و تا حال چهار يا پنج بار تجديد چاپ كرده به گمانم. چاپهاي قديمي دوجلدي و چاپ جديد تكجلديست. ضمنا صومعه پارم ديگرشاهكار استاندال را هم آقاي اردشير نيك پور ترجمه و نشر جامي چاپ كرده است.
حجت زماني / 15 August 2011
من چاپ بنگاه و نيلوفر را ديده ام اما چاپ كيهان و صفيعليشاه را نديده ام.
حجت زماني / 16 August 2011